Document Type : Research Paper

Author

Assistant Professor, Department of Arabic Language and Literature, Imam Khomeini International University, Qazvin, Iran;

Abstract

In relation to language and thought, discussion of language relativity can still be controversial. This hypothesis, more often known as “Sapir–Whorf hypothesis” is based on how language impacts on thought. In its extreme form, it is language that determines and directs thought, and in its mildest form, language affects parts of thinking. The basis of this hypothesis is that the speakers of every language encounters and conceptualizes the world through their own language. Therefore, linguistic differences sometimes lead to differences in the worldviews. Naturally, translation, which transmits data from one language to another, will be affected by such relativity. This article, by a descriptive-analysis, seeks to categorize distinct relativities in Arabic and its effect on the translation of Arabic texts, especially ancient texts into Persian. It seems that based on the distinct Arabic origins of Persian and different pre-Islamic cultural dimensions it would be possible to consider categories of mild relativity in order to confront the translation of Arabic texts with particular challenges. The basic question of the research is to explain the grammatical categories of relativism and how it affects the translation from Arabic. This ultimately leads to the conclusion that the categories of time, number, and gender in verbs, some conjugations, color, descriptions, as well as, some natural phenomena indicate that Arabic, especially in its early periods, is far more atomistic than Persian. In other words, it separates the outer world with more sections, and In this regard, the special attention of translators is required.

Keywords

در منطق گفته می‌شود: «انسان حیوان ناطق است». شرح این تعریف آن است که انسان برخوردار از نظام زبان است؛ نظامی که بر پایة اندیشه شکل‌ می‌گیرد و جز انسان، دیگر موجودات از آن بی‌بهره‌اند. از این رو، می‌توان گفت فصل انسان در جنس حیوانیت، همان نطق درون یا همان اندیشة وی است که در زبان یا همان نطق بیرونی نمود می‌یابد. این تعبیر ساده، خبر از پیچیدگی یک رابطة عمیق و پربحث می‌دهد که روان‌شناسان، زبان‌شناسان و پژوهشگران عرصة فرهنگ و یا حتی ترجمه را به خود مشغول داشته‌است. برخی زبان را آیینة تفکر و برخی آن دو را دو حوزة متمایز و برخی نیز زبان را موجد تفکر دانسته‌اند. در گروه سوم، اندیشمندانی چون هِردِر، همبولت و بعدها به شکل جدّی، ساپیر و وورف بیش از دیگران بر اثرگذاری زبان بر اندیشه تأکید داشته‌اند. دیدگاه آنان امروزه به واسطة نقش پررنگ ساپیر و وورف به فرضیة نسبیت زبانی شناخته می‌شود. خلاصة فرضیه این است که جامعه‌های زبانی مختلف، تفکر و شناخت متفاوتی از جهان دارند؛ زیرا زبان متفاوتی دارند و این «زبان» است که شکل‌دهندة اندیشه و مجرای انتقال آن می‌باشد. طبیعتاً نسبیت در فهم متون و گفتارهای یک زبان برای دیگر گویشوران خلل ایجاد می‌کند و به تبع آن، مترجمان را هم برای معادل‌یابی امور نسبیت به‌زحمت می‌اندازد.

مقالة حاضر با روش توصیفی‌ـ تحلیلی و به روش کتابخانه‌ای در گردآوری منابع، تمایزهای زبان عربی از منظر نسبیت را در برخی مقوله‌های کلی برمی‌شمارد. سپس با ذکر نمونه‌هایی از متون که نسبیت بر ترجمة آن مسئله‌ساز شده، به راهکارهای مترجمان می‌پردازد. شایان ذکر اینکه با توجه به پژوهش‌های متعدد دربارة رابطة زبان و تفکر و برخی مقالات دربارة نسبیت زبانی، این پژوهش به هیچ وجه درصدد اضافه‌گویی برای اثبات یا رد این فرضیه نیست، بلکه این فرضیه را در نوع ضعیف آن، مفروض و مقبول می‌داند و درصدد تبیین برخی مقوله‌های برجسته در زبان عربی است که هم در فهم دوجانبه و هم در امر نقل و ترجمة متون از دو زبان می‌تواند مؤثر افتد. بنابراین، بر اساس پژوهشی توصیفی‌ـ تحلیلی، ابتدا مهم‌ترین مفاهیم اثرگذار در پژوهش را در چارچوبی نظری تبیین و توصیف خواهیم نمود و آنگاه بر مبنای آن به تحلیل چگونگی بازتاب عناصر دستوری و قاموسی نسبیت در ترجمه از عربی به فارسی خواهیم پرداخت. از این رو، پرسش‌های محوری پژوهش چنین است: 1ـ چه مقوله‌هایی از جهان هستی به واسطة جنبة دستوری و قاموسی در زبان عربی به صورت متمایز و برجسته تقطیع شده‌است؟
2ـ اثرگذاری تقطیع متفاوت این مقوله‌ها در ترجمه چگونه است؟

1. پیشینة پژوهش

معمولاً در کتاب‌هایی با عنوان زبان و اندیشه یا زبان و فرهنگ، به نسبیت زبانی اشاره شده‌است که در آن‌ها صرفاً تشریح فرضیه و دیدگاه موافقان و مخالفان آن دیده می‌شود. لذا به تمایز نسبیت در زبان‌ها کمتر توجه کرده‌اند؛ مانند کتاب زبان و اندیشه از نیک لاند. مقالة بدخشان و آزموده با عنوان «بازاندیشی نسبیت زبانی با رویکرد شناختی و استناد بر داده‌های زبان فارسی» و مقاله‌ای از سیّد فرید خلیفه‌لو با عنوان «زبان و واقعیت (بازخوانی یک فرضیه)» نیز در همین راستاست. نسبیت به‌تنهایی و در مقایسة دو زبان یا گویش در پژوهش‌هایی دیده می‌شود؛ از جمله: مهرداد امیری در مقالة «بحثی دربارة فرضیة نسبیت زبانی در گویش باصری فارس»، بدون ذکر مبانی نظری، مستقیماً به مواردی از نسبیت در باب نامگذاری چارپایانی چون بُز و میش در گویش باصری اشاره کرده‌است. ابوذر عموزاده حسنوند نیز در مقاله‌اش با عنوان «نسبیت زبانی در واژگان خویشاوندی گویش لکی دره‌شهر: یک بررسی تطبیقی با زبان فارسی»، فقط به مواردی از نسبیت خویشاوندی پرداخته‌است و گویش مذکور را به علت فارسی‌زدگی در معرض خطر دانسته‌است. همچنین، مقالة «نسبیت زبانی و درک آسمان در شعر فارسی» از حسین بیات، به آمیختگی سبز و آبی در توصیف آسمان در ادب فارسی توجه کرده‌است. از دیگر پژوهش‌ها در این زمینه، «بررسی نسبیت زبانی در دو زبان فارسی و کردی با تأکید بر مفاهیم خویشاوندی و زمان» از عزیز مصطفایی است. سرانجام، پایان‌نامة «نسبیت زبانی و ترجمه» از مریم نیلی‌پور در دانشگاه اصفهان (1387) به راهنمایی محمد عموزاده که زبان عربی در آن‌ها جایگاهی ندارد. بنا بر آنچه آمد، می‌توان گفت در باب مقایسة عربی از جنبة نسبیت زبانی و اثرگذاری‌های آن بر ترجمه، پژوهش مستقلی انجام نشده‌است و امید که انجام این پژوهش ضمن ارائة نتایجی شایستة توجه، در مطالعة تمایزات فرهنگی، اجتماعی، مطالعات ترجمه و... به‌کار آید.

2. چارچوب نظری پژوهش

با توجه به اینکه «نسبیت زبانی» موضوعی در حیطة رابطة زبان و تفکر است، در این بخش، ابتدا به رابطة زبان و تفکر و آنگاه به یکی از جوانب آن، یعنی نسبیت زبانی پرداخته می‌شود.

2ـ1. زبان و تفکر

رابطة زبان و تفکر قدمتی دیرینه دارد. از افلاطون نقل است که «هنگام تفکر، روح انسان با خودش حرف می‌زند» (باطنی، 1373: 51). صحبت از رابطة تفکر و زبان وقتی پیچیده‌تر می‌شود که می‌بینیم صاحب‌نظران تعریف دقیق و مورداتفاقی دربارة تفکر و زبان ارائه نکرده‌اند. یارمحمدی (1383) پرسش‌های کلیدی در باب این رابطه را برشمرده که محوریت آن، بر وجود یا نبودِ رابطه، ماهیت رابطه و سمت و سوی آن استوار است (ر.ک؛ بدخشان و آزموده، 1391: 3). بر مبنای وجود رابطه و جهت‌گیری آن، به‌اجمال می‌توان به سه رویکرد اشاره کرد:

الف) رویکردی که بر تمایز قوة نطق و قوة تفکر پافشاری می‌کند.

ب) رویکردی که در اثرگذاری تفکر بر زبان خلاصه می‌شود. صاحبان این دیدگاه، «زبان را نه تنها شرط کافی برای تفکر نمی‌دانند، بلکه آن را شرط لازم نیز به حساب نمی‌آورند» (باطنی، 1374: 53).

ج) رویکردی که به دو گونة افراطی و تعدیل‌یافته به تأثیر زبان بر اندیشه معتقد است. اگرچه این رویکرد غالباً به‌واسطة فرضیة نسبیت زبانی و بیشتر با نام ساپیر و وورف شناخته می‌شود، اما افراد بزرگی پیش از آن دو به این بحث پرداخته‌اند.

2ـ2. نسبیت زبانی

چنان‌که ذکر شد، اثرگذاری زبان بر تفکر صرفاً به دیدگاه‌های ساپیر و وورف محدود نمی‌شود. پیش از آن دو نیز برخی بر این نکته پافشاری کرده‌اند و در نوشته‌های افرادی همچون هِردِر، هومبولت، بوآز، لوسین لوی برول، ارنست کاسیرر و یا حتی سوسور نیز می‌توان آن را دید. به عنوان مثال، یوهان هِردِر (1772م.) اظهار داشت که زبان و اندیشه از هم جدایی‌ناپذیرند و زبان هم ابزار اندیشة آدمی است، هم محتوای آن و هم صورت آن (ر.ک؛ بدخشان و آزموده، 1391: 4). هِردِر تأکید داشت که روح انسان با کلمات می‌اندیشد و ما به‌ واسطة زبان، اندیشه را فرامی‌گیریم (ر.ک؛ محسب، 1997م.: 8).

در اواسط قرن 19 میلادی، فردی چون هومبولت (Humboldt) را شاهدیم که معتقد است: «هر زبانی در خود به واسطة ساختاری که دارد، تحلیلی از جهان خارج را در خود دارد که ویژة خود اوست و با تحلیل موجود در سایر زبان‌ها متفاوت است (ر.ک؛ نظامی‌زاده، 1373: 502). نقش او به حدی بوده که پیتر سورن در اشارة کوتاه خود به نسبیت، آن را فرضیة «هومبولت‌ـ ساپیرـ وورف» معرفی می‌کند (ر.ک؛ سورن، 1389: 130). حتی فردینان دوسوسور، پدر زبانشناسی نوین نیز گرچه به طور جدی رابطة تفکر و زبان را در کتابش نمی‌بینیم، اما این گفتة وی بر تمایل او به اثرگذاری زبان بر تفکر اشاره دارد: «از دیدگاه ذهنی، اندیشة ماـ جدا از بیانش‌ـ از طریق واژه‌ها، چیزی جز توده‌ای بی‌شکل و نامشخص نیست و... برای انسان، اندیشه‌ها از‌پیش‌ساخته وجود ندارد و هیچ چیز قبل از پدیدار شدن زبان مشخص نیست» (دوسوسور، 1389: 161).

با وجود دیدگاه‌های پیشین، تأثیر زبان بر تفکر جز در آرای ساپیر و بعد از او وورف شکل جدی به خود نگرفت. ادوارد ساپیر (Edward Sapir/ 1884ـ1939م.) در شمال آلمان به دنیا آمد. در سال 1889، به همراه خانواده به نیویورک آمریکا مهاجرت کرد. در دانشگاه کلمبیا به تحصیل در رشتة زبان آلمانی پرداخت و در سال 1909 به راهنمایی استادش، بواز، دکترای مردم‌شناسی گرفت (ر.ک؛ سورن، 1389: 117). از نظر ساپیر، «زبان یک نظام نمادین خلاقانه است که صرفاً به تجربه‌های مستقیم انسان ارجاع نمی‌دهد، بلکه ابعاد این تجربه را مشخص و سازماندهی می‌کند (ر.ک؛ برکة، 1995: 65). ساپیر در بخشی از فصل اول کتاب خود یا عنوان زبان، درآمدی بر مطالعه سخن گفتن، سؤال از رابطة زبان و تفکر را به دلیل سوءتعبیرها امری دشوار می‌داند و معتقد است که زبان «به هیچ روی حکم برچسبی نهایی بر پیکرة کمال‌یافته اندیشه را ندارد» (ساپیر، 1376: 33). وی به‌صراحت بر تأثیرگذاری زبان بر تفکر تأکید دارد و می‌گوید: «نویسندة این سطور در مقام یک فرد، سخت معتقد است که این احساس که خیلی‌ها تصور می‌کنند که می‌توانند بدون زبان به تفکر یا حتی استدلال بپردازند، توهمی پوچ و بی‌اساس است» (همان: 35).

پس از ساپیر، شاگردش بنجامین لی وورف (Benjamin Lee Whorf) (1897ـ1941م.) تأثیرگذاری زبان بر تفکر را بیش از پیش مطرح نمود، به حدی که فرضیة نسبیت زبانی به سبب آرای وی و ساپیر شکل گرفت و به فرضیة نسبیت زبانی ساپیر و وورف، گاهی نیز به علت نقش برجستة وورف، صرفاً به نام او ذکر می‌شود. دیدگاه‌ها و مطالعات وورف بر همان مبانی نظری افراد پشین استوار است، ولی تنها نقطة قابل تمایز وی، مطالعات میدانی و مقایسات زبانی اوست. زبان هوپی (زبان سرخ‌پوستان بومی امریکا) از جمله زبان‌هایی بود که مورد مطالعة میدانی او بوده‌است. هنله در پژوهش ارزشمند خود، تمایزات زبان‌های استاندارد اروپایی با زبان هوپی را از دیدگاه وورف، در مؤلفه‌های دستوری و قاموسی زیر برشمرده‌است: جمع و شمارش، کمیت‌های فیزیکی، مراحل گردش، شکل زمانی فعل‌ها، مدت، شدت و تمایل (ر.ک؛ هنله، 1372: 87). وورف مضمون اصلی سه مقالة «زبانشناسی به عنوان علم محض» (1940م.) «زبان و منطق» (1941م.) و «زبان، ذهن و واقعیت» (1942م.) را که در اواخر زندگی تألیف نموده، اینگونه خلاصه کرده‌است: تفکر با پارامترهای زبان محدود گردیده‌است و از طریق زبان به درکی از تفکر خواهیم رسید (ر.ک؛ بدخشان و آزموده، 1391: 6ـ7). از نظر وورف، هر زبانی یک نظام فراگیر از قالب‌های ثابت ارائه می‌دهد که شکل تفکر را نزد انسان به صورت ناخودآگاه کنترل و ساماندهی می‌کند (ر.ک؛ برکة، 1995م.: 66).

دیدگاه وی مبانی نظری خاصی دارد؛ از جمله اینکه زبان عامل تعیین‌کننده‌ای است که (مستبدانه) مسیر دگرگونی فکری را تعیین می‌کند و یا اینکه زبان بیش از هر چیز، طبقه‌بندی، سازماندهی و بیان تجربه‌ای است که یک نظام اجتماعی معین ایجاد کرده‌است و دیدگاه‌های بشر به گونه‌ای است که از طریق زبان دربارة آن صحبت می‌شود (ر.ک؛ محسب، 1995م.: 29ـ35). با همة آنچه گفته شد، وورف این تأثیرگذاری را یکسویه نمی‌دانست و مدعی بود: «محیط زندگی در ساختار و محتوای زبان اثر می‌گذارد و ساختار زبان، ساختار اندیشیدن را تعیین می‌کند» (فکوری، 1382: 552).

2ـ3. انواع نسبیت زبانی

نویسندة کتاب زبان و اندیشه، با ذکر دو گونه فرضیة نسبیت زبانی (ف.ن.ز) به توضیح آن پرداخته‌است. نوع قوی که بر اساس آن زبان، فکر را به وجود می‌آورد و نوع ضعیف که بر مبنای آن زبان بر فکر اثر می‌گذارد (ر.ک؛ لاند، 1388: 28). گونة قوی و افراطی نسبیت، تقریباً مطرود است و معتقدان اندکی دارد که گاهی نیز با اظهاراتی نژادپرستانه آمیخته می‌شود. صفوی از سالوادور دوماداریاگا نقل می‌کند که وی برخی ویژگی‌های خاص را بر مبنای زبان به اقوام مختلف نسبت داده‌است و به عنوان مثال، انگلیسی‌ها را پرتحرک، فرانسوی‌ها را متفکر، اسپانیولی‌ها را احساساتی و عرب‌ها را تنبل و بی‌عار قلمداد کرده‌است! (ر.ک؛ صفوی، 1388: 19ـ20).

اما نوع ضعیف آن هنوز هم مورد بحث هواداران جدی و مخالفان سرسخت است. جرج یول در کتاب نگاهی به زبان می‌گوید: «این عقیده که زبان تعیین‌کنندة تفکر است، ممکن است تا حدودی نسبتاً صحیح باشد» (یول، 1386: 291). باطنی با ذکر اشکالات وارد بر فرضیة نسبیت، از جمله اینکه کرولال‌ها با وجود نداشتن قدرت نطق، قابلیت تفکر دارند، یا اینکه مطالعة زبان‌پریش‌ها نشان می‌دهد آن‌ها گرچه قوة تفکرشان مختل است، ولی به‌راحتی صحبت می‌کنند، و این گفتة اینشتین که در تفکرات علمی خود از کلمات استفاده نکرده‌است و نظر چامسکی که یادگیری زبان را امری ژنتیکی می‌داند و برخی نشانه‌های مفهوم‌سازی در شامپانزه‌ها، به این‌ها پاسخ می‌دهد و به نظر می‌رسد با ردّ نظرات مخالفان، سعی در تأیید نسبیت زبانی دارد (ر.ک؛ باطنی، 1373: 115ـ122). نخست اینکه او معتقد است چه تفکر بدون زبان امکان‌پذیر باشد، چه نباشد، تنها از راه زبان است که می‌توانیم اندیشه‌های خود را به دیگران منتقل کنیم و از اندیشة دیگران باخبر شویم. دوم اینکه به‌رغم شواهدی که ارائه شد، می‌توان نشان داد که اگر انسان زبان نمی‌داشت، تفکر او شکل دیگری به خود می‌گرفت (ر.ک؛ باطنی، 1374: 55). بنابراین، در اینجا ما نیز همچون یول، لاند و باطنی، با پذیرش نسبیت زبانی در نوع ضعیف، در پی تبیین تأثیر مقوله‌های نسبیت در عربی، بر درک متن و ترجمة آن به فارسی خواهیم بود.

3. مقوله‌های نسبیت در عربی و اثر آن بر ترجمه

3ـ1. مقوله‌های دستوری

3ـ1ـ1. جنسیت و تعدّد

از جنبه‌های دستوری مهمی که تمایز عربی با بسیاری زبان‌ها از جمله فارسی است، جنبة تعدد و جنسیت اشخاص در فعل‌ها و شناسه‌هاست. گرچه «برخی از زبان‌شناسان دستیابی به تفاوت‌های نسبی میان زبان‌ها را از طریق نظام دستوری زبان، کاری بیهوده انگاشته‌اند» (صفوی، 1388: 19)، اما «طبق نظر وورف، مقوله‌های دستوری نیز نمودی از تقسیم‌بندی تجارب انسان از جهان است» (عموزاده مهدیرجی، 1383: 8). گرچه صرف فعل و ضمایر عربی در 14 صیغه بر کسی پوشیده نیست، اما نکتة حائز اهمیت در اینجا، جزئی‌نگری و تقطیع متفاوت عربی نسبت به فارسی در این زمینه است:

 

چنان‌که در طرح بالا آمده‌است، جز دو صیغة اول شخص مفرد و جمع فارسی که متناظر معنایی یکسانی در عربی دارند، دیگر صیغه‌های فارسی تناظر یک‌به‌یک با صیغه‌های عربی ندارند و هر کدام 2 یا 4 صیغة عربی را در برابر خود می‌بینند. از منظر نسبیت زبانی، این مسئله حائز اهمیت است؛ زیرا آنچه در زبان فارسی صرفاً بر مبنای دو مؤلفة (مفرد/ جمع) و (متکلم/ مخاطب/ غایب) تقطیع شده، در عربی با چند مؤلفة بیشتر برش خورده‌است؛ یعنی (مفرد/ مثنی/ جمع) (متکلم/ مخاطب/ غایب) (مذکر/ مؤنث). نتیجه این است که برخی جملات فارسی مانند مثال زیر، البته بدون توجه به بافت موقعیتی آن، معادل‌های متعددی در عربی به صورت جزئی‌تری پیدا می‌کند:

 

حال اگر جنبة کاربردشناختی و اطلاق جمع برای مخاطب در فارسی برای احترام را نیز در نظر بگیریم، در آن صورت، دو معادل دیگر نیز در عربی اضافه می‌شود:

 

الف) تأنیث: برای فهم بهتر موضوع، به ترجمه‌هایی از دو آیه از سورة یوسف صرفاً به عنوان نمونه اشاره می‌کنیم که نشان می‌دهد مقولة تأنیث به عنوان یک جنبة نسبی زبان عربی، مترجمان را وادار به جایگزینی ضمیر مبیّن جنسیت در ترجمه با مرجع آن کرده‌است. شایستةذکر است اینجا نه قصد مقایسة ترجمه‌ها را داریم و نه قصد نقد و اشکال‌تراشی بر آن‌ها، بلکه هدف تأیید و تأکید بر تأثیرگذاری مقولة جنسیت بر فرایند انتخاب‌ها در متن ترجمه است:

Pوَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیتِهَا عَنْ نَفْسِهِ... * وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَی بُرْهَانَ رَبِّهِO (یوسف/ 23ـ24).

آیات بالا از این نظر که حاوی ضمایر مذکر و مؤنث بدون ذکر مرجع، ولی کاملاً مفهوم و قابل تمییز است، اما به علت فقدان جنسیت در صرف فعل و شناسه‌های فارسی، مشاهده می‌شود که در همة ترجمه‌ها مترجمان مجبور به ذکر مرجع برای ایجاد تمایز شده‌اند:

 

چنان‌که از نمونة ترجمه‌های بالا مشخص می‌شود، همة مترجمان، چه به صورت صریح و چه در کروشه مجبور به ذکر مرجع شده‌اند تا تمییز موجود در متن اصلی به واسطة ضمایر، در متن ترجمه با مرجع ضمیر مشخص گردد.

ب) تثنیه: این مسئله در تثنیه نیز بر همین قرار است و نشانگرهای تثنیه در افعال و ضمایر عربی، به علت عدم برش تثنیه در صرف افعال و شناسه‌های فارسی، غالباً در ترجمه به صورت جمع می‌آید. در زیر، نمونه‌هایی از ترجمه‌های آیة 35 سورة قصص در تأیید این مطلب ذکر می‌شود:

 

چنان‌که ملاحظه می‌شود، مترجمان در متن فارسی ناگزیر از ذکر معادل «شما» برای شناسه‌های متعدد تثنیه بوده‌اند و مترجمی همچون فولاوند نیز صرفاً در مورد اول از تعبیر «شما هر دو» استفاده کرده‌است و هم ایشان و هم دو مترجم دیگر و هم دیگر مترجمانی که مورد بررسی قرار گرفته‌اند، در این امر نسبیتی، به شکل کاملاً یکسان عمل کرده‌اند و درک تمایز در متن بیشتر بر عهدة مخاطب است تا از بافت زبانی و موقعیتی شناسة «شما» به تعدد مدّنظر در متن اصلی پی ببرد.

3ـ1ـ2. جوانب دستوری دیگر

جوانب نسبیت دستوری صرفاً به مسئلة مثنی و تأنیث ختم نمی‌شود. در زبان عربی، برخی سازوکارهای دستوری دیگری هم هستند که نشانگر تقطیع جزئی‌تر عربی نسبت به فارسی می‌باشند؛ از جمله:

الف) ادوات تأکید

در زبان عربی، ادوات بسیاری برای ایجاد تأکید در کلام وجود دارد. در جواهرالبلاغه، 13 مؤکِّد از مهم‌ترین این ادوات برشمرده شده‌است (ر.ک؛ هاشمی، 1381: 56). در زبان فارسی، معادلی برای بسیاری از آن‌ها و اصولاً چنین حجمی از مؤکدات را نمی‌توان یافت. برای مثال، این بخش از آیة 22 سورة مجادله حاوی ادوات تأکید متعددی است که در فارسی امکان بروز در هیچ ترجمه‌ای را نمی‌یابند؛ از جمله: 1ـ الا، 2ـ إنّ، 3ـ اسمیه بودن جمله، 4ـ ضمیر فصل، 5ـ اسم و مشتق بودن خبر، 6ـ معرفه بودن خبر به «اَل». نه در ترجمه که اصولاً این حجم تأکید تأثیر و فهمی متفاوت در ذهن مخاطب اصلی و غیرعرب می‌گذارد:

 

ملاحظه می‌شود که علی‌رغم اطلاع مترجمان از جنبه‌های متعدد تأکید و نیز کاربرد برخی تعبیرات مانند «بی‌تردید، همان و..»، امکان بازنمایی همة ابزارهای تأکید در فارسی وجود ندارد.

ب) جمع قِلّة و کثرة

بنا بر آنچه در امهات منابع نحوی و صرفی آمده‌است، علاوه بر جمع‌های سالم مذکر و مؤنث، جمع مکسر نیز مجموعه‌ای چهارگانه از جمع قِلّه است که فقط برای تعداد خاصی، یعنی 3ـ10 کاربرد دارند. این 4 وزن (برخلاف 23 وزن کثرتِ جمع مکسرها) دلالت متفاوتی دارند که در فارسی برش متناظری ندارند. این اوزان عبارتند از: «أفعُل»، «أفعال»، «أفعلة» و «فِعلة» که در ضمن خود، علاوه بر جمع، تعداد خاصی را متبادر می‌کنند که نسبت به جمع در فارسی دقیق‌تر است (ر.ک؛ النظام، 1371: 127ـ128) و این بدان معناست که تجربة مشترک بشری در تجمیع با برش دقیق‌تری در عربی، خود را نشان می‌دهد:

 

بر این اساس، مشاهده می‌شود که در قرآن کریم، برای اشاره به ماه‌های حرام (4 ماه) از «أشهر» و برای ماه‌های سال (بیش از 10) از «شهور» استفاده شده‌است:

 

با این حال، نه در ترجمه‌های نمونة بالا و نه در ترجمه‌های دیگری که پیش‌ روی نویسنده است، این جنبة نسبی، یعنی جزئی‌نگری عربی در امر تجمیع، اساساً امکان ظهور و بروز در ترجمه نیافته‌است.

3ـ2. مقوله‌های واژگانی

3ـ2ـ1. گاه‌ها (اوقات شبانه‌روز)

علاوه بر جنبة دستوری، زمان در جنبة قاموسی نیز بین دو زبان، حاوی تمایزات و جوانب نسبی است. در گاه‌شماری فارسی، تقسیم اوقات شبانه‌روز جزئی‌نگرانه به نظر نمی‌رسد، با وجود واژگان فرهنگی، مانند «خروس‌خوان»، «گرگ‌ومیش»، «شبگیر» و... . واژگانی که بر اوقات دلالت کنند، به تعداد واژگان عربی نیست، این در حالی است که اوقات شبانه‌روز در عربی، گاه‌های مختلف و برش‌های متعددی به خود می‌بیند. ابومنصور ثعالبی در کتاب ارزشمند خود فقه اللغة العربیة و سرّ العربیة، در باب 30 (فصل 17)، در ترتیب اوقات شبانه‌روز به نقل از حمزةبن الحسن، به 24 واژه (12 واژه برای ترتیب اوقات روز و 12 واژه برای ترتیب اوقات شب) اشاره می‌کند:

 

علاوه بر این واژگان که بیانگر ترتیب اوقات هستند، واژگان بسیاری هم به صورت مترادف با این واژگان، یا به معنای مجموعه‌ای از این‌ها دلالت دارد. گرچه این گاه‌شماری و نامگذاری اوقات در عربی قدیم وجود داشت و در متون و ادبیات کهن بیشتر قابل مشاهده‌است، اما طبیعتاً فهم دقیق و ترجمة چنین متونی را بنا بر جنبة نسبیت حائز اهمیت می‌سازد. بار دیگر صرفاً به عنوان نمونه، برای برخی از این نامگذاری گاه‌ها که در متون مختلف شعر و نثر قدیم مشاهده می‌شود، به آیاتی از سورة اسراء استناد می‌کنیم و ترجمة مترجمان مشهوری را در نظر گذراندیم که با مسامحه و برشی بزرگتر از آنچه در عربی وجود دارد، به معادل‌یابی زمان‌ها پرداخته‌اند:

 

مترجمان در باب «دلوک‌الشمس» از عبارت‌های زوال خورشید بهره برده‌اند و برای «غسق» نیز از عبارت کلی «نهایت تاریکی شب» که جنبة توضیحی دارد، استفاده کرده‌اند که دقیق نیست. برای «قرآن‌الفجر»، ترجمه‌های پیش ‌روی نویسنده، معادل با برش بزرگتر «نماز صبح» را انتخاب کرده‌اند، در حالی که «فجر» و «صبح» دو گاه و زمان متمایز در اندیشه و جهان‌نگری زبان عربی محسوب می‌شود.

همچنین، در آیة شریفةPفِی بُیوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیذْکرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِO (النور/ 36)، دو گاه «غدوة» و «أصیل» (ج: آصال) که به زمان خاصی از روز و شب در زبان عربی اشاره داشته‌است، از سوی مترجمان قرآن، مانند انصاریان، قمشه‌ای، مکارم شیرازیی، به «صبح» و «شام» و از سوی مترجمان دیگری همچون آیتی، بهرام‌پور، خرمشاهی، فولادوند، معزی به «بامداد» و «شامگاه» یا «شبانگاه» برگردان شده‌است.

3ـ2ـ2. رنگ

از جمله مقوله‌های موجود در مباحث نسبیت زبانی، واژگان مربوط به رنگ‌ها در هر زبان است. در برخی از زبان‌ها، واژگان بسیاری به طیف رنگ‌ها اشاره دارند. برای مثال، «در زبان قوم ناواهو (Navaho)، نام رنگ‌ها تقریباً مشابه رنگ‌هایی است که سفید، سرخ و زرد می‌نامیم. اما هیچ واژه‌ای که معادل سیاه، خاکستری، قهوه‌ای، آبی و سبز باشد، وجود ندارد» (هنله، 1372: 82). یا اینکه مردمان مناطقی از گینه تمام اجسام و پدیده‌ها را به یکی از دو رنگ می‌بینند: Meli (برای رنگ‌های سرد، مانند آبی، سبز و سیاه) وMola (برای رنگ‌های گرم، مانند قرمز، زرد و سفید). قبیلة پیراها در آمازون، هیچ کلمه‌ای برای بیان رنگ‌ها ندارند و اگر از آن‌ها بخواهید مثلاً شیء سرخ‌رنگی را توصیف کنند، می‌گویند: مانند خون (ر.ک؛ بیات، 1394: 41). برخلاف بسیاری زبان‌ها، عربی یکی از غنی‌ترین و شگفت‌انگیزترین زبان‌ها در باب واژگان رنگ، ترتیب‌بندی و تعدد واژگان مربوط به هر یک از رنگ‌هاست (در این زمینه، ر.ک؛ اللغة و اللون از احمد مختار عمر). آنچه دربارة رنگ‌های زبان عربی جلب توجه می‌کند، نه وجود واژگان بسیار برای همة رنگ‌های موجود در طبیعت است. بلکه وجود طیف‌های بسیار برای رنگ‌های اصلی همچون سیاه، سفید، سرخ، سبز و زرد، جزئی‌نگری این زبان و تقطیع جهان رنگ‌ها در زبان عربی در مقایسه با فارسی را به‌وضوح نمایان می‌سازد. به عنوان مثال، ثعالبی به ترتیب مراتب خفیف تا شدیدی از رنگ سفید را به صورت زیر بیان می‌کند (ر.ک؛ ثعالبی، 2004م.: 115):

 

در کنار واژگان بالا که بر ترتیب سفیدی دلالت دارند، برای اشیاء نیز واژ‌ه‌ای مخصوص در بیان سفیدی آن‌ها استفاده می‌شد که بیانگر تقطیع تجربیات مشترک بشری در عربی به صورت دقیق‌تر و جزئی‌تر است و برای انتقال آن به فارسی، حتماً نیاز به بیان رنگ در کنار واژة اصلی است.

ثعالبی برای رنگ سیاه نیز واژگانی به ترتیب و به صورت سلسله‌ای بیان کرده‌است (ر.ک؛ همان: 121):

 

احمد مختار عمر در کتاب اللغة و اللون، برخی از واژگان را برشمرده‌است که به انواع مختلفی از رنگ سیاه در زبان عربی اشاره دارند (ر.ک؛ عمر، 1997م.: 45). در کنار واژگان متعدد و منحصربه‌فرد، زبان عربی برای بسیاری از اشیای سیاه واژة منحصربه‌فردی دارد و اینگونه نیست که مانند زبان فارسی، اسم جنس به همراه صفت بیاید؛ از جمله: الحاتم: کلاغ سیاه ـ الوین: انگور سیاه ـ الحال: گِل سیاه و... . جالب اینکه واژگانی برای رنگ سیاه وجود داشته که برای خوشایندی و ناخوشایندی بوده‌است (ر.ک؛ همان: 45). از موارد شایستة توجه از جنبة نسبیت زبانی، واژگانی بسیار برای رنگ‌هایی است که آمیختگی دو یا چند رنگ تصور می‌شدند و واژگان متعددی برای آمیختگی بین رنگ‌ها وجود دارد. شگفت‌آور آن است که واژگان مربوط به ترکیب دو رنگ، دلالت واحد ندارند و هر یک از آن‌ها به نوع خاصی از ترکیب دلالت دارند. برای مثال، «أحسب»، سیاه متمایل به سرخی، «أحوی» سرخ متمایل به سیاه و «أخطب»، زرد متمایل به سرخی سبزگون، و «أصهب» زرد متمایل به سرخ سفیدگون است (ر.ک؛ همان: 44ـ45). طبیعتاً در بیان چنین رنگ‌هایی، یا اصولاً واژگانی در فارسی وجود ندارد و یا در صورت بیان، به همان صورت ترکیب نام رنگ‌ها و یا توصیف رنگ اصلی می‌توان معادل‌هایی برای این واژگان یافت. گرچه ممکن است در متون جدید عربی، کمتر چنین واژگانی را بیابیم، اما مسلماً ترجمة متون قدیم، از جمله نهج‌البلاغه و اشعار قدیم، به‌ویژه جاهلی، با وجود چنین واژگان جزئی‌نگر با چالش مواجه است و دقت بیشتری از مترجم می‌طلبد. برای مثال، به معادل‌هایی که مترجمان قرآن برای «صفراءٌ فاقع» ارائه شده‌است، نظری می‌اندازیم:

 

«زرد تند»، «زرد روشن»، «زرد یکدست»، «زرد خالص» و... از جمله معادل‌هایی است که هر یک به گونه‌ای درصدد تبیین جنبة نسبیتی در «فاقع» بوده‌است.

گاهی برخی مترجمان که حساسیتی نسبت به معنای خاص رنگ‌ها داشته‌اند، سعی کرده‌اند به هر نحو ممکن، چنین نسبیت‌هایی در رنگ‌ها را در ترجمه نمایان کنند؛ مثلاً در ترجمة بخشی از خطبة 165 نهج‌البلاغه در توصیف طاووس آمده‌است:

 

برخی مترجمان نهج‌البلاغه متوجه نسبیت زبانی در رنگ‌ها بوده‌اند. گرچه معادیخواه «یقق» را در ترجمه لحاظ نکرده‌است، اما فیض و شهیدی با تعابیری درصدد تبیین معنای «یقق» بوده‌اند که در طیف رنگ‌ها در زبان عربی در درجة بعدی سفیدی نسبت به «ابیض» قرار دارد. این مسئله در ترجمة متون کهن دیگر، مانند خطبه‌ها و اشعار جاهلی نیز ممکن است مترجمان را با چالش مواجه کند. به عنوان مثال، در دو بیت زیر از امریء‌القیس که به قلم مترجم شهیر، استاد آیتی ترجمه شده‌است، حذف در این زمینه مشاهده می‌شود:

«وَ فَرْعٍ یَزِینُ المَتْنَ أَسْوَدَ فاحِمِ

 

أَثیثٍ کَقِنوِ النَّخلَةِ المُتَعَثْکِلِ»

یعنی: «خرمنی از گیسوان سیاهش چون خوشه‌های خرما بر پشتش می‌غلتید» (آیتی، 1345: 15).

در این ترجمه، مترجم «أسود فاحم» را که دلالت بر رنگ سیاه ذغال‌مانند دارد، به خرمنی از «گیسوان سیاه» ترجمه کرده‌است. همچنین، در بیت زیر:

«کُمَیْتٌ یَزِلُّ اللَّبَدُ عَنْ حَالِ مَتْنِه

 

کَمَا زَلَّتِ الصَّفْواءُ بِالْمُتَنزِّلِ»

یعنی؛ «و چون تخته‌سنگی که از فرط صافی و همواری قطرة باران را از خود فروغلتاند، نمدزین از پشت کُمیتِ رهوار من می‌لغزید» (همان: 18).

در این ترجمه نیز «کمیت» که صفت اسب با رنگی آمیخته از سیاه و سرخ است، به همان صورت «کمیت» وارد ترجمه شده‌است: «... نمدزین از پشت کمیت رهوار من می‌لغزید». بنابراین، فهم معنای «کمیت» را به خواننده و دانش او نسبت به مفهوم واژه واگذار کرده‌است.

ملاحظه می‌شود که مترجمان در مقولة رنگ تلاش می‌کنند با ترکیبی وصفی به تعادل‌یابی در معنای رنگ بپردازند که طبیعتاً به علت عدم برش جزئی‌نگرانه در فارسی و پرهیز از تجزیة معنایی، به علت لطمه به ترجمه، مترجمان یا با تسامح معادلی با معنای شامل را می‌آورند و یا از ترکیب وصفی استفاده می‌کنند. چنان‌که ملاحظه شد، در ترجمة «کمیت»، مترجم از عبارت «اسب سیاه مایل به سرخ» به سبب غیرادبی بودن این تعبیرها پرهیز کرده‌است.

3ـ2ـ3. اوصاف

از جمله مقوله‌هایی که می‌تواند حاکی از برش و تقطیع بسیار جزئی جهان طبیعت در زبان عربی باشد، توصیفات اشیاء، همچون بزرگی، کوچکی، زیادی، کمی، خشکی، تری و... است. افرادی که با اشعار دورة کهن عربی آشنایی دارند، با واژگان بسیاری مواجه می‌شوند که به ویژگی‌های مشترک هر شیء با اشیاء دیگر به واسطة واژة منحصربه‌فردی اشاره می‌کند. برخلاف فارسی که اوصاف و صفت‌ها غالباً در بافت زبانی معنای خاص خود را می‌یابند: مانند صفت «خوب» که در ترکیب‌های «پزشک خوب»، «معلم خوب»، «غذای خوب»، «پسر خوب»، «شهر خوب» و... حاوی ویژگی مثبت است، اما در عربی، برای هر یک از این خوبی‌ها واژگان منحصربه‌فردی وجود دارد (در اثبات این حکم، می‌توان بخش‌های مختلف کتاب فقه‌اللغة ثعالبی را به عنوان سند ارائه نمود)؛ مثلاً در حالی که در فارسی، صفت «نرم» برای اشیای بسیاری استفاده می‌شود، در عربی برای بیان نرمی در بسیاری از اشیاء، واژة منحصربه‌فرد وجود دارد (ر.ک؛ ثعالبی، 2004م.: 73):

 

در باب صفت «کمی» و «زیادی» نیز برای بسیاری از واژگان عربی صفت منحصربه‌فردی استفاده می‌شود؛ مثلاً:

زیادی (کثرة)

لُبد (مال)

غَدَق (ماء)

لَجِب (جیش)

عُباب (مطر)

کثیرة (فاکهة)

کمی (قلة)

زهید (مال)

وَشل (ماء)

وَتح (عطاء)

غشاق (شُرب)

غِرار (نوم)

به علت محدودیت در مقاله، امکان ارائة مثال‌های بیشتری وجود ندارد. اما با بررسی کتاب فقه‌اللغة ثعالبی، باز هم به موارد متعددی از اوصاف اصلی برمی‌خوریم که ترتیب و تفسیرهای فراونی را در عربی برخلاف فارسی به خود می‌بیند. علاوه بر مسئلة بالا، اوصاف بسیاری در عربی مانند «بلندی و کوتاهی»، «خیسی و خشکی»، «نرمی و سفتی»، «کمی و زیادی»، «زیبایی و زشتی»، «لاغری و چاقی»، «شجاعت و ترسویی» هستند که سلسه‌مراتب و تجزیة معنایی بسیار جزئی‌تری نسبت به فارسی دارند. ثعالبی سلسله‌مراتب شجاعت و ترس را (به نقل از ثعلب و او از ابن‌الأعرابی و نیز سلمة به نقل از الفرّاء که همگی از بزرگان ادبیات و زبان عربی بوده‌اند،) نقل می‌کند (ر.ک؛ همان: 99ـ100):

 

از جملة این صفت‌ها، ویژگی‌های آب است؛ مانند «أجاج» که ثعالبی دربارة آن می‌گوید: «لا یُقال للماء المح أجاجٌ الاّ إذا کان مع ملوحته مرّا» (همان: 51). نمود چنین معنای نسبی (شوری آمیخته به تلخی) در برخی ترجمه‌ها با نقص مواجه، و در ترجمه‌های صحیح نیز دو معنای تلخی و شوری با تقدم متفاوت بیان شده‌است. بنابراین، باز هم مترجمان مجبور به تجزیة معنایی و بیان مؤلفه‌های معنایی در ترجمه هستند:

 

3ـ2ـ4. کنش‌ها

کنش‌ها چه به صورت فعلی و چه به صورت اسم‌های فاعلی و مفعولی نیز از مقوله‌های شایستة ملاحظه در امر نسبیت زبان هستند. برای تبیین اثرگذاری این مقولة نسبی در ترجمه از عربی به فارسی که در متون کهن، از جمله اشعار جاهلی، قرآن کریم و نهج‌البلاغه بیشتر نمود می‌یابد، به نمونه‌هایی اشاره می‌شود.

در قرآن، دو واژة دیگر نیز در معنای واژة «اسراع: شتاب» دیده می‌شوند: واژة «إهطاع» که به شتاب همراه با دلهره دلالت دارد و «إهراع» که به شتاب همراه با هیجان اطلاق می‌شود و هر یک از این دو واژه، بافت خاصی برای کاربرد می‌طلبند. در ادامه، برخی ترجمه‌ها از آیة 36 سورة معارج که «مُهْطِعِین» برای بیان شتاب همراه با ترس کافران استفاده شده‌است و آیة 78 سورة هود که در آن، «إهراع» برای بیان شتاب با هیجان قوم لوط به منظور تعرض به مهمانان وی به‌کار رفته‌است، آورده می‌شود:

 

همان گونه‌ که در معادل‌یابی‌های مترجمان مشاهده می‌شود، وجه تمایز دو نوع شتافتن (إهطاع ـ إهراع) در ترجمه‌ها نمایان نشده‌است و هر دو به صورت معادل عام (شتاب و مشتقات آن) ترجمه شده‌اند. «إهطاع» در آیة 443 سورة ابراهیم نیز مجدداً برای بیان شتابِ همراه با دلهره و ترس به‌کار رفته‌است: Pمُهْطِعِینَ مُقْنِعِی رُءُوسِهِمْO (ابراهیم/43). از میان ترجمه‌های فوق، صرفاً الهی قمشه‌ای به جنبة ترس در آن اشاره و به صورت تجزیة معنایی بیان کرده‌است: «همة شتابان و هراسان سَر به بالا کرده...» (الهی قمشه‌ای). یا در آیة 30 سورة یوسف که می‌فرماید: Pوَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِامْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلَالٍ مُبِینٍO، ترجمه‌های زیر ارائه شده است: «شیفتة او گشته‌است» (آیتی)، «عشق آن نوجوان در درون قلبش نفوذ کرده» (انصاریان)، «سخت دلدادة او شده‌است» (بهرام‌پور)، «دل در گرو محبت او داده‌است» (خرمشاهی)، «سخت خاطرخواه او شده‌است» (فولادوند)، «حب او وی را شیفته و فریفتة خود ساخته» (الهی قمشه‌ای)، «عشق این جوان، در اعماق قلبش نفوذ کرده» (مکارم شیرازی)، «همانا مِهر او دلش را ربوده» (معزی). با نگاهی به این ترجمه‌ها درمی‌یابیم که مترجمان در معادل‌یابی «شَغَف»، فهم واحدی نداشته‌اند که گرچه به لحاظ معنایی چندان اثرگذار نیست، اما حاکی از نوعی ابهام در درک آن است.

3ـ2ـ5. پدیده‌های طبیعی

از جمله نکات شایستة توجهی که در تأیید نسبیت زبانی و جزئی‌نگری عربی می‌توان ارائه کرد، وجود واژگان فراوان در عربی برای گونه‌های مختلف یک حوزة معنایی است. حجم این واژگان گاهی به حدی است که اتکای عربی بر جزئیات و حواس را بیشتر نمایان می‌سازد.

نکتة مهم در اینجا، کنار گذاشتن عناصر فرهنگی خاص هر زبان از بحث نسبیت است؛ مثلاً برف در فرهنگ اسکیموهای ساکن قطب، یک پدیدة همیشگی با انواع گوناگون است و این طبیعی است که آن‌ها واژگان منحصربه‌فردی برای گونه‌های مختلف برف داشته باشند و در مقابل، افرادی که در سواحل گرمسیری زندگی می‌کنند و برفی ندیده‌اند، طبیعتاً واژه‌ای هم برای آن در زبانشان ندارند و در عوض، برای انواع ماهیان دریایی که خوراک و معیشت آن‌ها بر پایة آن است، واژگان متعددی استفاده می‌کنند. متأسفانه گاهی این مسئله مورد غفلت قرار می‌گیرد و موارد خاص فرهنگی با عنوان نسبیت زبان مطرح می‌شود. بنابراین، آنچه به عنوان مثالی صحیح از منظر نسبیت اهمیت پیدا می‌کند، پدیده‌های طبیعی مشترکی است که بین همة انسان‌ها تجربه‌شدنی است. از جملة این پدیده‌ها می‌توان به ابر، باران، خاک و سنگ، برخی حیوانات و... اشاره کرد.

این امر در عربی در باب پدیده‌هایی مشاهده می‌شود که پدیده‌های مشترکی بین انسان‌ها هستند؛ مانند ابر، باد، باران، شمشیر، مرد، زن، زمین، گرسنگی، صدا، آب و مقدار آن، سنگ، خشکی، حیوانات اهلی و...، به گونه‌ای که بخش چشمگیری از کتاب فقه‌اللغة وسرّ العربیة را می‌توان به عنوان مثال ذکر کرد. برای مثال در آیة شریفة زیر، دو واژة ساده «طل» و «وابل» که به دو نوع باران دلالت دارند، اختلافاتی را در ترجمه موجب شده‌است:

 

از ترجمه‌های بالا به‌خوبی برمی‌آید که مترجم فارسی در معادل‌گزینی واژگان «طل» و «وابل» دست به تجزیة مؤلفه‌های معنایی واژه زده‌است و اختلافاتی نیز در این بین دیده می‌شود؛ زیرا تندی یا سنگینی و درشتی و یا ریزی، نرمی و سبکی که در ترجمه‌ها دیده می‌شود، نمی‌توانند به شکل یکسان و دقیقی واژگان منحصربه‌فرد اصلی را منتقل کنند.

همچنین، دربارة شتر که در نظر اول یک پدیدة خاص فرهنگی به حساب می‌آید (البته اینگونه نیست؛ زیرا شتر خاص مناطق جغرافیایی عرب نبود و در مناطق مختلف آسیا و آفریقا وجود داشت). شاهد زیرحوزه‌های معنایی بسیاری بر اساس سن، رنگ، سرعت و... هستیم که در فارسی مشاهده نمی‌شود. ثعالبی به نقل از أبوعمرو و أصمعی نام‌های منحصربه‌فرد شتر را صرفاً بر اساس سن حیوان ذکر می‌کند (ر.ک؛ ثعالبی، 2004م.: 133) که اینگونه است:

 

این امر شاید در برخی از مقوله‌های صددرصد فرهنگی زبان‌های دیگر نیز دیده نشود که بی‌شک بیانگر تجزیة تجربیات عرب قدیم در زبان بوده‌است و این امر اکنون می‌تواند در فهم غیرعرب‌زبانان از متون کهن اثرگذار باشد. به عنوان مثال، در متن فاخر و ارزشمند نهج‌البلاغه و در اولین کلمة قصار امیرالمؤمنین علی(ع)، با حدیثی مواجه هستیم که از واژة «ابن‌اللبون» استفاده شده که بنا بر جدول بالا، به معنای «شتربچة سه‌ساله» است. بنابراین، در ترجمه‌هایی از نهج‌البلاغه که این امر انعکاس نیافته‌است، طبیعتاً فهم دچار نسبیت می‌شود:

 

برخی (مانند استاد انصاریان و معادیخواه)، «ابن‌اللبون» را صرفاً «بچه‌شتر» یا «اشتربچه» معنا کرده‌اند و برخی هم (مثل شهیدی و دشتی) بنا به تفاسیر، «شتر دوساله!» ترجمه کرده‌اند که لزوم دقت در معانی جزئی واژگان در چنین ترجمه‌هایی را بیشتر می‌کند؛ زیرا به شتری نر که دو سالش تمام و در سه‌سالگی قرار دارد، «ابن‌اللبون» می‌گویند. البته برخی نیز بنا بر وجود واژة «ابن» در معادل‌یابی خود، واژة «نر» را نیز افزوده‌اند و همة این‌ها حاکی از لزوم ترجمة مفهومی مبتنی بر افزایش است و به عبارت دیگر، مترجم را وادار به ثبت تجزیة معنایی واژة اصلی می‌کند.

به‌رغم وجود موارد مذکور در این مقاله که بیشتر در متون کهن، اعم از شعر، متون دینی و کتب ادبی خودنمایی بیشتری دارد، می‌توان گفت جهانی‌سازی و تأثیرگذاری فرهنگی زبان‌های برجستة بین‌المللی به‌تدریج نسبیت احتمالی موجود در بین زبان‌ها را به سوی زوال پیش می‌برد و عناصر نسبی در بین زبان‌ها کمرنگ‌تر از گذشته می‌شود.

نتیجه‌گیری

ـ زبان عربی و فارسی را می توان از منظر نسبیت زبانی در نوع ضعیف آن، در مقوله‌های دستوری و ساخت‌واژی تحلیل کرد که علاوه بر مقوله‌بندی عناصر نسبیت زبانی و تبیین آن بین این دو زبان، تأییدی ویژه بر وجود نسبیت بین عربی و فارسی است که بخش ساخت‌واژی آن‌ها بسیار جزئی‌نگرانه است.

ـ در بین عوامل دستوری، تکیة عربی بر دو مؤلفة تثنیه و تأنیث در شناسه‌ها و صرف فعل، موجب شده‌است تا صرف فعل در عربی تقطیع بیشتر و دقیق‌تری نسبت به فارسی داشته باشد که از منظر نسبیت کاملاً مورد اهتمام است. در کنار این مسئله، ادات تأکید و جمع قلّت نیز از مقوله‌های دستوری هستند که مبیّن نسبیت بین دو زبان هستند. همچنین، در عناصر قاموسی و ساخت‌واژی، زبان عربی حداقل در دورة کهن خود به‌شدت و با حسی‌نگری بسیار جزئی به تقطیع پدیده‌های مشترک بشری پرداخته‌است و به عبارتی، تمایز واژگانی عربی با فارسی و شاید دیگر زبان‌ها، آن را به‌کلّی متفاوت و ویژه می‌سازد. از بین مقوله‌های قاموسی، حوزه‌های معنایی متعددی در عربی، تقطیع جزئی دارند که از جملة مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به حوزة رنگها، اوصاف اصلی، پدیده‌های طبیعی اشاره کرد.

ـ با استشهاد به منابع مختلفی همچون متون ادبی، دانشنامه‌ها و فرهنگ‌های عربی، برش جزئی‌تر زبان عربی نسبت به فارسی بر اساس موارد مذکور در پژوهش کاملاً قابل اثبات است.

ـ وجود چنین جنبه‌هایی از نسبیت، لزوم توجه و دقت در فهم متن عربی و  نیز در معادل‌یابی از سوی مترجمان را حائز اهمیت ساخته‌است و بررسی ترجمة متون، از جمله ترجمة قرآن، شعر جاهلی و نهج‌البلاغه، اثرگذاری امور نسبی در ترجمه را نشان می‌دهد، به طوری که در برخی موارد (مانند مقولة تأنیث)، مترجمان برای تمایز به ذکر مرجع به جای ضمایر مؤنث و مذکر پرداخته‌اند و در تثنیه نیز غالباً تمایزی بین جمع یا مثنی دیده نمی‌شود. در باب مقولة رنگ نیز مترجمان یا از واژگان عام و شامل استفاده کرده‌اند و یا از ترکیب اضافی و وصفی برای تبیین جنبة نسبی بهره‌گرفته‌اند. همچنین، در اوصاف، افعال و پدیده‌های طبیعی، غالباً مترجمان ناچارند واژة حاوی جنبة نسبی را تجزیة معنایی کنند و ذکر مؤلفه‌های معنایی آن را در ترجمه ثبت نمایند.

آیتی، عبدالمحمد. (1345). معلقات سبع. تهران: سازمان انتشارات اشرفی.
امیری، مهرداد. (1378). «بحثی دربارۀ فرضیة نسبیت زبانی در گویش باصری فارس». متن‌پژوهی ادبی. ش 46. صص 83ـ98.
باطنی، محمدرضا. (1373). زبان و تفکر. تهران: فرهنگ معاصر.
ـــــــــــــــــــــــ . (1374). «رابطة زبان و تفکر». مجلة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تربیت معلم. ش 6، 7 و 8. صص 51ـ66.
بدخشان، ابراهیم و حسن آزموده. (1391). «بازاندیشی نسبیت زبانی با رویکرد شناختی و استناد بر داده‌های زبان فارسی». زبان و ادب فارسی دانشگاه آزاد سنندج. س 4. ش 11. صص 1ـ28.
برکة، بسام. (1995م.). «الحدث الإجتماعی و ذاکرة الشعوب فی المفردة و التراکیب اللغویة». الفکر العربی. ع 80. صص 61ـ79.
بیات، حسین. (1394). «نسبیت زبانی و درک رنگ آسمان در شعر فارسی». نقد ادبی. س 8. ش 32. صص 29ـ52.
الثعالبی، أبومنصور. (2004م.). فقه اللغة و سرّالعربیة. بیروت: دارالمعرفة.
حسنوند عموزاده، ابوذر. (1393). «نسبیت زبانی در واژگان خویشاوندی گویش لکی دره‌شهر: یک بررسی تطبیقی با زبان فارسی». فرهنگ ایلام. د 15. ش 44 و 45. صص 138ـ154.
خلیفه‌لو، سید فرید. (1383). «زبان و واقعیت (بازخوانی یک فرضیه)». پژوهشنامة ادب غنایی. س 2. ش 3. صص 15ـ24.
دوسوسور، فردینان. (1389). دورة زبان‌شناسی عمومی. ترجمة کورش صفوی. تهران: هرمس.
ساپیر، ادوارد. (1376). زبان، درآمدی بر مطالعة سخن گفتن. ترجمه علی‌محمد حق‌شناس. تهران: سروش.
سورن، پیتر. (1389). مکاتب زبان‌شناسی نوین در غرب. ترجمة علی‌محمد حق‌شناس. تهران: سمت.
صفوی، کوروش. (1388). هفت گفتار دربارة ترجمه. تهران: نشر مرکز.
عمر، احمد مختار. (1997م.). اللغة و اللون. القاهرة: عالم الکتب للنشر والتوزیع.
عموزاده مهدیرجی، محمد. (1383)، «نقش زبان در نمود واقعیت‌ها». مجلة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز. ش 190. صص 1ـ22.
فکوری، ابراهیم. (1382). «رابطة زبان و اندیشه از دیدگاه روانشناسی». ایرانشناسی. س 15. ش 59. صص 549ـ556.
لاند، نیک. (1388). زبان و اندیشه. ترجمة حبیب‌الله قاسم‌زاده. تهران: نسل فرداـ ارجمند.
محسب، محیی‌الدین. (1997م.). اللغة والفکر والعالم (دراسة فی النسبیةاللغویة بین الفرضیة والتحقق). القاهرة: الشرکة المصریة العالمیة للنشر.
النظام، الحسن‌بن محمد. (1371). شرح النظام (شرح شافیة ابن حاجب). قم: منشورات العزیزی.
نظامی‌زاده، مهرگان. (1373). «زبان و فرهنگ». مجموعه‌مقالات. تهران: دانشگاه ‌علامه طباطبائی. صص 497ـ512.
نیلی‌پور طباطبائی، مریم. (1387). نسبیت زبانی و ترجمه. پایان‌نامة کارشناسی ارشد رشتة زبان‌شناسی. اصفهان: دانشگاه اصفهان.
هاشمی، احمد. (1381)، جواهرالبلاغة. قم: انتشارات مرکز مدیریت حوزة علمیة قم.
هنله، پُل. (1372). «زبان، اندیشه و فرهنگ». ترجمة یدا... موقن. کلک. ش 44 و 45. صص 77ـ97.
یول، جرج. (1386). نگاهی به زبان، یک بررسی زبان‌شناختی. ترجمة نسرین حیدری. تهران: سمت.