Document Type : Research Paper
Authors
1 PhD Student in Arabic Language and Literature at Persian Gulf University, Bushehr, Iran
2 Associate Professor of Arabic Language and Literature at Persian Gulf University, Bushehr, Iran
3 Assistant Professor of Arabic Language and Literature at Persian Gulf University, Bushehr, Iran
Abstract
Domain of discourse refers to a set of norms, knowledge, customs, concepts, and ideologies accepted by the poet or writer that appear in his works. In translating the literary work, the study of the quality of representation domain of discourse in target language, in addition to crossing the linguistic and literary boundaries, emphasizes the importance of how it is represented, as the translator's approach to the discourse elements of the source text and how it is translated into the target language requires careful attention. Khayyam Nīshāpūrī 's quatrains (526-439 AH), an Iranian well-known Persian poet, has long been the focus of translators' attention as one of the most valuable literary works. Poet and contemporary critic of the Emirate (1976), Mohammed Abdullah Nur-al-din is also a translator who has translated these quatrain into Arabic by converting format of quatrain into new poetry and incorporating new ideologies and evolving some of the poetic elements of poetry to incorporate the essence of own thoughts according to the needs and desires of the age. The present investigation seeks to study the apparent changes in the Arabic translation of Nur al-Din by studying the elements of discourse in Khayyam's quatrains using a descriptive-analytical method and from the perspective of discourse analysis, and has described and explains the method of translating these elements into the poetic elements of these quatrains. Studying the analysis of Nur al-Din's translation of Khayyam's quatrains shows that this translation as any other translation.
Keywords
مادة اولیة ادبیات، زبان است که سخت متأثر از تحولات اجتماعی است. بررسی تمایزات دو یا چند اثر ادبی در قالب ترجمه با فاصلة زمانی، ارتباط تنگاتنگ متون ترجمه شده را با فرهنگ یک ملت نمودار میسازد. رباعیات خیام نیشابوری به عنوان یک شاهکار ادبی، نه تنها بستری را برای انعکاس اتفاقات عینی و ملموس فراهـم ساخته، بلکه موجب ترجمههای متنوع ادبی در دو جهان غرب و عرب شده است. در بررسی یک اثر ادبی و ترجمة آن توجه به مباحث زبانشناســـی و معناشناسی اهمیت ویژهای دارد.
در فرآیند ترجمة مفهومی اثر ادبی، مترجم باید تمامی سطوح زبانی اثر مبدأ را بررسی کرده و سپس با افزدون اطلاعاتی بر متن مبدأ -با صرف نظر از ساختار و نظم زبان مبدأ- به صورت آزاد در چارچوب زبان مقصد، آن اثر را از نو بسازد. در این انتقال تغییراتی در عناصر بوطیقای اثر ادبی رخ میدهد که متأثر از باورها و ایدئولوژیهای موجود در جامعة مترجم است و منجر به تغییر سپهر گفتمان اثر ادبی میشود. ترجمة مفهومی نورالدین از رباعیات خیام از اینگونه است؛ او در ترجمة خود قالب شعر سپید را جایگزین قالب رباعی کرده و با تغییراتی در پارهای از واژگان و ترکیبات خیام، گفتمانی نو از رباعیات خیام به دست داده است.
نورالدین با هدف شناخت فراگیر از متن، علاوه بر جنبههای زبانی به بافت فرهنگی نیز به عنوان عاملی جهتدهنده توجه کرده و در ترجمة این رباعیات، پیام موجود در آنها را که حکم یک گفتمان داشته با تغییراتی در مؤلفههای نگارشی به مخاطب عرضه میدارد؛ مؤلفههایی که علاوه بر جنبههای ظاهری، بافت و ساخت باطنی آن را نیز تحت تأثیر نهاده و منجر به تغییر سپهر گفتمان شدهاست. این شاعر و ناقد اماراتی با اذعان به این دگردیسی میگوید:
«تمام توانم را به کار بستم تا متونی جدیدْ مختص به خویش و با رویکردی جــدید ارائه دهــم و انتخابم قالب سپید بود... اینکه کوشیدم تا بتوانم افقهای جدیدی را در رباعــیات با اولویت دادن به تأویل بگشایم، مرا کفایت میکند. با وجــود آنکه رباعـیات زبانی صریـح و بیتأویل دارد، اما به زعم برخی پژوهشـگران دارای تأویلات است،...از ایـن روی بر آن شدم تا مـتـــــون را با روشــی مختلف براساس ذوق خود بیان کرده و از نو آن را بنویسم؛ آنگونه که آن را احسـاس میکنم» (نورالدین، 2016: 15-11). بنابراین، بررسی ترجمههای این شاعر از رباعیات خیام و تغییرات بارز در قالب و مضمون که منجر به تغییر سپهر گفتمان شده، نشان میدهد که تمام ساختارهای ترجمة مفهومی نورالدین از رباعیات خیام، نقش مهمی در تبیین حقایق و راهنمایی مخاطبْ جهتِ شناخت فضای حاکم بر احساسات او و جهان پیرامونش دارد.
1. پرسشهای پژوهش
این پژوهش بر آن است تا ترجمة نورالدین از رباعیات خیام را از منظر تحلیل گفتمان بررسی کرده، ارتباط میان عناصر بوطیقایی و بافت موقعیتی و تغییر سپهر گفتمان را در آن تجزیهوتحلیل کند و به پرسشهای زیر پاسخ دهد:
- از منظر تحلیل گفتمان، تجزیهوتحلیل ترجمة مفهومی محمد عبدالله نورالدین از رباعیات خیام تا چه اندازه منجر به تغییر سپهر گفتمان شده است؟
- تغییرات سپهر گفتمان در ترجمة مفهومی نورالدین تا چه اندازه بر ایدئولوژی متن اصلی اثر گذاشته است؟
2. پیشینة پژوهش
دربارة گفتمان تاکنون آثار بسیاری نگاشته شده، اما در باب تغییر سپهر گفتمان کمتر بحث و پژوهش شده است. در اینجا به مهمترین آنها اشاره میشود:
در ادبیات عرب، عبدالهادی بن ظافر الشهری (2004م) در کتاب «استراتیجیات الخطاب: مقاربة لغویة تداولیة» به کاربرد گفتمان در علوم انسانی پرداخته و برخی دلالتهای آن را در ادبیات بررسی کردهاست. پایاننامهای با عنوان «تحلیل الخطاب الشعری فی منظور اللسانیات النصیة» از احمد مداس (2003) به ماهیت، ساختار و ویژگیهای گفتمان پرداخته و ارتباط میان مخاطب و متن را در ساختارهای صوتی و ترکیبی به صورت تطبیقی بررسی کردهاست، بدون آنکه از سپهر گفتمان سخنی به میان آورد. در ادبیات فارسی نیز محمد فاضلی (1383) در مقالهای به نام «گفتمان و تحلیل گفتمان انتقادی» ضمن ارائة تعاریف مختلف از گفتمان و تحلیل گفتمان، ویژگیهای مشترک آن را برمیشمرد. در این اثر نیز دربارة سپهر گفتمان مطلبی بیان نمیشود.
در زمینة ترجمة رباعیات خیام، حسین میرزایینیا و مدینه قشلاقی (1391) در مقالهای با عنوان «بررسی و مقایسة ترجمههای رباعیات خیام نیشابوری به زبان عربی (نقد و بررسی ترجمة ودیع بستانی، احمد صافی نجفی و وهبی التلّ)» به بررسی و مقایسة ترجمة این چهار شاعر با رویکرد تطبیقی پرداخته و وجوه افتراق و شباهت این چهار شاعر را در ترجمة رباعیات بیان کرده و سپس میزان وفاداری آنها را به متن مبدأ ارزیابی میکند.
حسین کیانی و سعید حسامپور (1392) در مقالة «بررسی و تحلیل ترجمههای عربی رباعیات خیام» به بررسی ترجمههای عربی رباعیات خیام به خصوص ترجمة احمد رامی و حامد احمد صراف پرداخته که متناسب با ذوق عرب و هماهنگ با ساختار و خیالپردازی شعر عربی و سرشار از احساس است، اما این رباعیات از حیث ساختار به قالب رباعی نزدیک است.
در مورد سپهر گفتمان، محمد غضنفری (1390) در مقالة «تغییر سپهر گفتمان در برگردان انگلیسی فیتز جرالد از رباعیات خیام» دو رباعی خیام و ترجمة آن را از منظر تغییر سپهر گفتمان تحلیلی مختصر میکند بدون آنکه تغییرات ساختاری و گفتمانی متن را به صورت منسجم به خواننده نشان دهد. نویسنده به جای تحلیل و استنباط شواهد، بیشترین بخش مقاله را به مباحث نظریِ سپهر گفتمان و ایدئولوژی اختصاص داده است.
یادآور میشود ادبیات کشورهای حوزة خلیج فارس با وجود غنای فراوان از توجه و اهتمام پژوهشگران ایرانی تا حدی مغفول مانده است؛ از این رو، این پژوهش با انتخاب اثرِ شاعری اماراتی سعی در گشایش روزنهای در این باب دارد. این تحقیق از نظر رویکرد و محتوا با پژوهشهای اشاره شده کاملاً متفاوت بوده و تاکنون هیچ پژوهش مستقلی به موضوع تغییر سپهر گفتمان در ترجمة محمد عبدالله نورالدین از رباعیات خیام نپرداخته است.
3. محمد عبدالله نورالدین و آشنایی با خیام
محمد عبدالله نورالدینْ نویسنده و شاعر معاصر، متولد امارات به سال 1976 است. وی در زمینة نقد شعر عامیانة شبه جزیرة عربی معروف به نبطی کتب متعددی منتشر کرده است. نورالدین در زمینة آموزش شعر نیز کتابهایی با عنوان «دروس فی أوزان الشعر الشعبی» (درسهایی در اوزان شعر بومی) و «مذاهب شعر بومی إمارات» (رهیافتهای شعر بومی امارات) دارد. نورالدین علاوه بر نویسندگی، شاعری توانمند است که تاکنون پنج دفتر شعر از وی به چاپ رسیده که در زمینههای گوناگونی چون طنز، کودک، غزل، سوررئالیسیم و شعر سپید است. از جملة این اشعار سپید، ترجمة تأویلی وی از رباعیات خیام است که در میان بیش از 90 ترجمة عربی از جهت قالب و شیوة ترجمه بینظیر است. علاوه بر این، او دهها غزل نیز به زبان فارسی سروده است.
شیوة آشنایی او با شعر فارسی به دوران کودکیاش باز میگردد که پدرش بخشی از گلستان و بوستان سعدی را در مدرسهای شبانه در دبی حفظ کرده و برای وی میخواند. این انس با سعدی شیرازی، فرزندش را با شعر فارسی و اشعار دیگر شاعران بزرگ آن آشنا و چنان علاقهمندکرد که به ترجمة رباعیات خیام روی آورد. به دلیل همجواری و مناسبات فرهنگی، تأثیر و تأثر شاعران ایرانی و عرب موضوعی همیشگی است که رهآورد این مهم، پدیدار شدن آثار ارزندة ادبی و فرهنگی است. ترجمة نورالدین از رباعیات خیام جلوهای از این ارتباط ادبی و فرهنگی است.
4. مبانی نظری
4-1. سپهرگفتمان[1]
گفتمان که یک اصطلاح زبانشناسی است، مرزهای زبانی را درنوردیده و علاوه بر ساختار متن به بافت موقعیتی نیز به عنوان عاملی مهم مینگرد. این اصطلاح «مشتق از فعل (Discourse) است که در قرن دوازدهم وارد زبان فرانسه شدهاست و به معنای دویدن از این طرف به آن طرف است و تنها در زبان لاتین عامیانه معنای ( (Discourse صحبت کردن، نطاقی و حرافی کردن را داشته است» (کهنموییپور، 1381: 234). این اصطلاح را نخستین بار در سال 1952 زبانشناس انگلیسی «زلیک هریس» به کارگرفت (بهرامپور، 1379: 8).
گفتمان فراتر از گفتوگو «کاربست نشانههای صوتیِ ترکیبی به قصد بیان تملایات یا نظریات در امور است». در واقع گفتمان نوعی «زبان است؛ به این اعتبار که گوینده آن را برعهده گرفته و در شرایط متقابل، ارتباط زبانی را ممکن میسازد» (شارودو و منغنو، 2008: 181-180). پس گفتمان همان زبان، اما در وجه اجتماعی- ارتباطی است و نوعی تحلیل کلام و گفتار محسوب میشود (بشیریه، 1379: 83). میشل فوکو، فیلسوف و جامعهشناس فرانسوی، راه ورود این اصطلاح را از زبانشناسی به حوزة سیاست و اجتماع هموار کرد.
همة گفتارها و نوشتهها اجتماعی هستند؛ زیرا شرط اولیة هر گفتمانی گفتوگو است. پس گفتمان مجموعهای از پارهگفتارها یا احکام هستند که در یک بافت اجتماعی وضع میشوند، توسط آن بافت اجتماعی تعیین یافته و خود نیز موجبات تداوم بافت اجتماعی را مهیا میسازند (میلز، 1388: 20). از جمله ابزارهای تحلیل متون ادبی، تحلیل گفتمان است که برخلاف تحلیلهای سنتی زبانشناسانه علاوه بر عناصر لغوی با عوامل بیرون از متن؛ یعنی بافت موقعیتی، فرهنگی، اجتماعی و... مرتبط است (فرکلاف، 1379: 8). هدف تحلیل، گفتمان یافتن جهانی آن سوی متون است تا ناگفتههای هنرمند و اهداف اصلی او آشکار شود (ون دایک، 1382: 4).
سپهر گفتمان اصطلاحی جدید است که دومینیک منگنو آن را تحت تأثیر نظریة «زمینهها»ی بوردیو (1976) پدید آورد؛ «سپهر گفتمان ساختاری ساکن نیست بلکه بازی توازنی غیرثابت است. پس در کنار تغییرات مکانی حالاتی است که فضا و زمینة (گفتمان) را در ساختاری جدید وارد کرده که همسو با ساخت قبل نیست» (شارودو و منغنو، 2008: 98). در این دیدگاه «کلمات و مفاهیم که اجزای تشکیلدهندة ساختار زبان هــــستند، ثابـــت و پایدار نیـستند و در زمانها و مکانهای متفاوت، ارتباط آنها دگرگون میشود و معانی متفاوتی را القا میکنــند. دگرگونی این ارتباطات خود زادة دگرگونی شرایط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است؛ بنابراین چون این شرایط ثابت و پایدار نیست، ساختار زبان نیز که توضیح دهنـدة این شرایط است نمیتواند ثابــت باقی بماند» (عضدانلو، 1380: 16). پس سپهر گفتمان مجموعهای از باورها، عقاید و آرمانها است که متعلق به یک فرهنگ خاص است؛ از این رو، مترجم به ناچار باید میان سپهر گفتمان متن مبدأ و مقصد، رابطه برقرار کرده و اثر ادبی را متناسب با سپهر گفتمان عصر خویش و مخاطبانش دستخوش برخی تحولات کند.
5. بررسی تغییرات سپهرِ گفتمانهای ترجمة مفهومی محمد عبدالله نورالدین از رباعیات خیام
با بررسی و تحلیل رباعیات خیام محورهایی چند از جمله گفتمان هویتی، گفتمان اپیکوری، گفتمان فلسفی و گفتمان اخلاقی به دست آمد که ساختار و بنیان این اثر ادبی بر مرکزیت آنها پدیدار شده است. بعد از شرح رباعیات خیام براساس گفتمانهای مورد نظر، تغییرات سپهرگفتمانِ ترجمة مفهومی نورالدین از رباعیات خیام به عنوان یک تکنیک ادبی در محورهای بهدست آمده، تبیین شد تا با ذکر تفاوتها و شباهتهای هر گفتمان در این دو اثر ادبی، تغییرات سپهر گفتمانِ این ترجمه، واقعیتی عینیتر یابد.
5-1. گفتمان هویتی
از موضوعاتی که از دیرباز ذهن بشر را به کنکاش واداشته، شناخت خویشتن و پاسخ به سؤال (من کیستم؟) است. این مسأله سابقهای به بلندای تاریخ بشریت دارد؛ چراکه انسان از زمان شناخت خود، به این مسأله پی برده و جویای کشف هویت خویش شده است تا به بازشناسی خصائص، استعدادها، کاستیها و وجوه تمایز خود با دیگران بپردازد.
هویت از نظر اصطلاحی عبارت است از مجموعه خصوصیات و مشخصات اساسی اجتماعی، فرهنگی، روانی، فلسفی، زیستی و تاریخی که به رسایی و روایی بر ماهیت یا ذات گروه دلالت دارد (الطائی، 1378: 139). پس گفتمان هویتی در پی آن است تا انسان به هویت اصیل خویش پی برده و پاسخ مجهولات ذهن را در مورد وجود خویشتن دریابد.
از اواخر قرن پنجم هجری که آثار امام محمد غزالی در تلفیق علم کلام و تصوف پراکنده شد، مسألة فلسفه و استدلال به حد وفور معرض حملة شاعران، نویسندگان، صوفیان و متشرعان قرار گرفت (فرزانه، 1356: 164)؛ زیرا غزالی معتقد بود «هر کس حکیم است کافر است» (رضوینژاد، 1373: 232). از آنجا که صرف تمایل به فلسفه هم انسان را متهم به الحاد میکرد پس خیام «از فلسفی بودن تحاشی کرده و عذر آورده است که برای شناختن خود اندکی میاندیشم و از قوة ادراک استمداد میکنم» (دشتی، 1362: 12). او در رد ادعاهای مطرح شده در مورد خویش، چنین میسراید:
دشمن بغلط گفت که من فلــــــفیم |
ایزد داند که آنچه او گــفت نیـــم |
لیکن چو درین غم آشیان آمـدهام |
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم |
(خیام، 1369: 84)
این کنکاش به منظور یافتن پاسخ مناسب برای شناخت خویش همان بعد هویتیِ غالب بر گفتمان این رباعی خیام است، گرچه شاعر با حرف ربط لیکن بر رد این ادعا دلیل آورده و با کمک استعاره، جهان را چون آشیان غم دانسته که دلمشغولیهای آن مانع از ادراکِ حقیقتِ بُعد وجودی است.
نورالدین با اتخاذ جوهرة این رباعی که همان کشف خویشتن است و آمیختن آن با احساسات خویش چنین سرودهاست:
لک علمٌ/ بلا کمّ وکیف/ ولی أنْ أتَکیّف/ کی أحصلَ على کمٍّ من ذلک/ فلمَ حینَ یَعترینی السُؤال/ یُصابُ المُلحدون/ بعاصفةٍ من فلسفة
(نورالدین، 2016: 162)
(تو علم داری/ بی چند و چون/ و بر من است که خوگر شوم/ تا بر حدی از آن دست یابم/ پس چرا آن هنگام که پرسش برایم پیش میآید/ ملحدان دچار میگردند/ به طوفانی از فلسفه).
هر دو شاعر، شعر خود را با جملات خبری شروع کرده و با جملهای پرسشی خاتمه میدهند. با این تفاوت که رباعی خیام با استفهام انکاری به منظور تأکید بیشتر و متن نورالدین با طرح پرسش از مخاطب به منظور همراهی خواننده با بافت به اتمام میرسد. اما آنچه در این ترجمة مفهومی آشکار است، تغییر بافت و ساختار متن بنا بر افکار و احساسات نورالدین است که منجر به تغییر سپهر گفتمان شده است. نورالدین از این رباعیِ خیام، مفهومی عرفانی پدید آورده و گفتوگوی خیام با دشمنان را به گفتوگوی خود و خالق بدل کرده است. در شعر نورالدین فلسفه از مرکزیت خارج شده و ناآگاهی انسان در مورد خویشتن و دیگر مسائل در برابرِ علم و دانشِ خالق، نقطهای میشود که شعر نورالدین به گرد آن میچرخد.
خیام در مصرع آخر به نوعی سعی در رد اتهام دشمنان داشته و کنکاش برای یافتن پاسخ مناسب برای این پرسشِ فلسفیِ (من کیستم؟) را ظاهراً امری عبث میداند؛ چراکه این عدم تواناییِ ظاهری در پاسخ به این سؤال در آن فضای متعصب و متشرع به صورت بیانی شکآلود و اعتراضی در رباعیات خیام منعکس است. در حالی که نورالدین با توجه به بافت موقعیتی خویش و تفاوت آشکار با عصر خیام، این پرسش را ارج نهاده و آنان را که با این پرسش خشمگین میشوند، ملحد میداند.
یکی از بافتهای گفتمانی خیام، توجه به اصل فردی انسانها است. او با اشاره به سرشت خاکی انسان و با تمثیل گفتوگوی کوزهگر و خاک چنین میسراید:
دی کــــوزهگری بدیدم اندر بازار |
بر پاره گلی لگد همی زد بســیار |
و آن گل به زبان حال با او میگفت |
من همچو تو بودهام مرا نیکو دار |
(خیام، 1369: 73)
خیام با زبانی ساده و به دور از تکلف و با استفاده از اسلوب گفتوگو میان کوزهگر و خاک، به اصلِ خاکیِ وجود انسان اشاره کرده و بر تواضع و عدم فریفتگی به جهان مادی تأکید میورزد.
نورالدین در ترجمة این رباعی با استفاده از آرایههای ادبی، فضایی جدید با تغییر سپهرِ گفتمانِ هویتی خیام خلق کرده و گفتمانی هویتی – اجتماعی پدید آوردهاست. او در ترجمة این رباعی چنین میسراید:
مترجّلاً فی الوحل/ ستعبرنا/ حشرجةُ الأمنیات/ قبل فجرٍ جدید/ فمن یسقی الطین/ من ذاکرة الماء/ کی نخلع نعلینا/ ونحلق/ بأجنحةٍ من ریح
(نورالدین، 2016: 174)
(در حالی که روی گِل راه میرود/ ما را عبور خواهد داد/ نفسهای آخر آرزوها/ پیش از سپیدهای نو/ پس چه کسی خاک را سیراب میکند/ از خاطرة آب/ تا کفشهایمان را درآوریم/ و پرواز کنیم/ با بالهایی از باد)
نورالدین با اتخاذ فضای گفتوگویِ رباعی خیام و افزودن زمینههایی چند، متناسب با ذوق و قریحة عرب و با استفاده از استعارة مکنیه و تشبیه آرزوها به انسانی که نفسهای آخر را میکشد به حرمان و عدم پایداری این جهان اشاره میکند. نورالدین ناامید نیست؛ چراکه امید دارد قبل از طلوع صبح و نوید خوشبختی، آن منجیِ موعود از راه رسد و خاک تشنة وجود انسان را از آب امید سیراب سازد تا شاعر بتواند کفشهایش را که نمادی از تعلق دنیوی است، رها کرده و با بالهایی از باد در آسمان حقیقت و امید پرواز کند. بدیهی است که این تصاویر هنری و استفاده از خاک که در عالم تصوف دلالت بر نفس مطمئنه و آب که بیانگر نفس ملهمه و باد که دلالت بر نفس لوامه دارد ( سجادی، 1373، ج2: 1347) و استشهاد به آیة سورة مبارکة طه: ﴿أنّا ربّک فاخلع نعلیک﴾ (طه: 12) در خطاب به حضرت موسی (ع) که در عبارت (نخلع نعلینا) در ترجمة نورالدین نمایان میشود به این ترجمة مفهومی زمینهای عرفانی- اجتماعی افزوده که در رباعی خیام وجود ندارد. نورالدین با آرامش نفس خویش که از نشانههای یقین است، خاطرة نفس ملهمه را که بیانگر الهامات درونی است، زنده کرده تا با نفس لوامه به سرزنش نفس پرداخته وآن را از گناه کردن بازدارد. در واقع تغییر سپهر گفتمان در ترجمة نورالدین را با آمیزش هویت و ماهیت انسان با دنیای مادی و سپس بیان بیارزشی دنیا و پرواز به سمت جهانی برتر میتوان مشاهده کرد.
5-2. گفتمان اپیکوری
از سدههای سوم و چهارم پیش از میلاد، مفاهیمی بر مبنای لذتگرایی در حوزة تفکرات یونان باستان شروع به شکلگیری کرد. در این میان اپیکور که وی را بنیانگذار مکتب اپیکوریان میدانند، مفاهیم نیکی و ارزشمندی را با لذت همانند دانست، اما لذت در فلسفة اپیکور «آسایش نفس و خرسندی خاطر بود که دوام دارد، نه شهوت و لذات آنی که گذرنده است» (فروغی، 1344، ج1: 54)
گفتمان اپیکوری، گفتمانی فراعقلی و مبتنی بر احساس و لذات نفسی است که منجر به آسایش خاطر میشود. یکی از جلوههای این گفتمان باده و شرب خمر است که چون موتیفی در رباعیات خیام تکرار میشود. بدیهی است در عصری که میگساری یکی از راههای زدودن آلام و آرامش درون محسوب میشود، خیام باده را «حکایت از مطلق تمتّع و سعادت محض و آسایش خاطر» (رضوینژاد، 1373، ج1: 335) قرار دهد. با آنکه در رباعیات خیام مکرر بر شرب خمر تأکید و تحریض شده، اما این بدان معنا نیست که خیام دائم در حال شرب خمر بوده، بلکه باید گفت که خیام آنچه به ذهنش میرسید «بیان میکرد و باک نداشت که دیگران در حق او چه خواهند گفت و بر این اصل پایبند بود که اگر من و تو یک دو قدح باده خوردیم، آب از آب تکانم نخواهد خورد و اساس گردون دگرگون نخواهد شد» (حلبی، 1381: 413).
از مسائلی که با بادة خیامی عجین و آمیخته شده، موضوع دم غنیمت شمری
(Carpe Diemm) است. این اصطلاح «به معنی غنیمت شمردن ایام جوانی و لذت بردن از زمان حال است» (داد، 1392: 223). خیام معتقد است که عمر کوتاه است و در بسیاری از رباعیها از آن به عنوان دم و یک نفس عمر یاد میکند. گویا در اندیشة خیام، مرگ در کمین انسان نشسته و هر لحظه برآن است تا طومار او را در هم بپیچد (ناصری، 1398: 127). چنین است که خیامِ متفکر برآن میشود تا با دعوت انسان به بهرهمندی بهینه از لحظات زندگی و عرضة بادة مختصِ خود که همان آسایش خاطر به دور از لاابالیگری است، وی را از پوچی رهانده و به فلسفة صحیح حیات رهنمون سازد. خیام با مخاطب قرار دادن نفس آدمی و اشاره به مبدأ وجودی و بیان حیرت و سردگمی وی در اسرار آفرینش، انسان را چنین دعوت به نوشیدن باده میکند:
ای آمده از عالم روحانی تفت |
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت |
می نوش ندانی از کجا آمدهای |
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت |
(خیام، 1369: 19)
خیام با سرزنش انسان که همواره با اشاره به مبدأ روحانی وجود، خود را در جزئیات دنیا و علوم روحانی درگیر کرده است، زنهار میدهد که تو هرگز نمیدانی که چگونه به این جهان آمدهای؛ بنابراین، می نوش و از چند روز عمر خویش لذت ببر که نمیدانی پس از مرگ به کجا خواهی رفت. در این رباعی، مقصود از پنج، پنج حس و مجاز از بدن انسان و شش، شش جهت و مجاز از کرة زمین و چهار، عناصر چهارگانة آب، باد، آتش و خاک و مجاز از علم و دانش و منظور از هفت، هفت فلک است که به عقیدة منجمان در رقم خوردن سرنوشت آدمی دخیلاند.
نورالدین با بسط جوهرة این رباعی، مفهومی زیباشناسانه با تغییر سپهر گفتمان آن پدید آورده و چنین میگوید:
أنفاسنا أرقام/ محدودةٌ تخنقُ الرّوح/ فَتمضی حائرةً/ منذُ حَتفٍ بلا بِدایات/ نحوَ لا رقمٍ/ منْ غموض/ سنأتی هکذا ونرحلُ/ مرةً تِلو أُخرى/ حیثُ هکذا/ لحظةٌ سَکرى
(نورالدین، 2016: 138)
(نفسهایمان اعدادیست/ معین که روح را خفه میکند/ پس سرگردان میشود/ از زمان مرگ بدون آغاز/ به سوی بیعددی/ از پیچیدگیها/ اینچنین خواهیم آمد و میرویم/ پی در پی/ اینجا چنین است/ لحظهای مست است).
در ترجمة نورالدین از اسلوب گفتوگو و خطاب خیام خبری نیست، بلکه او شعرش را با جملات خبری آغاز میکند. تشبیه نفسهای آدمی به اعدادی معین که چون حصاری روح را دربرگرفته و بر آن گران میآید، تصویری است که در رباعی خیام به آن پرداخته نشده است. نورالدین با حذف اعداد استعاری خیام، مرگ را حرکت به سمت مکانی نامعلوم میداند که شماره و عددی بر آن مفروض نیست. پردازش این موضوع در رباعی خیام با تصاویر حیرتزا دربارة عالم و بیاطلاعی از مبدأ و مقصد، نمایان میشود. نورالدین آشکارا چون خیام مخاطب را به بادهنوشی دعوت نمیکند، اما دم غنیمتشمری خیام در ترکیب (لحظةٌ سَکرى) به وضوح نمایان است و آنچه ترجمة نورالدین را در این بخش، دچار دگردیسی میکند، رنگهای عرفانیِ خاصی است که شاعر آشکارا بر ساختار ترجمهاش تطبیق میدهد و این رنگ در این شعر با بیان اینکه انسان در یک لحظه از تعلقات دنیا دل شسته و به حالت سکر درآمده و به مبدأ و اصل وجودی خویش؛ یعنی ذات پروردگار بازمیگردد، آشکار است.
از دیگر رباعیات خیام که باده و دم غنیمتشمری در آن به عنوان محوریترین موضوع، اساس و ساختار شعر را تشکیل میدهد، رباعیای است که در آن خیام با تشبیه جام به لالة بهاری که سرخ رنگ و زیبا است و دعوت به استفاده از لذات دنیوی و شرب خمر با زیباروی و غنیمت دانستن لحظات عمر، کوتاهی عمر و مکر روزگار را نکوهیده است و چنین میسراید:
چون لاله به نوروز قدح گیر بدسـت |
با لاله رخی اگر تو را فرصت هســت |
می نوش به خرمی که این چرخ کهن |
ناگاه تو را چو خـاک گرداند پــست |
(خیام، 1369: 27)
خیام برای زدودن اندوه زندگی دست به دامان خمر میبرد. صادق هدایت در این باره میگوید: «گرچه وی عمیقاً خواستار شادی است، اما این شادی همیشه با فکر نیستـــی و عدم توأم است. از این رو، همواره معـانی فلسفة خیام در ظاهر دعوت به خوشگذرانی میکند، اما در حقیقت تمام تصاویر دل انگیز معشوق و باده و بهار جز تزئینــــی بیش نیست. از این جهت خوشی او بیشتر تأثرآور است. از ســــوی دیگر چون خیام از جوانی بدبین و در شک بوده و خوشی را هنگام پیری برگزیده؛ بنابراین، خوشی او آغشته با فکر یأس و حرمان است» (هدایت، بیتا: 36- 35).
چنین است که در بیت دوم، دعوت به لذات و شرب باده را با مسألة فنا و عدم بقای انسان در جهان عجین میسازد.
نورالدین در ترجمة این رباعی با تغییر سپهر گفتمان و افزودن لحن آشکار عرفانی به این رباعی چنین میسراید:
لنختزلْ کالشّقائقِ/ کلَّ أجسادِنا/ کؤوساً وأیادی/ ونَحْتَسی/ فی صِحّةِ الرّوح/ کلَّ نَسماتِ الرَّبیع/ فالعُمرُ شتاء/ من خریفٍ/وانکسارٍ/ وقَلَق
(نورالدین، 2016: 82)
(باید بسان شقایق مختصر کنیم/ همة جسمهایمان را/ جامها و دستها را/ و بنوشیم/ به سلامت روح/ همة نسیمهای بهار را/ عمر زمستانی است/ از پاییز/ و شکسته شدن/ و نگرانی).
نورالدین وجود آدمی را به جامهای شراب بدل میسازد. اگر خیام نیز از جام چنین قصدی کرده، حداقل آشکارا به آن اشاره نکرده است؛ بلکه او آدمی را به گرفتن جام و نوشیدن سوق میدهد. در شعر خیام به صفای روح آشکارا اشارهای نیست، اما نورالدین به قصد جلای روح، نسیم بهاری را سرمیکشد؛ چراکه نورالدین تمام طبیعت را جلوهای از وجود حق میپندارد و این همان رنگهای عرفانیای است که رد پای آن در تمام ترجمههای نورالدین بارز است.
5-3. گفتمان فلسفی
گفتمان فلسفی، گفتمانی است، مبتنی بر عقلانیت و از ظرفیت همگرایی قوی برخوردار است؛ چراکه فلسفه میتواند بدون قید و بند، موضوعات گوناگونی را در قلمرو خود جای دهد. منطق این گفتمان، بسیار کارآمد و در مقام تحققْ انعطافپذیر است. خیام منتسب به فلسفة متصلب، خشک و کاملا استدلالیِ مشاء است و گاه جلوههایی از این مکتب در رباعیاتش مشهود است، اما رباعیات با عدم وفاداری به این مکتب با زبانی ساده فرآیندی را طی میکند که برآیند آن تشکیک و حیرت در مسائل آفرینش و پرسشگری است.
یأس و بدبینی بُعدی از گفتمان فلسفة رباعیات خیام است. فلاسفة عالم را از جهت اینکه دربارة حکومت خیر یا شر بر جهان عقیدهای را ابراز کردهاند به دو گروه تقسیم میکنند. آنان که این جهان را برترین عالم میدانند، خوشبین و کسانی که مانند خیام اساس این عالم را بر نابسامانی و کجمداری و اندوه استوار میدانند، بدبین نامیده میشوند (حلبی، 1381: 43). خیام با زبانی ساده و به دور از آرایهپردازی، برآنچه روزگار از دستش ربوده و او را اندوهناک کرده، افسوس خورده و چنین میسراید:
افسوس که سرمایه ز کف بیرون شــد |
در دست اجل بسی جگرها خون شد |
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی |
کاحــوال مســـافران دنیا چون شـــد |
(خیام، 1369: 46)
این همان درد فلسفی و بدبینانه است. خیام همواره در این اندیشه است که انسانِ متحمل درد در این عالم در سرای دیگر در چه موقعیتی قرار خواهد گرفت؛ از این رو، با تحسر و اندوه از این حقیقت که مردگان هرگز به دنیا بازنمیگردند تا زندگان بتوانند دربارة حقایق جهانِ پس از مرگ از ایشان پرسش کنند، سخن میگوید. گویا که خیام علت بدبینی و یأس خویش را عدم توانایی انسان در درک امور غیر محسوس میداند.
نورالدین در ترجمة این رباعی از نابسامانی و فریبکاری روزگار صریحا سخنی به میان نمیآورد؛ بلکه با ایجاد تغییراتی چند، چنین میسراید:
الراحلون یَسرقون/ من الجیوب/ کلّ أحلامنا/ ویتحدّثون مَعَنا/ عن الحیاة/ کأنّنا أموات/ فانتظرونا یا رفاقُ/ سنّرحلُ إلى الموت/ ونأتی/ بأخبارٍ بَرزَخیّة
(نورالدین، 2016: 62)
(مسافران میدزدند/ از گریبانها/ همة آرزوهایمان را/ و با ما گفتوگو میکنند/ از زندگی/ گویی که ما مردگانیم/ پس ای همرهان منتظر ما باشید/ به سوی مرگ سفر خواهیم کرد/ و میآوریم/ خبرهای برزخی را).
او با تشبیه انسانهای این عالم به مردگان و ایجاد گفتوگویی خیالی میان آنها و مردگانِ حقیقی، تشویش و اضطراب خود را از عدم ادراک حقیقتِ جهانِ پسِ از مرگ بیان میدارد در حالی که خیام بدون چنین گفتوگویی، تنها از عدم ظرفیت انسان به منظور آگاهی از جهان پس از مرگ گلهمند است. شعر خیام با این مفهوم خاتمه مییابد در حالی که نورالدین بعد از گفتوگو با مردگان به گفتوگو با دوستان این جهانی، پرداخته و از آنان میخواهد که در انتظار اخباری باشند که وی از عالم برزخ برایشان خواهد آورد؛ گویی که انسان قدرتی ماورایی بر رفتوآمد میان عالم برزخ و جهان ماده دارد. آنچه در این ترجمة مفهومی منجر به تغییر و دگردیسی شده، زوال روح بدبینانة خیام است؛ زیرا نورالدین برخلاف خیام با عدم شکایت از روزگار، انسان را دارای قدرتی خارق العاده به منظور رفتن به عالم برزخ و کسب اطلاع از مجهولات آن میداند.
حیرت در اسرار آفرینش بُعد دیگر فلسفة خیام است؛ زیرا اندیشیدن و خوض و تأمل در عظمت عالم، ذهن را وسعت داده و آن را مستعد اتحاد فیلسوف با جهان پیرامونش میسازد (راسل، 1352: 299). چنین است که خیام حیرت و شگفتی خویش را از حقیقت عالم هستی با استفاده از اصطلاحات منطقیون که انسان ها را چون صُوَر میدانند، چنین بیان میکند:
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم |
فانوس خیال ازو مثالی دانیــــــم |
خورشید چراغ دان و عالم فانــوس |
ما چون صوریم کاندر او حیرانیم |
(خیام، 1369: 80)
او با تشبیه خورشید به چراغ به سبب تشعشعات فراوان و عالم به فانوس در مقابل درخشش خورشید از سویی و از سوی دیگر به سبب مجهولات فراوان آن، دست به تقابلی ادبی میزند و اینگونه لایههای پنهان و مخفیِ حیات انسان را به چالش کشیده و از عدم ادراک حقایق این عالم به شکلِ بایسته که منجر به ایجاد حیرت و سرگشتگی در وجود آدمی میگردد، شکوه میکند.
نورالدین با الهام از مضمون اصلی این رباعی و تغییر و دگردیسی سپهر گفتمان آن، با حذف حیرت و سرگشتگیِ خیام در اسرار آفرینش اینگونه فلک را خطاب قرار میدهد:
قفْ أیّها الفَلک/ کفاکَ دوائرَ حَولی/ وکفانی/ دَوراناً فیک/ تکفینی/ کَفٌ من اللّه/ تأخذُ بیدی/ کیْ تکَفَّ عن تکفیف الروح/ لأرى/ نورَ النور
(نورالدین، 2016: 22)
(ای فلک بایست/گردشهای پیرامونم تو را بس است/ کفایت میکند مرا/ چرخشی در تو/ مرا بس است/ دستی از خدا/ بگیرد دستم را/ تا منصرف شود از خوگر نمودن روح/ تا ببینم/ نورِ نور را).
نورالدین برخلاف خیام خود را دارای قدرتی میداند که مانع از سرگشتگیِ وی در عالم هستی میشود؛ همان ظرفیتی که او را قادر میسازد تا به فلک دستور توقف دهد و این قدرت منبعث از ذات الهی است؛ چراکه نورالدین با استفاده از آرایة مجاز و دلالت (کف) بر یاری خداوند و بینامتنیت با آیة سورة مبارکة فتح: ﴿ید الله فوق أیدیهم﴾ (فتح: 10)، در پی آن است تا به پرسشهای فلسفی خود پاسخی بایسته دهد. او با اشاره به آیة هشتم سورة مبارکة صف : ﴿یریدون لیطفئوا نور اللّه﴾ (الصف: 8) رؤیت نور ذات الهی را غایت متعالیِ بنده و پاسخی بر همة پرسشهای وی میداند. در این رباعیِ خیام، اشاراتی به این مضامین نیست و این تصریح به بُعد عرفانی و عدم حیرت در هستی و انتساب همه چیز به نور الهی که روشنگر همة مجهولات هستی است، همان چیزی است که منجر به تغییر سپهر گفتمان رباعی خیام در ترجمة مفهومی نورالدین شده است.
5-4. گفتمان اخلاقی
گفتمان اخلاقی در پی آن است که اصول و ساختهای اخلاقی را به متن یا مخاطب عرضه کند؛ زیرا «تنها از طریق حقیقت (است) که میتوان تأثیر گذاشت و قدرت را به دست گرفت و حقیقت فقط از راه زبان و تشکیل گفتمان حاصل میشود» (صلحجو، 1385: 88)؛ از این رو، خیام نظام فکری خود را آگاهانه در خدمت اخلاقیات و آداب زندگی درآورده و از راه زبان و گفتمان اینگونه به اشتراک این تجربیات میپردازد:
آن قصر که جمشید درو جام گرفت |
آهو بچه کـــــرد و رو به آرام گرفــت |
بهرام که گور میگرفتی همه عمـــر |
دیدی که چگونه گور بهـــــرام گرفت |
(خیام، 1369: 15)
خیام از جمله شاعرانی است که با لحنی تأسفبرانگیز اشاره به پادشاهان پیشین ایران میکند. این امر ممکن است از خواندن شاهنامة فردوسی در او پدیدار شده باشد (هدایت، بیتا: 27). او در این رباعی با حسرت بر گذشتة ایران و توصیف سلوک پادشاهان ایرانی در نوشیدن باده و شکار گورخر و بهره بردن از لذات دنیوی، میکوشد تا گفتمانی اخلاقی را به مخاطب عرضه دارد که فرجام آن ناپایداریِ حیات و دلبستگیهای دنیوی است.
نورالدین با حذف نام پادشاهان ایرانی و اخذ جوهرة گفتمان رباعی خیام و تغییراتی آشکار که منجر به تغییر سپهر گفتمانِ ترجمة او شده است، چنین میسراید:
مُعتلیاً/ فی أمانٍ دنیاک/ أسوارَ القُصور/ ومُنْتَشِیَاً/خلفَ وحشِ الفَلاة/ صیدَ کلِّ العصور/ لنُغْمِضْ أعینَنَا نائمین/ لِئَلا نَرى/ وحشةً فی القُبور
(نورالدین، 2016: 198)
(در حال بالا رفتناست/ در امان است دنیایت/ بر دیوارهای قصرها/ و در حال بوییدن است/ به دنبال حیوان وحشی بیابان/ صید همة روزگان را/ تا ببندیم چشمانمان را در حالی که خوابیم/ تا نبینیم/ تنهایی را در قبرها).
برای به تصویر کشیدن قدرت شاهان، نورالدین دیوارهای مستحکم قصر و جستوجو در بیابانها برای شکار را به عنوان نماد ذکر کرده و تصوّرِ در امان ماندن آنان را در قالب جملة خطابی- فکاهیِ (فی أمان دنیاک) بیان میدارد. بدیهی است که در رباعی خیام آشکارا به امنیت پوشالی شاهان اشارهای نشده است. همچنین نورالدین به فراخور ذوق عرب، تصویر صحرا و مطلق حیوانات وحشیِ آن را بدل از مفرد گورخر در رباعی خیام قرار میدهد. جوهرة مضمون گفتمان اخلاقیِ خیام که همان عدم بقا در جهان مادی است در مصرع آخر و با خطاب به دیگران هستی مییابد در حالی که نورالدین اینچنین با صراحت از ناپایداریِ جهان سخن نمیراند، بلکه با نوعی راهحل شاعرانه مخاطب را به فراموشیِ خیالی در جهت آرامش نفس هنگام مرگ دعوت میکند. بر این آرامش و فراموشی در رباعی خیام توجه و پردازشی نیست.
قناعت و مناعت طبع از دیگر ابعاد گفتمان اخلاقی رباعیات خیام است. این منش اخلاقی را میتوان در زندگی ساده و به دور از تجملات مادی خیام نیز به وضوح رؤیت کرد. بیشک آن هنگام که خیامِ فیلسوف، شاعر میشود، این احساسات و عقاید امکان بیشتری برای عرضه مییابند؛ از این رو، شاعر حداقل امکانات زندگی را برای شاد زیستن کافی دانسته و به انسان نوید میدهد که با قناعت و بیطمعی، جهان نکویی برای خویش رقم خواهد زد، پس چنین میسراید:
در دهر هر آنکه نــــیم نانی دارد |
واز بهر نشســـت آشـــــــیانی دارد |
نه خادم کس بود نه مخدوم کسی |
گو: شاد بزی که خوش جهانی دارد |
(خیام، 1369: 56)
نورالدین با اخذ اصلِ این گفتمان اخلاقی و افزودن تصویری چند، در ترجمة این رباعی که منجر به ایجاد محوری جدید با مضمونی خاص میگردد، چنین میسراید:
سأبحثُ عنْ/ نصفٍ من الجوعِ/ وعنْ نصفٍ آخرَ/ من الاحْتِضان/ لأرانی منَ المرآة/ مُکتمِلاً کإنسانٍ/ وسعیداً/ کفلقةٍ من قَناعَة/ وعالمٍ من تَضْحِیَة
(نورالدین، 2016: 182)
(جست و جو خواهم کرد از/ نیمی از گرسنگی/ واز نصفی دیگر/ از آغوش/ تا نشانم دهد از آینه (ظاهر)/ در حالی که کامل شدهاست مانند انسانی/ و خوشبخت شدهاست/ مانند پارهای از قناعت/ و دنیایی از فداکاری).
نورالدین در ترجمة این رباعی با تغییر در انتخاب کلمات و حذف برخی و افزودن واژگانی جدید، تغییراتی را در ترجمة سپهر گفتمان رباعی خیام پدید آورده است. او به جای واژة نیم نانِ خیام، کلمة جوع را که بر مطلق گرسنگی دلالت دارد، برمیگزیند تا بر مفهوم اخلاقی مورد نظر خویش بیشتر تأکید ورزد. همچنین نورالدین مسکن و مأوای مورد اشارة خیام را حذف کرده و به جای آن با الهام از واژة نیمِ رباعیِ خیام، مفهوم اخلاقیِ مورد جستوجوی خود را به دو قسمت تقسیم میکند؛ بخشی گرسنگی و بخشی دیگر پرورش و آدابِ تربیتِ صحیح که موجبات اخلاق حسنهای چون قناعت و فداکاری را در فرد مهیا میسازند. بدیهی است که در رباعی خیام از نقش تربیت و پرورش در بنیان فضایل نزد انسان اثری نیست. نورالدین با فعل (سأبحثُ) بر جستوجو و کنکاش ذهن در زمان آینده به منظور پاسخ به مجهولات در مورد این فضایل تأکید میورزد در حالی که زمانِ جاری در رباعی خیام، حال است و او در جستوجوی کشف این حقیقت اخلاقی نیست، بلکه خود با اشاره به حداقل امکانات حیات، سعی در ستایش قناعت دارد. نورالدین بعد از جستوجو، انسانی کامل را درمییابد که دو عامل در خوشبختی وی دخیل شدهاند: قناعت و دنیایی از فداکاری. آشکار است که رباعی خیام دربردارندة مفهوم فداکاری نیست و افزودن این واژه و مضمونِ آن در ترجمة این رباعی، منجر به تغییر سپهر گفتمان و دگرگونی آن شده است.
نتیجهگیری
در این پژوهش به بررسی تغییر سپهر گفتمان در ترجمة مفهومی محمد عبدالله نورالدین از رباعیات خیام پرداخته شد. پس از بررسی و تحلیل گفتمانهای موجود در رباعیات خیام و تقسیم آن به محورهایی معین، ترجمة نورالدین مورد بررسی قرار گرفت و این نتایج به دست داد:
- گفتمان هویتی، اپیکوری، فلسفی و اخلاقی در رباعیات خیام گفتمان غالب است.
- شیوة ترجمة نورالدین از رباعیات خیام مفهومی است؛ یعنی نورالدین تنها شمهای از محتوا و ماهیت رباعیات خیام را اتخاذ کرده و متناسب با شخصیت و جهانبینیِ خاص وی و فضایی که شاعر عرب در آن رشد و نمو یافته، اشعاری جدید هم از حیث مضمون و هم از حیث قالب سروده است؛ از این رو، میتوان کار ادبی نورالدین را اقتباس نیز نامید.
- از شگردهای نورالدین در ترجمة رباعیات خیام، تغییر قالب رباعی به شعر سپید و تلفیق ایدئولوژیهای جدید و تحول برخی از عناصر بوطیقایی شعر همراه با دخل و تصرف فراوان و افزدون تصاویری خیالی و حذف برخی از صحنهها و تصاویر رباعیات خیام است که زمینه را برای تغییر سپهر گفتمان فراهم میسازد.
- نورالدین جوهر رباعیات خیام را اتخاذ و با افزودن رنگهایی عرفانی- اجتماعی دست به تغییر سپهر گفتمان این رباعیات در ترجمة مفهومی میزند، چنانکه اگر کسی با زبان فارسی آشنا نباشد، خیام را عارف و رباعیات وی را اشعاری صرفاً عرفانی میپندارد. این امر در تمام گفتمانهای مورد بررسی در این پژوهش خاصه در گفتمان اپیکوری که نورالدین با اجتناب از ذکر شراب دنیویِ خیام، ماهرانه آن را به شراب عارفانه بدل میسازد، بارزتر است.
- نورالدین در ترجمة خود با انتخاب الفاظ ساده و ترکیبهایی مستحکم به تشبیهات و خیالپردازیهایی نزدیک به ذوق و قریحة عرب تمایل دارد وگاه به گاه برای زیبا شدنِ ترجمهاش بر آنچه از نظم و نثر و تصاویر قرآنی و عربی در خاطر دارد، اعتماد میکند در حالی که رباعیات خیام ساده و بیپیرایه است؛ بنابراین، بدیهی است که متناسب با بافت موقعیتی از تصاویر قرآنی و تشبیهات و استعارات متناسب با ذوق عرب برخودار نباشد.