نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
استادیار دانشگاه علامه طباطبایی- تهران
چکیده
حیات بشر با اساطیر پیوند ناگسستنی دارد. این داستان های خیالی که گاه ریشه در واقعیت تاریخی دارند چنان با زندگی انسان درآمیخته اند که در برخی جوامع به عنوان حقیقت غیر قابل انکار پذیرفته شده اند در هم تنیده بودن اساطیر با زندگی بشر، چنان در ادبیات به عنوان جلوه ای از فرهنگ و تمدن انسان انعکاس یافته که امروزه اسطوره ها جایگاه کم نظیری در ادبیات ملل جهان و از جمله ادبیات عربی پیدا کرده است. ابراهیم الکونی یکی از رمان نویسان معاصر و شناخته شده در جهان عرب است که از اسطوره و به ویژه اساطیر بومی-آفریقایی و باورهای محلی بهره ی فراوانی گرفته است. در این مقاله تلاش شده اسطوره ها و اعتقادات بومیان در منطقه ای از شمال آفریقا (لیبی) در یکی از برجستهترین آثار ابراهیم الکونی به نام "نزیف الحجر" بررسی شود و از این رهگذر کاربست اسطوره و کارکرد آن در نزد این نویسنده پرآوازه عرب معرفی گردد.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Mythsand Local Beliefsin the Novel "Nazif al-Hijr"
نویسندگان [English]
- Majid Salehbek
- Somaye Sadat Tabatabai
چکیده [English]
Human life is inextricably linked with mythology. These fictional stories which are sometimes rooted in historical facts are intertwined with human life in a way that in some communities they have been accepted as undeniable facts. Integration of mythology and human life has been reflected in literature as a manifestation of human culture and civilization so much so that today myths have a unique status in literatures of the world, including the Arabic literature.
Ibrahim al-Kawny is a known contemporary novelist in the Arab world who has utilized mythology, especially indigenous, African myths and local beliefs. In this essay we have tried to review myths and folk beliefs reflected in one of the most outstanding works of Ibrahim al-Kawny called "Nazyf al-Hijr" and hence to introduce the application and function of myths for this famous Arab writer.
کلیدواژهها [English]
- Ibrahim al-Kawny
- Nazif al-Hijr
- Myths and Local Beliefs
اسطوره واژهای عربی و از ریشه «سطر»1 است و در لغت بهمعنی افسانه،
قصه، حکایت و سخن پریشان می باشد. 2 اسطوره در اصطلاح به بخشی از "فرهنگ باستانی" ملتها اطلاق می شود که «در دوره ی خاصی از تاریخ ادبیات انسان
شکل گرفته است و عناصر ساختاری آن به خدایان، حوادث بزرگ طبیعی، رویدادهای تاریخی- اجتماعی، روایت قهرمانیها و بهادریها، زنده پنداشتن اشیاء و چون آن بازمیگردد» (اسد سنگابی، 1377، 26). درباره ی چگونگی شکل گیری اسطوره عقاید گوناگونی وجود دارد. اما علیرغم تعدد آراء می توان نظریات موجود را به سه دستهی کلی تقسیم کرد. در دستهی نخست اسطوره شناسانی همانند "جیمز فریزر" جای میگیرند که معتقدند اسطوره با آداب دینی و باورهای مذهبی مرتبط است. به عبارت دیگر روایات اسطورهای، جهان بینی انسان بدوی است که در آن رابطه انسان و جهان
و نیز پدیده های طیبعی پیرامون وی همانند باران، کسوف و ... تفسیر می شود.
گروه دوم بر این باورند که اسطوره وقایع تاریخ نخسیتن بشر می باشد که انسان آن را
به خاطر سپرده است. بدینمعنا که در دل هر اسطوره ای واقعیتی تاریخی نهفته است. اینان روایات اسطورهای را بهعنوان "شبه تاریخ" می پذیرند. در سومین نظریه اسطوره به عنوان نماد معرفی میشود. بر اساس این نظریه انسان نخستین از بیان صریح حقایق دینی، تاریخی یا فلسفی پرهیز کرده و به جای آن از نمادهایی استفاده نموده است
که در حال حاضر بهعنوان اسطوره شناخته می شوند. اما با گذر زمان مدلول نمادها
به دست فراموشی سپرده شده و تنها ظاهر آن ها مورد توجه قرار گرفته است(الصالح، 2001، 13-12). در هر حال عامل پدیدآورنده ی اسطوره هر چه که باشد رابطهی
میان اسطوره و ادبیات انکارناپذیر است. تمام مکاتب ادبی غرب بکارگیری اسطوره
را مورد توجه قرار داده اند. مکتب کلاسیسم به بازگشت به ادبیات اساطیری یونان باستان فرا می خواند و در پی آن موضوعات اسطوره ها جولانگاه خوبی برای
خیال سرکش پیروان رمانتیسم می گردد، هم آنانی که ادبیات عامیانه را ارج نهادند
و فرهنگ بکر ملت ها را که در اسطوره، افسانه و حکایتهای عامیانه تجلی مییابد گرامی داشتند. رمزگرایان نیز از اسطوره برای بیان حقیقت پنهان در ورای نقاب
مادیات بهره گرفتند. حتی واقع گرایی هم نتوانست با تکیه بر واقعیت محض از
اسطوره بی نیاز بماند. زیرا رئالیسم جادویی به عنوان شاخه ای از واقع گرایی، واقعیت
را با اسطوره در هم آمیخت. پس از واقع گرایان سوررئال ها با کنارنهادن واقعیت
مألوف و خلق روابط تازه و مضامین جدید حصار تعریف های متداول را شکستند.
اینان بیش از دیگران به کاربست اسطوره و حتی اسطوره سازی شناخته شده اند. در ادبیات عربی نیز بهره گیری از اسطوره و به ویژه اسطوره های بومی- اسلامی رواج فراوان دارد.
ابراهیم الکونی، رماننویس لیبیائی تبار، از برجسته ترین نویسندگان عرب است که بهرهگیری از اساطیر صحرای آفریقا را در آثار خود مورد توجه قرار می دهد. به گونه ای که رمان های او آبشخور باارزشی برای آشنائی با اساطیر و عقاید برخاسته از این خطه بهشمار میآید. وی با در هم آمیختن واقعیت و اسطوره و باورهای بومی در آثار خود بهخوبی توانسته است فضای وهم آلودی را خلق کند که جدا کردن واقعی و غیر واقعی در آن دشوار است. به همین سبب او را از پیشقراولان رئالیسم جادویی در میان رماننویسان عرب به شمار می آورند. در مقاله ی حاضر برآنیم با استخراج اسطوره و عقاید محلی موجود در رمان "نزیف الحجر" نشان دهیم چگونه ابراهیم الکونی از اسطوره و باورهای بومی برای بیان مقصود خود یاری می گیرد. بدین منظور در ادامهی سخن نخست به معرفی نویسنده و رمان "نزیف الحجر" می پردازیم و پس از آن به اسطورهها و عقاید محلی موجود در رمان.
شایان ذکر است که پیش از این آقای صلاح الدین عبدی در مقاله ی «الواقعیة السحریة فیأعمال ابراهیم الکونی، روایة الورم نموذجا» ویژگی های سبک ادبی در رمان "الورم" از جنبهی «السرد و الخطاب» بررسی نموده اند گرچه به اسطوره های داستان نپرداخته اند. 3
ابراهیم الکونی
ابراهیم الکونی در سال 1948م در غدامس (لیبی) دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدائی و راهنمایی را در کشور لیبی و دبیرستان را در روسیه به پایان رساند. وی تحصیلات آکادمیک را در رشته ی ادبیات و نقد ادبی در دانشگاه ماکسیم گورکی
مسکو دنبال کرد و در سال 1977م مدرک فوق لیسانس خود را دریافت نمود.
این نویسنده که در حال حاضر در کشور سوئیس زندگی می کند با نه زبان دنیا
آشنائی دارد. وی بیش از شصت اثر در زمینهی رمان، پژوهش های ادبی و نقدی، سیاست و تاریخ تألیف کرده است. برخی از رمان های او عبارتند از: التبر، المجوس (در دو جلد)،رباعیة الخسوف (در چهار جلد)، واو الصغری، الدنیا أیام ثلاثة، عشب اللیل، الدمیة
و ... . وی جوایز ادبی بسیاری از جهان عرب و نیز مجامع اروپائی دریافت کرده است، از جمله جایزه ادبی سوئیس که در سال 1995م برای رمان "نزیف الحجر" به او تعلق گرفت.
رمان "نزیف الحجر"
این رمان در سال 1989م در مسکو نوشته شده است. داستان رمان درباره ی یکی از صحرانشینان قوم طوارق4 به نام "أسوف" می چرخد که پاسدار آثار باستانی صحرا و حیوانات نادر آن به شمار می رود. وی در دل صحرا و به تنهایی زندگی آرامی دارد تا آن که با آمدن "قابیل بن آدم" و دوستش "مسعود دباشی" همه چیز به یکباره آشفته می شود. قابیل شکارچی ماهری است که به فضل تفنگ دوربین دار و ماشین لاندیوری که افسر آمریکایی، جان پارکر در اختیار او گذاشته تمام آهوان صحرا را شکار کرده است و اکنون در پی بزکوهی کمیابی است که شمار اندکی از آن باقی مانده است. قابیل به محل زندگی "أسوف" می آید. زیرا فقط او از محل اختفای این حیوان آگاه است. اما أسوف در برابر اصرارهای "قابیل" مقاومت می کند و از راهنمایی اش سر باز می زند. چرا که به خوبی می داند وی نسل بزکوهی آفریقایی را از بین خواهد برد. "قابیل" که به سبب اعتیاد به خوردن گوشت و شکار حیوانات مقدس چون آهو و بزکوهی به جنون دچار شده بود "أسوف" را به صورت بزکوهی می بیند و سر از تن وی جدا می کند. پس از جدا شدن سر "أسوف" (قربانی شدن بزکوهی مقدس) باریدن آغاز می شود. این باران برای صحرا و حیوانات آن رحمت است و برای گنه کارانی چون "قابیل" عذاب؛ چراکه سیل آن ها را در کام خود فرو می برد.
اسطوره ها و باورهای محلی در رمان
همان گونه که از خلاصه ی رمان بر می آید نگهبانی از صحرای آفریقا و هر آنچه که بدان مربوط می شود دغدغه اصلی نویسنده در رمان "نزیف الحجر" است. قهرمان داستان، أسوف5 مانند نویسنده برای صحرا و حیوانات آن نگران است. او هر آنچه که در کف دارد حتی جانش را در راه حمایت از آنچه که آن را مقدس می پندارد بذل می کند. نویسنده معتقد است که با منقرض شدن نسل حیوانات تعادل موجود در نظام طبیعت بر هم می خورد و اخلال در توازن کائنات در نهایت به نابودی نسل بشر می انجامد. ابراهیم الکونی برای به تصویر کشیدن درگیری حاکم میان افرادی که به قداست صحرا و حیوانات آن معتقدند و آنانی که در پی منفعت طلبی حریصانه خود صحرا را به نابودی می کشند به اسطوره ها و باورهای رایج در منطقه پناه می برد. او در این رمان واقعیت معقول را بر پایه واقعیت غیرمعمول بنا می نهد. با این توضیح که مافوق طبیعی را به عنوان واقعیتی معمول و عادی می پذیرد و از آن به عنوان علت معلول های واقعی یاد می کند. وی استادانه جهان تخیلی و فراحسی را با جهان واقعی درمی آمیزد و وقایع متافیزیک و غیرملموس در این رمان را که به سادگی و به طور طبیعی اتفاق می افتند، با مهارت به خواننده القاء می کند به گونه ای که او نسبت به وقوع آن کوچکترین تردیدی به خود راه نمی دهد.
تکیه بر اسطوره فقط به آثار ابراهیم الکونی اختصاص ندارد بلکه اسطوره گرایی
در ادبیات عرب پیشینه ای نسبتاً دیرینه دارد. منتقدان ادبی برای گرایش ادیبان
عرب به اسطوره دلایل گوناگون مطرح کرده اند از جمله تأثیرپذیری از ادبیات غرب
به ویژه نظریات ت.س.الیوت در باب اسطوره پردازی و نیز قصیدهی وی "الأرض الیباب"6 (حمود، 1986، 148) افزون بر این جذابیت دنیای آمیخته با خوارق اساطیر
و نیز پنهان شدن در ورای نقاب چهره های اسطوره ای برای در امان ماندن از
آزار سردمداران دیکتاتور نیز از انگیزه های کاربست اسطوره در ادبیات معاصر عرب
است (کندی، 2003، 170- 169). در این میان نباید انگیزه ی حفظ هویت و
اصالت ملی از طریق استفاده از اساطیر محلی را نادیده گرفت (عشری زاید، 2006،
39).
اسطوره گرایی برای نخستین بار در عرصه ی نمایشنامه نویسی ظهور کرد و پس
از آن شاعران عرب به کاربرد اسطوره در آثار خود روی آوردند. داستان های اسطورهگرا از پایان دهه ی چهارم قرن بیستم ، همزمان با شکل گیری رمان جدید رواج مییابد. شاید بتوان رمان "عوده الروح" اثر توفیق الحکیم را نخستین رمان اسطوره گرا
دانست که با الهام گرفتن از اسطوره ی مصری "ایزیس" نوشته شده است. پس از شکست اعراب از اسرائیل در جنگ 1967م کاربست اسطوره بهعنوان ویژگی شناختهشده رمان عربی در می آید (الصالح، 2001، 27). رمان اسطوره گرای عربی با پشت سر گذاردن مراحل تکامل به گونه های متعدد درآمده است. تکیه بر اسطورههای بومی و آئین و باورهای محلی یکی از این انواع است که در سنوات اخیر مورد توجه
قرار گرفته است. مراحل آغازینِ این گونه را باید در آثار رمان نویسان رئال چون
نجیب محفوظ، حنا مینه و الطیب صالح جستجو کرد. زیرا واقع گرایی، این نویسندگان را واداشت تا به ترسیم محیط پیرامون خود بپردازند و بدین ترتیب نویسندگان
مذکور در ارائه تصویر مادی و معنوی محیط زندگی خود تخصص یافتند تا آنجا
که نجیب محفوظ در ترسیم محله های مصری "الحارة المصریة"، حنا مینه در ترسیم محیط دریا "البیئة البحریة" و الطیب صالح در تصویر روستای سودانی "القریة السودانیة" مشهور شدند (ریاض، 2002، 158). اگر واقع گرایی توجه رمان نویسان عرب را
بهسوی جامعه خود جلب نمود تأثیرپذیری از آثار رمان نویسان آمریکای لاتین به خصوص تأثیرپذیری از رمان "صد سال تنهایی" گابریل گارسیا مارکز آنان را به سوی بهره گیری از اسطوره ها و عقاید بومی سوق داد 7(همان :160- 159). ابراهیم الکونی از جمله این نویسندگان است که به خوبی از باورهای قوم طوارق در آثار خود بهره گرفته است.
اسطوره ها و باورهای موجود در رمان "نزیف الحجر" را می توان به دو دسته کلی تقسیم کرد: نخست اسطوره ها و باورهای بومی و دوم اسطوره ها و باورهای اسلامی. شایان ذکر است که می توان اسطوره ها و عقاید اسلامی را زیرمجموعه ی اسطوره ها و باورهای محلی به شمار آورد. زیرا با باورهای بومی در آمیخته و رنگ و بوی محلی گرفته اند. بنابراین مراد از این دست، اسطوره ها و باورهایی است که گرچه ریشه اسلامی دارند ولی با اسطوره ها و عقاید محلی در هم آمیخته اند. در ادامه به شرح زیرمجموعه های هر یک از دو عنوان یاد شده می پردازیم.
1- اسطورهها و باورهای بومی
1-1: اعتقاد به توتم مهمترین باور بومی است که در رمان "نزیف الحجر" بر آن تأکید شده است. توتم عبارت است از «حیوان، گیاه و یا هر پدیده طبیعی دیگر که نیا
یا مظهر خویشاوندی یک گروه اجتماعی یا کلان Clan بهشمار می آید» (سامع، 1370، 60). بنا به اعتقاد بدوی توتم قبیله پناهگاه امنی است که روح فرد در آن حلول میکند. پس از آن که حیوان و یا گیاه و یا ... به عنوان توتم پذیرفته می شود فرد آن را
مقدس شمرده و به اتحاد میان خود و توتم اعتراف می کند. در این صورت محافظت
از توتم، پرهیز از کشتن (اگر توتم حیوان است) و یا چیدن توتم (اگر گیاه است) و
نیز اجتناب از خوردن آن از مهمترین وظایف وی می باشد. در این رمان بز کوهی آفریقایی بهعنوان حیوان مقدس معرفی می شود. خواننده از همان آغاز درمییابد
که بزکوهی در این اثر جایگاه مهمی دارد. زیرا در فصل نخست "الأیقونه الحجریه" از صخره ای باستانی یاد می شود که تصویر بزکوهی مقدس در کنار کاهن اعظم نقش شده در حالی که کاهن دست راست خود را بر سر حیوان نهاده است، گویی در حال اجرای مراسم مذهبی است.8 افزون بر این در جای جای رمان نشانه هایی وجود دارد که ما را به سوی تقدیس بزکوهی به عنوان توتم هدایت می کند. بارزترین نشانه ها عبارتند از:
ألف) پرهیز از شکار بزکوهی: همان طور که بیان شد کشتن توتم در نزد افراد قبیله حرام است و زیرپا گذاردن این قانون فرد را به نفرین و مجازات توتم دچار میکند. به همین سبب پدر أسوف آن هنگام که ناگزیر می شود به شکار بزکوهی تن دهد یک روز پیش از عزیمت لب از سخن گفتن با همسر و فرزند خود می بندد، تمام آیاتی که از قرآن در خاطر دارد می خواند، به زبان هوسا9 وردهای جادوگران زنگی را زیر لب زمزمه می کند و تعویذهای پیشگویان کانو را که در پوست مار پیچیده شده اند به گردن میآویزد. 10 اما هیچ یک از این اقدامات کارساز نمی شود و پدر به مجازات شکار بزکوهی و پیمان شکنی11 دچار شده و پس از آن که گردنش می شکند می میرد. أسوف نیز فقط یک بار در پی شکار بزکوهی می رود لکن نزدیک است جان خود را در این راه از دست دهد.
ب) اجتناب از خوردن گوشت بز کوهی: قبائلی که توتم را می پرستند خوردن گوشت آن حیوان را گناهی نابخشودنی می دانند. زیرا توتم به سبب حمل روح
افراد قبیله با آنان یکی گشته است. پس کشتن و خوردن آن به منزلهی کشتن
و خوردن فردی از افراد قبیله به شمار می آید. از همین رو أسوف از خوردن
گوشت روی برمیتابد: «... ما الفرق بین لحم الحیوان و لحم الانسان؟ من یقدر أن یأکل لحم الودّان یقدر أن یأکل لحم الانسان أیضا ... »12 (ابراهیم الکونی، 1992، 75). قابل ذکر است که خوردن توتم به میزان ناچیز و با رعایت شرایط ویژه امکان پذیر است. تا بدین ترتیب فرد اتحاد خود و توتم را استوارتر سازد (فروید، 1349، 115). شاید به همین سبب "مسعود" و "جان پارکر" پیش از خوردن گوشت بزکوهی تعویذات منقوش به اوراد جادوگران کانو را به همراه دارند و هنگامی که قابیل اعتراض می کند چرا او
را از ضرورت استفاده از تعویذ مطلع نکرده اند مسعود در پاسخ می گوید: «و من لایعرف هذا؟ حتی الأطفال فی الجبل یعرفون هذا. الودان مسکون .. و من ذاقه مرّة لابدّ أن یتسلح بالحجاب. الأرواح لیست لعبة. کلّ شیء جائز إلا اللعب مع الأرواح»13 (ابراهیم الکونی، 1992، 132).
ج) حلول روح بشر در بزکوهی: بارزترین نشانه که از اعتقاد به توتم در این
رمان پرده بر می دارد حلول روح أسوف و پدرش در کالبد بزکوهی است. همان گونه
که اشاره شد أسوف فقط یک بار تصمیم به شکار بزکوهی می گیرد. اما هنگامی
که طناب را به دور شاخ های حیوان حلقه می کند بز أسوف را به دنبال خود می کشد
و او را به دره پرتاب می کند و چون شانس با أسوف یار است او با چنگ زدن به
صخره ها از سقوط خود جلوگیری می کند. اما پاهایش در لبهی مکان باریکی
قرار میگیرد که با کوچکترین حرکتی احتمال سقوط او به دره وجود دارد. أسوف
به سبب زخم های بسیار، کوفتگی بدن و غلبه تشنگی از زندگی قطع امید کرده بود
که صدای گام هایی را می شنود و بعد از آن طنابی را در مقابل خود می بیند. پس
از آن که بالا کشیده میشود به نجات دهنده خود می نگرد و در کمال تعجب
درمییابد بزکوهی او را نجات داده است اما چهره پدر را در چهره این حیوان به خوبی بازمی شناسد: «و ... فجأه فی عتمه هذا البصیص الربانی رأی أباه فی عینیّ الودان الصبور العظیم رأی عینی الوالد الحزینتین الطیبیتین ...»14(ابراهیم الکونی، 1992، 70) ، «لقد حلّ الأب فی الودان و الودان حلّ فیه. هو و المرحوم و الودان العظیم الآن شیء واحد. لن ینفصل بینهم شیءٌ»15(همان : 75).
دومین اشاره از حلول روح أسوف در جسم بزکوهی حکایت می کند. هنگامی که أسوف به آبادی حاشیه صحرا می رود سپاهیان ایتالیائی او را دستگیر می کنند تا از او به همراه دیگر مردان آبادی برای لشگرکشی به حبشه استفاده کنند. در این هنگام معجزه رخ می دهد. مردم با چشم خود می بینند که چگونه أسوف به بزکوهی تبدیل شده و بدون توجه به گلوله هایی که به سمت او شلیک می شود فرار می کند و خود را از بند استعمارگران ایتالیائی نجات می دهد.
سومین اشاره در بخش پایانی داستان گنجانده شده است. زمانی که قابیل، أسوف
را بر روی صخره باستانی به صلیب می کشد و سر وی را از تن جدا می کند.
بهنظر میرسد جنون قابیل سبب شده است أسوف را به صورت بزکوهی ببیند
اما استعاره ظریف نویسنده سبب می شود بپذیریم که حقیقتا روح أسوف در جسم بز کوهی حلول کرده است. زیرا بر صخره باستانی به زبان تیفیتانگ16 نوشته شده بود:
«أنا الکاهن الأکبر متخندوش أبنیء الأجیال أنّ الخلاص سیجیء عندما ینزف الودان المقدس و
یسیل الدم من الحجر. تولد المعجزة التی ستسغل اللعنة، تتطهر الأرض و یغمر الصحراءَ الطوفانُ»17 (ابراهیم الکونی، 1992، 147). مطابق با پیشگویی کاهن اعظم بعد از آن که سر
أسوف بریده شد و خون وی صخره را رنگین نمود (اشاره به نزیف الحجر) ابرهای سیاه رنگ چهره خورشید را پوشاندند و باریدن آغاز شد. پس أسوف همان بزکوهی مقدس است.
1-2) پرهیز از آزار حیوانات: در این رمان بر ملاطفت با حیوانات که از
باورهای قبائل بدوی و از جمله طوارق می باشد تاکید شده است. نویسنده حیوانات
را مانند انسان ها، موجودات ذی شعور معرفی کرده است و از همین رو پدر أسوف
چنان با شتر خود خوش رفتاری می کند که حتی تمسخر أسوف را برمی انگیزد و او
در برابر تمسخر فرزند می گوید: «هل تظنّ أنّ الحیوان لایفهم لمجرد أنّه لایقدر أن یتکلم
مثلک؟ أنّه أذکی منک و منّی!»18 (ابراهیم الکونی، 1992، 55) و به فرزند نصیحت می کند که «یجدر بک أن تهتم بمهریک دائما. إذا لم تحبه لن یحبک. إذا لم تفهمه لن یفهمک و لن ینقذک فی اللحظة الحرجة. الحیوان أکثر وفاء من الانسان» 19(همان : 55). افزون بر این پدر أسوف که نماینده فرد وفادار به صحرا است در هر نوبت شکار بیش از یک حیوان شکار نمی کند و نیز کشتن حیوان باردار را حرام می داند. این باورها همگی از احترام به طبیعت و حیوانات به عنوان بخشی از طبیعت حکایت می کند.
1-3) اعتقاد به جادو و پیشگوئی: اعتقاد راسخ به سحر و جادو و واسطه های عالم غیب از بارزترین مشخصه های جوامع آفریقایی است که ابراهیم الکونی آن را به خوبی به تصویر کشیده است. انسان آفریقایی آن هنگام که احساس خطر کند برای در امان ماندن از گزند به تعویذ ساحران پناه می برد و زمانی که از تفسیر و تحلیل موضوعی باز ماند به نزد پیشگویان می رود مثلا هنگامی که آدم می بیند قابیل در ایام خردسالی گوشت خام به دندان گرفته است به نزد پیشگو می رود و او خبر می دهد که وی در بزرگسالی گوشت "آدم" خواهد خورد.
لازم به ذکر است که جادو در میان اقوام طوارق به دو دسته تقسیم می شود، جادوی نیک و جادوی شیطانی. جادوگران نیکو حکم پزشکان قبیله را دارند که در رفع اثر سوء جادوی سیاه و بیماری ها می کوشند بر خلاف جادوگران سیاه که افراد قبیله از قدرت شیطانی شان در هراسند. ابراهیم الکونی در این رمان تنها به جادوگران نیکو اشاره کرده است. زیرا می بینیم که از تعویذات آنان برای در امان ماندن از گزند شکار و خوردن گوشت بزکوهی استفاده می شود و هنگامی که أسوف از خوردن گوشت سرباز میزند مادرش از او می خواهد از کاروانیان تعویذی از جادوگران کانو یا تمبکتو تهیه کند.
نکتهی قبال توجه در این زمینه قرار دادن تعویذات جادویی در قطعه ای از پوست مار است. شاید بتوان علت انتخاب پوست این حیوان را در باورهای بومی قاره سیاه جستجو کرد. زیرا در نزد قبائل آفریقایی پوست انداختن مار بر جوانی همیشگی و نامیرایی اش دلالت می کند (پاریندر، 1374، 86-87). علاوه بر این مار در آفرینش زمین و پاسداری از آن نیز نقش دارد. چراکه در اساطیر آفریقایی آمده است مار خدمتگزار ایزدبانو، ماوو خالق بزرگ بود. بانوخدا ماوو در دهان مار سوار شده و به مناطق مختلف رفته و موجودات گوناگون، آب ها و جنگل ها را آفرید و سپس از مار خواست برای متصل ساختن دو نیمکره زمین گرداگرد آن حلقه زند و دم خود را به دندان گیرد (همان :30). پس نهادن تعویذ در پوست این حیوان اسطوره ای، اثر جادویی تعویذ را بیشتر خواهد کرد.
1-4) أجنه: جنیان در این رمان به عنوان موجودات مافوق طبیعی معرفی شده اند که در اماکن خالی از سکنه همانند کوه و صحرا سکونت دارند. أسوف باور دارد که در ایام کودکی در شب های مهتاب صدای جنیان را از میان صخره ها می شنیده است. پدر أسوف آنان را به دو دسته ی خیر و شر تقسیم می کند. به اعتقاد آنان جنیان در زندگی انسان تاثیر می گذارند و از همین رو هنگامی که أسوف خود را در پرتگاه اسیر می یابد عاجزانه از جنیان نیکو می خواهد تا او را نجات دهند و یا زمانی که از خوردن گوشت سر باز می زند مادرش آن را از تاثیرات سوء جنیان می داند و از فرزندش می خواهد که به تعویذات جادوگران پناه برد.
1-5) اسطورهی جدال میان "الصحراء الجبلیه" (صحرای جبلی) و"الصحراء الرملیه" (صحرای رملی): شبی پدر أسوف برای او حکایت کرد که در گذشته های دور "الصحراء الجبلیه" و "الصحراء الرملیه" با یکدیگر در نبرد همیشگی به سر
میبردند. ایزدبانوی آسمان به زمین می آمد تا میان صحرای شنی و کوهستان
صلح برقرار کند اما به محض آن که به آسمان باز می گشت بار دیگر نبرد آغاز
می شد.20 تا آنکه ایزدبانو بر آن دو خشم گرفت و کوه را از حرکت بازداشت و از آن
روز کوه ها در مکان خود متوقف شدند. همچنین شن را از پیشروی به سوی کوه
منع کرد. اما کوه و شن نیرنگ کردند. روح کوه در کالبد بزکوهی و روح شن در
جسم آهو حلول کرد. از آن زمان بزکوهی در کوهستان و آهو در صحرا زندگی میکند
و با یکدیگر سر جنگ دارند. أسوف از پدر میپرسد که چرا بزکوهی و آهو دیگر
با یکدیگر نمی جنگند و او در پاسخ می گوید ایزدبانو از شکایت های بچگانه کوه و شن به تنگ آمده بود و از این رو آن دو را به بلای شیطانی به نام "انسان" دچار ساخت و چون آهو و بزکوهی خود را در معرض خطر دشمن مشترک یافتند دست از جنگ کشیدند.
1-6) اسطوره ی قربانی شدن آهو: تمام آهوانی که بخت با آنان یار بود و
از چنگال قابیل گریخته بودند برخلاف سنتی که حکم می کرد آهوان در صحرا زندگی کنند21 به کوهستان، پناهگاه بزهای کوهی مهاجرت می کنند تا فرصتی برای
زندهماندن و ازدیاد نسل بیابند. اما یک آهو به همراه فرزندش در صحرا باقی میماند. آهوی کوچک از مادر خود می پرسد چرا آنان صحرا را ترک نمی کنند و او در پاسخ
این داستان را برای فرزند نقل می کند22 که در ایام خردسالی به همراه مادر و
دیگر آهوان صدای گریه نوزادی را می شنوند و چون نزدیکتر می روند زن و مرد
و نوزادی را میبینند که تشنگی بر آنان چیره شده و در آستانه ی مرگ قرار دارند. آهوی حکیم پیشنهاد می دهد تا یکی از جمع آهوان داوطلب شده و خود را در
اختیار انسان قرار دهد و با قربانی کردن خود نسلش را در برابر خطر آدمی حفظ کند. زیرا انسانی که از خون آهو سیراب شود فرزند آهو به شمار می آید و فرزندان
آهو برادران و خواهران وی. مادر آهوی کوچک داوطلب می شود و سر به چاقوی مرد می سپارد و نوزاد با نوشیدن خون آهو از مرگ نجات می یابد. پیوند میان انسان و حیوان نکته ی حائز اهمیت در این اسطوره است. شاید بتوان سبب احترام گذاردن به حیوانات و پرهیز از آزار رساندن و کشتن آنان را در عقایدی از این دست نیز جستجو کرد.23
2) اسطورهها و باورهای اسلامی
2-1) اسطوره ی قابیل: نام "قابیل بن آدم" ناخودآگاه داستان قابیل قاتل را در ذهن خواننده تداعی می کند. قابیل در این رمان نماینده افرادی است که برای صحرا و طبیعت آن هیچ ارزشی قائل نیستند. او اگرچه از بومیان منطقه است لکن با استفاده از تجهیزات شیطانی غرب (اسلحه دوربین دار و ماشین لاندیور) نسل آهوان صحرا را در معرض نابودی و انقراض قرار داده است. نامی که برای این شخصیت انتخاب شده پیامآور بدیمنی است. افزون بر نام وقایع حیات او نیز از شوم بودنش حکایت می کند. زیرا پیش از تولد پدرش به ضرب چاقو از پا در می آید و یک هفته پس از تولد مادرش با نیش مار از دنیا می رود. فقیهی به خاله اش پیشنهاد می کند برای رفع نحس بودن نوزاد خون آهو به او بنوشاند. اما در این سفر خاله قابیل و همسرش به سبب تشنگی از دنیا می روند. کاروانیان او را در صحرا می یابند در حالی که در کنار جسد آهو قرار داشت و از خون وی می نوشید.24 آدم، رئیس کاروان سرپرستی قابیل خردسال را برعهده می گیرد. پس از این راهزنان به قافله حمله کرده و تمام دارائی اش را به تاراج میبرند. روزی آدم، قابیل خردسال را می بیند که گوشت خام به نیش کشیده و خون از دندان هایش می چکد. وی به نزد ساحری در کانو رفته و راز کودک را جویا می شود و در پاسخ می شنود: «من فطم علی دم الغزال فی الصغر لن یستقیم حتی یشبع من لحم آدم فی الکبر»25 (ابراهیم الکونی، 1992، 92). اما او که نمی خواهد سخن جادوگر را بپذیرد پس از دو روز به نزد مشهورترین پیشگوی منطقه می رود و داستان را برایش نقل می کند لکن باز هم در پاسخ می شنود که: «یا قابیل یا ابن آدم! لن تشبع من لحم و لن تروی من دم حتی تأکل من لحم آدم و تشرب من دم آدم»26 (همان :92). سرانجام شوم بودن قابیل سبب می شود آدم به چنگ آدم خواران "یم یم" اسیر و کشته شود.
هنگامی که خواننده این مطالب را در کنار علاقه ی جنون آمیز قابیل به خوردن گوشت قرار می دهد27 به خوبی در می یابد که فرجام کار او به خوردن گوشت انسان می انجامد. زمانی که قابیل تمام آهوان صحرا را شکار می کند در پی بزکوهی به "الصحراء الجبلیه" می آید. او که از بومیان منطقه شنیده است تنها أسوف از مخفیگاه بز کوهی آگاه است از او می خواهد تا راهنمائی اش کند. اما أسوف نمی پذیرد و در پایان قابیل که به جنون دچار شده است و أسوف را به صورت بزکوهی می بیند سر از تن وی جدا می کند. شایان ذکر است پیش از آن که قابیل به نزد أسوف بیاید در عالم خواب با بزی کوهی در صحرا همسفر می شود. بزکوهی او را بر پشت خود سوار می کند و در صحرا به حرکت در می آید. در میان راه گرسنگی و تشنگی بر قابیل غلبه می کند و او گوشت گردن بز را با دندان کنده و می خورد. حیوان هیچ نگفته و تنها بر سرعت حرکت خویش می افزاید تا ان که به پرواز در می آید. ناگهان بزکوهی به انسانی لاغراندام با چهره ای تکیده تبدیل می شودکه این جمله را تکرار می کند: «لایشبع ابن آدم إلا التراب» (فقط خاک فرزند آدم را سیر می کند). وی قابیل را به درون دره پرتاب می کند. در روز واقعه پس از آن که أسوف چندین بار همین جمله را تکرا می کند قابیل رؤیای خود را به خاطر آورده و أسوف را می شناسد و همین امر بر شدت جنون وی می افزاید.
اگر گناه قابیلِ منابع دینی کشتن برادر است گناه قابیل ِ ابراهیم الکونی از اینهم سنگین تر است. زیرا او افزون بر برادر، خواهر خود را کشته و گوشت وی را خورده
است. همان گونه که در اسطوره قربانی شدن آهو بیان کردیم اگر آهویی با خون
خود انسانی را سیراب کند آن انسان فرزند آهو به شمار می آید. قابیل نیز آن هنگام
که نوزاد بود با نوشیدن خون آهو از خطر مرگ نجات یافت. بدین ترتیب وی برادر
آهوی کوچکی است که مادرش خود را قربانی کرده است. این آهو به پشتوانه
پیوند میان او و قابیل به همراه فرزندش در صحرا باقی می ماند و حاضر نمی شود
به همراه دیگر آهوان به کوهستان برود. اما قابیل که به هیچ عهد و پیمانی پایبند
نیست آهو و فرزندش را به ضرب گلوله از پا در می آورد تا با خوردن گوشت آن دمی کرم دندانهایش را آرام نگه دارد. قابیل پیش از شکار آهو از نگاه های حیوان دریافته بود که رازی در کار است: «عیناها .. تبوح له بسرّ ما. نعم.نعم. سرّ یحسّه و لکن لایدرکه. أقسی شیء، أشقی ما فی الوجود أن تحسّ بسرّ و تعجز عن إدراکه ... »28(ابراهیم الکونی، 1992،26). سنگینی نگاه های آهو تا اندازه ای است که قابیل تظاهر می کند آهو را ندیده است اما فریادهای خلبان آمریکائی که آهو را دیده بود وی را ناچار به تیراندازی می کند.
2-2) باورهای صوفیانه: متصوفه در میان مسلمانان آفریقا جایگاه والایی دارند. بیشتر مسلمانان آفریقا به فرقه های متعدد تصوف منسوبند و از دستورات اصلاحی شیوخ متصوفه پیروی می کنند. در رمان "نزیف الحجر" به دو شیوه به متصوفه و عقایدشان اشاره شده است:
أ) شیوه مستقیم: در این شیوه نویسنده به تصریح از برخی فرقه های متصوفه یاد کرده و به بخشی از عقایدشان اشاره می کند. ما در این اثر از طریق جان پارکر است که با دو فرقه صوفیه آشنا می شویم. او افسری آمریکایی است که در سال 1957م به همراه دیگر نظامیان آمریکایی به شمال آفریقا فرستاده می شود. او در دانشگاه کالیفرنیا در رشته شرق شناسی تحصیل کرده و با آئین زرتشت، کیش بودا و تصوف اسلامی آشنایی دارد به همین سبب فرصت سفر به آفریقا را غنیمت شمرده و تصمیم می گیرد بیش از پیش با تصوف در این سرزمین آشنا شود. بدین منظور با شیخی از شیوخ متصوفه به نام شیخ جلولی رابطه برقرار می کند. خواننده همزمان با پیگیری رابطه افسر آمریکایی با صوفی مذکور اطلاعاتی در باب فرقه های صوفی و باورهایشان کسب می کند. آنچه که نویسنده از این طریق در اختیار خواننده قرار می دهد در دو مورد خلاصه می شود:
أ-1) حلول روح خداوند در مخلوقات: بنا به تصریح نویسنده، متصوفه معتقدند روح خداوند ممکن است در هر مخلوقی حلول کند، حال این مخلوق می تواند مجنونی سرگردان باشد یا آهوی صحرا. شیخ جلولی برای جان پارکر توضیح می دهد که صوفیان حلول روح خداوند در عیسی (ع) را انکار نمی کنند بلکه اگر با مسیحیان مخالفت میکنند از آن رو است که آنان حلول روح الهی را تنها در مسیح (ع) محصور می کنند (ابراهیم الکونی،1992، 118). متصوفه حیوان را در پذیرش روح الهی از انسان شایسته تر می دانند و حیوانات را در این زمینه به مراتب گوناگون تقسیم می کنند مثلا از دیدگاه آنان روح الهی در حیوانات درنده حلول نمی کند. (همان :117) آیا نمی توان این عقیده ی متصوفه ی آفریقا را با عقاید بومی منطقه درباره ی توتم مرتبط دانست؟ اشاره ای در رمان وجود دارد که این گمان را تقویت می کند. صوفیان بر این باورند روح الهی در آهو و بزکوهی حلول کرده است . به همین سبب اگر فردی از گوشت این دو حیوان بخورد حجاب ها از برابر دیدگانش کنار می رود و «ینعم برؤیة الله فی المقام». (همان : 117) پیش از این بیان کردیم که حضور بزکوهی در این رمان با توتم پرستی مرتبط است. آیا حلول روح فرد در توتم اکنون به حلول روح الهی تغییر یافته است؟ آیا می توان گفت اگر در گذشته فرد با خوردن مقدار اندکی از توتم بر اتحاد خود با وی تاکید می ورزید اکنون با خوردن گوشت حیوان که روح الهی را در خود دارد اتحاد خویش را با خداوند استوارتر می سازد؟
أ-2)فرقه های صوفیه: در این اثر از دو فرقه ی صوفی یاد شده است: تیجانیه و قادریه.29 از محتوای رمان برمی آید که پیروان هر فرقه یکدیگر را به زندقه متهم میکنند. زیرا از یک سو مردم که پیرو فرقه ی قادریه هستند از ارتباط با شیخ جلولی پرهیز می کنند و وی را به زندقه متهم می سازند. گفته می شود که شیخ به سبب اختلاف عقیده با شیوخ سرزمین خود که پیرو فرقه تیجانیه هستند از آنجا رانده شده است. از سوی دیگر شیخ جلولی پیروان تیجانیه را به بدعت گذاری در اسلام و تصوف متهم می کند؛ چراکه در حلقات ذکر، آن هنگام که به وجد می آیند صورت و سینه ی خود را با چاقو زخمی می کنند (ابراهیم الکونی،1992، 117).
ب) شیوه ی غیرمستقیم: در این شیوه باورهای صوفیانه در رفتار و گفتار أسوف
و پدرش نشان داده می شود. باید یادآوری کرد که نمی توان أسوف و پدرش را صوفی به شمار آورد لکن پدر أسوف از عقاید صوفیان متاثر است و این تاثیرپذیری را به فرزند نیز منتقل می کند. همچنین جدا کردن عقاید متصوفه در آفریقا از باورهای بومی منطقه دشوار است. زیرا بسیاری از عقاید صوفیان با باورهای محلی منطبق است. بنابراین می توان گفت که این انطباق ممکن است به سبب تاثیرپذیری از این باورها باشد.
عزلت و دوری جستن از مردم مهمترین ویژگی پدر أسوف است که از ارکان آموزه های متصوفه به شمار می آید. وی انسان را شیطانی می داند که برای در امان ماندن از شرش باید از او گریخت و به همین سبب به صحرای بی سکنه پناه می برد و در پاسخ به اعتراضات همسرش می گوید: «أجاور الجنّ و لاأجاور الناس. أعوذ بالله من شرّ الناس»30 (ابراهیم الکونی،1992، 24).
عشق ورزی به طبیعت و عناصر آن نیز از دیگر تعالیم متصوفه است. پدر أسوف اگرچه از انسان گریخته است در مقابل محبت خود را بی دریغ به صحرا و حیوانات
آن نثار می کند. او به صحرا عشق می ورزد و برای ابراز علاقه خود همواره "موّالی"
را که از صوفیان خانقاهای "العوینات" فراگرفته است زمزمه می کند: «الصحراء کنز. مکافأة لمن أراد النجاة من استعباد العبد و أذی العباد. فیها الهناء، فیها الفناء، فیها المراد»31 (همان: 24 ) سپس چشمانش را میبندد و همانند صوفیان در حلقهی ذکر خود را تکان میدهد. پدر معتقد است برای رهایی و نجات در صحرا باید به آن عشق ورزید. پس اگر
صحرا مادر أسوف را نجات نمی دهد و وی را به کام سیلی می فرستد که بدنش را تکهتکه می کند از آن رو است که صحرا را دوست ندارد.32 وی فرزندش را به صبر و شکیبایی فرا می خواند که «الصبر هو کلمة السرّ» (همان : 65) و نیز از او میخواهد در برخورد با دیگر انسان ها به ندای قلبش گوش فرا دهد. زیرا «القلب دلیل من لم یعاشر الناس فی فهم الناس»33 (همان :23). او قلب را همانند آتشی می داند که انسان صحرانشین در پناه روشنایی آن در صحرای دنیا مسیر صحیح را باز میشناسد.
أسوف که تمام آموخته های خود را مدیون پدر است جا پای او گذاشته و می کوشد به نصایح وی گوش فرا دهد. بنابراین رفتار و گفتار او مشابه پدر است با این تفاوت که پس از نجات معجزه آسایش از خوردن گوشت رویگردان می شود و از همین روی بزهای کوهی و آهوان صحرا با او انس می گیرند و دیگر از حضورش وحشت نمی کنند. این تحول غیر ارادی أسوف از تکامل روحی اش حکایت می کند. پس از این واقعه است که او به صورت بزکوهی در آمده و از اردوگاه نظامی ایتالیائی ها می گریزد. صوفیان با شنیدن این خبر وی را یکی از اولیاء الله به شمار آورده و ظهورش را جشن می گیرند. بدین ترتیب أسوف با عمل به نصیحت پدر مبنی بر دوری گزیدن از مردم و نیز احترام به طبیعت تجلیگاه حقیقت می گردد؛ اما حقیقت در اینجا از قماش وصال های صوفیانه نیست بلکه این حقیقت ریشه در باوری بومی دارد، ریشه در اعتقاد به اتحاد انسان و حیوان.
نتیجه
ابراهیم الکونی در رمان "نزیف الحجر" همانند دیگر آثارش از اسطوره ها و باورهای رایج در میان قبائل صحرای آفریقا و به ویژه قوم طوارق بهره گرفته است. او در این
رمان برای به تصویر کشیدن تقابل افرادِ پایبند به ارزش صحرا و آنانی که حرمت آن
را زیر پا می نهند به خوبی از اساطیر یاری گرفته است. وی برای رسیدن به مقصود
خود از دو دسته اسطوره و باور استفاده کرده است؛ نخست اساطیر و باورهای محلی
و دوم اساطیر و عقایدی که ریشه اسلامی دارند. اشاره به توتم، پرهیز از آزار حیوانات، اعتقاد به جادو و پیشگویی و حضور اجنه از جمله باورهای محلی است که در رمان "نزیف الحجر" وجود دارد. در کنار باورهای محلی کاربست اسطوره های بومی نظیر اسطوره نبرد میان الصحراء الجبلیة و الصحراء الرملیة و نیز اسطوره قربانی شدن آهو جلب توجه می کند. اما اساطیر و باورهای اسلامی از آن رو که با داستان ها و معتقدات بومی آمیخته شده رنگ و بوی محلی یافته است. به همین سبب میتوان آن را بخشی از عقاید محلی به شمار آورد. در این رمان از میان اساطیر دینی تنها از اسطوره قایبل استفاده شده است. نویسنده به عقاید اسلامی در قالب باورهای صوفیانه اشاره کرده است. البته اشاره به عقاید صوفیانه به دو گونه ی مستقیم و غیرمستقیم صورت گرفته است.
با توجه به آنچه که بیان شد می توان گفت اساطیر و باورهای محلی در کنار اساطیر و عقاید اسلامی بستری هستند که وقایع داستان در آن رخ می دهد. بدین ترتیب در رمان "نزیف الحجر" اساطیر و باورهای محلی با یکدیگر هم نشین می شوند. تا نویسنده افزون بر انتقال پیامی که در ذهن دارد، خواننده را با بخشی از اندیشه های حاکم بر زادگاهش آشنا سازد.
پینوشتها
1- در لسان العرب ذیل "سطر" آمده است: «یقال سطّر فلانٌ علی فلانٍ إذا زخرف
له الأقاویل و نمّقها و تلک الأقاویل الأساطیر و السُّطُر.» و نیز در لغتنامه االعین نیز
آمده است: «الواحد من الأساطیر إسطارة و أسطورة و (هی) أحادیث لا نظام لها
بشیء.»
2- ن.ک: فرهنگ معین و فرهنگ عمید ذیل واژه "اسطوره".
3 - این مقاله در سال 2012م، در شماره19 مجله «مجلة العلوم الانسانیة الدولیة» به چاپ رسید.
4- «قوم طوارق Touareg از مهمترین اقوام صحرانشین آفریقا هستند. طوارق
از نژاد بربر سفید پوست هستند که در دسته های متعدد در صحرای شمال آفریقا (لیبی، الجزائر، نیجر، بورکینافاسو و مالی) پراکنده اند. طوارق مردان صحرا هستند با قامت لاغر و کشیده و چهره ای پوشیده با دستار. اینان با لقب "مردان آبی صحرا" شناخته می شوند. » (احمدی،1383: 6) آنان مسلمان (مالکی مذهب) هستند لکن عقاید اسلامی را با باورهای بومی-آفرقائی در هم آمیخته اند. مردان این قوم بر خلاف زنانشان چهره خود را می پوشانند به گونه ای که تنها چشمانشان پیدا است. در چند جای رمان به پوشاندن چهره أسوف اشاره شده است که از انتساب وی به قوم طوارق حکایت می کند.
5- جالب است که نام "أسوف" از ریشه "أسف" مشتق شده است. نام وی بر حزن درونی او به سبب رفتار خصمانه دیگران با صحرا و حیوانات آن دلالت می کند.
6- لازم به یادآوری است که ترجمه ی کتاب جیمز فریزر تحت عنوان «الغصن الذهبی دراسه فی السحر و الدین» در این زمینه بسیار تاثیرگذار بود.
7- البته منتقدان برای این گرایش دلایل دیگر نیز بیان کرده اند : از جمله دلتنگی برای وطن اگر ادیبی چون ابراهیم الکونی دور از وطن باشد، زنده کردن هویت بومی و قومی، معرفی کردن اندیشه های حاکم بر جامعه به دیگران و ... .
8- جالب است که أسوف بی آن که خود متوجه شود رو به سوی این تصویر و پشت به کعبه نماز می گزارد. شاید این استعاره از حضور زنده باورهای بدوی در ناخودآگاه انسان طوارقی حکایت می کند.
9- زبان محلی اقوام نیجریه.
10- توسل به این شیوه ها در کنار پناه بردن به آیات قرآن به خوبی از مزج عقاید اسلامی و باورهای بومی در آفریقای مسلمان حکایت می کند.
11- پدر أسوف که به شکار بزکوهی رفته است حیوان را در کوهستان دنبال می کند اما در لبه ی پرتگاه پایش می لغزد و میان زمین و آسمان معلق می ماند. وی عهد می کند اگر از مرگ نجات یابد دیگر به شکار این حیوان نرود و به فرزندش نیز شکار این حیوان را نیاموزد. در این هنگام بزکوهی ای که قصد شکارش را داشت او را به دندان گرفته و نجاتش می دهد. اما پدر أسوف پیمان می شکند و به شکار بزکوهی می رود و از این روی جانش را از دست می دهد.
12- «گوشت انسان و حیوان چه تفاوتی با یکدیگر دارند؟ آن که گوشت بزکوهی را می خورد می تواند گوشت انسان را نیز بخورد.»
13- «چه کسی این را نمی داند؟! حتی کودکان کوهستان نیز از این امر آگاهند. روح در بزکوهی حلول کرده است.. آن که می خواهد گوشت بزکوهی را بخورد باید تعویذ به همراه داشته باشد. با ارواح نمی توان شوخی کرد. هر چیزی ممکن است مگر بازی با ارواح.»
14- « و ... نگهان در اعماق این روشنایی الهی پدرش را در چشمان بزکوهی مقدس دید. چشمان اندوهگین و مهربان پدر را شناخت ... »
15- «پدر در بزکوهی و بزکوهی در پدر حلول کرده است. اکنون او، پدر و بزکوهی مقدس یکی شده اند و هیچ چیز نمی تواند آنان را از یکدیگر جدا کند.»
16- الفبای زبان طوارق.
17- «من کاهن اعظم، متخندوش آیندگان را خبر می دهم که با قربانی شدن بزکوهی مقدس و جاری شدن خون از سنگ رهایی و نجات حاصل می شود. آن هنگام معجزه ای رخ می دهد که نفرین را پاک می کند و زمین را پاکیزه. آن زمان طوفان صحرا را در بر می گیرد.»
18- «گمان می کنی چون حیوان نمی تواند مانند تو سخن گوید چیزی نمی فهمد؟ او از من و تو باهوش تر است.»
19- «همواره با شترت خوشرفتار باش. زیرا اگر او را دوست نداشته باشی او هم تو را دوست نخواهد داشت و اگر او را درک نکنی او نیز تو را درک نکرده و در لحظه ی خطر نجاتت نخواهد داد. بدان که انسان از حیوان باوفاتر است.»
20- شایان ذکر است که علت بارش باران در این اسطوره فروآمدن ایزدبانوی آسمان به زمین و قطع شدن آن به سبب بازگشت او به آسمان بیان شده است.
21- به اسطوره جدال میان "الصحراء الجبلیه" و "الصحراء الرملیه" مراجعه
شود.
22- البته پیش از حکایت این داستان آهو به فرزند خود می گوید آفریدگار پس از آن که روح را آفرید آن را در سه زندان زمان، مکان و جسم جس کرد. پس هر که بخواهد از این سه مانع عبور کند به نفرین ابدی دچار می شود. زیرا آن که مکان مقدّر شده برای او را ترک کند در گام بعد تلاش می کند از زندان تن رها شود و سپس می کوشد از مرز زمان بگذرد و هر که فراتر از زمان رود ادعای جاودانگی می کند و آن که این ادعا کند در الوهیت خود را همسنگ آفریدگار می داند. اما اگر اکنون آهوان صحرا را رها کرده و به کوهستان می روند از آن رو است که به بلای قابیل شکارچی دچار شده اند.
23- شیر دادن حیوان به انسان در اساطیر ملل مختلف وجود دارد به عنوان مثال در اساطیر ایرانی "فریدون" با شیر گاوی به نام "پرمایه" پرورش می یابد و یا بنا به اسطوره یونانی گرگی به دو برادر دوقلو، رومولوس و رموس شیر می دهد و آنها را بزرگ می کند. همچنین در داستان های اسلامی پرورش انسان توسط حیوان دیده می شود مثلا داستان "حی بن یقظان" اثر ابن طفیل بچه آدم از شیر آهو می نوشد وآهو وی را پرورش می دهد.
24- همان طور که پیش از این اشاره کردیم در اسطوره های دیگر ملل به نوشیدن نوزاد از شیر حیوانات اشاره شده است اما تفاوتی که در این داستان با اسطوره های مذکور و نیز داستان "حی بن یقظان" وجود دارد در سیراب شدن از خون آهو است. لازم به ذکر است که نوشیدن از خون آهو از فرجام شوم قابیل و خونریز بودن وی حکایت می کند. دکتر دیمتری میکولسکی در تحلیلی تحت عنوان "ای قابیل برادرت هابیل کجا است؟" به داستانی از زندگی حجاج بن یوسف ثقفی، حاکم خونریز اموی اشاره می کند. در این داستان آمده است که والدین وی آن هنگام که او نوزاد بوده از شیر بز به او نوشانده اند. زیرا چندین روز از نوشیدن شیر مادر امتناع کرده بود. همچنین وی در همین تحلیل به روایتی از اسطوره قابیل اشاره می کند که دارای ریشههای شرقی و به احتمال قوی سوری است. بنا به این روایت قابیلِ نوزاد از نوشیدن شیر مادر امتناع می کند. شیطان در قالب رهگذری بر آدم و حوا ظاهر شده وبه آنان پیشنهاد می کند که از شیر بز سیاه به او بنوشانند و آنان نیز این کار را انجام می دهند. بنابراین سیراب شدن از خون حیوان در ایام طفولت حاکی از عاقبت شوم فرد در بزرگسالی است.
25- «آن که در کودکی از خون آهو بنوشد حتما ًدر بزرگسالی از گوشت آدم خواهد خورد.»
26- «ای قابیل فرزند آدم! از خوردن گوشت و نوشیدن خون اشباع نمی شوی مگر آن که از گوشت آدم بخوری و از خون آدم بنوشی.»
27- جالب است که قابیل هر روز باید گوشت بخورد آن هم گوشت آهو نه گوشت بز، خروس و ... . زیرا اگر گوشت نخورد کرمی که در دندان هایش نهفته است دندان هایش را می جود!
28- «چشمانش از راز نهفته ای سخن می گفتند. آری. آری. رازی که آن را احساس می کند لکن نمی داند چیست. سخت ترین و دشوارترین زمان در زندگی هنگامی است که بدانی رازی در کار است ولی ندانی چیست.»
29- فرقه تیجانیه توسط شیخ احمد بن محمد تیجانی پایه گذاری شد و فرقه ی قادریه به شیخ عبدالقادر گیلانی منسوب است. (ابراهیم دوری، 1383 : 5و8)
30- «با جنیان همنشین می شوم ولی با انسان نه. از شر انسان به خداوند پناه می برم.»
31- « گنج مقصود در صحرا نهفته است. صحرا پاداش آن کسی است که می خواهد از به بردگی کشیدن انسان ها و آزارشان رها شود. خوشبختی و آرامش، نیستی و نابودی و کمال مطلوب در صحرا است.»
32- صحرا در این رمان هم منبع خیر است و هم منبع شر، هم حیات بخش است و هم مرگ آفرین. نمونه مشابه این اندیشه که امر مقدسی هم سرچشمه خیر باشد و هم شر در دیگر ادیان باستانی نیز مشاهده می شود.
33- «قلب فردی را که با دیگر انسان ها رابطه ندارد برای شناخت آنان راهنمایی می کند.»