Document Type : Research Paper

Author

Assistant Professor of Persian Language and Literature at University of Isfahan;

Abstract

The present study is a criticism about the Persian translations of Al-Ajniha al-Mutakassira written by Gibran Khalil Gibran. The work has been translated for several times. Since some inconsistencies were observed in the translations of the work and the source text, six translations (Ansari, Habib, Reihani and Hani, Shojaei, Tabatabai and Nikbakht) were reviewed and contrasted with the source text. This descriptive analytical study with the aim of achieving a translation closer to the original text attempts to review and comparative criticize the Persian translations of Al-Ajniha al-Mutakassira with the source text. The samples in this article are reviewed in four levels: lexicon, semantics, context, and literary influence. The findings show that the most inconsistencies at the level of lexicon, semantics, context and text Literature are observed in the translation of Shojaei. Redundant and unnecessary details are found in the translations of Reihani and Honi more than the rest of the translators. Apart from some mistakes in the choice of lexicon, translation of Ansari has considerable advantages that distinguish it from other versions of this work. This translation is nearest to the source text from the perspective of transferring meaning, attention to the context, and text literature.

Keywords

مقدّمه

هرچند که ترجمه به عنوان فعّالیّتی هدفمند برای رفع موانع زبانی و گسترش ارتباط میان ملل، سابقة تاریخی و قدمت دیرینه دارد، امّا مطالعات علمی این حوزه به عنوان رشته‌ای مستقل، از یک قرن هم فراتر نمی‌رود. با گسترش مطالعات ترجمه در اواخر قرن بیستم، نقد علمی ترجمه نیز مورد عنایت جدّی ترجمه‌پژوهان قرار گرفت. نقد و ارزیابی ترجمه که یکی از ابزارهای مؤثّر برای شناخت کاستی‌ها و نارسایی‌های ترجمه و معرّفی ترجمة بهتر محسوب می‌شود، با شیوه‌های مختلفی انجام می‌شود. یکی از شیوه‌های حائز اهمیّت در این زمینه، شیوة مقابله‌ای و تطبیقی است که به یاری آن، ترجمه یا ترجمه‌های یک متن با متن مبدأ مقابله، و نارسایی‌هایی آن در سطوح مختلف، اعمّ از واژگانی، نحوی، معنایی، سبکی و جز آن سنجیده می‌شود. به یاری این شیوه می‌توان به درک درستی از میزان دقّت مترجم و موفّقیّت او در دستیابی به برگردانی برابر یا نزدیک به متن اصلی دست یافت. این شیوه برای شناخت و معرّفی ترجمة بهتر و نزدیکتر به زبان مبدأ، در آثاری که چندین ترجمه از آن در دست است، راهکارهای مناسبی به دست می‌دهد.

الأجنحة المتکسّرة اثر جبران خلیل جبران از جمله آثاری است که تاکنون چندین بار به زبان فارسی ترجمه شده است. چنان‌که نویسنده به احصای ترجمه‌های آن پرداخته، شانزده ترجمه از آن در دست است. این اثر آخرین نوشتة داستانی جبران است که به زبان مادری نویسنده (عربی) به رشتة تحریر درآمده است و از منظر ادبی، از جمله غنی‌ترین آثار زبانی عرب در دورة معاصر محسوب می‌شود. در این کتاب، جبران ماجرای نخستین عشق خود را که در دوران دانش‌آموزی در لبنان اتّفاق افتاده بود، با زبانی ادبی به تصویر می‌کشد. نظر به اینکه این اثر، ساختاری داستانی دارد، توجّه به بافت کلّی متن در برگردان آن از اهمیّت ویژه‌ای برخوردار است. این در حالی است که صرف نظر از نارسایی‌های واژگانی، معنایی و ادبی، ساختار کلّی متن و در نتیجه، سِیر منطقی داستان در برخی از ترجمه‌های این اثر به هم می‌خورد. نظر به تعدّد ترجمه‌های این اثر و نیز مشکلات و نارسایی‌هایی که در این ترجمه‌ها راه یافته است، در این پژوهش، بررسی و نقد ترجمه‌های این متن برگزیده شده است. با این وصف، دغدغة اصلی نویسنده، پاسخ به پرسش زیر بوده است:

ـ نظر به سطوح مختلف واژگانی، معنایی، بافتی و ادبی، بهترین ترجمة فارسی الأجنحة المتکسّرة از جبران خلیل جبران کدام است؟

هدف از مقالة حاضر این است که با بررسی و نقد مقابله‌ای ترجمه‌های فارسی الأجنحة المتکسّرة با متن مبدأ، به معرّفی نزدیکترین برگردان به متن اصلی بپردازد.

1ـ پیشینة پژوهش

مقالات بسیاری در حوزة نقد ترجمه با رویکردهای مختلف در مجلاّت علمی‌ـ پژوهشی به چاپ رسیده است. در این میان، بسیاری از مقالات بر نقد ترجمه‌های متون دینی، به‌ویژه قرآن کریم متمرکز بوده است که از آن جمله است: «نقد و بررسی ترجمة شاه ولی‌الله دهلوی» (فلاّح، 1393: 79ـ96). در باب نقد و تحلیل مقابله‌ای ترجمه هم مقالات مختلفی به رشتة تحریر درآمده است. زرکوب و امینی در مقاله‌ای با عنوان «تحلیل مقابله‌ای امثال در فارسی و عربی از نظر معنا، واژگان و سبک» (زرکوب و امینی، 1393: 119ـ139)، بیست و یک مَثَل را در فارسی و عربی مقابله و نقد می‌کنند. غلامی و سعیدی در مقالة «نقد ترجمة داستان درس‌های فرانسه از دیدگاه نظریّة سخن‌کاوی: بررسی موردی سبک، لحن، نشانه‌های سجاوندی» (غلامی و سعیدی، 1388: 85ـ96) با رویکرد سخن‌کاوی به نقد مقابله‌ای ترجمه می‌پردازند. در برخی مقالات نیز بر یکی از عناصر دخیل در ترجمه، مثلاً واژگان تکیه شده است که از آن جمله است مقالة «ناهنجاری‌های واژگانی و مفهومی در ترجمة متون داستانی و نمایشی از عربی به فارسی» (شمس‌آبادی و افضلی، 1394: 145ـ167).

چنان‌که نویسنده به احصای این موضوع پرداخته است، بررسی تطبیقی و مقابله‌ای ترجمه‌های فارسی الأجنحةالمتکسّرة در هیچ یک از این پژوهش‌ها دنبال نشده است و برای نخستین بار در مقالة حاضر انجام می‌شود.

2ـ نقد تقابلی

با آغاز قرن بیستم، نگرش‌ها نسبت به ترجمه، کاربردها و مطالعات آن دستخوش تغییرات اساسی شد. مطالعات اوّلیّة ترجمه در این قرن، ریشه در آراء و نظریّات زبانشناسی داشت. تا اواسط نیمة دوم قرن بیستم، مطالعات این حوزه به عنوان شاخه‌ای از زبانشناسی توصیفی، تطبیقی و کاربردی تعریف می‌شد. مطالعات نقد ترجمه نیز عموماً در حوزة زبانشناسی مقابله‌ای قرار می‌گرفت. زبانشناسی مقابله‌ای که شاخه‌ای از زبانشناسی کاربردی است، در مطالعات اوّلیّة خود، غالباً در سطح عناصر دستوری و ساختاری منفرد و منتزع از کلّ سیستم زبانی باقی می‌ماند. کتفورد از جمله طرفداران این نظریّه بود که کار خویش را تنها به مقابلة واجها و تکواژها، به‌ویژه نحو محدود می‌ساخت (ر.ک؛ لطفی‌پور ساعدی، 1374: 65). دُ بوگراند و هارتمن با تغییر نگرشی در این زمینه بر آن شدند که مطالعات مقابله‌ای باید در چارچوب سخن‌کاوی انجام پذیرد. در این چارچوب، واحد مقابله به عوض اصوات یا عناصر صوری و دستوری زبان، «کلام» است (ر.ک؛ همان: 77).

در دهة هشتاد قرن بیستم، مباحث نظری مربوط به ترجمه از حوزة زبانشناسی خارج شد و خود را به صورت مشخّص در حوزه‌ای مستقل با عنوان «مطالعات ترجمه» مطرح کرد (ر.ک؛ حقّانی، 1386: 37). جیمز هومز (James S.Holmes) که از جمله بنیانگذاران این حوزه محسوب می‌شود، اصطلاحات «نظریّه» و «علم» را در ترجمه کنار گذاشت و اصطلاح «مطالعات ترجمه» را برگزید که بیان‌کنندة رشته‌ای جدید و مستقل بود (ر.ک؛ گنتزلر، 1393: 97). از منظر هومز، اگر مطالعات ترجمه در قالب یک گسترة تحقیقاتی متصوّر شود، نظرهای ارائه شده در آن عموماً در دو حوزة مجزّا، یعنی حوزه‌های علمی و کاربردی جای می‌گیرند. این محقّق، «نقد ترجمه» را از جمله گرایش‌های زیرمجموعة مطالعات کاربردی ترجمه قرار داد (ر.ک؛ حقّانی، 1386: 38ـ39). از این پس، نگرش‌ها و شیوه‌های مختلف در نقد ترجمه مطرح شد.

هدف کلّی رویکردهای مختلف نقد ترجمه، ارزشیابی و تعیین کیفیّت ترجمه است. از آن روی که کیفیّت، مفهومی نسبی است، ارزشیابی نیز با توجّه به اهداف و بافتی که در آن انجام می‌گیرد، بر معیارهای مختلفی استوار است (ر.ک؛ پالامبو، 1391: 7). همزمان با گسترش مطالعات ترجمه، دیدگاه‌های متفاوتی در نقد ترجمه مطرح شده است. محقّقان در مطالعات ترجمه و بالتّبع در نقد ترجمه، الگوها و معیارهای مختلفی را در نظر می‌گیرند. آنچه از مجموع دیدگاه‌های مذکور برداشت می‌شود، آن است که مطالعات نقد ترجمه بر اساس تمرکز بر متن مبدأ یا مقصد، دو سویة کلّی داشته است.

به طور کلّی، روش‌های نقد ترجمه را می‌توان به دو دستة کلّی تقسیم کرد: روش‌های تطبیقی مبتنی بر هم‌ارزی و روش‌های غیرتطبیقی. در روش اوّل، اساس نقد بر مطابقت ترجمه با متن اصلی است و منتقد با مقابلة دو متن اصلی و ترجمه شده، در پی بررسی این موضوع است که آیا مترجم توانسته متنی پدید آورد که با متن اصلی هم‌ارز باشد یا نه! (خزاعی فرید، 1393: 80). امّا در روش دوم، مقابلة متن ترجمه با متن اصلی در کار نیست، بلکه متن ترجمه شده در چارچوب فرهنگ مقصد و از نظر متنی مستقل بررسی می‌شود (ر.ک؛ همان: 87). حدّادی از این دو شیوه با عنوان نقد تقابلی ترجمه و نقد مستقل از متن اصلی یاد می‌کند (ر.ک؛ حدّادی، 1372: 106ـ108).

بنابراین، در شیوة نقد تقابلی، ترجمه یا ترجمه‌های یک متن با متن مبدأ مقابله و مقایسه می‌شود تا به این شیوه، کیفیّت ترجمه و جایگاه آن در انتقال مطالب سنجیده شود. در نقد تقابلی، واحد سنجش با توجّه به نوع متن (علمی، ادبی، مطبوعاتی و امثال آن) متفاوت است. لطفی‌پور ساعدی با تأکید بر نقد تقابلی ترجمه، معیارهایی را در ارزیابی اعتبار معادل‌های ترجمه‌ای مطرح می‌کند: «واژگان، ساختار، بافتار، معنای جمله‌ـ معنای کلام، گونه‌های زبانی، پیش‌تصوّرات، تأثیر ادراکی و تأثیر ادبی» (لطفی‌پور ساعدی، 1374: 79). آنچه در بررسی این عوامل درخور توجّه می‌نماید، آن است که در ارزیابی معادل‌های ترجمه‌ای نباید این عوامل به طور منتزع و جدا از هم مورد توجّه قرار گیرد؛ زیرا این عوامل در پیوند با هم عمل می‌کنند و برای آفرینش یک پیام به صورت دسته‌جمعی در چارچوب فرایند سخن، تشریک مساعی می‌کنند (ر.ک؛ همان). به عنوان مثال، در برگردان بسیاری از اصطلاحات و مَثَل‌ها، ترجمة لفظ به لفظِ عبارت مفیدِ فایده نخواهد بود و باید به ساختار و بافت کلام نیز توجّه شود. نظر به اینکه مورد مطالعه این پژوهش، داستانی ادبی است، صرف نظر از واژگان، بررسی معنا، بافت کلام و تأثیر ادبی ترجمه نیز ضروری می‌نماید.

3ـ نقد تقابلی ترجمه‌های فارسی الأجنحة المتکسّرة

تأمّل در ترجمه‌های موجود نشان می‌دهد که همة آنها از منظر التزام به انتقال صحیح مطالب، توجّه به کارکردهای ادبی متن و برگردان کامل عبارات یکسان نیستند. نظر به نارسایی‌ها و ناهنجاری‌های راه یافته در این ترجمه‌ها، در چهار سطح واژه، معنا، بافت و ادبیّت متن به بررسی و مقابلة ترجمه‌های فارسی با متن مبدأ می‌پردازیم.

3ـ1) معادل‌یابی واژگانی

در هر متن، عناصر بسیاری از جمله روابط نحوی و ساختمان جمله‌ای و روابط معنایی بین جملات در انتقال پیام به مخاطب نقش دارند و در این میان، واژگان تنها یکی از آنهاست (ر.ک؛ لطفی‌پور ساعدی، 1374: 80). بنابراین، هرچند که برگردان یک متن تنها در گرو ترجمة لفظ‌ به ‌لفظ واژگان نیست، امّا یافتن برابرهای دقیق در ترجمه، مسئله‌ای مهم و درخور توجّه است. ترجمة واژه از چند نظر اهمیّت دارد. نخست اینکه یک واژه در زبان مبدأ، مفاهیم ضمنی و اشاری متفاوتی دارد، به گونه‌ای که انتخاب واژه‌های کاملاً هم‌معنا و مترادف، حتّی در یک زبان واحد، کار دشواری است. دیگر آنکه اگر این واژه ارزش فرهنگی خاصّی داشته باشد، انتقال همة لایه‌های معنایی آن به زبان دیگر، به‌ویژه در باب زبان‌های ناهمگون فرهنگی بسیار مشکل می‌شود (ر.ک؛ مسبوق و دیگران، 1394: 19).

ترجمة واژگان از زبان عربی به فارسی هم ظرافت‌ها و دقایق خاصّی دارد. هرچند که در اثر تعامل دیرینة زبان عربی و فارسی، بسیاری از لغات عربی به زبان فارسی راه یافته، امّا توجّه به ماهیّت زبان‌ها و بار معنایی کلمات در زبان مبدأ و مقصد، در برگردان لغات عربی به فارسی درخور توجّه است. تأمّل در معادل‌یابی واژگان در ترجمه‌های مورد نظر نشان می‌دهد که گاه مترجمان در انتخاب واژة مناسب به خطا رفته‌اند. بروز این ناهنجاری‌ها در ترجمه علّت‌های مختلفی دارد که در ادامه به بررسی عمده‌ترین آنها پرداخته می‌شود.

3ـ1ـ1) بی‌توجّهی به بار معنایی کلمات در زبان فارسی و عربی

در برخی موارد، بی‌توجّهی به بار معنایی کلمات در زبان‌های عربی و فارسی، علّت گزینش‌های نادرست بوده است. تأمّل در ترجمه یکی از عناوین کتاب فی باب هیکل در این زمینه درخور توجّه است. عنوان این قسمت در ترجمه‌های مختلف چنین آمده است: «در آستان عشق» (طباطبائی، 1343: 176)، «بر دروازة هیکل مقدّس» (ریحانی و هانی، 1388: 33)، «در نهانخانة دل» (حبیب، 1387: 67)، «بر دَرِ معبد» (انصاری، 1376: 84 و نیکبخت، 1382: 262) و«در آستان معبد» (شجاعی، 1384: 27).

جبران خلیل جبران داستان الأجنحة المتکسّرة را به قسمت‌های مختلفی تقسیم کرده، برای هر قسمت به تناسب موضوع، عنوانی را برگزیده است. یکی از قسمت‌های مهم این داستان، بخشی است که جبران با سَلْمی دیدار می‌کند و این دیدار شعلة عشقی پاک و آسمانی را در دل او برمی‌افروزد. نویسنده این قسمت از داستان را «فی باب الهیکل» نامیده است (ر.ک؛ جبران، 1949م.: 179). هیکل در این عبارت به معنای «معبد مسیحیان» است (ر.ک؛ ابن‌منظور، 1414ق.: ذیل هکل و معلوف، 1386: ذیل هکل). در ترجمة ریحانی و هانی، خود لفظِ «هیکل» در برگردان متن به کار رفته است. این در حالی است که این کلمه در زبان فارسی به معنی «معبد» به کار نمی‌رود. «نهانخانة دل» و «در آستان عشق» هم برگردان مناسبی از این عنوان نیست.

3ـ1ـ2) بی‌دقّتی در گزینش واژگان

دسته‌ای از واژگان به صورتی هستند که به‌راحتی می‌توان معادل مناسبی برای آنها یافت، امّا در همین موارد هم گاهی مترجم در برگردان واژه به خطا رفته است. به نظر می‌رسد که ناهنجاری‌هایی از این دست، به سبب بی‌دقّتی و شاید شتابزدگی در متن ترجمه راه یافته باشد. در برخی موارد نیز اعتماد صرف به حافظه و مراجعه نکردن به کتاب‌های لغت دربارة واژگانی که معنای ساده‌ای دارند، موجب بروز این مشکل شده است. مثال‌های زیر از همین مقوله است:

¦ «ولکن إِذا کانَت الغَباوةُ قاطِنةً فی جوارِ العواطفِ المستیقظةِ تکون الغباوةُ أقسی من الهاویةِ و أمُرّ مِنَ الموتِ» (جبران، 1949م.: 173)؛ یعنی: «امّا اگر غفلت کور در جریان طوفان‌های بیدار باشد، از سقوط سخت‌تر و از مرگ تلخ‌تر خواهد بود» (شجاعی، 1384: 17).

در اینجا، مترجم کلمة «عواطف» را «طوفان‌ها» ترجمه کرده است که اصلاً درست نیست و شاید به‌اشتباه آن را «عواصف» تصوّر کرده است!

¦ «و لم یعد یسمع فِی ذلک الحیّ سوی صراخ هائل یَتصاعَدُ مِن نَوافذِ منزلِ منصور بک غالب» (جبران، 1949م.: 235ـ 236)؛ یعنی: «در آن روستا جز یک صدای هراس‌آور که از پنجره‌های خانة منصوربک غالب بالا می‌آمد، به گوش نمی‌رسید» (انصاری، 1376: 155).

مترجم کلمة «حی» را به روستا برگردانده است، در حالی که «حی» در لغت به معنی «قبیله، طایفه، محلّه و منطقه» است (ر.ک؛ ابن‌منظور، 1414ق.: ذیل حیی) و نه تنها در مفهوم معجمی خود به معنای «روستا» نیست، بلکه در داستان هم خانة منصوربک در روستا واقع نشده است! بنابراین، برگردان این کلمه به «منطقه» که در یکی دیگر از ترجمه‌های این اثر ذکر شده است (ر.ک؛ ریحانی و هانی، 1388: 152)، مناسب‌تر به نظر می‌رسد.

¦ «یقولون إِنّ الغباوةَ مهدُ الخلو و الخلو مرقدُ الرّاحةِ و قد یکون ذلک صحیحاً عند الّذین یولدون أمواتاً و یَعیشون کالأجساد الهامدة الباردةفوقَ التّراب» (جبران، 1949م.: 173)؛ یعنی: «می‌گویند غفلت گهوارة تنهایی است و تنهایی خوابگاه آسایش. شاید چنین چیزی برای کسانی درست باشد که مرده به دنیا بیایند و همچون اجساد سردِ بی‌جُنب‌وجوش در خاک زندگی می‌کنند» (شجاعی، 1384: 17).

مترجم در اینجا «فوق» را «در» ترجمه کرده است، در حالی که «فوق» مقابل «تحت» و به معنای «بالا» و «روی چیزی» است (ر.ک؛ ابن‌منظور، 1414ق.: ذیل فوق) و معنایی که در ترجمه مطرح شده است، به هیچ عنوان از متن برداشت نمی‌شود.

¦«و بَعدَ أیّامٍ دَعانی فارسُ کرامة إلی تَناولِ العشاءِ فی منزلِه، فذَهبتُ و نَفسی جائعةٌ إلی ذلک الخُبْزِ العلوی الَّذی وَضَعَتْه السَّماءُ بَینَ یدی سَلمی...» (جبران، 1949م.: 186).

مراد نویسنده از «الخبز العلوی» عشق است که به نوعی، قوت آسمانی است و دل را زنده نگه می‌دارد. کلمة «علوی» در یکی از ترجمه‌ها، «پُربرکت» (ر.ک؛ ریحانی و هانی، 1388: 39) ترجمه شده است که برگردان چندان مناسبی برای این کلمه نیست. در ترجمه‌های دیگر، «ملکوتی» (نیکبخت، 1382: 271) و «آسمانی» (انصاری، 1376: 92) معنی شده که مناسب‌تر می‌نماید. در ترجمة جعفر حبیب هم این عبارت بدین صورت برگردانده شده است: «گرسنة لقمه‌نانی بودم تا از دستان سَلمی بخورم» (حبیب، 1387: 73). حذف صفتِ «علوی» در این ترجمه، خللی در معنا ایجاد کرده است. همچنین است حذف عبارتِ «وضعتْهُ السَّمَاء». در ترجمه طباطبائی هم این جمله چنین ترجمه شده است: «من با احساس گرسنگی شدید، به نعمتی که پروردگار در خوان سَلمی نهاده، دعوتش را پذیرفته و به خانه‌اش رفتم» (طباطبائی، 1343: 186). کاربست لفظِ «نعمت» در این ترجمه مناسب نیست و یا حتّی به قرینة لفظِ «خوان» در ترجمه، ذهن را به سمت و سوی نعمت‌های دنیایی منحرف می‌کند.

¦«ثُمّ أخَذَت ْیدی بیدٍ تُضارِعُ زنبقةَ الحقلِ بیاضاً و نعومةً» (جبران، 1949م.: 180).

«تُضَارِعُ» از باب مفاعله و به معنی «تُشابه» است (ر.ک؛ ابن‌منظور، 1414ق.: ذیل ضرع) و گویا یکی از مترجمان معنای این کلمه را درنیافته است و در نتیجه، ترجمه‌ای کاملاً نادرست از جمله ارائه داده است: «سپس دستش را به سویم دراز کرد تا با من دست بدهد و در دست دیگرش، گل زنبقی را که از باغچه چیده بود، به سویم پیشکش کرد» (ریحانی و هانی، 1388: 36).

ترجمة صحیح این جمله چنین پیشنهاد می‌شود: «دستم را با دستی که به سپیدی و نرمی گل زنبق بود، گرفت».

3ـ1ـ3) تغییر در ساخت دستوری واژگان

بی‌توجّهی به ساخت دستوری کلمات در برخی موارد باعث شده است که معادل ارائه شده با متن مبدأ یکسان نباشد. این مشکل در ترجمة عبارت زیر راه یافته است:

¦ «سَلْمی کرامه هِیَ حوّاءُ هذا القلبِ مملوء بِالأسرار و العجائب و هِیَ الَّتی أفهمتُه کُنهَ هذا الوجودِ و أوقفْتُه کَالْمرأةِ أَمَامَ هذا الأشباحِ. حوّاءُ الأولی أخرَجَتْ آدمَ مِنَ الْفِردوس بإرادتِها و انقیادِه، أمّا سَلْمی کرامه فأدْخَلْتَنِی إِلی جَنَّةِ الْحُبِّ و الطُّهْرِ بِحَلاوتها و استعدادی ولکن مَا أصابَ الإِنسانَ الأَوّلَ قَد أصابَنِی، و السَّیفُ النَّاری الّذی طَرَدَهُ مِنَ الْفِردوس هو کَالسَّیفِ الّذی أخَافَنی بِلَمَعَانِ حدِّه» (جبران، 1949م: 169و170).

در اینجا، نویسنده سَلمی کرامه را با حوّا مقایسه می‌کند و پس از ذکر تفاوت این دو می‌گوید: «ولکن ما أصاب الإنسان الأوّل قَد أصَابَنِی»؛ یعنی من و آدم سرنوشتی مشابه داشتیم. سپس شباهت میان خود و آدم را بیان می‌کند. ترجمة جملة «ولکن ما أصاب...» در ترجمه‌های فارسی چنین است:

* «امّا سرنوشت نخستین انسان مانند سرنوشت من نبود» (شجاعی، 1384: 12).

* «آنچه را من به خود دیدم، آدم ندید» (انصاری، 1376: 75).

* «آنچه برای انسان نخستین اتّفاق افتاد، برای من نیز روی داد» (نیک‌بخت، 1382: 252).

* «من دچار همان مصیبتی شدم که انسان اوّلیّه با آن روبه‌رو گردید» (حبیب، 1387: 59).

* «آنچه برای اوّلین انسان روی داد، برای من نیز پیش آمد» (ریحانی و هانی، 1388: 11).

مقابلة ترجمه‌های موجود با متن مبدأ نشان می‌دهد که در برخی ترجمه‌ها، ساخت دستوری واژة «ما» به‌درستی منتقل نشده است. در واقع، «ما» در این جمله، موصولی است و آن بیان اشتراک در واژة «شمشیر» است، امّا در ترجمة شجاعی و انصاری، نشانة نفی تلقّی شده است.

3ـ1ـ4) اطناب در ترجمة واژگان (برابریابی یک به چند)

در ترجمة واژگان، هرچند اصل بر آن است که برگردان ارائه شده، معادل متن مبدأ باشد و یا حتّی در موارد ضروری، چند واژه یا یک عبارت جایگزین یک واژة زبان مبدأ می‌شود، امّا ذکر مترادفات پی‌در‌پی در ترجمه، در حالی که یکی از کلمات گویای مفهوم است، ضرورتی ندارد. همچنین است ترجمة زیر:

¦ «لایوجد نور أشدّ سطوعاً و اکثر لمعاناً مِنَ الأشعّةِ الّتی یبعثها الجنینُ السّجّینُ فِی ظلمةِ الأحشاءِ» (جبران، 1949م.: 235)؛ یعنی: «و هیچ نوری و پرتویی تابان‌تر و هیچ اشعّه‌ای شفّاف‌تر و روشن‌تر از اینکه جنین زندانی که در تاریکی شکم قرار دارد، نورافشانی کند [وجود ندارد]» (ریحانی و هانی، 1388: 152).

این عبارت افزون بر اینکه به سبب نداشتن فعل، ناقص است، با ذکر مترادفات پی‌در‌پی (نور و پرتو ـ شفّاف و روشن)، بیش از حد طولانی شده است. ذکر یکی از کلمات «نور» یا «پرتو» و نیز «شفّاف» یا «روشن» در ترجمه می‌توانست وافی به مقصود باشد.

3ـ2) معنای کلام

آنچه مسلّم است، مترجم وظیفه‌ای خطیر در قبال انتقال معنا در ترجمه بر عهده دارد. روابط معنایی در ترجمه، دو مقولة معنای جمله و کلام را در بر می‌گیرد. منظور از معنای جمله، معنای حاصل از مفاهیم عناصر ساختمانی جمله بدون توجّه به عوامل برون‌زبانی و بافت و موقعیّت اجتماعی است، در حالی که معنای کلام عبارت است از مفهوم و معنایی که جمله در شرایط ارتباطی خاصّی از خود متبادر می‌کند (ر.ک؛ لطفی‌پور ساعدی، 1374: 122). نارسایی در انتقال معنای کلمه و کلام به صورت‌های مختلفی در ترجمه راه می‌یابد. در برخی از ترجمه‌های الأجنحة المتکسّرة، انتقال معنا دچار خلل شده است. عوامل مختلفی در این اختلال تأثیرگذار بوده است که اهمّ آن عبارتند از: بی‌توجّهی به معنای حاصل از کلمات در جمله، فروکاست معنی به واسطة حذف و نیز اطناب و تفصیل کلام و دوری.

3ـ2ـ1) ناهنجاری در برگردان جمله

یکی از ویژگی‌های ترجمة خوب آن است که مترجم بی‌کم‌و‌کاست مطالب متن مبدأ را به زبان مقصد منتقل کند. حذف نابجا از جمله مواردی است که ثمرة آن جفا به متن اصلی است. به همین سبب، امری ناپسند محسوب می‌شود. حتّی اگر در گفتار نویسنده اطناب وجود داشته باشد، باز هم مترجم این حق را ندارد که به اختیار خود در آن دخل و تصرّف کند و حذف تنها در صورتی قابل توجیه است که با هماهنگی مؤلّف صورت پذیرد (ر.ک؛ معروف، 1383: 54ـ55). تأمّل در ترجمه‌های فارسی الأجنجة المتکسرة نشان می‌دهد که به‌واقع یکی از مشکلات اساسی و شایعی که در بسیاری از ترجمه‌های این اثر وجود دارد، کاستی‌هایی است که بدون دلیل موجّه صورت گرفته است. فروکاست معنی در ترجمه‌های این اثر به دو صورت راه یافته است: نخست حذف کامل عبارت، جمله و یا حتّی جملات و بندهای پیاپی، به گونه‌ای که حذف مطالب در یکی از ترجمه‌ها در پایان کتاب به چند صفحه نیز می‌رسد و این امر باعث شده تا خواننده در فهم نظم منطقی داستان با مشکل مواجه شود. دوم فروکاست معنی به‌واسطة ارائة برگردان مفهومی و بی‌توجّهی به ظرایف معنایی جملات. در ادامه، شواهدی از آن ذکر می‌شود:

3ـ2ـ1ـ1) فروکاست معنی با حذف عبارات

¦«و لِفارس کرامه ابنةٌ وحیدةٌ تَسْکُنُ مَعَه مَنزِلاً فَخْماً فی ضاحِیةِ المدینةِ و هی تُشابِهه بالأخلاقِ» (جبران، 1949م.: 176).

برگردان این عبارت در یکی از ترجمه‌ها چنین آمده است: «فارس افندی دختری دارد که اخلاق و رفتارش چون خودِ اوست» (نیک‌بخت، 1382: 260). در این ترجمه، دو مسئله در برگردان عبارت نادیده گرفته شده است: 1ـ محلّ زندگی فارس افندی. 2ـ این که فارس افندی تنها یک دختر دارد. بنابراین، تنها حذف چند کلمه از جمله باعث شده است تا مفهوم مورد نظر مؤلّف به‌درستی به خواننده منتقل نشود. ترجمة دیگر این عبارت چنین است:‌ «فارس کرامه دختری دارد که با او در خانه‌ای بزرگ، امّا تنها زندگی می‌کند» (شجاعی، 1384: 24). از سویی، مترجم عبارت «فی ضاحیة المدینة» را در ترجمه نادیده انگاشته است و از سوی دیگر، در آن تقدیم و تأخیری ایجاد کرده است. کلمة «وحیدة» صفتِ «ابنة» است و این ترکیب وصفی به معنی «تنها دختر» است.

¦ «ثُمَّ لَفَظَ اِسْمی مَشفوعاً بِکلمةِ ثناء» (جبران، 1949م.: 175).

در یکی از ترجمه‌ها، این جمله چنین برگردانده شده است: «سپس نامم را به او گفت» (شجاعی، 1384: 22). مترجم قید «مشعوفاً بکلمة ثناء» را در ترجمه منتقل نکرده است. این جمله مربوط به قسمتی از داستان است که جبران به دیدار یکی از دوستانش می‌رود. در منزل او با فارس افندی آشنا می‌شود و پی می‌برد که او از دوستان قدیمی پدرش بوده است (ر.ک؛ جبران، 1949م.: 174ـ175). دوست جبران به محض وارد شدن فارس، جبران را با لفظ ستایش‌آمیزی به او معرّفی می‌کند. تفاوت آشکاری بین جملة مبدأ و مقصد مشاهده می‌شود و مترجم قید مفعول را در ترجمه نادیده انگاشته است. ترجمة دیگر این عبارت چنین است: «آنگاه با لبخندی بر لب گفت...» (نیک‌بخت، 1382: 259). این ترجمه نیز چندان دقیق نیست، چون در متن مبدأ صحبتی از لبخند زدن در میان نیست!

¦«تَدُلُّ مَلابِسُه البَسِیطةُ و مَلامِحُه المُتَجعّدةُ عَلَی الهَیبةِ و الوَقارِ. فَوَقَفْتُ احتراماً» (جبران، 1949م.: 175).

برگردان این عبارت در ترجمة شجاعی چنین آمده است: «اگرچه لباس‌های ساده‌ایی داشت، امّا نوعی هیبت و وقار در آثار چهره‌اش دیده می‌شد» (شجاعی، 1384: 22). مترجم کلمة «المتجعّدة» را که صفتِ «ملامح» است و نیز جملة «فَوَقَفْتُ احتِرَاماً» را در ترجمه نادیده انگاشته است.

3ـ2ـ1ـ2) فروکاست معنی با ارائة ترجمة مفهومی

در برخی از ترجمه‌های این اثر هم مترجم ترجمه‌ای کاملاً آزاد و مفهومی از جملات و یا حتّی بندهای پیاپی دارد. اگرچه در این موارد خواننده در فهم سِیر داستان با مشکل مواجه نمی‌شود، امّا قسمتی از زیبایی‌های ادبی و نیز جذّابیّت‌های داستان در متن ترجمه نادیده انگاشته شده است. برای نمونه، به ذکر مواردی از آن بسنده می‌کنیم.

¦ «الشجرةُ النابتةُ فی الکهفِ قَدْ أزهرَتْ لِتَثمر. البلبلُ المسجونُ فِی القَفَصِ قَد هَمَّ لِیَحُوک عُشّاً مِن ریشِ جِناحَیه. القیثارةُ الّتی طُرِحَتْ تَحتَ الأقدامِ قَدْ وُضِعَتْ فِی مَهَبِّ نَسیمِ الْمَشْرقِ لِیُحَرِّکَ بِأمواجِه مابقی مِن أوتارِه. سَلمی کرامه المسکینةُ قَدْ مَدَّت ذِرَاعَیهَا المُکَبَّلَتَین بِالسَّلاسِل لِتَقتبل مَوهِبةَ السَّمَاءِ. و لَیسَ بَیْنَ أفراحِ الحَیاةِ مَا یُضارِعُ فرحَ المَرْأةِ العَاقرِ عِندَما تُهَیِّئُهَا النَّوَامِیسُ الأزلیّةُ لِتُصَیِّرَهَا أمّاً. کُلُّ مَا فِی یَقْظَةِ الرَّبِیعِ مِنَ الجَمالِ و کُلُّ مَا فِی مَجِیءِ الْفَجرِ مِنَ المَسَرَّةِ یجتمع بَینَ أضْلَعِ الْمَرأةِ الَّتی حَرَّمَها اللهُ ثُمَّ أعطاها. لایُوجِدُ نورٌ أشدّ سُطُوعاً و أَکثَر لَمَعَاناً مِنَ الأَشِعَّةِ الَّتِی یبعثهَا الجنینُ السِّجِّینُ فِی ظُلمةِ الأحْشاءِ» (جبران، 1949م: 235).

این جملات از قسمت پایانی داستان انتخاب شده است؛ زمانی که آرزوی بچّه‌دار شدن سُلْمیَْ پس از سال‌ها برآورده می‌شود و او در انتظار به دنیا آوردن فرزندی به سر می‌برد. در این قسمت از داستان، جبران با زبانی تصویری حالت سَلْمی را به تصویر می‌کشد. جبران، سَلْمی را را به درخت روییده در غاری تشبیه می‌کند که شکوفه می‌دهد و یا به بلبلی که با وجود زندانی بودن در قفس، از پَرِ بالهایش لانه‌ای می‌سازد و یا گیتاری که در زیر پا افکنده شده است، در مسیرِ وزش نسیم قرار داده می‌شود تا حرکت نسیم تارهای باقی‌مانده‌اش را به نغمه درآورد!

چنان‌که ملاحظه می‌شود، این عبارات سرشار از احساس و عاطفه و نیز تصاویر زیبای ادبی است که طراوت و تازگی خاصّی به کلام جبران بخشیده است، امّا برخی مترجمان این اثر، بدون در نظر گرفتن زبان ادبی متن، تنها به برگردان مفهوم کلّی عبارات پرداخته‌اند و با این کار، زیبایی‌های متن مبدأ را نادیده انگاشته‌اند. برگردان این عبارات در یکی از ترجمه‌ها چنین است:«سرانجام درخت درون غار بار داد. سَلمی از این اتّفاق خیلی خوشحال شد. معمولاً زنان نازا وقتی که باردار می‌شوند و احساس می‌کنند مادر خواهند شد، از خوشحالی سر از پا نمی‌شناسند» (حبیب، 1387: 122). در ترجمة دیگر نیز آمده است:

«درختِ در غار روییده، شکوفه کرد و سرانجام میوه داد. آن بلبلِ در قفس بر آن شد تا لانه‌اش را بر شاهپر بال‌هایش بنا کند. سَلمی دستانِ در زنجیرش را به سوی آسمان دراز کرد تا سرانجام موهبت ارزشمند خدا به او رسید و در جهان چیزی نبود که به اندازة مادر شدن او را شادمان کند» (نیک‌بخت، 1382: 330).

ترجمة حبیب و نیک‌بخت برگردانی ناقص از متن عربی است. با ترجمة مفهومی، قسمتی از متن مبدأ در ترجمه منتقل نشده است. روی آوردن به اختصار و ایجاز در این گونه موارد مطابق اصل امانت نیست!

3ـ2ـ2) روی آوردن به اطناب و تفصیل مطلب

در بسیاری از ترجمه‌های این اثر، با اطناب‌های مُمِل و نابجا مواجه می‌شویم، به گونه‌ای که نویسنده به میل و سلیقة شخصی خود، عبارات و یا جملاتی را بر متن مبدأ افزوده است، بی‌آنکه تأثیری در فهم بیشتر کلام داشته باشد. تعداد مترادفات اگر از حدّ طبیعی خارج شود، موجب افزایش حجم کتاب می‌شود. در این گونه موارد، بین معنای جملات در متن مبدأ و مقصد، تعادل و هماهنگی وجود ندارد. برای نمونه به ذکر چند مورد از آن می‌پردازیم:

¦ «و لمّا حاولتُ الکلامَ وَجَدْتُ لِسَانی منعقداً و شَفَتی جامِدَتَیْن فَاسْتَأْنَسْتُ بِالسُّکُوتِ» (جبران، 1949م.: 187)؛ یعنی: «هنگامی که اراده کردم لب به سخن بگشایم، احساس کردم زبانم نای سخن گفتن ندارد و قادر نیستم که لبانم را بگشایم. لذا بهتر دیدم که سکوت بگزینم و خاموشی اختیار کنم» (ریحانی و هانی، 1388: 50).

دو جملة پایانی این ترجمه، مترادف است و ذکر یکی از این دو هم می‌توانست گویای معنی باشد.

¦ «فَکُلُّ زِیَارةٍ کَانَتْ تبین لِی مَعنی جدیداً من معانی جَمالِها و سِرّاً عِلویاً مِن أسرارِ روحِها» (جبران، 1949م.: 183).

یعنی: «با هر دیداری دریچة تازه‌ای از زیبایی‌ها و خوبی‌های او برایم باز می‌شد و معنی این عبارات، مفهوم جدیدی برایم پیدا می‌کرد و اسرار متعالی و نهفته و ارزشمندی از روح او در برابر چشمانم ظاهر می‌شد» (ریحانی و هانی، 1388: 43).

همان‌گونه که ملاحظه می‌شود، مترجم جمله‌ای را در ترجمه افزوده که برای فهم کلام نیازی به آن نیست!

3ـ3) بافت متن و انسجام متنی

برخلاف ساختار که به بررسی روابط عناصر درون جمله می‌پردازد، بافت کلام در بر دارندة ساختمان متن و روابط حاکم بر جملات متن است (ر.ک؛ لطفی‌پور ساعدی، 1374: 106). در برگردان یک متن، توجّه به بافت کلام و انسجام متنی آن امری ضروری است. هر متن عبارت است از یک یا چند جمله که معنا یا پیام معیّنی داشته باشد. البتّه هر چند جمله‌ای که به صورت متوالی کنار هم قرار گرفته باشند، تشکیل متن نمی‌دهند. بین جملات یک متن، روابط معیّنی برقرار است که آن متن را از مجموعة جملاتی که به صورت تصادفی کنار هم قرار گرفته‌اند، جدا می‌کند. مجموعة این روابط آفرینندة متن را انسجام متنی می‌نامند. عوامل انسجام متنی به سه دستة اصلی قابل تقسیم است: الف) دستوری، ب) لغوی و ج) ارتباط منطقی (ر.ک؛ همان: 110ـ111). رعایت بافت کلام و انسجام متنی در ترجمة متون داستانی از اهمیّت بسیاری برخوردار است. بی‌توجّهی به سیاق کلّی کلام در ترجمة این گونه متون باعث می‌شود که سِیر منطقی داستان در ترجمه با خلل مواجه شود. با وجود اهمیّت این مؤلّفه، برخی مترجمان با دخل و تصرّف‌های نابجا در سیاق کلام، به بافت متن آسیب زده‌اند. از بین ناهنجاری‌های بافتی، ناهنجاری دستوری و منطقی بیشترین بسامد را در ترجمه‌های مورد نظر دارد که در ادامه به بررسی نمونه‌هایی از آن می‌پردازیم.

3ـ3ـ1) نداشتن انسجام دستوری

یکی از مواردی که در انتقال بافت کلام و رعایت انسجام متن بسیار تأثیرگذار است، توجّه به ارجاع‌های متن است. در ترجمة متون عربی، تشخیص مرجع ضمایر از اهمیّت ویژه‌ای برخوردار است و مترجمان گاه در تشخیص آن به خطا رفته‌اند که برای پرهیز از اطالة کلام، به ذکر یک مورد بسنده می‌شود:

¦ «فِی تِلک السَّنَةِ شاهَدْتُ مَلائِکةَ السَّمَاءِ تنظرُ إِلَیَّ مِنْ وَراءِ أجْفانِ امْرِأَةِ جَمِیلَةٍ وَ فِیها رَأَیْتُ أَبَالِسَةَ الْجَحِیمِ یضحُونَ و یترَاکَضُون فِی صَدرِ رَجُلٍ مُجْرِمٍ» (جبران، 1949م.: 174).

ترجمه: «در همان سال بود که فرشتگان آسمانی را دیدم که با چشمان زنی زیبا به من نگاه می‌کردند. امّا در همان زن، اهریمنان دوزخ را نیز دیدم که در سینة مردی تبهکار می‌دویدند و ضجّه سر می‌دادند» (شجاعی، 1384: 19).

در این جمله، ضمیرِ «ها» در کلمة «فیها» به «السَّنَة» برمی‌گردد، امّا مترجم مرجع آن را «امراة» دانسته است و در نتیجه، جمله مفهوم اصلی خود را از دست داده است. بنابراین، باید به جای «در همان زن»، «در همان سال» ترجمه کرد که البتّه در برخی از ترجمه‌ها درست معنی شده است (ر.ک؛ ریحانی و هانی، 1388: 21).

3ـ3ـ2) رعایت نکردن ارتباط منطقی بین جملات

در میان تمام جملات یک متن، رابطة معنایی و منطقی وجود دارد که البتّه این روابط در متون داستانی از اهمیّت ویژه‌ای برخوردار است. اگر توالی زمانی، منطقی و معنایی جملات در یک داستان بر هم بخورد، بی‌شک خواننده در فهم داستان با مشکل مواجه می‌شود. بنابراین، هر گونه جابجایی در ترجمة جملات و بخش‌های مختلف یک داستان بافت کلام را دچار خلل می‌کند. این در حالی است که در برخی ترجمه‌های الأجنحة المتسّکرة، گاهی برخی از مترجمان بدون توجّه به ارتباط منطقی جملات، جابجایی‌هایی در متن مبدأ انجام داده‌اند و جملات را پس و پیش کرده‌اند. در بخش سوم داستان (ید القضاء)، در یکی از ترجمه‌ها، نظم منطقی داستان به واسطة همین جابجایی‌ها به طور کلّی از بین رفته است و خواننده در صورتی که به متن مبدأ رجوع نکند، نمی‌تواند سِیر حوادث داستان را در این قسمت درک کند. برای روشن شدن این مورد، ابتدا متن عربی و آنگاه ترجمة آن ذکر می‌شود:

¦ «فارس کرامه شیخ شریف‌القلب کریم‌الصّفات ولکنَّه ضعیفَ الإرادةِ یقوده ریاءُ النّاس کالأعمی و توقّفه مطامعُهم کالأخرس. أمّا ابنته فتخضع ممتثلة لإرادته الواهنته علی رغم کلّ ما فی روحِها الکبیرةِ مِنَ القوی و المواهب و هذا هو السِّرُّ الکَامنُ وراءَ حیاةِ الوالدِ و ابنته. و قَدْ فهم هذا السِّرَّ رجلٌ یأتَلِف فی شخصِه الطَّمَعُ بِالرِّیاء و الخُبْث بالدّهاء و هذا الرَّجُلُ هو مُطْران تسیر قبائحه بِظِلِّ الإِنجیل فتظهر للنَّاسِ کالفضائل. هو رئیسُ دینِ فِی بلادِ الْأَدیان و المذاهب تخافهُ الأرواح و الأجساد و تخرّ لَدَیه ساجدة مِثلمَا تَنحنی رِقابِ الْأَنعامِ أَمامَ الجَرَّّار. ولهذا المُطران ابن أخ تتصارِعُ فِی نفسِهِ عناصِر المَفاسدِ وَ المکارِه مثلَمَا تنقلبُ العَقارِب وَالْأَفاعی عَلَی جوانِبِ الْکُهُوف وَ الْمُسْتَنقِعَات. و لیسَ بعیداً الیومَ الَّذی ینتَصِب فِیهِ الْمَطران بِمَلابِسِه الْحِبْرِیَّةِ جَاعِلاً ابنَ أَخِیهِ عَن یَمِینهِ وَ ابنَةَ فارِس کرامه عَن شِمالهِ رَافعاً بِیَده الأَثِیمَةِ إِکلِیلَ الزَّواج فَوقَ رَأسَیهِما مُقیّداً بِسَلاسلِ التَّکهِین والتَّعزِیم جَسَداً طاهِراً بِجِیفَةٍ مَنْتَنَةٍ جَامِعاً فِی قَبضَةِ الشَّرِیعَةِ الفاسدَةِ رُوحاً سَماوِیَّةً بِذَاتِ تَرابِیَة، وَاضعاً قَلبَ النَّهارِ فِی صدرِ اللَّیلِ. هَذَا کُلُّ مَا أستَطِیعُ أَنْ أَقولَهُ لَکَ الْآنَ عَنْ فارس کرامه وَ ابْنَتِهِ فَلاَ تَسِلْنِی أَکثرَ مِنْ ذَلِکَ ذِکر المُصِیبَة یُدنِیهَا مثلَمَا یقرِّبُ المَوتَ الخَوفُ مِنَ الْمَوتِ. و حَوَّل صَدِیقی وَجَههُ و نَظرَ مِنَ النَّافِذَةِ إِلی الْفَضاءِ کَأنَّهُ یَبْحَثُ عَن أَسْرارِ الْأَیَّامِ وَاللَّیَالِی بَینَ دَقَائِق الْأَثِیرِ» (جبران، 1949م: 177).

× «فارس کرامه یک پیرمرد خوش‌قلب و بخشنده است، امّا ارادة ضعیفی دارد و در برابر مردم، همچون نابینایی است که با ریایشان رهنمون می‌شود و مانند گنگی است که مطامع‌شان جلوی او را می‌گیرد. دخترش هم، به‌رغم داشتن روح بزرگ، ولی مطیع ارادة پدرش می‌باشد و این همان رازی است که در زندگی این دو مخفی مانده است. یکی از افراد ریاکاران و پست و طماع به این راز پی برد! آنچه می‌توانستم دربارة فارس کرامه و دخترش بگویم، برایت گفته‌ام و دیگر چیز بیشتری را از من مپرس؛ زیرا ذکر این وقایع تلخ برای من بسیار سخت و دشوار است! من بعدها متوجّه شدم که مطران زشتی‌هایش را پشت انجیل پنهان می‌کرد و آنها را در برابر مردم به شکل فضیلت‌ها درمی‌آورد. مطران یکی از صاحبان منصب دینی است که ارواح و اجسام مردم از او می‌هراسیدند و گردن‌هایشان را همچون چهارپایان در برابر قصّاب خَم می‌کردند! برادرزادة مطران نیز از لحاظ فکر و فریب، نظیر عمویش بود و همچون کژدم و افعی رفتار می‌کرد و می‌اندیشید. مطران با لباس مذهبی وسط برادرزاده‌اش و دختر فارس کرامه ایستاد و دست‌های گناه‌آلودش را بلند کرد و تاجِ ازدواج را بر سَرِ هر دو نهاد، امّا در واقع، او پیکر دختری پاک را به مرداری متعفّن مقیّد ساخت و با استفاده از جملات مذهبی، روح آسمانی را به جسمی خاکی پیوند داد و دل روز را در قفسِ شب زندانی کرد! دوستم به سوی پنجره سَر برگرداند و به آسمان چشم دوخت و گویی به دنبال کشف اسرار، روز و شب در میان فضای بی‌کران بود» (شجاعی، 1384: 24ـ25).

چنان‌که مشاهده می‌شود، دوست جبران در حال صحبت کردن از ویژگی‌های فارس کرامه و دخترش، سَلمی است، امّا ناگهان صحبت از مطران به میان می‌آید و اینکه مطران تاجِ ازدواج را بر سَرِ برادرزاده‌اش و سَلمی می‌گذارد، در حالی که این اتّفاق هنوز رخ نداده است و یا حتّی مطران سَلمی را برای برادرزاده‌اش خواستگاری هم نکرده است. برای روشن شدن سِیر داستان، اصل عربی این قسمت از داستان را مرور می‌کنیم.

در اینجا دوست جبران ویژگی‌های فارس کرامه و سَلمی را برمی‌شمرد و اینکه فارس کرامه مردی ضعیف‌الإراده است و این رازی است که در زندگی آن دو (فارس و سَلمی) مخفی مانده است. یکی از افراد طمّاع، ریاکار و پَست به این راز پی می‌برد و این شخص همان مطران است. مترجم در اینجا صحبت‌های دوست جبران را خاتمه داده، جملاتی را که نویسنده در پایان این بند و پس از ذکر بقیّة وقایع آورده، در میانة بند جای داده است (هَذَا کُلّ ما أستطیع...). شاید مترجم معنای عبارات را به درستی متوجّه نشده است و در نتیجه، به جابجایی جمله‌ها پرداخته است. همچنین، جملة «و هذا الرّجل هو مُطران تَسِیر قبائِحه بِظِلِّ الإِنجیل...» را به این صورت ترجمه کرده است: «من بعدها متوجّه شدم که مطران زشتی‌هایش را پشت انجیل پنهان می‌کرد». همان گونه که ملاحظه می‌شود، مترجم جملة «من بعدها متوجّه شدم» را بی‌هیچ توجیه در ترجمه افزوده است. همچنین، عبارتِ «لَیسَ بَعیداً» در جملة «لَیْسَ بَعِیداً الیَومَ الَّذی ینتصِبُ فِیه مُطران بِمَلابِسهِ الحِبریَّةِ جَاعلاً ابنَ أَخِیهِ عَن یَمِینهِ وَ ابنَةَ فارِس کَرامه عَن شِمَالِه...» را نادیده انگاشته است، در حالی که این جمله‌ها ادامة صحبت‌های دوست جبران است و شاید وی از زمزمه‌هایی که در میان مردم جریان داشته، متوجّه شده که مطران قصد دارد سَلمی را برای برادرزاده‌اش خواستگاری کند و به همین علّت، چنین می‌گوید که دیرزمانی نمی‌گذرد که مطران با لباس مذهبی در میان برادرزاده‌اش و سَلمی می‌ایستد و آنها را به ازدواج هم درمی‌آورد.

3ـ4) تأثیر ادبی

در هر متن ادبی، تعامل پایدار و دوسویه‌ای میان صورت و معنی اثر برقرار است، به‌گونه‌ای که جداسازی این دو مؤلّفه از یکدیگر و نادیده انگاشتن یکی از آنها، از ارزش و اهمیّت متن می‌کاهد. به‌طبع ترجمة این آثار هم ظرافت‌ها و دقایق خاصّی دارد و به توجّه و اهتمام ویژه‌ای نیاز است. در ترجمة متون ادبی، مترجم هر لحظه با چالش‌ها و انتخاب‌های متفاوتی مواجه است و از یک سو، به دنبال انتقال مفهوم و حفظ امانت در آن است و از سوی دیگر، به موسیقی کلام، آهنگ واژگان، صنایع ادبی، ابهام‌ها و آشنایی‌زدایی‌های هنری نظر دارد. بنابراین، در متون ادبی تنها با محتوا مواجه نیستیم، بلکه زبان نیز ارزش ویژه و مستقلّ خود را دارد؛ به تعبیر دیگر، در ترجمة آثار ادبی، منتقل نمودن زبان ادبی نوشته را نیز می‌توان از ضرورت‌های حفظ امانت شمرد، به‌ویژه هنگامی که شعر یا نثر ادبی از منظر کاربست صُوَر خیال و آرایه‌های ادبی، غنی‌تر باشد.

تأمّل در برخی از ترجمه‌های فارسی الأجنحة المتکسّرة نشان می‌دهد که گاه مترجم زیبایی‌های ادبی موجود در متن مبدأ را نادیده انگاشته، بدون توجّه به صنایع ادبی، مانند تشبیه، استعاره و امثال آن به ترجمة عبارات پرداخته است. از آنجا که کتاب الأجنحة المتکسّرةاز منظر ادبی جایگاه ویژه‌ای دارد، مترجم باید در برگرداندن متن مبدأ، با توجّه به ظرایف و دقایق متن، تا حدّ امکان به ارائة ترجمه‌ای ادبی از آن بپردازد. در اینجا برای نمونه به ذکر چند مورد از بی‌توجّهی‌های مترجم در برگردان عبارات ادبی اشاره می‌کنیم.

¦ «فَفِی یومٍ مِن تلکِ الأیّامِ المُفعَمَةِ بأنفاس نیسان المُسکِرَةِ و ابْتِسامَاتِه المحییة ذهبتُ لِزیارةِ صَدیق یَسکُن بیتاً بعیداً عَن ضَجَّةِ الْإِجْتماعِ» (جبران، 1949م.: 175).

در اینجا، نویسنده با استفاده از آرایة ادبی «تشخیص»، به ماه نیسان جان بخشیده است و برای آن قائل به نَفَس کشیدن و لبخند زدن شده که از ویژگی‌های انسانی است. امّا این آرایة ادبی در برخی از ترجمه‌های این اثر منتقل نشده است؛ از جمله در ترجمه‌های زیر:

× «در یکی از روزهای زیبای نیسان به دیدار یکی از دوستانم رفتم که خانة وی در منطقة خلوتی، دور از هیاهوی جامعه قرار داشت» (حبیب، 1387: 64).

× «روزی از روزهای ماه نیسان به دیدار دوستی رفتم که خانه‌اش از هم‌هَمه و شلوغی شهر به دور بود» (نیک‌بخت، 1382: 258).

بهتر بود مترجمان به جای «روزهای نیسان» و «روزهای زیبای نیسان» چنین ترجمه می‌کردند:

r «در یکی از روزهای سرشار از نَفَس‌های مستی‌آور و خنده‌های زندگی‌بخش ماه نیسان...».

¦«و مَرَّت خمسةُ أَعْوَام عَلَی زواجِ سَلمی وَ لَم ترزق ولداً لیوجد بِکِیانِه الْعَلاقةَ الرُّوحیِّةَ بَینَها و بَینَ بَعلِها و یقرّب بِابْتِسامَتِه نفسیهِمَا المُتَنافَرَتَین مثلَمَا یجمعُ الفَجْر أوَاخرَ اللَّیلِ وَ أوائِلَ النَّهارِ» (جبران، 1949م: 234).

در اینجا نویسنده تولّد نوزاد را به طلوع فجر و سپیدة صبح تشبیه می‌کند. در واقع، همان‌گونه که سپیدة صبح، پایان شب و آغاز روز را به هم پیوند می‌دهد، تولّد نوزاد هم می‌توانست بین سَلمی و منصوربک یک پیوند معنوی ایجاد کند. برخی از مترجمان بی‌توجّه به زیبایی این تشبیه، آن را به متن مقصد منتقل نکرده‌اند:

× «پنج سال از ازدواج سَلمی گذشت، بی‌آنکه فرزندی به دنیا بیاید تا پیوند روحی بین او و همسرش را قوّتی بخشد و روح‌های گریزان آنها را به هم پیوند دهد» (نیک‌بخت، 1382: 329).

× «پنج سال از ازدواج سَلمی گذشت و نتوانست در طول این مدّت، کودکی به دنیا بیاورد تا روابط زناشویی‌اَش را استحکام بخشد» (حبیب، 1387: 121).

× «پنج سال از ازدواج سَلمی گذشت و او هرگز صاحب فرزندی نشد تا بتواند با همسرش ارتباط روحی برقرار کند؛ زیرا همواره لبخند نفرت به یکدیگر می‌زدند» (شجاعی، 1384: 81).

در ترجمة آخر، نه تنها این تشبیه منتقل نشده، بلکه مترجم در فهم عبارات نیز دچار اشتباه شده است. نویسنده بر آن است که تولّد فرزند و لبخند او می‌تواند جان‌های گریزان از یکدیگر آن دو (سَلمی و منصوربک) را به هم نزدیک کند، در حالی که مترجم به اشتباه چنین ترجمه کرده است: «همواره لبخند نفرت به یکدیگر می‌زدند» که چنین مفهومی در متن مبدأ مشاهده نمی‌شود.

¦ «وُلِدَ کَالفِکْر وَ مَاتَ کالتَّنَهُّدَةِ وَ اخْتَفی کَالظِّلِ فَأَذَاقَ سَلمی کرامه طعمَ الأُمُومَة وَلکِنَّه لَم یَبْقَ لِیُسْعِدَها وَ یَزِیلُ یَدَ الْمَوْتِ عَنْ قَلْبِهَا» (جبران، 1949م.: 237).

برگردان مناسبی از این جملات در ترجمه‌ها مشاهده نمی‌شود. برخی مترجمان ترجمه‌ای کاملاً آزاد و مفهومی ارائه داده‌اند؛ مانند:

× «فرزند سَلمی در سحرگاهان به دنیا آمد و با دمیدن پرتوی آفتاب از دنیا رفت. سَلمی در این فاصلة اندک، لحظاتی کوتاه طعم مادری را چشید، ولی غم و اندوه از دست دادن او را به جان خرید» (حبیب، 1387: 124)

یا این ترجمه:

× «او متولّد شد، چون یک اندیشه، مُرد همچون یک آه، و نهان شد چونان یک سایه. او زندگی نکرد تا همدم و آرامش‌بخش مادرش باشد» (نیک‌بخت، 1382: 322).

در این ترجمه، هرچند قسمت اوّل متن عربی به درستی ترجمه شده است، امّا در قسمت دوم (وَلَکِنَّهُ لَمْ یَبْقَ...) ترجمة دقیقی از متن مبدأ مشاهده نمی‌شود. در اصل عربی، سخنی از «همدمی» و «آرامش‌بخشی» کودک در میان نیست. علاوه بر این، نویسنده با کاربرد یک اضافة استعاری، به «مرگ» جان بخشیده است و این آرایة ادبی در هیچ ‌یک از ترجمه‌های موجود دیده نمی‌شود. در ترجمه‌های دیگر هم «یَد الْمَوت»، «مرگ» ترجمه شده است (ر.ک؛ شجاعی، 1384: 84) و بهتر بود مترجمان به جای «مرگ»، «دستِ مرگ» ترجمه می‌کردند.

¦ «فَتَأَثَّرْتُ لِکَلامِه وَ شَعَرْتُ بِجَاذبٍ خَفیٍ یُدْنِینِی إِلَیه بِطُمَأْنِینَةِ مِثْلَمَا تَقُودُ الْغَرِیزَةُ الْعُصْفُورُ إِلَی وَکْرِه قُبَیْلَ مَجِیءِ الْعَاصِفَةِ» (جبران، 1949م.: 176).

× «با شنیدن این سخن، آرامش عجیبی به من دست داد؛ یک احساس غریزی بود که گنجشک را پیش از طوفان به لانه‌اش بازمی‌گرداند» (شجاعی، 1384: 23).

مترجم جملة اوّل را به طور کلّی اشتباه ترجمه کرده است و تشبیه موجود در جملة آخر را هم نادیده گرفته است. ادات تشبیه «مِثْلَمَا» در ترجمه منتقل نشده است و در نتیجه، معنای درستی از کلام برداشت نمی‌شود.

r ترجمة پیشنهادی:

«تحت تأثیر کلامش قرار گرفتم و احساس کردم که جاذبه‌ای نامحسوس مرا به‌آرامی به او نزدیک می‌کند، همان‌گونه که غریزة گنجشک پیش از آمدن طوفان، او را به لانه‌اش رهنمون می‌شود».

نتیجه‌گیری

بررسی و نقد تقابلی ترجمه‌های فارسی الأجنحة المتکسّرة اثر جبران خلیل جبران با متن اصلی نتایج زیر ار نشان می‌دهد:

1ـ ناهمسانی‌هایی در ترجمه‌های این اثر با متن مبدأ مشاهده می‌شود. این ناهمسانی‌ها در سطوح مختلف واژگانی، معنایی، بافتی و ادبی درخور بررسی است.

2ـ در برخی ترجمه‌های این اثر، همچون ترجمة طباطبایی، حبیب، ریحانی و هانی، و شجاعی، معادل‌یابی واژگانی در اثر بی‌توجّهی به تفاوت بار معنایی کلمات در زبان فارسی و عربی و یا شتابزدگی و اعتماد صِرف به حافظه دچار خلل شده است.

3ـ در سطح معنایی، بیشترین ناهمسانی‌ها در ترجمه‌های شجاعی، نیک‌بخت و حبیب مشاهده می‌شود. در این میان، روی آوردن به اطناب و تفصیل غیرضروری مطلب در ترجمة ریحانی و هانی و فروکاست مطلب در ترجمة شجاعی و نیک‌بخت، بیش از دیگر ترجمه‌ها مشهود است.

4ـ بی‌توجّهی به بافت کلّی کلام و ارتباط منطقی جملات در یکی از ترجمه‌های این اثر (ترجمة شجاعی)، باعث شده است که خواننده در فهم سِیر منطقی داستان در برخی قسمت‌ها با مشکل مواجه شود.

5ـ بی‌توجّهی به کارکرد ادبی متن در ترجمه‌های شجاعی، نیک‌بخت و حبیب، بیش از دیگر ترجمه‌ها است.

6ـ مقایسة اجمالی و مقابلة ترجمه‌های این اثر با متن مبدأ نشان می‌دهد که ترجمة انصاری از منظر انتقال معنا، توجّه به بافت کلّی کلام و ادبیّت متن، نزدیکترین ترجمه به متن مبدأ است.

ابن‌منظور، محمّدبن مکرم. (1414ق.). لسان‌العرب. بیروت: دار صادر.
انصاری، مسعود. (1376). ترجمة بالهای شکسته و موسیقی و عروسان مرغزار جبران خلیل جبران. تهران: جامی.
پالامپو، گیزبه. (1391). اصطلاحات کلیدی در مطالعات ترجمه. ترجمة فرزانه فرح‌زاد و عبدالّه کریم‌زاده. تهران: قطره.
جبران، خلیل جبران. (1949م.). المجموعة الکاملةلِمؤلّفات جبران خلیل جبران. به کوشش میخائیل نعیمه. لبنان: بی‌نا.
حبیب، جعفر. (1387). ترجمة هشت کتاب جبران خلیل جبران. تهران:محراب دانش.
حدّادی، محمود. (1372). مبانی ترجمه. تهران: انتشارات جمال الحق.
حقّانی، نادر. (1386). نظرها و نظریّه‌های ترجمه. تهران: امیرکبیر.
خزاعی فرید، علی. (1393). «نقد ترجمه در ایران: روش‌ها و آسیب‌ها». نامة فرهنگستان. ش 55. صص 71ـ93.
ریحانی، محمّد و ورده هانی. (1388). ترجمة بالهای شکستة جبران خلیل جبران. قم: مؤسّسة انتشاراتی امام عصر(عج).
زرکوب، منصوره و فرهاد امینی. (1393). «تحلیل مقابله‌ای امثال در فارسی و عربی از نظر معنا، واژگان و سبک؛ بررسی موردی بیست و یک مَثَل». پژوهش‌های ترجمه در زبان و ادبیّات عربی. س 4. ش 10. صص 119ـ139.
شجاعی، حیدرعلی. (1384). ترجمة بالهای شکستة جبران خلیل جبران. تهران: جام.
شمس‌آبادی، حسین و فرشته افضلی. (1394). «ناهنجاری‌های واژگانی و مفهومی در ترجمة متون داستانی و نمایشی از عربی به فارسی». پژوهش‌های ترجمه در زبان و ادبیّات عربی. س 5. ش 12. صص 145ـ167.
صلح‌جو، علی. (1366). «بحثی در ترجمه». برگزیدة مقاله‌های نشر دانش. زیر نظر نصرا... پورجوادی. تهران: نشر دانش. صص 37ـ53.
طباطبائی، مصطفی. (1343). ترجمة مجموعة کامل آثار جبران خلیل جبران. تهران: معرفت.
غلامی، حسین و علی سعیدی. (1388). «نقد ترجمه داستان درس‌های فرانسه از دیدگاه نظریّة سخن‌کاوی؛ بررسی موردی سبک، لحن نشانه‌های سجاوندی». پژوهش ادبیّات معاصر جهان. ش 52. صص 85ـ96.
فلاّح، ابراهیم. (1393). «نقد و بررسی ترجمة شاه ولی‌الله دهلوی». پژوهش‌های ترجمه در زبان و ادبیّات عربی س 4. ش10. صص 79ـ96.
گنتزلر، ادوین. (1393). نظریّه‌های ترجمه در عصر حاضر. ترجمة علی صلح‌جو. چ 2. تهران: هرمس.
لطفی‌پور ساعدی، کاظم. (1374). درآمدی به اصول و روش ترجمه. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
مسبوق، سیّد مهدی و دیگران. (1394). «تعادل واژگانی و اهمیّت آن در فهم دقیق متن؛ موردکاوی پنج ترجمة فارسی از خطبه‌های نهج‌البلاغه». پژوهش‌های ترجمه در زبان و ادبیّات عربی. س 5. ش 12. صص 13ـ39.
معروف، یحیی. (1383). فنّ ترجمه؛ اصول نظری و عملی ترجمه از عربی به فارسی و فارسی به عربی. تهران: سمت.
معلوف، لویس. (1386). المنجد فی اللّغة. تهران: اسلام.
نیک‌بخت، محسن. (1382). ترجمة عیسی پسر انسان و بال‌های شکستة جبران خلیل جبران. تهران: علم.