Document Type : Research Paper

Author

Assistant Professor of Arabic Language and Literature, Kashan University, Isfahan, Iran

Abstract

Antoine Berman, a theorist in the field of translation studies, believes that some events happen in translation, especially prose translation, which could be categorized under thirteen titles. He believes that using negative analysis method, we can examine these thirteen categories in translated texts. Implementing this theory on two Arabic translations of Sadegh Hedayat's novel , TheBlind Owl, by Al-Dasughi and Adas, we try to prove that this theory can be considered as universals of translation. The analysis of these translations shows that all the thirteen titles exist in the translated novel except for beautification. The reason for not achieving beautification in the translation of this novel is because it is a modern prose; since the objective of the author and thus the translator of the novel is far from beautifying and using stylistic devices. Finally, despite some drawbacks in implementation, the theory has a relatively efficient framework for reviewing translated texts and can be considered among universals of translation.

Keywords

در ترجمه، دو نوع گرایش را می­توان دید که اولی غرابت­زدا است و در سنت ترجمۀ فرانسوی و انگلیسی قابل مشاهده است و دومین گرایش که آشنایی­زدا است در پی آن است که عناصر بیگانه را در متن ترجمه از بین نبرد؛ چهره شاخص این سنت که سنتی آلمانی است، شلایرماخر[1] است (بیکر و سالدینا[2]، 1396: 495- 493 و پیم[3]، 1393: 63) که اعتقاد داشت ترجمه از زبان­های مختلف به آلمانی باید متفاوت خوانده شود؛ یعنی اگر متنی از اسپانیایی به آلمانی ترجمه می­شود، مخاطب باید بتواند زبان اسپانیایی پشت متن ترجمه را حدس بزند (بسنت[4]، 1392: 63). مفهومی که هاوس[5] از آن با عنوان ترجمه آشکار و ترجمه نهان یاد می­کند (هاوس، 1388: 46). از میان فرانسوی­ها برخلاف سنت فرانسوی شخصی پای در عرصه نظریه­های ترجمه نهاد که از سنت آلمانی پیروی کرد؛ وی آنتوان برمن[6] بود.

آنتوان برمن که پژوهش‌هایش بیشتر روی ترجمۀ ادبی است در ترجمه به متن مبدأ گرایش دارد و اعتقاد دارد که مترجم نباید اثر اصلی را با ترجمه از رنگ و بو و ویژگی‌های اصلی خود دور کند. در همین راستا، وی در بررسی خود 13 مورد از مشکلاتی را مطرح می­کند که ممکن است در ترجمۀ ادبی و به‌خصوص در ترجمۀ رمان اتفاق بیفتد و آن‌ها را گرایش­های ریخت­شکنانه در ترجمه می­نامد. این 13 مورد عبارتند از: 1- منطقی‌سازی، 2- واضح­سازی، 3- تطویل یا اطناب، 4- آراسته‌سازی، 5- تضعیف کیفی، 6- تضعیف کمی، 7- همگون­سازی، 8- تخریب ضرباهنگ متن، 9- تخریب شبکه­های دلالتی زیرین، 10- تخریب سیستم­بندی­های متن، 11- تخریب یا غیربومی کردن شبکه­های زبانی بومی، 12- تخریب عبارات و خاصه­گی‌های زبان و 13- امحا برهم­نهادگی­های زبان.

باید این نکته را در نظر داشت که آشنایی­زدایی مزبور در نهایت روانی متن ترجمه را به هم خواهد زد؛ روانی که باعث فرهنگ­پذیری می­شود و این فرآیند متن بیگانه را بومی می­سازد (هولمز و دیگران[7]، 1390: 20). پیم، پژوهشگر ترجمه و مطالعات بینافرهنگی این دیدگاه اخلاقی وی را اخلاقی بسیار تصنعی و ایده­آل می­داند و اعتقاد دارد که برمن با برتر شمردن زبان مبدأ «بر یک علت اولیه ذهنی تأکید می­کند تا سایر علل لازم دور و نزدیک برای وجود ترجمه را مسکوت بگذارد. نه مشتری، نه کسب و کار، نه خواننده؛ همه چیز به برتر شمردن مبدأ برمی­گردد و هیچ­گونه بافتار واقعی در کار نیست» (پیم، 1396: 92)؛ البته می­توان گفت از آن روی که «احتمالاً ترجمه غیرادبی، وفاداری بیشتری به بافت مقصد و ترجمۀ ادبی وفاداری بیشتری به بافت مبدأ نشان می­دهد» (بوزبائر[8]، 1397: 89) بررسی این نکته که یک ترجمۀ ادبی تا چه حد توانسته برآورنده این مطلب باشد، حائز اهمیت خواهد بود. با بررسی نظریۀ برمن و یافتن مصادیقی در ترجمه بین دو زبان عربی و فارسی می­توان هرچه بیشتر میزان جهانی بودن این قواعد و تغییرات حاصله را دریافت. جهانی­های ترجمه قاعده­مندی­ها­ی تکرار شدنی، هنجارها و قوانینی هستند که می­توان در ترجمه­ها آن‌ها را یافت (بیکر و سالدنیا، 1396: 429 و هاوس، 1397: 113).

این پژوهش در پی یافته پاسخی برای این دو سوال است که 1- آیا می­توان با پیاده‌سازی نظریۀ برمن روی ترجمۀ رمان از فارسی به عربی، آن را هر چه بیشتر جزو جهانی­های مطالعات ترجمه دانست؟ و 2- این دو ترجمه دارای کدام یک از 13 گونه تحریفی هستند که برمن از آن‌ها سخن به میان آورده است؟

در ارتباط با سؤال اول می­توان گفت یافته­های برمن از آن روی که اموری هستند که یافتن مصادیق آن در بسیاری از زبان­ها ممکن است در ترجمه از فارسی به عربی نیز می­توان مصادیقی برای آن یافت و می­توان بدین شکل هر چه بیشتر آن را جزو جهانی­های مطالعات ترجمه دانست و در ارتباط با سؤال دوم فرضیه آن است که با توجه به این‌که متن مورد بررسی، ترجمه یک رمان است و نویسنده این نوع از انواع ادبی به دنبال اثبات مهارت خود در ایجاد هنر­سازه­های زبانی نیست و خواننده رمان نیز به دنبال چنین مسائلی در رمان نیست در نتیجه مترجم هم به دنبال آراسته­سازی متن اصلی رمان نخواهد بود؛ بنابراین، مصداق آراسته­سازی را که یکی از انواع تحریفات مورد اشاره برمن است در چنین ترجمه­ای نخواهیم یافت.

 

1. پیشینه پژوهش

در رابطه با موضوع پژوهش در ایران پژوهش‌هایی صورت گرفته است که اکثراً به صورت مقاله به نگارش درآمده­اند. شاید مهم‌ترین آن‌ها که البته ناظر به ترجمه از زبان فرانسه به فارسی است مقالۀ احمدی (1392) با عنوان «آنتوان برمن و نظریۀ «گرایش­های ریخت‌شکنانه» معرفی و بررسی قابلیت کاربرد آن در نقد ترجمه» است. همچنین مقالات دیگری به شرح زیر نیز انجام شده است:

- «نظری بر روند پیدایش نظریه­های ترجمه و بررسی سیستم تحریف متن از نظر آنتوان برمن» نوشتۀ فاطمه مهدی­پور، مجلۀ کتاب ماه و ادبیات، سال 1389.

- «از خود و دیگری و گرایش­های تحریفی در گفتمان ترجمه­شناختی آنتوان برمن تا ترجمه­ناپذیری» نوشتۀ مهران زتده­بودی فصلنامۀ مطالعات ترجمه، 1390.

  همچنین مقالاتی در نقد ترجمه از زبان عربی به فارسی و فارسی به عربی به نگارش درآمده است که در زیر به آن‌ها اشاره می­شود:

- «نقد و بررسی ترجمۀ شهیدی از نهج‌البلاغه براساس نظریۀ گرایش­های ریخت­شکنانه آنتوان برمن» نوشتۀ شهرام دلشاد و همکاران، دوفصلنامۀ مطالعات ترجمه قرآن و حدیث، دانشگاه تربیت مدرس، سال 1394.

- «نقد و بررسی ترجمۀ عربی گلستان سعدی براساس نظریۀ آنتوان برمن (مطالعه موردی کتاب الجلستان الفارسی اثر جبرائیل المخلع)» نوشتۀ علی افضلی و عطیه یوسفی، پژوهش‌های ترجمه در زبان و ادبیات عربی، سال 1395.

- «نقد و بررسی اطناب و توضیح در ترجمۀ صحیفۀ سجادیه براساس نظریه آنتوان برمن (مطالعه موردی: ترجمۀ انصاریان)» نوشتۀ محمد فرهادی و همکاران، پژوهش­های ترجمه در زبان و ادبیات عربی، سال 1396.

- «واکاوی ترجمه­های پورعبادی از حکمت­های رضوی براساس سیستم تحریف متن آنتوان برمن» نوشتۀ سید مهدی مسبوق و ابوذر گلزار خجسته که در مجلۀفرهنگ رضوی به سال 1396 به چاپ رسیده است.

این مقالات بیشتر روی متون دینی مانند نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه یا ترجمۀ متن کهنی چون گلستان متمرکز شده­اند. این پژوهش قصد دارد با پیاده­سازی این نظریه روی ترجمه یک رمان آن را مورد مداقه و تبیین قرار دهد؛ این نکته از آن روی مهم است که نظریۀ موسوم به گرایش­های ریخت­شکنانه یا روش تحلیل منفی که به سیستم تحریف در ترجمه می­پردازد با نثر و با اشاره­ای که به تراکم گوناگونی زبان دارد (أوزیکی– دیبری، 2015: 126) بیشتر با نوع ادبی رمان ارتباط دارد و در نتیجه این مقاله می­تواند تا حد زیادی ریخت­شکنی‌های ترجمۀ ژانر یا نوع ادبی رمان را نشان دهد. برای رسیدن به این مقصود دو ترجمه از رمان بوف کور به عربی که یکی ترجمۀ ابراهیم الدسوقی الشتاء به سال 1990 و دیگری ترجمۀ عمر عدس در سال 1999 است، همزمان بررسی کردیم تا بتوانیم حداقل یک نمونه ترجمۀ بیشتر را برای مقایسه و در نتیجه فهم و درک عمیق‌تری از فرآیند ترجمه و تحریفات آن داشته باشیم.

2. بخش تطبیقی

2-1. منطقی­سازی (عقلانی­سازی)

منظور برمن (2010، 76) از منطقی­سازی به هم ریختن ترکیب جملات متن اصلی یا تبدیل فعل معلوم به مجهول و چیزی مانند جابه­جا کردن و تغییر مکان یا حذف نشانه­های سجاوندی است. به متن زیر و ترجمه آن دقت کنید:

متن هدایت: «... نشان شوم آن تا زنده­ام –از روز ازل تا ابد– تا آن‌جا که خارج از فهم و ادراک بشر است، زندگی مرا زهرآلود خواهد کرد. زهرآلود نوشتم، ولی می­خواستم بگویم داغ آن را همیشه با خودم داشته و خواهم داشت» (هدایت، 1383: 10).

ترجمۀ الدسوقی:‌«... وآثارها المشئومة ستسمم حیاتی، مادمت حیا، من الأزل إلی الأبد، إلی الحد الذی یخرج من فهم البشر وإدراکهم، قلت «تسمم» ولکنی کنت أرید أن أقول، اننی اکتویت بلوعته وسأظل مکتویا بها دائما» (الدسوقی، 1990: 78).

ترجمۀ عدس:‌«... والتی سیظل نذیرها المشؤوم یسمم حیاتی بشراسة ما دمت حیا، ومنذ الأزل وإلی الأبد، وإلی درجة تستعصی علی الفهم والإدراک. – کتبت «تسمم حیاتی» ولکنی أردت القول إن فجیعتها قد­رافقنی دوما وسوف تظل تفعل» (عدس، 1999: 5 و 6).

برای واژه زهرآلود از فعل تسمم در ترجمه دسوقی استفاده شده و عدس از معادل تسمم حیاتی استفاده کرده است که البته با یسمم که پیش از آن استفاده کرده، متفاوت است که این تفاوت خود جای سؤال دارد. آن‌چه شایان توجه است، استفاده از فعل تسمم در هر دو ترجمه به جای اسم مفعول «زهرآلود» است که برمن این نوع تغییر را نوعی از عقلایی­سازی به‌شمار می­آورد که در نتیجه منجر به تخریب سیستم­بندی متن اصلی می­شود:

متن هدایت: «فقط می­ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم» (هدایت، 1383: 10).

ترجمۀ الدسوقی: «أخاف أن أموت فی الغد قبل أن أکون قدعرفت نفسی» (1990: 80).

ترجمۀ عدس: «أننی أخشی أن أموت غدا ولما أعرف نفسی» (1999: 6).

الدسوقی در ترجمۀ «و هنوز خودم را نشناخته باشم» عبارت «قبل أن أکون قدعرفت نفسی» را به کار برده است؛ قید هنوز به معنای ادامه داشتن و جریان داشتن یک امر است که واجد نوعی از حسرت است و در ترجمۀ الدسوقی با حذف این قید و تبدیل این قید حالت به ظرف زمانی قبل که توالی را نشان می­دهد، شکل ارتباط دو جمله تغییر کرده است؛ اما عدس با استفاده از عبارت «لما أعرف نفسی» توانسته همان ارتباط را در ترجمه خود ایجاد کند. ترجمۀ الدسوقی را باید نوعی از همان منطقی‌سازی یا عقلانی­سازی دانست که برمن از آن سخن به میان می­آورد.

استفاده از جمله سؤالی به جای جمله خبری در ترجمۀ عدس نیز می­تواند مصداق این نوع از تحریف باشد:

متن هدایت: بال‌های مرگ هر دقیقه به سر و صورت­شان سابیده نشده بود (هدایت، 1383:  79).

ترجمۀ الدسوقی: «لم ترفرف أجنحة الموت کل دقیقة علی رؤوسهم ووجوههم» (1990: 141).

ترجمۀ عدس: «لم تحتک أجنحة الموت کل دقیقة برؤوسهم ووجوههم؟» (1999: 71).

 

2-2. توضیح (شفاف­سازی)

منظور از شفاف­سازی نزد برمن (2010، 78) آن است که مترجم توضیحی دهد یا چیزی را معین و واضح نماید که مشخص نیست یا در متن اصلی مبهم است و می­توان گفت شفاف­سازی نتیجه طبیعی عقلانی­سازی است. به عنوان مثال:

 

متن هدایت: دست خر تو لجن زدن و خاک تو سری کردن (هدایت، 1383:  110).

ترجمۀ الدسوقی: «مثل أن تغوص قوائم الحمار فی الوحل من أجلک، والمضاجعة» (1990 :169 و170).

ترجمۀ عدس: «مثل الاصطلاحات التی یکنی بها عن فعل المواقعة» (1999 :100).

در ترجمۀ الدسوقی شاهد آن هستیم که وی معنای عبارت اول را متوجه نشده است و آن را تحت‌اللفظی برگردانده است و عبارت دوم را فهمیده و معنای صریح آن را آورده است. عدس نیز معنای دو عبارت را با یک واژه که معنای صریح آن دو است، توضیح داده است. با بررسی­ای که نگارنده انجام داد به نظر نمی­رسد بتوان معادل دقیقی برای تصویر موجود در تعبیر فارسی مزبور در زبان عربی یافت. 

 

2-3. اطناب

منظور برمن (2010، 79) از اطناب، آن اطنابی است که چیزی به لحاظ معنایی یا گفتاری به متن اصلی نیفزاید. در ترجمۀ الدسوقی نشانه­های جمله معترضه­ای که در متن اصلی وجود دارد در نظر گرفته نشده است و به جای آن خط فاصله که نشانه جمله معترضه است به شبه‌جمله «فی یوم ما» انتقال یافته است؛ این نوع تغییر در نشانه­های سجاوندی و همچنین اضافه کردن جملۀ وصفی را می­توان شکلی از عقلانی­سازی دانست. در ترجمۀ عدس نیز می­بینیم که در قسمتی به توضیح با جملۀ وصفی مبادرت کرده است که نیازی به وجود آن نیست و آن جمله «الذی یفصل» پس از برزخ است و می­توان آن را اطناب نامید:

متن هدایت: «آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماورای طبیعی –این انعکاس سایۀ روح که در حالت اغما و برزخ بین خواب و بیداری جلوه می­کند– کسی پی خواهد برد؟» (هدایت، 1383: 10).

ترجمۀ الدسوقی: «هل یستطیع إنسان – فی یوم ما – أن یقف علی أسرار هذه الاتفاقات المیتافیزیقیة، هذا الانعکاس لظل الروح الذی یتجلی فی حالة الإغماء والبرزخ بین النوم والیقظة؟» (1990: 79).

ترجمۀ عدس: «هل یصل أحد فی یوم من الأیام إلی أسرار هذه المصادفات الغیبیة، هذا الانعکاس لظل الروح الذی یتجلی فی حالة الإغماء عند البرزخ الذی یفصل بین النوم والیقظة؟» (1999: 5).

 

نمونه دیگر، ترجمه عبارت زیر است:

متن هدایت: «ولی افسوس که تأثیر این گونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد می­افزاید» (هدایت، 1383: 9).

ترجمۀ الدسوقی: «ولکن مما یؤسف له أن تأثیر هذا النوع من الأدویة مؤقت وبدلا من أن یسکن الآلام یزید من وطأتها بعد فترة» (الدسوقی، 1990: 79).

ترجمۀ عدس: «ولکن، للأسف، فإن تأثیر مثل هذه العلاقات مؤقت، وبدلا من التسکین تعود بعد مدة لتزید فی الألم وتذکیه» (عدس، 1999: 5).

الدسوقی در ترجمه «بر شدت درد می­افزاید» از معادل «یزید من وطأتها» استفاده کرده و عدس علاوه بر فعل تزید از فعل تذکیه نیز استفاده کرده است که می­توان آن را نوعی از اطناب دانست.

 

2-4. آراسته­سازی

آراسته­سازی چنان که از اصطلاح برمی­آید آن است که به متن اصلی چیزهایی بیفزاییم که باعث زیباتر شدن متن ترجمه شود. این شکل از ترجمه را برمن (2010: 80) بیشتر متعلق به مترجمان سنتی فرانسه به‌خصوص رمانتیک­ها می­داند. به نظر او این نوشته­ها ترجمه نیستند، بلکه نوعی از تمرین یا مشق سبک هستند.

آراسته­سازی تحریفی است که بعید است در ترجمۀ امروزی رمان­ها به‌کار بسته شود؛ چون مترجمان در ترجمۀ رمان که نوع ادبی­ای است که بیشتر با واقعیت­های جامعه چه فردی و روانی و چه جمعی یا اجتماعی سر و کار دارد و چنین امری را بیشتر در مواردی شاهد هستیم که نویسنده قصد دارد قدرت نویسندگی خود را به رخ بکشد یا با مخاطبی سر و کار دارد که چنین اموری برایش دارای اهمیت است و مسلم است که امروزه نه خوانندگان رمان و نه مترجمان به دنبال آراستن زبان متن ترجمه نسبت به متن اصلی نیستند. بنابراین، باید این‌گونه از تحریف را در آثار کلاسیک و ترجمۀ آن‌ها جست.

 

2-5. تضعیف کیفی

تضعیف کیفی متن از نظر برمن (2010: 82) آن است که برابر نهادها یا عبارت‌های متن ترجمه نتواند از پس برگردان بار معنایی، آوایی و تصویری که در متن اصلی وجود دارد، بربیاید.

 

2-5-1. تضعیف آوایی و تصویری

راوی بوف کور می­گوید: «در زندگی زخم­هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می­خورد و می­تراشد» (هدایت، 1383: 9). در این عبارت، تکرار حرف خ چنان که شمیسا (1376: 148) به آن اشاره می­کند بر شدت تصور زخم افزوده است.

الدسوقی بدین شکل آن را ترجمه کرده است: «فی الحیاة جراح کالجذام... تآکل الروح ببطء .. وتبریها فی انزواء» و عدس در ترجمه آورده است: «فی الحیاة جروح و عذابات تتأکل الروح مثل الجذام وتبریها شیئا فشیئا بعیدا عن الأنظار» (1999: 5). چنان که آشکار است در متن عربی، آوایی که شدت تصور زخم را برساند، دیده نمی‌شود و متن ترجمه از نظر آوایی دچار تضعیف کیفی است.

در متن زیر برای عبارت ترکیبی «هوا و هوس» در ترجمۀ الدسوقی «رغبات وأهواء» و در برگردان عدس «میولی ورغباتی» انتخاب شده است که هیچ‌یک از این دو نتوانسته، تأثیر آوایی عبارت ترکیبی که ناشی از تکرار هاء و واو است را بازگرداند. این را می­توان نوعی از تضعیف کیفی دانست:

متن هدایت: «آیا این مردمی که شبیه من هستند که ظاهراً احتیاجات و هوا و هوس مرا دارند برای گول زدن من نیستند؟» (هدایت، 1383:  11). 

ترجمۀ الدسوقی: «أ هؤلاء الناس یشبهوننی، الذین لهم فی الظاهر مثل ما لی من احتیاجات ورغبات وأهواء، أ هؤلاء الناس یخدعوننی؟» (1990 :80).

ترجمۀ عدس: «ألیس هؤلاء الناس الذین یشبهوننی والذین یملکون فی الظاهر احتیاجاتی ومیولی ورغباتی، ألیسوا موجودین لخداعی؟» (1999 :6).

نمونه دیگر این عبارت ترکیبی که دارای نوعی القای آوایی است را می­توان در این عبارت یافت:

متن هدایت: «چشمم را که می­بندم نه فقط همۀ سوراخ سنبه­هایش پیش چشمم مجسم می­شود، بلکه فشار آن را روی خودم حس می­کنم» (هدایت، 1383: 12).

ترجمۀ الدسوقی: «وحین أغمض عینی فإن جوانبه وحنایاه لاتتجسد امام عینی فحسب، بل أحس بضغطها فوق کتفی» (1990: 82).

ترجمۀ عدس: «حین أغمض عینی، تتجسد فی ذاکرتی کل أجزائه وتفاصیله، و لیس هذا فحسب، بل أحس وطأة ثقلها علی کاهلی» (1999: 8).

عبارت مورد نظر «سوراخ سنبه» است؛ سوراخ سنبه به مجاز به معنای گوشه و کنار یا حفره یا پستویی ناشناخته و دور از دسترس است (انوری، 1382، ج 5: 4307) که در ترجمۀ آن الدسوقی «جوانبه وحنایاه» را به‌کار برده است و عدس از «کل أجزائه و تفاصیله» بهره برده است؛ هر دو ترجمه، نوعی از واضح­سازی هستند که برمن از آن سخن به میان آورده است؛ چراکه صورت مجازی موجود در عبارت را از بین برده و علاوه بر آن، صورت آوایی ناشی از تکرار حرف سین در ترکیب این دو کلمه تخریب شده است که می­توان آن را گونه­ای از تضعیف کیفی دانست.

به ترجمۀ عبارت زیر توجه کنید:

متن هدایت: «چون هوزوارشن ادبی به دهنم مزه نمی­کند» (هدایت، 1383: 70).

ترجمۀ الدسوقی: «لا أجد طعما لهذه التقعرات الأدبیة فی فمی» (1990: 133).

ترجمۀ عدس: «لاأتذوق التوریة الأدبیة» (1999: 62).

واژۀ «هوزوارشن» کلمه­ای است که به قول قدما تنافر حروف دارد. همچنین کلمه­ای بسیار غریب و نامأنوس است که این امر خود تناسب ویژه­ای با مفهوم واژه؛ یعنی بغرنجی یا دشواری ادبی دارد. در ترجمۀ الدسوقی می­توان گفت این تنافر و خشونت تا اندازه­ای با استفاده از لفظ قاف و عین مشدد در واژه تقعرات –به معنی خارج کردن صدا از اعماق حلق (مجمع اللغة العربیة، 2004: 749) -تا اندازه­ای رسانده شده، اما غریب و نامأنوس بودن واژۀ هوزوارشن بگردانده نشده است؛ در عین حال آن معنای پنهان بودن که در واژۀ هوزوارشن وجود دارد، برگردانده نشده است. شمیسا در توضیح این واژه می­نویسد «هوزوارش [یا هوزوارشن]، برخی از کلمات آرامی را در کتب پهلوی به الفبای پهلوی می­نوشتند، اما در موقع خواندن، معادل پهلوی آن را قرائت می­کردند، مثلاً ملکا می­نوشتند اما شاه می­خواندند» (شمیسا، 1376: 326). عدس با استفاده از واژۀ توریه فقط معنای پنهانی بودن را رسانده است و دو ویژگی دیگر کلمۀ هوزوارشن؛ یعنی نامأنوس بودن و تنافر و خشونت موجود را در خود ندارد. این تحریف ریخت­شکنانه را می­توان نوعی از تضعیف کیفی دانست.

در ترجمۀ متن زیر می­توان شاهد تضعیف کیفی از نوع آوایی و تصویری آن بود:

متن هدایت : بلند بلند تلاوت می­کرد «اللهم، اللللهم ...» (هدایت، 1383: 93).

ترجمۀ الدسوقی: «وهی تصیح بصوت عال: «اللهم .. الا ا ا ا هم ...» » (1990: 154).

ترجمۀ عدس: «وهی تتلو بصوت عال جدا «اللهم .. اللهم»» (1999: 84).

تضعیف کیفی در شیوۀ نوشتار متن اصلی را در ترجمۀ عدس می­توان دید و الدسوقی با تکرار «ا» در اللهم سعی کرده است لامی که به صورت مکرر نوشته شده است را در ترجمه خود بازگرداند، اما تکرار « ل » در نوشته هدایت دلالت بر تأکید و فشار بر لام است و تکرار «ا» در ترجمۀ الدسوقی بر کشیدن بیشتر آوای ممدود الف دلالت دارد. حال که الدسوقی سعی در بازنمایی این امر داشته است، بهتر بود همان «ل»  را تکرار می­کرد و نه «ا» را.

 

2-5-2. تضعیف معنایی

نشان در نوشتۀ هدایت به معنی چیزی است که نشانگر امری باشد در ترجمۀ الدسوقی برای آن از معادل آثار استفاده شده است که جمع مکسر أثر است؛ استفاده از جمع در این ترجمه بر شدت و کثرت دلالت می­کند و ترجمه را دچار تضعیف معنایی می­کند، اما عدس با به‌کار بردن کلمه نذیر که یک نشانگر منفی نسبت به زمان حال یا آینده است از مفهوم نشان که مفهومی عام است تخطی کرده و به آن جنبه منفی داده است؛ بهتر بود از واژه أثر به صورت مفرد در ترجمه استفاده می­شد.

داغ در نوشتۀ صادق هدایت دو مفهوم را به خواننده انتقال می­دهد؛ یکی سوزان بودن و دیگری نشانی که باقی می­ماند و پابرجاست. الدسوقی در ترجمۀ خود با به کار بردن کلمۀ اکتواء؛ یعنی همان سوزاندن قسمتی از بدن تا حد زیادی توانسته است مفهوم داغ را برگرداند، اما عدس با استفاده از واژۀ «فجیعة» این دو مفهوم را تا حد زیادی تغییر داده است و فقط جنبۀ منفی بودن و ناخوشاید بودن آن را باقی گذاشته است که این را هم می­توان نوعی از تضعیف کیفی دانست؛ چراکه تصویر داغ نهادن که با شنیدن این واژه در این سیاق در ذهن شکل می­گیرد را ازبین می­برد. همچنین می­توان آن را نوعی از تخریب عبارات و اصطلاحات در ترجمه داستان دانست:

متن هدایت: ‌«... نشان شوم آن تا زنده­ام -از روز ازل تا ابد- تا آن‌جا که خارج از فهم و ادراک بشر است، زندگی مرا زهرآلود خواهد کرد. زهرآلود نوشتم، ولی می­خواستم بگویم داغ آن را همیشه با خودم داشته و خواهم داشت» (هدایت، 1383: 10).

ترجمۀ الدسوقی: «... وآثارها المشئومة ستسمم حیاتی، مادمت حیا، من الأزل إلی الأبد، إلی الحد الذی یخرج من فهم البشر وإدراکهم، قلت «تسمم» ولکنی کنت أرید أن أقول، اننی اکتویت بلوعته وسأظل مکتویا بها دائما» (الدسوقی، 1990: 78).

ترجمۀ عدس: «... والتی سیظل نذیرها المشؤوم یسمم حیاتی بشراسة ما دمت حیا، ومنذ الأزل وإلی الأبد، وإلی درجة تستعصی علی الفهم والإدراک. – کتبت «تسمم حیاتی» ولکنی أردت القول إن فجیعتها قد­رافقنی دوما وسوف تظل تفعل» (عدس، 1999: 5 و 6).

گس بودن «ویژگی میوه، خوراکی، یا نوشیدنی­ای که پس از خوردن آن آب دهان جمع می­شود و بزاق دیرتر ترشح می­کند مانند خرمالوی نارس» (انوری، ج 6، 1382: 6178) است. مفهومی که هیچ‌یک از مترجمان نتوانسته­اند آن را به زبان عربی برگردانند، الدسوقی آن را به حریف؛ یعنی خوراکی که تند باشد مانند پیاز تند (الوسیط، 2004: 167) برگردانده و  عدس نیز از معادل حامض استفاده کرده است که به معنای ترش است. نزدیک‌ترین معادل برای واژه گس در زبان عربی چنان که در فرهنگ فرزان (طبیبیان، 1384 : 848) آمده است، عفص است و در الوسیط آمده است عفص الطعام عفصا، عفوصة: کان فیه مرارة وتقبض (الوسیط، 2004: 611). در این دو ترجمه، تضعیف کیفی معنا رخ داده است.  قابض نیز در ترجمۀ عدس (1999: 97) استفاده شده است که معنای امساک و ضم را با خود دارد ولی تلخی را خیر:

متن هدایت: «تلخ مزه و گس بود» (هدایت، 1383:  76).

ترجمۀ الدسوقی: «کان مر الطعم حریفا» (1990: 138).

ترجمۀ عدس: «طعم عقب الخیار، مر و حامض» (1999: 68) .

بلعیدن معمولاً برای فرو بردن چیزی جامد و غذا است در حالی که یتجرع معمولاً برای خوردن آب و چیزی شبیه آن آهسته آهسته به‌کار می­رود. الدسوقی برای بلعیدن از تجرع استفاده کرده است، اما عدس فعلی از همان ریشه را به‌کار برده که ترجمۀ دقیق‌تری است. این نوع از تغییر معنا را می­توان گونه­ای از تضعیف کیفی متن اصلی دانست:

متن هدایت: «سایه­ای که روی دیوار خمیده و مثل این است که هر چه می­نویسم، با اشتهای هر چه تمام­تر می­بلعد» (هدایت، 1383: 10).

ترجمۀ الدسوقی: «أعرف نفسی لظلی .. الظل المنحنی علی الحائط وکأنه یتجرع کل ما أکتب باشتهاء بالغ -فمن أجله أرید أن أقوم بتجربة- ولنر ...» (1990: 80).

ترجمۀ عدس: «أعرف ظلی بی -ذلک الظل المنحنی علی الجدار، والذی یبدو وکأنه یبتلع کل ما أکتبه بشغف شدید- ...» (1999: 6).

 

2-6. تضعیف کمی متن

برمن (2010: 83) ترجمه­ای را که در آن در برابر چند کلمه در متن اصلی به یک کلمه اکتفا شده باشد از آن جهت که از کمیت واژگان به کار برده شده در متن اصلی می­کاهد، تضعیف کمی متن می­داند. مثال برمن برای این منظور ترجمۀ روبرتو آرلت[9] مترجم آرژانتینی است که برای سه واژه اسپانیولی «Cara»، «Rostro» و «Semblante» که معنای آن‌ها چهره است، یک برابر نهاد فرانسوی «Visage» را به کار برده است . دیدگاه برمن آن است که این کاهش واژگانی به تدریج باعث به‌هم‌ریختن تدریجی ریخت و بافت متن اصلی می­شود.

هدایت در بوف کور شخصیتی را مورد توجه قرار داده است که راوی گاهی وی را دایه و گاهی وی را ننجون می­نامد. الدسوقی در ترجمۀ این دو نامی که هدایت برای یک نفر در نظر گرفته است تنها به یک معادل اکتفا می­کند و از واژه «مربیتی» استفاده می­کند. عدس در ترجمۀ این واژه از دو واژه استفاده می­کند و در برابر دایه از «مرضعتی» استفاده می­کند و در برابر ننجون از «أمی العزیزة» استفاده می­کند که بهتر بود در برابر واژۀ دایه تنها از «مربیة» استفاده می­شد و در برابر واژه ننجون از «أمی العزیزة» چنان که عدس معادل­یابی کرده است؛ چه آن‌که دایه معنای پرورش‌دهنده و شیردهنده را دارد (انوری و همکاران، ج 4، 1382: 3005) و پرورش دادن وجه غالب آن است و مربیة می­تواند در عین حال که پرورش­دهنده باشد، شیردهنده نیز باشد، اما مرضعة تنها ناظر به وجه شیر دادن است و پرورش را دربر نمی­گیرد و چنان که از سیاق رمان برمی­آید، دایه در این‌جا ماهیتی فراتر از شیردهنده دارد:

متن هدایت:‌ دایه­ام چاشت مرا آورد، مثل این بود که صورت دایه­ام روی یک آینۀ دق منعکس شده باشد (78) آن قدر کشیده و لاغر به نظرم جلوه کرد (هدایت، 1383: 78 و 79).

ترجمۀ الدسوقی: «وأحضرت مربیتی أفطاری، وظهر وجهها لی مسحوبا و نحیفا و کأنه یبدو من خلال مرآة منحرفة» (1990: 141).

ترجمۀ عدس: «أحضرت مرضعتی فطوری، کان وجهها وکأنه انعکاس صورة علی مرآة مهشمة» (1999: 70).

متن هدایت: «با این‌که ننجون می­دانست دود غلیان برایم بد است باز هم در حجره­ام غلیان می­کشید. اصلاً تا غلیان نمی­کشید سر دماغ نمی­آمد» (هدایت، 1383: 71).

ترجمۀ الدسوقی: «وبالرغم من أن مربیتی تعلم أن التدخین مضر لی إلا أنها کانت تدخن فی حجرتی، إذ لایمکن أن تکون نشیطة إلا إذا دخنت» (1990: 141).

ترجمۀ عدس: «رغم أن (أمی العزیزة) کانت تعلم أن دخان الغلیون یضرنی إلا أنها کانت تدخن فی غرفتی. وهی لایروق مزاجها أصلا إذا دخنت الغلیون» (1999: 71).

گاهی نیز عدس چون الدسوقی همان واژه­ای را که برای دایه به‌کار می­گیرد برای واژه ننجون به کار می­برد:

متن هدایت: گویا پیرمرد خنزرپنزری، مرد قصاب، ننجون و زن لکاته­ام همه، سایه­های من بوده­اند، سایه­هایی من بوده­اند، سایه­هایی که من میان آن­ها محبوس بودم (هدایت، 1383: 115).

ترجمۀ عدس: «کأن العجوز صاحب الخردوات، والجزار، ومرضعتی وزوجتی الفاجرة کانوا جمیعا ظلالی، ظلالا کنت محبوسا بینها» (1999: 105).

تکرار، یکی از ویژگی‌های سبکی قابل توجه در رمان بوف کور است (دبیرمقدم و ملکی، 1397). راوی بوف کور در روایت خود کنش خندیدن را بسیار توصیف می­کند و در بسیاری از موارد از صفاتی چون خشک و زننده (18، 33، 39، 60، 102، 114 و 119) یا خنده چندش‌انگیز یا چندشناک (36، 57، 58 و60)  استفاده می­کند به خصوص صفت خشک و زننده بسیار در این روایت تکرار می­شود. این تکرار نشانگر اهمیت این کنش با چنین صفتی است. مترجمان در برگردان این تکرار در مواردی کوتاهی کرده­اند. به طور مثال، الدسوقی در برابر ترکیب خشک و زننده که هفت بار تکرار شده است یک بار از الخشنة المؤثرة (87)  و در موارد دیگر جافة کریهة ( 101، 106، 125، 162، 173 و178) و عدس یک بار از جشاء منفرة (34) یک بار از خشن منفر (109) و موارد دیگر از جاف منفر (13، 28، 30، 53، 93 و 104) استفاده می­کند. با رعایت نکردن این تکرار در ترجمۀ تصویری که نویسنده برای رسوخ آن در ذهن مخاطب تلاش می‌کند، تضعیف شده است. بهتر بود که مترجمان با یکسان­سازی و بازنمایی تکرار در ترجمه، همان تأثیر را ایجاد می‌کردند. به طور مثال، همان معادل جافة کریهة برای خشک و زننده تکرار می­شد و تغییری در آن صورت نمی­گرفت.

 

2-7. همگون­سازی

همگون­سازی آن است که مترجم سطوح مختلف زبان را یکسان­ کند. این گرایش دربردارندۀ اکثر گرایش­های تحریف است و ریشه­هایش در سرشت مترجم است و می‌تواند در ناخودآگاه و به صورت غیرارادی وجود داشته باشد. چنین یکسان­سازی که ممکن است ریتم عبارت را نیز دربر بگیرد، شبکه­های معنایی نهان و ضمنی متن اصلی را از بین می­برد (برمن: 2010، 84).

تکرار حرف پ و دال در این مقطع از نوشته هدایت: «لباس او از تار و پود پشم و پنبه معمولی نبوده و دست­های مادی، دست­های آدمی آن را ندوخته بود» (هدایت، 1383: 19) نوعی آهنگ را در گوش خواننده ایجاد می‌کند. امری که در ترجمه از بین می­رود:

ترجمۀ الدسوقی: «کما أن ثوبها لم یکن من خیوط الصوف والقطن العادیة، ولم تکن قد خاطته أید عادیة، أید بشریة» (1990: 88).

ترجمۀ عدس: «ولباسها لم یکن من خیوط الصوف والقطن العادیة، ولم تخطه أید مادیة آدمیة» (1999: 15).

می­توان این موضوع را ناشی از این امر دانست که هر مترجم نحوه و سبک گفتاری یا به تعبیری کنش زبانی خاص خود را دارد.

 

2-8. تخریب ضرباهنگ­های متن

منظور از تخریب ضرباهنگ­های متن از بین بردن ریتم ­متن اصلی است که بیشتر در نتیجه تغییر در مکان‌های نقطه­گذاری و علائم سجاوندی ایجاد می­شود (برمن: 2010، 85):

متن هدایت: «شاید بتوانم راجع به آن، یک قضاوت کلی بکنم؛ نه، فقط اطمینان حاصل بکنم و یا اصلا خودم بتوانم باور کنم، چون برای من هیچ اهمیتی ندارد که دیگران باور بکنند یا نکنند؛... افکار پوچ! باشد، ولی از هر حقیقتی بیشتر مرا شکنجه می­کند. ... بعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود، دوباره ناپدید شد. نه، نتوانستم این پرتو گذرنده را برای خودم نگه­ دارم. ... سه ماه، نه، دو ماه و چهار روز بود که پی او را گم کرده بودم... نه، اسم او را هرگز نخواهم برد؛ چون دیگر او با آن اندام اثیری  باریک و مه‌آلود، با آن دو چشم درشت متعجب و درخشان -که پشت آن، زندگی من آهسته و دردناک می­سوخت و می­گداخت –او دیگر متعلق به این دنیای پست درنده نیست. نه، اسم او را نباید آلوده به چیزهای زمینی بکنم» (هدایت، 1383: 10-12).

ترجمۀ الدسوقی: «ربما أستطیع أن أحکم علیها حکما نهائیا، لا بل من أجل أن أطمئن فقط، أو علی أساس أن أتمکن من تصدیقه، لأنه بالنسبة لی لایهمنی أن یصدق الآخرون أو لایصدقون، ... أفکار فارغة! لکن – ولکنها تعذبنی أکثر من أیة حقیقة، ... ثم اختفی هذا الومض مرة ثانیة فی دوامة الظلام حیث یجب أن یختفی

- لا، لم استطع أن احتفظ بهذا الشعاع العابر لنفسی.

ثلاثة أشهر – لا، شهران وأربعة أیام، منذ أن فقدت أثرها، ... لا لن أذکر اسمها أبدا، وذلک لأنها بهذا القوام الأثیری الدقیق المحاط بالضباب، و بهاتین العینین الواسعتین الدهشتین البراقتین التی کانت حیاتی تحترق و تنهصر ببطء وألم، لم تعد تنسب إلی هذه الدنیا الوضیعة الوحشیة – لا، ینبغی ألا ألوث اسمها بالأشیاء الأرضیة» (الدسوقی، 1990: 80 و81).

ترجمۀ عدس: «لعلی أستطیع أن أصل إلی حکم شامل علیها" کلا، بل أن أصل إلی شیء تقر له نفسی، أو أن أصدق أنا – نفسی – لأنه لایهمنی علی الإطلاق أن یصدق الآخرون أو لایصدقوا ... أفکار لا طائل تحتها ! – لیکن، ولکن ما یعذبنی أکثر من أیة حقیقة أخری – ألیس هؤلاء ... ثم اختفت هذه الومضة فی لجة الظلام حیث کان ینبغی أن یختفی – کلا، لم أستطع أن أحتفظ بهذه الومضة العابرة لنفسی.

لقد انقضت ثلاثة شهور – کلا، بل شهران و أربعة أیام منذ فقدت أثرها، ...

کلا، لن أذکر اسمها أبدا، بذلک القد الأثیری، الضامر الضبابی، وبتینک العینین الواسعتین المتألقتین الحائرتین اللتین من خلفهما تحترق حیاتی وتنهصر بألم وعلی مهل، لم تعد تنتمی إلی هذه الدنیا المفترسة الوضیعة – کلا، لاینبغی أن ألوث اسمها بالأشیاء الأرضیة» (عدس، 1999: 6 و 7).

به وجود « نه»هایی که در متن اصلی وجود دارند و تکرار می­شوند، دقت کنید با این تکرارها نوعی از ایستادن و برگشت از یک فکر و رفتن به سوی یک فکر یا اندیشه مغایر برای خواننده تداعی می­شود پس از هر «نه» در متن اصلی از ویرگول استفاده شده که مکث­هایی را ایجاد می­کند و چنان که ملاحظه می­شود الدسوقی در چندین جا از به کار بردن ویرگول به جای «لا» خودداری کرده است که باعث می­شود ریتم متن اصلی در ترجمه بازتابیده نشود. کاری که عدس آن را به خوبی انجام داده است. نکته دیگر استفاده از علائم سجاوندی و تغییر جایگاه آن‌ها با توجه به تغییر جملات در متن ترجمه به‌خصوص ایجاد خط‌های تیره متعددی است که عدس از آن استفاده کرده است در حالی که در متن اصلی از این خط‌ها که نشانۀ جملۀ معترضه است، خبری نیست؛ این امر نیز می­تواند نوعی از به هم زدن ریتم متن اصلی باشد؛ عدم برگردان تکرار حرف شین در  عبارت «چشم درشت متعجب و درخشان که پشت آن ...» در ترجمۀ هر دو مترجم که خارج از امکانات و توانایی‌های در دسترس مترجمان می­نماید نیز ریتم متن اصلی را از بین برده است.

 

2-9. تخریب شبکۀ دلالتی زیرین متن

می­توان گفت هر اثری دارای یک ژرف­ساخت و شبکه دلالتی زیرین است که باعث ایجاد ضرباهنگ و معنا یافتن آن اثر می­شود. برمن (2010: 86 و 87) تخریب این نوع از شبکّ زیرین متنی را تخریب شبکه­های دلالتی زیرین متن می­داند. به متن زیر و ترجمه­های آن دقت کنید:

متن هدایت: من سعی خواهم کرد آن‌چه را یادم هست، آن‌چه را که از ارتباط وقایع در نظرم مانده بنویسم، شاید بتوانم راجع به آن، یک قضاوت کلی بکنم (هدایت، 1383: 10).

تجرمۀ الدسوقی: «أحاول الآن أن أکتب ما أذکره، اکتب ما تبقی فی خاطری من تسلسل الأحداث، ربما أستطیع أن أحکم علیها حکما نهاییا» (1990: 80).

ترجمۀ عدس: «لسوف أحاول أن أکتب ما أتذکره، ما بقی فی ذاکرتی من علاقات الأحداث، لعلی أستطیع أن أصل إلی حکم شامل علیها...» (1999: 6).

برای ترجمۀ صفت کلی در ترکیب قضاوت کلی، الدسوقی از صفت نهائیا استفاده کرده است و عدس صفت شامل را به‌کار برده است. نهائی صفتی است که به پایانی و قطعی بودن اشاره دارد و شامل، صفتی است که دلالت بر دربر گیرنده و فراگیر بودن دارد در حالی که کلی در متن اصلی به معنای تقریبی و در مقابل قضاوتی همراه با جزئیات قرار می­گیرد که دارای تفاصیل و دقت در قضاوت است؛ بنابراین، هیچ یک از این دو صفت را نمی­توان معادل خوبی برای صفت کلی دانست. از جهتی باید گفت که استفاده از این واژه که نشانگر تقریبی بودن است و تا حدی ابهام دارد از نشانه­های آن است که داستانی که راوی، قرار است برای روایت­شنو روایت کند، فضایی سورئالیستی دارد و چنان که شمیسا (1376: 22، 98 و 99) به این قضیه اشاره دارد، می­توان این رمان را رمانی روانشناختی دانست که در آن از ادوات و الفاظی که نشانگر شک و ابهام هستند، استفاده شده است؛ بنابراین، می­توان این واژه کلی را تمهیدی یا نشانی برای آغاز یک جریان مستمر ابهام، شک و سؤال دانست. با این تفاصیل می­توان گفت که این خطا در ترجمه نه تنها خطایی جزئی است؛ بلکه می­توان آن را نوعی از تخریب شبکه­های دلالتی زیرین متن دانست. بهتر بود مترجمان از معادل‌هایی چون «حکم غیر دقیق» برای قضاوت کلی استفاده کنند.

راغ نام شهر باستانی است که مکان آن همان ری بوده است در ترجمه از میان رفته است. در ترجمۀ الدسوقی به جای مضاف‌إلیه در ترکیب «گلدان راغه» از صفت در ترکیب برابر نهاد «زهریة رازیة» استفاده شده است که نمی­تواند شکل غریب و کهن راغ را در ترجمه بازگرداند و عدس در ترجمه خود به کلی آن را حذف کرده است. در عین حال می­توان گفت با توجه به این‌که یکی از مضامین اساسی رمان بوف کور قدمت زمان و مکان و یکی شدن با عالم اساطیری و نخستین است (شمیسا، 1376: 45)، این نوع از ترجمه تا حدی باعث تخریب شبکّ دلالتی زیرین متن مبدأ شده است. بهتر بود مترجمان همان واژه راغ را در ترجمه وارد می­کردند:

متن هدایت: می­دونی گلدون راغه، مال شهر قدیم ری، هان؟ (هدایت، 1383: 39).

ترجمۀ الدسوقی: أتعلم؟ أنها زهریة رازیة، صناعة مدینة الری القدیمة! (الدسوقی،1990: 107).

ترجمۀ عدس: أتعرف؟ إنه أصیص قدیم، یعود إلی مدینة (ری) القدیمة (عدس، 1999: 34) .

 

2-10. تخریب سیستم­بندی متن

این گرایش تحریفی باعث تخریب نظام دستوری متن اصلی می­شود و می­تواند شامل تغییر زمان دستوری فعل باشد. همچنین می­توان آن را نتیجه منطقی­سازی، شفاف­سازی و اطناب دانست (برمن: 2010،  87).

«نزدیک غروب شده بود» فعل ماضی بعید است و بر اتفاقی دلالت می­کند که پیش از رخداد یا کنش دیگری اتفاق افتاده باشد. الدسوقی در ترجمۀ این قسمت از فعل ماضی کان به همراه فعل مضارع استفاده کرده است که بر زمان ماضی استمراری یا ماضی مستمر دلالت می­کند و  بر فرآیند یا کنشی دلالت می­کند هنوز در حال اتفاق افتادن است و کامل نشده است یا به سرانجام نرسیده است. بنابراین، می­توان گفت ترجمۀ الدسوقی به تحریف زمان فعل انجامیده است در حالی که عدس با استفاده از فعل ماضی کان به همراه حرف تحقیق قد و فعل ماضی توانسته این زمان موجود را در متن اصلی به درستی به زبان عربی برگرداند. این نادیده گرفتن زمان را در ترجمۀ الدسوقی می­توان نوعی از تخریب سیستم­بندی متن دانست:

متن هدایت:‌نزدیک غروب شده بود (هدایت، 1383: 76).

ترجمۀ الدسوقی: «کان الوقت یقترب من الغروب» (1990: 138).

ترجمۀ عدس: «کان الغروب قد دنا» (1999: 68).

مورد دیگری که می­توان به آن اشاره کرد برگردان فعلی به زمان ماضی بعید در رمان بوف کور به فعلی به زمان ماضی مطلق یا ساده در ترجمۀ الدسوقی است. امری که عدس آن را به درستی رعایت کرده است:

متن هدایت: «در این وقت از خود بیخود شده بودم» (هدایت، 1383: 18).

ترجمۀ الدسوقی: «فی هذا الوقت غبت عن نفسی» (الدسوقی، 1990: 86).

ترجمۀ عدس: «فی هذا الوقت کنت قد ذهلت عن نفسی» (عدس، 1999: 13).

 

2-11. تخریب شبکه بومی

برمن (2010: 88) این نوع از بین بردن رابطۀ انکارناپذیر بین نثر­های بزرگ با زبان­های بومی را تخریب یا غیربومی کردن شبکه­های زبانی بومی می­داند که متنیت نثر را از بین می­برد.

متن هدایت: «حتما تو می­خواستی شهر بری، راهو گم کردی هان؟ لابد با خودت می­گی این وقت شب من تو قبرسون چه کار دارم! اما نترس، سر و کار من با مرده­هاس، شغلم گورکنیس، بد کاری نیس، هان؟ من تمام راه و چاه­های این جا رو بلدم؛ مثلا امروز رفتم یه قبر بکنم، این گلدون از زیر خاک درامد؛ می­دونی گلدون راغه، مال شهر قدیم ری، هان؟ اصلا قابلی نداره من این کوزه رو به تو می­دم، به یادگار من داشته باش» (هدایت، 1383: 39).

ترجمۀ الدسوقی: «لابد أنک کنت ترید أن تذهب إلی المدینة، هل ضللت طریقک؟ ألیس کذلک!؟

لابد أنک تقول فی نفسک ماذا أفعل أنا فی هذا الوقت من اللیل داخل المقابر، ولکن لاتخف، فکل شغلی هو الموتی. إن عملی حفار قبور، ولیس عملا سیئا، ألیس کذلک!؟ أنا أعلم کل طرق هذا المکان وحفره، مثلا ذهبت الیوم لأحفر قبرا و عثرت علی هذه الزهریة تحت التراب، أتعلم؟ أنها زهریة رازیة، صناعة مدینة الری القدیمة! إنها لاتقدر بمال أصلا، أنا أعطیک هذه الآنیة خذها، ذکری منی» (1990 : 107). 

ترجمۀ عدس: «- لابد أنک تود الذهاب إلی المدینة، فلقد ضللت الطریق، ها؟ لابد أنک تتساءل ماذا أفعل فی المقبرة فی هذه الساعة من اللیل- لکن، لاتخف، ان اشتغالی بالموتی، وعملی هو حفر القبور، لیس عملا سیئا، ألیس کذلک؟ إننی أعرف کل شبر فی هذه الأنحائ- الیوم مثلا، رحت أحفر قبرا فخرج هذا الأصیص من تحت التراب، أتعرف؟ إنه أصیص قدیم، یعود إلی مدینة (ری) القدیمة. و أنا أبذله لک، وأعطیک ایاه ذکری منی» (1999: 34).

در این قسمت از متن مبدأ که گفتۀ شخصی به لهجۀ تهرانی بازنمایی می­شود، بسیاری از کلمات طبق آن لهجه، شکسته می­شود؛ این شکل از گفتار خود حاوی بار معنایی و فرهنگی متفاوتی به لحاظ شیوۀ گفتار با قسمت­هایی است که راوی در حال روایت است که تا اندازه­ای هویت شخصیت داستانی را نشان می­دهد، اما در ترجمه، این هویت و این تفاوت قابل بازنمایی نیست؛ البته یکی از راه‌هایی که می­شد برای ایجاد این تفاوت در متن ترجمه انجام داد، ترجمه این گفتار به لهجه کشوری که مترجم، مخاطبانش را از آن انتخاب می­کند، بود؛ به طور مثال، لهجۀ شامی یا مصری که البته این شکل از ترجمه هم هویت تهرانی را بازنمایی نمی­کرد، اما تا حدی آن شیوۀ گفتار مردم عادی در زندگی روزمره را نشان می­داد، اما هیچ‌یک از مترجمان به این کار دست نزده­اند.

واژۀ «هان» که اسم صوتی است دلالت بر تأکید در پرسش دارد (انوری، 1382، ج 8: 8035). البته برخی دیگر چنین واژگانی را صوت می­نامند و در تعریف آن آورده­اند: «صوت سخنی است که مفهوم جمله را دربر دارد، اما با واژه­های معمول زبان ساخته نمی‌شود و نوعاً نمی­تواند در جمله این یا آن نقش دستوری را برعهده گیرد. صوت فقط برای بیان حالت­های روحی و عاطفی به کار می­رود» (طباطبایی، 1395: 331). الدسوقی در برابر این واژه هر دو بار از عبارت «أ لیس کذلک؟» استفاده می­کند، اما عدس بار اول از لفظ «ها» استفاده می­کند که در زبان عربی أدات تنبیه است و بر ضمیر وارد می­شود و چنین استعمالی با معنایی که هان در فارسی دارد، همخوانی ندارد. عبارت «أ لیس کذلک» نیز که می­توان گفت مترجم چاره­ای جزء استفاده از آن در ترجمه خود نداشته است، نوعی واضح­سازی  به‌شمار می­آید.

 

2-12. تخریب عبارات و ویژگی­های زبان

برمن (2010: 90) با اشاره به قوم­مدار بودن ترجمۀ سنتی فرانسه استفاده آن‌ها از اصطلاحات و ضرب­المثل‌ها و معادل‌های فرانسوی در برابر اصطلاحات، ضرب­المثل‌ها و عبارت‌های خاص زبان بیگانه را تخریب عبارات و ویژگی‌های زبان متن اصلی می­داند. اصطلاحات جنبه­های مختلفی دارند از جمله: معنای مجازی، معنای تحت‌اللفظی، ویژگی‌های عاطفی، خصوصیات سبکی، رنگ و بوی ملی و قومی (میرزاسوزنی، 1394: 50):

تخریب اصطلاحات و ضرب‌المثل را می­توان در ترجمۀ عدس از این عبارت دید: «نمی‌دانم این خانه را کدام مجنون یا کج­سلیقه در عهد دقیانوس ساخته» (هدایت، 1383: 12).

ترجمۀ عدس: «لا أدری أی مجنون أو فاسد الذوق بنی هذا البیت فی الزمن الغابر...» (1999: 8).

عهد دقیانوس در زبان فارسی مثلی است که اشاره دارد به زمانی بسیار دور گذشته که در عدس در ترجمۀ آن ترجیح داده است که خواننده­محور عمل کرده و با واضح­سازی آن برای مخاطب خود بار استعاری متن اصلی را از بین برده است، اما الدسوقی (1990: 82) در برگردان خود عهد دقیانوس را عیناً آورده و در پاورقی به این موضوع اشاره کرده که دقیانوس پادشاهی است که در زمان وی اهل الکهف از دیده­ها پنهان شدند و در زبان فارسی به آن در چیزی که بسیار قدیمی و کهن باشد، مثل می­زنند. وی با این کار هم آن‌چه را برمن از مترجم انتظار دارد و آن پاس داشتن متن مبدأ است، انجام داده است. همچنین خواننده را به حال خود رها نکرده است و با توضیح مطلب در پاورقی، خواننده را از منظور نویسندۀ متن مبدأ آگاه ساخته است، اما این شیوه نیز مشکلی را ایجاد می­کند و آن توقف خواننده در روند جریان خوانش متن است.

برخی از منتقدان نیز یادداشت­نویسی در ترجمه را اعتراف به شکست دانسته­اند و برخی آن را علامت صداقت و وجدان حرفه­ای. ترجمه­های محققانۀ ادبی بیشتر به یادداشت­نویسی مبادرت می­کنند و در ترجمه­های آثار عامیانه از آن خودداری می­شود و اگر نیازی به توضیح باشد در همان متن اصلی گنجانده می­شود تا از روانی ترجمه کاسته نشود (همبلی[10] و دیگران، 1385: 126)

 

2-13. امحاء برهم­نهادگی­های زبان

نویسندۀ رمان بوف کور در نوشتۀ خود در زمانی که راوی در حال روایت است از زبان معیاری استفاده می­کند که در موارد بسیاری تحت تأثیر زبان محاوره­ای است که نه تنها در انتخاب واژگان که در نحوِ گفتار وی هم تأثیرگذار است؛ مانند وجود واژگان عامیانه­ای چون کنفت، دزدکی و چاروادار یا حذف را مفعولی تحت تأثیر زبان محاوره­ یا آوردن ب بر سر فعل مضارع که از مختصات زبان محاوره است (شمیسا، 1376: 90 و مابعد) که هیچ‌یک از این ویژگی­های سبکی-زبانی را مترجمان نتوانسته­اند در ترجمه­هایشان نشان دهند. این همان چیزی است که برمن آن را امحاء برهم­نهادگی­های زبان یا از بین بردن ترکیب زبانی که در متن اصلی رمان وجود دارد نام نهاده است.

تحریف مزبور از صنف همان تخریب شبکۀ بومی است که باعث از بین رفتن لهجه­ها و گویش­ها است و می­تواند همچنان جایگاه و طبقه اشخاص را در رمان مشخص کند (برمن، 2010: 91). بین این نوع از تحریف و تحریفی که از آن با عنوان تخریب شبکه بومی زبان‌ها یا غیربومی کردن این شبکه یاد شد، نمی­توان تفاوت معناداری یافت، بلکه می­توان گفت نگاهی است دو سویه؛ یک سویۀ آن، سخن از نسبت میان زبان متن اصلی و متن ترجمه شده یا مخاطبان آن است که برمن آن را تخریب شبکه­های بومی زبان نام نهاده و سویۀ دیگر، ارتباط بین زبان‌ها یا گویش‌ها یا لهجات مختلف در یک رمان نسبت به یکدیگر است و زمینه­ساز آن چیزی است که باختین[11] آن را چندصدایی یا چند آوایی نام نهاده است (هولکوییست[12]، 1395: 65) که به نظر برمن در ترجمه دچار تخریب و تحریف می­شوند.

 

نتیجه‌گیری

با توجه به آن‌چه گذشت می­توان گفت:

1- با یافتن مصادیق تحریف­های ریخت­شکنانه که برمن از آن سخن به میان آورده است -در ترجمۀ دو مترجم عربی- می­توان نظریۀ برمن را بیشتر و بیشتر جزو جهانی­های ترجمه دانست.

2- با بررسی ترجمه­های رمان موردنظر، مصداقی از آراسته­سازی یافته نشد. بنابراین، می­توان گفت آراسته­سازی، تحریفی نیست که در ترجمۀ نوع ادبی رمان بتوان به راحتی بدان دست یافت و این از آن روی است که نویسندۀ و خوانندۀ رمان در روند نوشتن و خواندن متن این‌چنینی به دنبال آفرینش هنرسازه­های زبانی چنان که در شعر وجود دارند، نیستند. در نهایت می­توان گفت هر دو مشکلاتی در ترجمه داشته­اند و با توجه به نمونه­های مورد بررسی در مجموع با معیارهای موردنظر برمن، برگردان عدس برتر از الدسوقی می­نماید.



[1]- Schleiermacher

[2]- Baker and saldanha

[3]- Pym

[4]- Bassnett

[5]- House

[6]- Antoine Berman

[7]- Holmes

[8]- Boase_Beier

[9]- Roberto Arlt

[10]- Hombley

[11]- Bakhtin

[12]- Holquist

احمدی، محمد رحیم. (1392). «آنتوان برمن و نظریه گرایش­های ریخت­شکنانه؛ معرفی و بررسی قابلیت آن در نقد ترجمه». دوفصلنامه نقد زبان و ادبیات خارجی. س 6. ش 10. صص 19-1.
افضلی، علی و عطیه یوسفی. (1395). «نقد و بررسی ترجمۀ عربی گلستان سعدی بر اساس نظریه آنتوان برمن، مطالعۀ موردی کتاب الجلستان الفارسی اثر جبرائیل المخلع». دوفصلنامۀ پژوهش­های ترجمه در زبان و ادبیات عربی. س 6. ش 14. صص 84-61.
انوری، حسن و همکاران. (1382). فرهنگ بزرگ سخن. ج 4، 5، 6 و 8. تهران: سخن.
أوزیکی- دبیری، إیناس. (2015). نظریات و تطبیقات فی الترجمة الأدبیة. ترجمۀ الصادق قسومة. تونس: دارسیناترا.
برمان، أنطوان. (2010). الترجمة والحرف أو مقام البعد. بیروت: المنظمة العربیة للترجمة، مرکز دراسات الوحدة العربیة.
بسنت، سوزان و آندره لفور. (1392). فرهنگ­ها چگونه ساخته می­شوند. ترجمه نصراله مرادیانی. چ 1. تهران: قطره.
بوزبائر، ژان. (1397). درآمدی انتقادی بر مطالعات ترجمه. ترجمۀ حسین داوری و ابوطالب ایرانمهر. چ 1. تهران: نشر نویسه پارسی.
بیکر، مونا و گابریئلا سالدینا. (1396). دایره المعارف مطالعات ترجمه. ترجمۀ حمید کاشانیان. چ 1. تهران: نشر نو.
پیم، آنتونی. (1396). اصول اخلاقی مترجم. ترجمۀ زهرا فلاح شاهرودی و فرزانه معمار. چ 1. تهران: مرکز.
پیم، آنتونی و همکاران. (1393). مطالعات ترجمه: یک میان رشته. ترجمۀ نصراله مرادیانی و همکاران. چ 1. تهران: رخداد نو.
دبیرمقدم، محمد و سیما ملکی. (1397). «بررسی ویژگی‌های سبکی تکرار کامل در رمان سووشون و بوف کور». فصنامۀ زبان­پژوهی. س  10. ش 26. صص 105- 85.
دلشاد، شهرام و همکاران. (1394). «نقد و بررسی ترجمه شهیدی از نهج البلاغه بر اساس نظریه گرایش­های ریخت­شکنانه آنتوان برمن». دوفصلنامۀ مطالعات ترجمه قرآن و حدیث. د 2. ش 4. صص 120-99.
زتده­بودی، مهران. (1390). «از خود و دیگری و گرایش­های تحریفی در گفتمان ترجمه‌شناختی آنتوان برمن تا ترجمه­ناپذیری». فصلنامۀ مطالعات ترجمه. د 9. ش 34. صص 37-23.
شمیسا، سیروس. (1376). داستان یک روح (شرح و متن بوف کور صادق هدایت). تهران: فردوس.
طباطبایی، علاءالدین. (1395). فرهنگ توصیفی دستور زبان. چ 1. تهران: فرهنگ معاصر.
فرهادی، محمد و همکاران. (1396). «نقد و بررسی اطناب و توضیح در ترجمه صحیفه سجادیه بر اساس نظریه آنتوان برمن، مطالعه موردی: ترجمه انصاریان». پژوهش­های ترجمه در زبان و ادبیات عربی. س 7. ش 17. صص 53-31.
مجمع اللغة العربیة. (2004). المعجم الوسیط. مصر: مکتیة الشروق الدولیة.
مسبوق، سید مهدی و ابوذر گلزار خجسته. (1396). واکاوی ترجمه­های پورعبادی از حکمت­های رضوی بر اساس سیستم تحریف متن آنتوان برمن». فرهنگ رضوی. س 5. ش 19.
مهدی­پور، فاطمه. (1389). «نظری بر روند پیدایش نظریه­های ترجمه و بررسی سیستم تحریف متن از نظر آنتوان برمن». کتاب ماه و ادبیات. ش 41. صص 63-57.
میرزاسوزنی، صمد. (1394). ترجمه متون ساده، چ 8. تهران: سمت.
هاوس، جولیان. (1388). مقدمه­ای بر مطالعات زبان و ترجمه. ترجمۀ علی بهرامی. تهران: رهنما.
ــــــــــــــــــ . (1397). مبانی ترجمه. ترجمۀ ابوطالب ایرانمهر و همکاران. تهران: نشر نویسه پارسی.
هدایت، صادق. (1383). بوف کور. چ 1. اصفهان: انتشارات صادق هدایت.
ـــــــــــــــــ . (1990). البومة العمیاء و قصص أخری. إبراهیم الدسوقی الشتاء، ط1، مصر: مکتبة مدبولی.
ـــــــــــــــــ . (1999).البومة العمیاء. ترجمة عمر عدس. ط1. ألمانیا: منشورات الجمل.
همبلی، جان و همکاران. (1385). فرهنگ اصطلاحات ترجمه به پنج زبان. ترجمه و تحقیق محمد علی مختاری اردکانی تهران: ویستار.
هولکوییست، مایکل. (1395). مکالمه­گرایی؛ میخاییل باختین و جهانش. چ 1. تهران: نیلوفر.
هولمز، جیمز و همکاران. (1393). بازاندیشی ترجمه. ترجمۀ مزدک بلوری و کاوه بلوری. تهران: قطره.