Document Type : Research Paper
Authors
1 Assistant Professor, Department of Arabic Language and Literature, Allameh Tabataba'i University, Tehran
2 PhD Student of Arabic Language and Literature, Allameh Tabataba'i University, Tehran;
Abstract
In Arabic, the letter “vav” (meaning and) is normally not used to indicate a causal function between a main clause and a subordinate clause of purpose beginning with “causal Lam Mansoub” and a present verb. For example, “(This is) a book which We have revealed to you that you may bring forth men, by their Lord’s permission form utter darkness into light.” This structure is prescribed in standard language based on the rules of Arabic semantics, and it is an instance of separation in rhetoric. This structure is abundantly seen in the Holy Quran, and beside this criteria structure there is another structure in the Holy Quran in which the letter “vav” is placed between the main clause and the subordinate clause of purpose; thus, it is considered defiance from the standards of this structure. The main question in this paper is whether the “vav” is a conjunctive one or a redundancy. This paper takes advantage of the descriptive-analytical method to extract the verses of the Holy Quran and explain the notions of semantics scholars and interpreters of Quran to introduce this structure as a style-builder indicator in the Holy Quran which not only makes the reader think about it, but also generates meaning.
Keywords
قرآن، این کلام روشنگر الهی، جلوة تمام و کمال فصاحت و بلاغت زبان عربی است و از مظاهر تجلّی خداوند میباشد که در جایجای آن، هنر سخن گفتن پروردگار متعال به چشم میخورد و هر مخاطبی با شنیدن آیات الهی متحیّر میشود. خداوند متعال قرآن را نازل کرد تا وسیلة هدایت بشر باشد و در دقایق آن اندیشه کند. این مقاله به مثابة نوشیدن جرعهای از اقیانوس بیکران بلاغت قرآن است. ما در این راه قدم گذاشتیم تا دربارة ساختار قرآنی قرار گرفتن واو بین جملة علّت و عامل آن که نمودی از ساختارشکنی ادبیّات غنی قرآن است، لحظاتی تأمّل کنیم. خروج از معیار یا عدول از اصل، پدیدهای سبکساز بهشمار میرود که در مباحث سبکشناسی به آن پرداخته شده است (ر.ک؛ فتوحی رودمعجنی، 1392: 39). بر اساس زبان معیار، جملة مرکّب جملهای است که بیش از یک فعل داشته باشد و آن از جملة پایه و پیرو تشکیل میشود. جملة پایه مقصود اصلی نویسنده و یا گوینده را بیان میکند و قابل تأویل به غیر جمله نیست، ولی جملة پیرو به تنهایی معنای روشنی ندارد و معنای آن با جملة پایه کامل میشود و وابسته به آن است. این جمله معمولاً مفهومی از قبیل علّت، نتیجه، قید زمان و قید مکان و... را به آن میافزاید (ر.ک؛ انوری، 1379: 310ـ311). جملة پیرو همواره ناقص است و معمولاً با حرف ربط میآید و گاه پیش و گاه پس از جملة پایه قرار میگیرد؛ مانند «به او تلفن خواهم کرد تا با او قرار ملاقات بگذارم». جملة «تا با او...» جملة تعلیلی و پیرو است و جملة «به او....» جملة اصلی و پایه است. حال اگر در این جملة مرکّب، عبارتِ «تا با ....» با واو عطف همراه شود، چه تغییری در ساختار جمله ایجاد میشود؟ منظور از آمدنِ واو در این جمله چیست؟ این چنین ساختاری از نظر دستور، معیاری صحیح نمیباشد و به کار نمیرود. در عبارتِ «سأتّصل به لأتواعد معه» از عامل و تعلیل تشکیل شده است و مقصود اصلی گوینده، جملة اوّل است و جملة دوم از نظر معنی وابسته به فعل جملة اوّل است و بین عامل و علّت آن هرگز حرف عطف قرار نمیگیرد. جملة تعلیلی میتواند با «لام، حتّی و کی» هم بیاید؛ مانند ﴿إِنَّا لَمَّا طَغَى الْمَاء حَمَلْنَاکُمْ فِی الْجَارِیَةِ* لِنَجْعَلَهَا لَکُمْ تَذْکِرَةً...﴾ (الحاقّة/11ـ12)، ﴿لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُکَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ﴾ (النّساء/43) و ﴿فَرَجَعْنَاکَ إِلَى أُمِّکَ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا﴾ (طه/40). امّا اگر این ساختار، یعنی همراه شدن لام تعلیل با حرف واو در متنی بلیغ به کار رفته باشد، چه توجیهی برای آمدن حرف واو وجود دارد؟ این نوع ساختار در قرآن کریم به کار رفته است و موارد آن کم نیست و از آنجا که در ادبیّات پیش از نزول قرآن کریم، یعنی ادبیّات عصر جاهلی وجود ندارد، یک نوآوری و شاخص سبکی قرآن بهشمار میرود که در عین حال، معنیساز است.
معمولاً واو عطف را حرفی میدانند که بین معطوف و معطوفٌعلیه رابطة اشتراک معنایی و اعرابی ایجاد میکند، امّا در برخی از آیات قرآنی مورد بررسی این مقاله، معطوفٌعلیه وجود ندارد یا حدّاقل برای خواننده مشهود نیست و معطوف، فعلی است منصوب به «أن» مقدّر، و مصدر مؤوّل و مجرور به حرف جرّ لام که دلالت بر تعلیل دارد و در برخی دیگر، معطوف محذوف است. در همة این آیات، ظاهراً واو بین علّت و معلول قرار گرفته است. امّا بحث در این است که متعلّق جار و مجرور چیست! آیا مذکور است یا محذوف؟ اصولاً آیا در این مجموعه از آیات قرآن کریم حذف صورت گرفته است یا خیر؟ مقالة حاضر به بررسی این نوع عطف پرداخته است و سعی دارد به پرسشهای ذیل پاسخ دهد:
1ـ حرف واو در این ساختار چه نوع واوی است؟
2ـ در صورت عاطفه بودن حرف واو، آیا معطوف محذوف است یا معطوفٌعلیه؟
3ـ آیا میتوان این ساختار را به عنوان یک شاخص سبکساز در زبان قرآن معرّفی کرد؟
4ـ چه معنا و مفهومی از این نشانة زبانی استفاده میشود؟
1ـ فرضیّههای پژوهش
1ـ واو در این ساختار عاطفه است.
2ـ در بعضی آیات، معطوف و در بعضی دیگر معطوفٌعلیه محذوف است.
3ـ این ساختار یک شاخص سبکساز و اندیشهساز در زبان قرآن است.
2ـ پیشینة پژوهش
پیش از این، دربارة واو عطف مقالهای با عنوان «آموزش تشخیص و ترجمة حرف واو در متون عربی» نگاشته شده است که فقط به توضیح انواع واو و عامل یا غیرعامل بودن آن پرداخته است (ر.ک؛ جیگاه، آرائی 1392: 85ـ98) و در کتاب بلاغة العطف فی القرآن الکریم نوشتة عفّت شرقاوی نیز موضوع مقالة حاضر مورد بحث قرار نگرفته است. در مقالة دیگری با عنوان «اسلوب بیان علّت بهوسیلة جملة اسمیّه در قرآن کریم» (ر.ک؛ کریمی فرد، براتی، 1389: 157ـ 170) نیز به تعلیل با جملة اسمیّه در قرآن کریم پرداخته شده است، امّا آقای بهاءالدّین خرّمشاهی در مقالة خود با عنوان «نکات قرآنی»، این نوع واو را «یک پدیدة نحوی و موجود زبانی» میداند و بر زائد بودن آن تکیه میکند که در ترجمة آیات نیازی به آوردن آن نیست (ر.ک؛ خرّمشاهی، 1374: 21) و همین موضوع انگیزة نگارندگان در پرداختن به این پژوهش شده است.
نگارندگان بر این باورند که واو در موارد به کار رفته در قرآن کریم، زائده نیست، بلکه عاطفه است. بنابراین، به دنبال کشف محذوف در آیات است و با روش وصفی تحلیلی، به جمعآوری آرای نحویان و مفسّران، بهویژه مفسّران ادیب پرداختهاند و پس از جمعبندی نظرات آنان، به تحلیل آیات و بررسی آنها پرداختهاند تا مشخّص شود که چه حذفی در کلام صورت گرفته است.
3ـ انواع و اقسام واو در زبان عربی
واو از نظر نوع تأثیر اعرابی که بر اسم پس از خود دارد، به 9 قِسم تقسیم میشود:
1ـ واو عطف که اعراب معطوف، تابعِ ماقبل است.
2 و 3ـ واو استیناف و حالیّه که اسم پس از این دو نوع واو در زبان عربی، مرفوع است.
4 و 5ـ واو معیّه و واو داخل بر فعل مضارع که معطوف پس از آن دو، منصوب است.
6 و 7ـ واو قَسَم و واو رُبَّ که اسم پس از آن مجرور است.
8ـ واو زائده.
9ـ واو ثمانیّه (ر.ک؛ ابنهشام، 2007 م.: 337ـ351).
ابنهشام دربارة واو زائده به این آیه اشاره کرده است: ﴿حَتَّى إِذَا جَاؤُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا﴾ (الزّمر/ 73) و گفته است که «به دلیل وجود آیة دیگر در قرآن کریم با همین الفاظ1، واو زائده است و گفته شده که واو عاطفه است» (ابنهشام، 2007 م.: 344). چنانچه میبینیم، ابنهشام دربارة این آیه نظر صریحی اعلام نکرده است و واو را هم زائده و هم عاطفه دانسته است و در این مبحث دربارة واو بین علّت و معلول توضیحی داده نشده است.
4ـ انواع عطف
عطف به سه قِسم است:
4ـ1) عطف بر لفظ معطوفٌعلیه
این نوع از عطف، نوع اصلی آن است؛ مانند «لَیسَ زیدٌ بِقَائِمٍ وَ لاَ قَاعِدٍ»، و شرط آن، امکان توجّه، وقوع و عملِ عامل معطوفٌعلیه بر معطوف است؛ مانند «لَیسَ زیدٌ بِقَائِمٍ وَ لَیسَ بِقَاعِدٍ».
4ـ2) عطف بر محلِّ معطوفٌعلیه
مانند «لَیسَ زَیدٌ بِقَائِمٍ وَ لاَ قَاعِداً». محقّقان برای صحّت عطف بر محل، سه شرط را لازم دانستهاند که عبارتند از: الف) امکان ظهور اعراب در لغت فصیح؛ مثلاً دربارة «لَیسَ زَیدٌ بِقَائِمٍ»، در لغت فصیح جایز است که باء حذف شود و گفته شود: «لَیسَ زَیدٌ قَائِماً» و یا در بابِ «مَا جَاءَنِی مِن امرَأَةٍ» جایز است حرفِ «مِن» حذف شود و گفته شود: «مَا جَاءَنِی إِمرَأَةٌ». ب) جایگاه معطوف اصالت داشته باشد؛ مثلاً در عبارتِ «هَذَا ضَارِبٌ زَیداً وَأَخِیهِ»، نمیتوان معطوف، مجرور به یاء باشد، چون حقِّ معمول این است که عامل بر آن عمل کند و آن را منصوب سازد. در اینجا شبهفعلِ «ضارب» شروط عمل بر معمول را داراست و اصل این است که شبهفعل عمل کند و اعراب اصلی مفعول، نصب است. بنابراین، اعراب اصلی معطوف نیز نصب آن است. ج) وجود محرز، یعنی وجود عاملی قبل از معطوفٌعلیه که آن اعراب محلّی را برای معطوفٌعلیه طلب کند و به آن اعراب محلّی بدهد، سپس معطوف عطف بر محلّ آن معطوفٌعلیه میشود؛ بهعنوان نمونه، در «لَیسَ زَیدٌ بِقَائِمٍ وَ لاَ قَاعِداً» محرز و طالبِ محلّ نصبِ معطوفٌعلیه وجود دارد و آن، «لیس» است و به همین دلیل، عطفِ «قَاعِداً» بر محلِّ «قَائِم» اشکال ندارد.
4ـ3) عطف بر توهّم یا عطف بر معنی
در شواهد قرآنی، عطف بر معنی و در شواهد غیرقرآنی، عطف بر توهّم خوانده میشود (ر.ک؛ ابنهشام، 2007م.:400) و عبارت از عطف لفظی بر لفظی دیگر با تابعیّت معطوف از اعراب فرضی و توهّمی و اعتباری معطوفٌعلیه، بدون توجّه به اعراب حقیقی و ظاهری آن است (ر.ک؛ صفائی بوشهری، 1386، ج 2: 116).
در عبارتِ «لَیسَ زَیدٌ قَائِماً وَ لاَ قَاعِدٍ»، دلیل مجرور بودن «قاعدٍ» عطف آن بر توهّم است؛ یعنی توهّم ورود باء بر خبرِ «لیس»، و شرط جواز عطف به توهّم، صحّت ورود عامل متوهَّم (فرضی) بر معطوف است و شرط زیبایی آن، کثرت ورود عامل فرضی (متوهَّم) بر معطوف است. این نوع عطف دربارة معطوف مجزوم، مرفوع و منصوب (چه اسم و چه فعل) و دربارة مرکّبات نیز صحیح است؛ مثلاً در آیة ﴿لَوْلَا أَخَّرْتَنِی إِلَى أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَکُن﴾ (المنافقون/ 10) شاهد، جَزمِ فعلِ «أَکُن» است. به دلیل اینکه «لولا» در «لولا أخرتنی فأصدق» در معنای «أن» شرطی فرض شده است، گویی چنین فرموده است: «إِن أَخَّرتَنِی أصدّقَ». در این صورت، «أکن» عطف بر «أصدق» به عنوان جواب شرط فرضی است. یا در آیة ﴿...إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیِصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ﴾ (یوسف/ 90) گمان بر این است که «مَن» موصول است و معنای شرط را در بر دارد و برای همین، «فاء» بر سَرِ جواب آمده است و جَزمِ «یصبر» به دلیل فرض شرطی بودن «مَن» است. یا اینکه در آیة ﴿إِنَّا زَیَّنَّا السَّمَاء الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ * وَحِفْظًا مِّن کُلِّ شَیْطَانٍ مَّارِدٍ﴾ (الصّافّات/ 6ـ 7)، «حفظاً» معطوف است بر معنای آیة قبل؛ به این مفهوم که ما ستارهها را در آسمان دنیا خلق کردیم، برای زینت آسمان (و برای حفظ از هر شیطان....). گویندة این سخن، عطف بر معنی را در این آیه، از آیة مشابه دیگری در قرآن کریم برداشت کرده است: ﴿وَلَقَدْ زَیَّنَّا السَّمَاء الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا...﴾ (الملک/ 5) و احتمال دارد که «حفظاً» مفعولٌله یا مفعول مطلق باشد که در این صورت، عامل آن محذوف و تقدیر آن چنین است: «وَ حِفظاً مِن کُلِّ شَیطَانٍ مَارِدٍ زَیَّنَاهَا بِالکَوَاکِبِ أَو حَفَظنَاهَا حِفظاً» (ابنهشام، 2007م.: 449). امّا عطف بر معنی در باب فعل منصوب، مانند آیة ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ﴾ (قلم/ 9) که «یدهنوا» معطوف است بر معنای «ودوا أن تدهن».
دربارة آیة ﴿وَمِنْ آیَاتِهِ أَن یُرْسِلَ الرِّیَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِیُذِیقَکُم...﴾ (روم/ 46) گفته شده است که «لیذیقکم» عطف بر معنای «مبشّرات» شده است؛ یعنی «لیبشّرکم و لیذیقکم» و احتمال دارد که تقدیر چنین باشد: «لیذیقکم و لیکون کذا و کذا أرسلها»، و دربارة آیة ﴿کَالَّذِی مَرَّ عَلَى قَرْیَةٍ﴾ (البقره/ 259)گفته شده که بر معنای «أ رأیت الذی حاجّ أو کالذی مرّ» عطف شده است و میتوان فعلی مضمر را در تقدیر گرفت که قرائن موجود بر حذف آن دلالت میکنند، چراکه هر دو عبارت دلالت بر تعجّب دارد و این تأویل بر تأویل پیشین اولویّت دارد و گفته شده که کاف زائده است: «ألم تر إلی الذی حاجّ أو الذی مرّ». وجه دیگر این است که «کاف»، اسم است به معنای مثل، و معطوف بر الّذی است (ألم تنظر إلی الذی حاجّ أو إلی مثل الذی مرّ).
از جمله موارد عطف بر معنی در دیدگاه بصریان، دربارة عبارتِ «لَألزمنکَ أَو تَقضِیَنی حقّی»، دلیل نصب فعل در تقدیر گرفتن «أَنِ» ناصبه است و این فعل منصوب به «أنِ» مقدّر و مصدر مؤوّل، و معطوف بر مصدری متوهَّم (فرضی) است، با این تعبیر که «لِیَکُونَنَّ لُزُومٌ مِنِّی أَو قَضَاءُ مِنکَ لحقی» (ابنهشام، 2007 م.: 450).
5ـ ساختار جملة مرکّب با وابستة تعلیلی
جملة مرکّب ساختاری است متشکّل از جملة اصلی (پایه) و جملههای وابسته (پیرو). جملة وابسته میتواند علّت، وصف و ... باشد. در دو جملة مرکّبِ «آمدهام تا دربارة مطلبی مهم سخن بگویم» و «إِنِّی بُعِثتُ لأُتمّ مَکَارِمَ الأَخلاَقِ»، به ترتیب «تا ...سخن بگویم» و «لأتمّ...» فعل و علّت برای جمله اصلی است. این یک اصل است که در زبان معیار بین عامل و علّت، واو عطف قرار نمیگیرد، چون دلیلی برای عطف وجود ندارد. امّا چنانچه واو عطف در متنی ادبی بین علّت و عامل قرار بگیرد، چه توجیهی برای ذکر آن وجود دارد؟ در بعضی آیات قرآن کریم، جملة فعلیّه با لام تعلیل همراه شده است و واو عطف نیز پیش از آن آمده است. در ساختار این آیات، گاهی جملة پایه، اسمیّه است؛ مانند ﴿هَذَا بَلاَغٌ لِّلنَّاسِ وَلِیُنذَرُواْ بِهِ...﴾ (ابراهیم/ 52) و در بیشتر موارد، فعلیّه است؛ مانند ﴿...یُرِیدُ اللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلاَ یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ وَلِتُکْمِلُواْ الْعِدَّةَ...﴾ (البقره/ 185) در این آیات باید به دنبال محذوف بود تا دلیل عطف به واو روشن گردد. این نوع ساختار مختصّ قرآن کریم است و در زبان و ادبیّاتِ پیش از نزول وحی به چشم نمیخورد. لذا میتوان آن را به عنوان یک شاخص سبکی مختصّ قرآن کریم بهشمار آورد که در عین حال، زایندة معناست، چراکه فقط در قرآن کریم با چنین ساختاری مواجه هستیم و آنچه ساختار این آیات را متمایز میکند، وجود حرف واو در آنهاست. ساختار این جملات با بقیّة آیات تفاوت دارد. آیات دیگری در قرآن کریم گواهی میدهند که قرار گرفتن واو بر اساس اختیار است و گزینش، چراکه در ذکر آن هیچ اجباری وجود ندارد؛ مثلاً در آیة ﴿وَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ...﴾ (الجاثیه/ 22)، اساساً واو به عنوان عاطف میان جملة علّت یا پیرو «لتجزی ...» و جملة پایة «خلق...» قرار نمیگیرد؛ زیرا علّت فعل با خود فعل قابل جمع نیست و هیچ گونه اشتراک اعرابی، لفظی و معنوی بین آن دو نیست. بنابراین، باید در این میان چیزی محذوف باشد که خود «واو» دلیل بر حذف آن است. فراوانی این ساختار در میان آیات قرآنی، آن را به یک شاخص سبکی تبدیل کرده است، چراکه گزینش واو و اختیاری بودن ذکر آن در این ساختار نقش اساسی در سبکساز بودن آن ایفا میکند و این دو، همان عناصر مهمّی هستند که در تعریف سبک بیان شده است (ر.ک؛ فتوحی رودمعجنی، 1392: 35). گوینده از بین هزاران کلمه، عبارت یا شیوة بیان، یکی را برمیگزیند و مقصود خویش را بیان میکند. بنابراین، واو در این آیات، هدف، وظیفه، نقش و مأموریّت دارد و تعمّداً در این ساختار بهکار رفته است. در این آیات، قرآن از اصل (زبان معیار) عدول کرده است و به شیوهای هنرمندانه واو را در این ساختار وارد کرده است تا از طرفی یک ساختارشکنی و شگفتی زبانی در زبان قرآن رخ دهد و از طرف دیگر، خواننده را به تأمّل و تفکّر وادارد تا به کمک واو، در جستجوی معنای گمشده باشد که در جایگاه معطوف یا معطوفٌعلیه قرار میگیرد و این با هدف نزول قرآن کریم مطابق است، چون قرآن کریم نازل شده است تا بشر را به تفکّر وادارد2. در این آیات مخاطب میاندیشد که معطوف بر چه کلمهای عطف شده است، امّا چون معطوفٌعلیه در آیة مذکور نیست، منتبه میشود که کلمهای حذف شده است و این کلمه میتواند علّتی دیگر و یا عامل علّت موجود باشد.
به عنوان مثال، آیة 259 سورة بقره میفرماید: ﴿أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَى قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىَ یُحْیِی هَذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَى طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِکَ وَلِنَجْعَلَکَ آیَةً لِّلنَّاسِ...﴾. در این آیه، بحث دربارة «لنجعلک» است که پس از واو عطف آمده، امّا قبل از واو معطوفٌعلیه وجود ندارد، طبرسی در این باره میگوید: «دخلت الواو لاتّصال اللاّم بفعل محذوف کأنّه قال و لنجعلک آیة للنّاس فعلنا ذلک لأنّ الواو لو أسقطت اتّصلت اللاّم بالفعل»3 (ر.ک؛ طبرسی، 1372، ج 2: 639). این یک وجه دربارة متعلّق لام است. طبق این نظر، متعلّق لام فعلی محذوف است و دلیل حذف آن مرتبط با معنی است؛ واو ذکر شده تا فعل متّصل به ماقبل نباشد.
پس از رجوع به تفاسیر معانی القرآن، إعراب القرآن (النّحّاس)، التّبیان فی تفسیر القرآن، الکشّاف، مجمعالبیان البحر المحیط، الدُّرُّ المصون، معالم التّنزیل، أنوار التّنزیل، التّبیان فی إعراب القرآن، کنز الدقائق، روح المعانی، التّحریر و التّنویر و إعراب القرآن و بیانه معلوم شد که سه دیدگاه دربارة محذوف وجود دارد:
الف) آنچه حذف شده (محذوف)، متعلّقِ تعلیلِ موجود است.
ب) آنچه حذف شده، علّتی دیگر است که معطوفٌعلیه میباشد.
ج) کوفیان معتقدند که حذفی صورت نگرفته است و واو نیز زائد است و تعلیل متعلّق به فعل سابق است، ولی بصریها چنین نظری ندارند (ر.ک؛ آلوسی، 1415ق.، ج 13: 263؛ ابوحیّان،1420ق.، ج 9: 494؛ درویش، 1415ق.، ج 9: 244 و سمین، 1414ق.، ج 2: 207).
در کتاب مغنی، ذیل حرف لام در توضیح آیة 47 سورة مائده آمده است که میفرماید: ﴿وَلْیَحْکُمْ أَهْلُ الإِنجِیلِ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فِیهِ...﴾. این تعلیل یا معطوف بر تعلیلی دیگر است که از معنی گرفته میشود یا اینکه متعلّق به فعلی مقدّر است. وی چنین میگوید: «....و هذا التّعلیل إمّا معطوف عَلَی تعلیل آخر، متصیّد مِنَ المعنی لأنّ قوله تعالی ﴿... وَآتَیْنَاهُ الإِنجِیلَ فِیهِ هُدًى وَنُورٌ...﴾ (المائده/46) معناه و آتیناه الإنجیل للهدی و النّور، و مِثله ﴿إِنَّا زَیَّنَّا السَّمَاء الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ * وَحِفْظًا...﴾ (الصّافّات/ 6ـ 7) لأنّ المعنی إنّا خلقنا الکواکب فی السّماء زینة و حفظاً، و إمّا متعلّق بفعل مقدّر مؤخّر، أی لیحکم أهل الإنجیل بما أنزل الله أنزله، و مثله ﴿وَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ...﴾ جاثیه/22، أی و للجزاء خلقهما، قوله سبحانه ﴿وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ (انعام/75) أی و أریناه ذلک، و قوله تعالی ﴿... هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنَّاسِ...﴾ (مریم/21)، أی وخلقناه مِن غیر أب» (ابنهشام، 2007 م.: 220).
بهاءالدّین خرّمشاهی در مقالة خود با عنوان «نکات قرآنی»، مواردی از این نوع عطف را آورده است، امّا فقط به واو میان علّت و معلول بسنده نکرده، بلکه انواع دیگری از واو را نیز برشمرده است؛ مانند واو بین شرط و جواب آن: ﴿فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَأَجْمَعُواْ أَن یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَیْنَآ إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ﴾ (یوسف/15). وی این واو را در ترجمه نیاورده است؛ زیرا آن را زائده میداند و برای این سخن، به مغنیاللّبیب استناد کرده است: «هشتمین واو در این فصل، واوی است که به تعبیر او، بودن و نبودنش مساوی است و آن زائده است» (خرّمشاهی، 1374: 21). امّا این گفته صحیح نیست، چراکه ابنهشام واو در سورة زمر را زائده میداند، آن هم نه با قول صریح، چنانکه قبلاً به سخن وی اشاره کردیم و گفتیم که اوّلاً او با قطعیّت به زائد بودن واو نظر نداده، بلکه گفته است که «گفته شده این واو زائده است». ثانیّاً واوی را که ابنهشام آن را زائده برشمرده است، نمیتوان به واوهای دیگر مانند واو بین جملة شرط و جواب آن تعمیم داد.
نگارنده معتقد است که این واو زائده نیست، چراکه اگر زائده باشد، با حذف آن در آیات مورد نظر نباید خللی در معنی ایجاد شود، حال آنکه در آیات مذکور، با حذف واو معنی متّصل به ماقبل نمیشود؛ به عبارت دیگر، تعلیل با فعل مذکور همیشه متناسب نیست. بنابراین، باید به دنبال محذوف باشیم.
با مراجعه به تفاسیر، ملاحظه میشود که در بعضی موارد، فعل مجرور به لام، تعلیلی برای فعل محذوف گرفته شده است و این فعل محذوف معمولاً یا «فَعَلَ» و مشتقّات آن (فعلنا) است یا فعلی مشابه فعل مذکور پیش از واو، امّا نویسندگان مقاله بر این باورند که با مقایسة آیه مورد بررسی با آیات دیگر که عیناً برخی الفاظ مشترک در آنها تکرار شده است، یا با مراجعه به آیاتی که موضوع یکسانی دارند، به متعلّق محذوف میتوان دست یافت و به نظر میرسد اگر متعلّق را فعل «فَعَل» یا مانند آن بدانیم، دقیق نباشد.
با دقّت و تأمّل در آیات مشخّص میشود که در بعضی آیات جملة تعلیلی عطف به ماقبل است و نیازی به تقدیر گرفتن هیج محذوفی نیست و در بعضی دیگر، جملة تعلیلی، علّت برای فعلی محذوف است که از قرائن جمله و استناد به قرآن کریم استخراج میگردد و در دستهای دیگر، معطوف به علّت دیگری عطف شده که محذوف است و معطوفٌعلیه علّت است و هر دو تعلیل، متعلّق به عامل مذکور هستند. بنابراین، در دستة دوم، معلَّل(عامل)، محذوف است و در دستة سوم، علّت.
5ـ1) آیاتی که معطوفٌعلیه مذکور است و نیازی به تقدیر گرفتن محذوف نیست
m عطف بر جار و مجرور (عطف علّت بر سبب)
1ـ ﴿وَمَا أَصَابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ (آلعمران/166).
2ـ ﴿مَا قَطَعْتُم مِّن لِّینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ﴾ (الحشر/5).
m عطف بر معنی
3ـ ﴿وَرَسُولاً إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُم بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ...* وَمُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلِأُحِلَّ لَکُم بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَجِئْتُکُم بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ﴾ (آلعمران/ 49ـ 50)
4ـ ﴿وَهَذَا کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَکٌ مُّصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا...﴾ (الأنعام/92).
5ـ ﴿وَمِنْ آیَاتِهِ أَن یُرْسِلَ الرِّیَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِیُذِیقَکُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَلِتَجْرِیَ الْفُلْکُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ (الرّوم/46).
m عطف علّت بر مفعول له
6ـ ﴿وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى لَکُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾ (آلعمران/126).
7ـ ﴿ وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾ (الأنفال/10).
5ـ2) آیاتی که معلَّل (عامل یا متعلّق) حذف شده است
1ـ ﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی...﴾ (البقره/260).
2ـ ﴿... وَلَوْ تَوَاعَدتَّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَلَکِن لِّیَقْضِیَ اللّهُ أَمْراً کَانَ مَفْعُولاً...﴾ (الأنفال/42).
3ـ ﴿وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هَذِهِ وَکَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنکُمْ وَلِتَکُونَ آیَةً لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾ (الفتح/20).
4ـ ﴿وَلَمَّا جَاء عِیسَى بِالْبَیِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُکُم بِالْحِکْمَةِ وَلِأُبَیِّنَ لَکُم بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ...﴾ (الزّخرف/63).
5ـ ﴿وَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ﴾ (الجاثیّه/22).
6ـ ﴿هَذَا بَلاَغٌ لِّلنَّاسِ وَلِیُنذَرُواْ بِهِ وَلِیَعْلَمُواْ أَنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ﴾ (ابراهیم/52).
5ـ3) آیاتی که در آنها علّت حذف شده است
1ـ ﴿وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ... فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِی وَلأُتِمَّ نِعْمَتِی...﴾ (البقره/150).
2ـ ﴿أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَى قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ... فَانظُرْ إِلَى طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِکَ وَلِنَجْعَلَکَ آیَةً لِّلنَّاسِ ...﴾ (البقره/259).
3ـ ﴿ فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ...﴾ (الأنفال/17).
4ـ ﴿إِذْ أَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّکَ مَا یُوحَى * ... وَأَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِّنِّی وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَیْنِی﴾ (طه/38ـ39).
5ـ ﴿وَکَذَلِکَ نفَصِّلُ الآیَاتِ وَلِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ﴾ (الأنعام/55).
6ـ ﴿وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ (الأنعام/75).
7ـ ﴿وَکَذَلِکَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ وَلِیَقُولُواْ دَرَسْتَ وَلِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ (الأنعام/105).
8ـ ﴿وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نِبِیٍّ ... غُرُورًا... * وَلِتَصْغَى إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ ... وَلِیَرْضَوْهُ وَلِیَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ﴾ (الأنعام/112ـ 113).
9ـ ﴿...وَکَذَلِکَ مَکَّنِّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ ...﴾ (یوسف/21).
10ـ ﴿قَالَ کَذَلِکِ قَالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنَّاسِ...﴾ (مریم/21).
11ـ ﴿... یُرِیدُ اللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلاَ یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ وَلِتُکْمِلُواْ الْعِدَّةَ وَلِتُکَبِّرُواْ اللّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ (البقره/185).
12ـ ﴿وَهُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُواْ مِنْهُ لَحْمًا طَرِیًّا وَتَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْکَ مَوَاخِرَ فِیهِ وَلِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ...﴾ (النّحل/14).
13ـ ﴿وَلَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ وَلِتَبْلُغُوا...﴾ (غافر/80).
14ـ ﴿وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَلِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمَالَهُمْ...﴾ (الأحقاف/19).
15ـ ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ...﴾ (الحدید/25).
6ـ دیدگاه نحویان دربارة این ساختار
علمای نحو دربارة این ساختار آرای متعدّدی ارائه کردهاند و از عنصر حذف، نقش و جایگاه واو و دلالت آن در این ساختار غفلت نکردهاند.
با بررسی دیدگاه نحویان دربارة این ساختار به مشترکاتی در تحلیل برخی از زمینههای آن برمیخوریم، چنانکه در زیر به تفاوتهایی در تحلیل دیگر جنبههای این ساختار پرداخته میشود.
6ـ1) فرّاء
دیدگاه فرّاء دربارة این ساختار این است که تعلیل موجود، علّت برای فعل محذوف مؤخّر است، چنانچه در آیة 259 سورة بقره (لنجعلک) را علّت میداند برای فعلی مقدّر، و دلیل آمدن واو را چنین توضیح میدهد که اگر واو ذکر نمیشد، نگاه کردن به مرکَب عزیر شرطی بود برای آیه قرار گرفتن خود عزیر، حال آنکه این معنی مطلوب آیه نیست، بلکه مطلوب این است که «برای اینکه تو را نشانه قرار دهیم، این میراندن و زنده کردن را انجام دادیم». وی در این باره میگوید: «إنّما أدخلَت فیه الواو لنیّة فعل بعدها مضمر، کأنّه قال و لنجعلک آیة فعلنا ذلک، و کثیر فی القرآن»4 (فرّاء،1980م.، ج 1: 173).
وی دربارة آیة 185 سورة بقره نیز معتقد است که واو برای دلیلی معنایی آمده است و هدف از قرار گرفتن آن بین عامل و علّت، این است که این علّت معلول برای فعل قبل نباشد، بلکه متعلّق به مابعد خود باشد، او در این باره میگوید:
«و قولُه: ﴿... وَلِتُکْمِلُواْ الْعِدَّةَ...﴾ فِی قضاء ما أفطرتم و هذه اللاّم فی قوله ﴿... وَلِتُکْمِلُواْ الْعِدَّةَ...﴾ لامٌ کی لو ألقیت کان صوابا. والعرب تدخلها فی کلامها علی إضمار فعل بعدها. و لاتکون شرطاً للفعل الّذی قبلها و فیها الواو. ألا تری أنّک تقول: جئتک لتحسن إلیّ، و لاتقول جئتک و لتحسن إلیّ. فإذا قلته فأنت ترید: و لتحسن إلیّ جئتک. و هو فی القرآن کثیر. منه قوله ﴿وَلِتَصْغَى إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ﴾ (الأنعام/113) و منه قوله ﴿وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ (الأنعام/75) لو لم تکن فیه الواو کان شرطا، علی قولک: أریناه ملکوت السّموات لیکون. فإذا کانت الواو فیها فلها فعل مضمر بعدها ﴿...وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ أریناه. و منه (فی غیر) اللاّم قوله ﴿إِنَّا زَیَّنَّا السَّمَاء الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ﴾ (الصّافات/ 6) ثمّ قال ﴿وَ حِفْظاً﴾ لو لم تکن الواو کان الحفظ منصوبا بـ﴿زَیَّنَّا﴾. فإذا کانت فیه الواو و لیس قبله شیء ینسق علیه»5 (فرّاء،1980م.، ج 1: 112).
با بررسی دیدگاه فرّاء، چنین نتیجه میگیریم که او واو را عاطفه میشمرد و فعلی را پس از واو در تقدیر میگیرد که فعل مقدّر یا عیناً همان فعل پیش از واو است و یا از مادّة «فعل».
6ـ2) زمخشری
رأی زمخشری دربارة آیة 92 سورة انعام بر این است که«لتنذر» عطف بر معنی است، امّا دربارة آیة 46 سورة روم که از نظر ساختار مشابه این آیه است، علاوه بر عطف معنی، علّت بودن را برای فعل مقدّرِ «أرسلنا» که فعلی مشابه فعلی است که در ابتدای آیه آمده، بیان میکند (علّت برای فعل مقدّرِ مؤخّر)، دربارة آیة 22 سورة جاثیه، آیة 39 سورة طه، آیة 21 سوره مریم و آیة 52 سورة ابراهیم نظر ایشان این است که این فعل، عطف بر علّتی محذوف است. دربارة آیة 150سورة بقره معتقد به سه رأی متفاوت است و دربارة آیات 259 و260 سورة بقره، آیات 55 و 105 سورة انعام، آیة 21سورة مریم، آیة 185 سورة بقره، آیة 154سورة آلعمران و آیة 19 سورة أحقاف نظر ایشان این است که علّت برای فعلی محذوف است و این فعل محذوف را غالباً از معنای فعلِ ذکرشده در آیه استخراج میکند. گاهی «فعل» یا «فعلنا» را در تقدیر میگیرد. دربارة آیة 75 سورة انعام نیز میگوید: ﴿وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ﴾ جملة معترض بها بین المعطوف و المعطوفعلیه و المعنی مثل ذلک التّعریف و التّبصیر نعرف إبراهیم و نبصره ملکوت السّموات و الأرض یعنی الرّبوبیّة و الإلهیّة و نوفّقه لمعرفتها و نرشده بما شرحنا صدره و سددنا نظره و هدیناه لطریق الاستدلال»6 (زمخشری، 1407ق.، ج 2: 40).
نظر زمخشری با نظر فراء متفاوت است. او در مواردی، واو را عاطفه و معطوف را عطف بر معنی فرض میکند و در مواردی، فعلی مشابه فعل پیش از واو یا «فعل» و مانند آن را در تقدیر میگیرد و در مواردی، جملة علّت را عطف بر علّتی محذوف محسوب میکند و در همة موارد، واو را عاطفه فرض میکند.
6ـ3) نحاس
نحاس بر این باور است که علّت مذکور متعلّق به عاملی مؤخّر است؛ مانند ﴿جِئْتُکُم﴾ در (آلعمران/50)، «أنزلناه» در (الأنعام/ 92)، «جعله» در (آلعمران/126)، «سألت» در (البقره/260)، «فَعَلَ» در (الجاثیه/22)، «فصّلناها» در (الأنعام/55)، «أریناها» در (الأنعام/75)، «صرفناها» در (الأنعام/105)، «مکّناه» در (یوسف/21)، «فَرَضَ... الحَربَ» در (آلعمران/154). چنانکه میبینیم، عامل مذکور را فعلی مشابه فعل مذکور در جمله میداند. امّا دربارة آیة 185 سورة بقره، 5 رأی را ذکر میکند و اشارهای بر نظر خود ندارد. وی میگوید: «﴿... وَلِتُکْمِلُواْ الْعِدَّةَ...﴾ فیه خمسة أقوال. قال الأخفش: هو معطوفٌ أَی و یرید «ولتکملوا العدّة» کما قال: ﴿یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ...﴾ (صف/8) و قال غیره: یرید اللّه هذا التّخفیف لتکمِلوا العِدَّة، وقیل الواو مقحمة، و قال الفرّاء المعنی و لتکمِلُوا العِدَّة فعل هذا. قال أبوجعفر: و هذا قول حسن و مثله ﴿وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ (انعام/75) أَی ولیکون مِنَ الموقنین فعلنا ذلک، و القول الخامس ذکره أبو إسحاق إبراهیم بن السری قال: هو محمول عَلَی المعنی و التّقدیر فعل اللّه ذلک لیسهّل علیکم و لتکمِلُوا العِدَّة»7 (النّحّاس، 1421ق.، ج 1: 97). یادآوری میشود که این دیدگاه نحاس مانند دیدگاه فرّاء است.
7ـ دیدگاه مفسّران دربارة این ساختار
مفسّران نیز در اثناء بحثهای خویش دربارة تفسیر آیات مورد نظر به این مسئله پرداختهاند که واو در اینجا نیازمند معطوفٌعلیه یا عامل محذوف است و یا اینکه واو زائده است و متعلّق به فعل پیشین است و دربارة ساختار این آیات به بحث پرداختهاند.
7ـ1) طبرسی
دربارة دو آیة 46 سورة آلعمران و آیة 50 سورة روم نظر ایشان عطف بر معنی است، دربارة آیة 259 سورة بقره، علّت برای فعل مقدّرِ مؤخّر (فعلنا)، دربارة آیة 39 سورة طه و آیات 55 و 105سورة انعام و نیز آیة 185 سورة بقره، علّت را عطف بر علّت محذوف میداند و در 3 موردِ آیاتِ البقره/150 و الأنعام/113 و الحدید/25 علّت را عطف به ماقبل گرفته است. وی ذیل آیة 259 سورة بقره اشاره به علّت معنایی آمدن واو کرده است و میگوید: «﴿وَلِنَجْعَلَکَ﴾: دخلَت الواو لإتّصال اللاّم بفعل محذوف کأنّه ولنجعلک آیة للنّاس فعلنا ذلک ذلک لأنّ الواو لو أسقطت اتّصلت اللاّم بالمتقدّم»8 (طبرسی، 1372، ج 2: 639 و طوسی، بیتا، ج 2: 224). «﴿... وَلِتُکْمِلُواْ الْعِدَّةَ...﴾ ففیه وجهان (أحدهما) أنّه عطف جملة علی جملة لأنّ بعده محذوفاً و تقدیره و لتکمِلوا العدّة شرع ذلک أو أرید ذلک و مثله قوله ﴿وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ (انعام/75) أَی ولیکون مِنَ الموقنین أریناه ذلک (والثّانی) أن یکون عطفاً علی تأویل محذوف و دلّ علیه ماتقدّم مِنَ الکلام لأنّه لمّا قال: ﴿یُرِیدُ اللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ﴾ (البقره/185) دلّ علی أنّه قد فعل ذلک لیسهل علیکم فجاز و لتکمِلُوا العدّة عطفاً علیه» (طبرسی، 1372، ج 2: 496).
7ـ2) ابنعاشور
برایند آرای ابنعاشور این است که علّت مذکور عطف است بر فعل سابق، وی تا آنجا که معنی اجازه میدهد، علّت را عطف به ماقبل میداند، چنانچه در 11 مورد الحشر/ 5؛آلعمران/ 50؛ الرّوم/ 46؛ آلعمران/126؛ الفتح/20؛ الجاثیه/22؛ طه/22؛ الأنعام/113؛ البقره/185؛ آلعمران/154و النّحل/14 این نظر را دارد. امّا دربارة سورة الأنعام/ آیات 75، 92 و 105، البقره/259؛ الأنفال/ 17 و یوسف/21، نظر ایشان عطف بودن بر علّتی محذوف است و دربارة آیة الأحقاف/19، رأی ایشان علّت بودن برای عامل محذوف در ابتدای کلام است؛ یعنی پیش از علّت مذکور نه مؤخّر. نظر ابنعاشور دربارة آیة 259 سورة بقره این است که «لنجعلک» عطف است بر علّتی محذوف و تقدیر آن، «لنجعل ما ذُکر آیة لک علی البعث» میباشد، وی چنین میگوید:
«﴿وَلِنَجْعَلَکَ آیَةً لِّلنَّاسِ﴾معطوف عَلَی مقدَّر دلّ علیه قوله ﴿وَانظُرْ إِلَى حِمَارِکَ﴾ فإنّ الأمر فیه للإعتبار لأنّه ناظر إلی ذلک لا محالة، والمقصود فی استبعاده أن یحیی الله القریة بعد موتها، فکان مِن قوّة الکلام أنظر إلی ما ذکر جعلناه آیة لک علی البعث و جعلناک آیة للنّاس لأنّهم لم یروا طعامه و شرابه و حماره، ولکن رأوا ذاته و تحقّقوه بصفاته...» (ابنعاشور، بیتا، ج 2: 510).
وی همچنین ذیل آیة 55 سورة انعام بیان کرده است که «لتستبین» عطف بر علّتی محذوف است:
«﴿وَلِتَسْتَبِینَ﴾ معطوفٌ عَلَی علّة مقدّرة دلّ علیها قوله ﴿وَکَذَلِکَ نفَصِّلُ الآیَاتِ﴾ لأنّ المشار إلیه التّفصیل البالغ غایة البیان فیعلم من الإشارة إلیه أنّ الغرض منه اتّضاح العلم للرّسول فلمّا کان ذلک التّفصیل بهذه المثابة علم منه أنّه علّة لشیء یناسبه و هو تبیّن الرّسول ذلک التّفصیل، فصحّ أنّ تعطف علیه علّة أُخری مِن علم الرّسول صلّیالله علیه و آله و سلّم و هی استبانته سبیل المجرمین فالتّقدیر مثلاً و کذلک نفصّل الآیات لتعلم بتفصیلها کُنهها و لتستبین سبیل المجرمین ففی الکلام إیجاز الحذف»9 (ابنعاشور، بیتا، ج 6: 125).
همچنانکه دربارة آیة 75 سورة انعام نیز به همین آیه ارجاع میدهد و مشهود است که ابنعاشور هم در این آیه به ایجاز حذف اشاره میکند.
7ـ3) آلوسی
آلوسی دربارة این آیات چند وجه را ذکر کرده است و در بیشتر آیات، هم علّت برای فعل محذوف و هم عطف بر علّت محذوف را در تقدیر گرفته است و نظر صریحی ارائه نمیکند. وی دربارة آیات الفتح/20؛ البقره/259؛ الأنفال/17؛ طه/ 39؛ الأنعام/75؛ آلعمران/ 154 و ابراهیم/52 هر دو وجه را ذکر کرده است. دربارة آیة 5 سورة حشر دو وجه عطف بر جارّ و مجرور و عطف بر علّت مقدّر را ذکر میکند. دربارة آیة 92 سورة انعام، عطف بر معنی و عطف بر علّت محذوف را آورده است. دربارة آیة 46 سورة روم، علّت را عطف بر علّتی محذوف میداند. در آیة 126 سورة آلعمران، نظر ایشان عطف بر بشری و علّت برای فعل محذوف هر دو وجه است. وی ذیل آیة 5 سورة حشر آورده است که معطوف بر «بإذن الله» است و این عطف، علّت بر سبب است و نیازی به تقدیر گرفتن هیچ فعلی نیست (ر.ک؛ آلوسی، 1415ق.، ج 14: 237).
آلوسی دربارة آیة 55 سورة انعام معتقد است که فعل محذوف، «نفعل ما نفعل» میباشد (ر.ک؛ آلوسی، 1415ق.، ج 4: 156)، در صورتیکه سایر مفسّران، «فصلنا» را عامل محذوف میدانند (ر.ک؛ ابوحیان، 1420ق.، ج 4: 529؛ زمخشری، 1407ق.، ج 2: 29 و النّحّاس، 1421ق.، ج 2: 126).
افزون بر این، دربارة همین آیه، آلوسی عطف بر علّت محذوف بودن را وجهی دیگر میداند و دلیل ذکر نشدن آن را چنین بیان میکند: «لم یقصد تعلیله به بخصوصها، إنّما قصد الإشعار بأنّ له فوائد جمّة من جملتها ما ذکر»10 (آلوسی، 1415ق.، ج 4: 156).
آلوسی دربارة آیة 17 سورة انفال معتقد است که واو در اینجا دو وجه دارد: یا متعلّق است به فعلی محذوف، و یا عطف است به علّت محذوف. طبق نظر آلوسی، معطوفٌعلیه محذوف،«لیمحق الکافرین» میباشد. وی در تفسیر خود چنین میگوید: «اللاّم إمّا للتّعلیل متعلّق بمحذوف متأخّر فالواوُ اعتراضیّة أَی و للإحسان إلیهم بالنّصر و الغنیمة فعل ما فعل لا لِشَیء آخر غیر ذلک ممّا لایجدیهم نفعاً، و إمّا بِرَمی فالوَاو للعطف علی علّة محذوفة أَی ولکنّ اللّه رَمَی لیمحق الکافرین و لیبلی... إلخ» (همان، ج 5: 174).
با استناد به کتاب مغنیاللّبیب که انواع عطف را بررسی کرده است و آیة 46 سورة روم را به عنوان یکی از شواهد آن آورده، باید گفت که در باب شمارة 3، 4 و 5، مفسّران و نحویان نیز این عقیده را دارند که علّت مذکور، عطف جمله است بر معنای شبهفعل (مصدّقاً، مبارک و مبشّرات). شمارة 3 عطف است بر معنای «مصدّقا» (ر.ک؛ بیضاوی، 1418ق.، ج 2: 18؛ طوسی، 1372، ج 2: 471؛ قمی، 1368، ج 3: 108 و آلوسی، 1415ق.، ج 2: 164). بعضی آراء نیز بر مقدّر گرفتن فعلی محذوف دلالت دارند؛ مانند:«﴿جئتکم﴾ لأحلّ لکم» (ابوحیّان، 1420ق.، ج 3: 169؛ قمی، 1368؛ ج3: 108؛ آلوسی، 1415 ق.، ج 2: 164 و درویش، 1415ق.، ج 1: 516).
شمارة 4 عطف است بر معنای «مبارک» (أنزلناه للبرکات و لتنذر...) (ر.ک؛ زمخشری، 1407ق.، ج2: 45؛ بیضاوی، 1418ق.، ج 2: 172؛ قمی، 1368، ج 4: 392؛ آلوسی، 1415ق.، ج 4: 209 و درویش، 1415ق.، ج 3: 167).
شمارة 5 نظر مفسّران این است که ﴿وَلِیُذِیقَکُم﴾ عطف است بر معنای مبشّرات و تقدیر چنین است: «لیبشّرکم به و لیذیقکم» (ابوحیّان، 1420 ق.، ج 8: 397؛ زمخشری، 1407ق.، ج 3: 484؛ بیضاوی، 1418ق.، ج 4: 209؛ طبرسی، 1372، ج 8: 483؛ قمی، 1368، ج 10: 215؛ ابنعاشور، بیتا، ج 21: 71 و آلوسی، 1415ق.، ج 11: 51).
8ـ دیدگاه بلاغیّون دربارة این ساختار
با اینکه این ساختار باید در علم بلاغت مورد بررسی قرار میگرفت، امّا در جستجوی این ساختار، در بحث فصل و وصل و ایجاز حذف میبینیم که جای این ساختار در لابهلای سطرهای کتابهای بلاغت خالی است، چراکه این موضوع موارد متنوّع و متعدّدی دارد و انگشتشمار نیست و انتظار میرفت که لااقل به آن اشارهای هرچند کوتاه میشد. همانگونه که به دلیل وصل در عبارتهایی مانند «لا و أیّدک الله» اشاره شده است. امّا در هیچ یک از کتابهای بلاغت، ذیل دو عنوان مزبور، بحثی دربارة این ساختار به میان نیامده است.
9ـ حرف واو پدیدهای معناساز در ساختار مزبور
آمدن واو در این آیات بیهوده نیست، چراکه خداوند از انجام فعل بیهوده مبرّاست. وجود واو علّت معنایی دارد؛ علامتی است بر حذف معطوفٌعلیه و ابزاری برای آگاه کردن مخاطب است. این واو، خواننده و شنونده را به اندیشیدن وامیدارد تا اندیشه کند که معطوف بر چه کلمهای عطف شده است. واو عاطفه است و بر حذف معطوفٌعلیه دلالت دارد. بنابراین، در این آیات، وصل با هدف ایجاز وجود دارد. مفسّران به علّت معنایی واو اشاره کردهاند، چنانچه پیش از این، ذیل آرای مفسّران به این مطلب اشاره شد.
1ـ واو آمده است تا معطوف از نظر معنی متعلّق بر فعل پیشین نباشد (ر.ک؛ فرّاء، 1980م.، ج 1: 112 و طبرسی، 1372، ج 2: 639).
2ـ به منظور توجّه دادن مخاطب به این مطلب که معطوف و معطوفٌعلیه با هم متفاوت هستند (ر.ک؛ فخر رازی،1420ق.، ج 8: 354).
3ـ معطوفٌعلیه از اهمیّت خاصّی برخوردار نبوده، منظور آیه نیست (ر.ک؛ آلوسی، 1415ق.، ج 6: 399).
4ـ به دلیل آگاهی شنونده نسبت به آن (ر.ک؛ النّحّاس، 1421ق.، ج 2: 235).
5ـ دلالت بر اینکه هدفهای دیگری هم وجود دارد، امّا شنونده وسعت درک آن را ندارد11 (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 11: 106).
6ـ به نظر میرسد ذکر واو در این ساختار، از یک سو، مخاطب را به اندیشیدن دربارة معطوفٌعلیه محذوف وامیدارد و از سوی دیگر، معطوف را در نظر خواننده برجسته میکند و اهمیّت ویژة آن را نشان میدهد. همچنین ابزاری است برای نشان دادن نظم و پیوستگی میان واژگان و جملههای یک آیه با آیات دیگر است که با آن یک همپوشانی میان آیات ایجاد میکند.
10ـ محذوف در آیات چیست؟
10ـ1) آیات دستة اوّل
1ـ عطف بر جار و مجرور (1 و 2): چنانکه اشاره شد، در این آیات حذف صورت نگرفته است.
2ـ عطف بر معنی
به نظر میرسد آن دسته از آیاتی که مفسّران و نحویان اجماع نظر دارند که جملة علّت بر معنای شبهفعل مذکور عطف گردیده است، درست نباشد؛ زیرا شبهفعل مذکور در برخی آیات صفت و در برخی دیگر، حال یا معطوف به حال است که در هر صورت اسم را توضیح میدهد، امّا جملة معطوف، علّت فعل را بیان میکند و بدان مرتبط است، نه به اسم. بنابراین، علّت وقوع فعل که قید آن محسوب میشود، نمیتواند به صفتِ اسم عطف شود. از دیگر سو، در برخی آیات قرآنی میتوان محذوف را که گاه معطوف و گاهی معطوفٌعلیه است، بهدست آورد.
با توجّه به آیات قرآن کریم میتوان گفت:
ـ شمارة 3 (آلعمران/50): با کنار هم گذاشتن آیة 63سورةزخرف و این آیه باید گفت که محذوف در این آیه، علّت محذوف است و تقدیر آن، «لأبین» میباشد: ﴿وَلَمَّا جَاء عِیسَى بِالْبَیِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُکُم بِالْحِکْمَةِ وَلِأُبَیِّنَ لَکُم بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ (الزّخرف/ 63)؛ ﴿وَرَسُولاً إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُم بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ...﴾ (آلعمران/ 43) و ﴿وَمُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلِأُحِلَّ لَکُم بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَجِئْتُکُم بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ فَاتَّقُواْ اللّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ (آلعمران/ 50).
هر دو آیه از زبان حضرت عیسی(ع) است و واژگانی متشابه دارند. از آنجا که موضوع دو آیه و واژهها یکی است، پس به نظر میرسد محذوف در آیة 50 سورة آلعمران، «لأبیّن» میباشد.
ـ شمارة 4 (الأنعام/ 92): محذوف در این آیه، با توجّه به آیة 213 سورة بقره که میفرماید: ﴿کَانَ النَّاسُ أُمَّةًوَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ....﴾. از آنجا که در این آیه از سورة بقره نیز هدف از فرستادن کتاب، حکم کردن بین مردم عنوان شده است، بنابراین، با توجّه به تناسب واژگانی و موضوعی در این دو آیه، باید گفت که محذوف در آیة 92 سورة انعام نیز «لنحکم» میباشد.
ـ شمارة 5 (الرّوم/ 46): با توجّه به آیات زیر:
* ﴿وَهُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ... فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاء ...﴾ (الأعراف/ 57).
* ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ ...﴾ (الحجر/ 22).
* ﴿وَهُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا﴾ (الفرقان/ 48).
در این آیه، با توجّه به ارتباط و تناسب موجود بین آیاتِ آوردهشده، محذوف «لینزل الماء» میباشد که با معنی و الفاظ پیشین نیز مطابقت دارد: «وَمِنْ آیَاتِهِ أَن یُرْسِلَ الرِّیَاحَ مُبَشِّرَاتٍ (لینزل الماء) وَلِیُذِیقَکُم مِّن رَّحْمَتِهِ». یا با توجّه به آیة 22 سورة حجر، معطوف (لواقح) محذوف است: «ومن آیاته ان یرسل الرّیاح مبشّرات و لواقح لیذیقکم من رحمته». اگر نیک به آیات فوق بنگریم، از دو سو همپوشانی وجود دارد: از یک سو، با استنباط از آیات 48 سورة فرقان و 22 سورة حجر، معطوفٌعلیه (لینزل الماء)، آیة ﴿وَمِنْ آیَاتِهِ أَن یُرْسِلَ الرِّیَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِیُذِیقَکُم مِّن رَّحْمَتِهِ...﴾ را پوشش میدهد و میان این آیات، ارتباط عمیق، نظم و پیوستگی محکمی بهوجود میآورد. ازسوی دیگر، با استفاده از آیة 22 سورة حجر، معطوف واژة «لواقح» آیة مزبور را پوشش میدهد و نظم و پیوستگی را به شکل دیگری نشان میدهد.
6 و 7ـ در این دو آیه که واژهها تکرار شده، نظر بر این است که «لتطمئنّ» مصدر مؤوّل، جارّ و مجرور و معطوف است به «بشری» در صورتی که آن را مفعولٌله تحلیل کرد. بنابراین، حذفی صورت نگرفته است و وجود لام تعلیل در این وجه، «بشری» را به عنوان مفعولٌله تقویت میکند. در این صورت، «جعل» در آیه یکمفعولی است.
فخر رازی دربارة این آیه میگوید که «لتطمئن» عطف است بر «بشری» و دلیل اینکه فعل بر اسم عطف شده، این است که دو دلیل مهم وجود دارد: یکی بشارت و دیگری اطمینان و دومی اهمیّت بیشتری دارد. پس با لام تعلیل آمده تا هم اهمیّت آن آشکار شود و هم مخاطب متوجّه وجود تفاوت بین این دو علّت شود (ر.ک؛ فخر رازی،1420ق.، ج 8: 354). علّت دوم منصوب نشده است، چون شرط اتّحاد فاعل بین فعل و مفعول را ندارد (ر.ک؛ آلوسی، 1415ق.، ج 2: 262؛ ابوحیّان، 1420ق.، ج 3: 336؛ سمین، 1414ق.، ج 2: 207)
10ـ2) آیات دستة دوم
1ـ محذوف در آیة 260 سورة بقره «سألت ذلک» میباشد (درویش، 1415ق.، ج 1: 402؛ زمخشری، 1407ق.، ج 1: 308؛ ابوحیّان، 1429ق.، ج 2: 642 و النّحّاس، 1421ق.، ج 1: 128).
2ـ محذوف در آیة 154 سورة آلعمران «فرض علیکم الحرب و القتال» میباشد (ر.ک؛ النّحّاس، 1421 ق.، ج 1: 185). بقیّه مفسّران و نحویان دربارة محذوف نظری ندادهاند و زمخشری نیز «فعل ذلک» را محذوف گرفته است (ر.ک؛ رمخشری، 1407 ق.، 1: 429).
3ـ محذوف در آیة 42 سورة انفال «قدر الله التقاءکم...» (طبرسی، 4: 840)، «جمعکم هنالک» (النّحّاس، 1421 ق.، ج 2: 99)، «جمعکم بغیر میعاد» (درویش، 1415ق.، ج 4: 7) میباشد.
4ـ محذوف در آیة 20 سورة فتح با استناد به کتابهای تفسیر «لتسلموا» (ر.ک؛ بیضاوی، 1418 ق.، ج 5: 129) یا «لتشکروه» (ابوحیّان، 1420ق.، ج 9: 493 و درویش، 1415ق.، ج 9: 244) میباشد.
5ـ محذوف در آیة 63 سورة زخرف، «جئتکم» میباشد و «حرف عطف حذف نشده تا اینکه متعلّق به فعل قبلی نباشد و به این علّت به طور خاص توجّه شود، گویی که به تنهایی یک جمله است» (درویش، 1415ق.، ج 9: 101).
6ـ محذوف در آیة 22 سورة جاثیه با توجّه به تناسب موضوع و واژهها در این آیه و آیة 7 سورة هود ﴿خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ .... لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ ....﴾ و آیة 2 سورة ملک ﴿الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ...﴾، «لیبلوکم» میباشد (خلق السموات و الأرض بالحق «لیبلوکم» و لتجزی کل نفس...).
6ـ فعل محذوف در آیة 52 سورة ابراهیم با توجّه به آیة 19 انعام ﴿وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَکُم بِهِ﴾ فعل «أوحی» میباشد؛ زیرا دو آیه، هم از نظر معنی و هم از نظر واژهها کاملاً با هم متناسب هستند. در تفاسیر، متعلّق لام، فعل «أنزل» در تقدیر گرفته شده است (لینذروا به «أنزل») (بیضاوی، 1418ق.، ج 3: 204؛ آلوسی، 1415ق.، ج 7: 242 و قمی، 1368، ج 7: 94). نحاس میگوید: «فعل به دلیل آگاهی شنونده نسبت به آن حذف شده است» (النّحّاس، 1421ق.، ج 2: 235).
10ـ3) آیات دستة سوم
1ـ محذوف در آیة 150 سورة بقره با استناد به آیة 3 سورة مائده ﴿فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی﴾، «لأکمل علیکم دینی» میباشد. در این دو آیه، موضوع بیان حکمی از احکام الهی است و واژهها هم متشابه است. بنابراین، محذوف همان است که در سورة مائده ذکر شده است و در سورة بقره محذوف میباشد. در کتابهای تفسیر، این تعلیل متعلّق گرفته شده است برای فعل محذوف مقدّرِ «عرفتکم قبلتی» (ابوحیّان،1420ق.، ج 2: 44) یا «أمرتکم» (زمخشری، 1407ق.، ج 1: 206).
2ـ محذوف در آیة 259 سورة بقره با استناد به سخن ابنعاشور که قبلاً بیان شد، «و لنجعل آیة لک علی البعث» میباشد که با این تقدیر معنای جمله کامل میشود. در بعضی تفاسیر، فعل محذوف «أرینا ذلک لتعلم قدرتنا» (ابوحیّان، 1420 ق.، ج 2: 630)، یا «فعلنا ذلک» در تقدیر گرفته شده است (ر.ک؛ زمخشری، 1407 ق.، ج 1: 306؛ بیضاوی، 1418ق.، ج 1: 156؛ طبرسی، 1372، ج 2: 639؛ قمی، 1368، ج 2: 415 و آلوسی، 1415ق.، ج 2: 23).
3ـ محذوف در آیة 17 سورة انفال با استناد به آیة 141 سورة آلعمران ﴿وَلِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَیَمْحَقَ الْکَافِرِینَ﴾، «لیمحق الکافرین» میباشد؛ یعنی «ولکن الله رمی لیمحق الکافرین و لیبلی المؤمنین». معنای جمله و قرائن دلالت بر این دارد که محذوف باید در تضاد با جملة مذکور باشد. آلوسی نیز در تفسیر خود، فعل «لیبلی» را معطوف گرفته است بر فعل محذوف با تقدیرِ «لیمحق الکافرین» (ر.ک؛ آلوسی، 1415ق.، ج 5: 174).
4ـ محذوف در آیة 39 سورة طه، فعلِ «ألقیت» است که بر این اساس، «لتصنع» معطوف است به علّتی محذوف و معطوفٌعلیه محذوف، یا «لیتعطف بک» میباشد (ر.ک؛ زمخشری، 1407ق.، ج 3: 63؛ قمی، 1368، ج 8: 311؛ آلوسی، 1415ق.، ج 8: 503)، یا «لیتلطّف بک» (ر.ک؛ ابوحیّان، 1420ق.، ج 7: 332)، یا «لتحبّ من النّاس» (ر.ک؛ درویش، 1415ق.، ج 6: 190).
5ـ محذوف در آیة 55 سورة انعام با استناد به تفسیر ابنعاشور، «لتعلم کنه ذلک» میباشد (ر.ک؛ ابنعاشور، بیتا، ج 6: 125).
7ـ محذوف در آیة 75 سورة انعام با در نظر گرفتن آیة 10 سورة منافقون، ﴿فَأَصَّدَّقَ وَأَکُن مِّنَ الصَّالِحِینَ﴾، «لیصّدّق» میباشد.
8ـ محذوف در آیة 105 سورة انعام با استناد به آیة 65 از همین سوره ﴿انظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ﴾ و آیة 50 سورة فرقان ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَیْنَهُمْ لِیَذَّکَّرُوا...﴾) و آیة 113 سورة طه ﴿وَکَذَلِکَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا وَصَرَّفْنَا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ...﴾ و آیة 27 سورة احقاف ﴿وَلَقَدْ أَهْلَکْنَا مَا حَوْلَکُم مِّنَ الْقُرَى وَصَرَّفْنَا الْآیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾ میتوان گفت که محذوف در این آیه، «لعلهم یفقهون»، «لعلهم یرجعون»، یا «لیذکروا» میباشد.
9ـ «لتصغی» در آیة 113سورة انعام، عطف است بر«غرورا» و حذف صورت نگرفته است.
10ـ محذوف در آیة 21 سورة یوسف، با توجّه به تفسیر روحالمعانی، «مکّنّا له فی أرض مصر لیتصرّف فیها بالعدل و لنعلمه...» (آلوسی، 1415 ق.، ج 6: 399).
11ـ محذوف در آیة 21سورة مریم، با توجّه به آیة 19 از همین سوره ﴿قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاَمًا زَکِیًّا﴾، «لِنُهِبّ لَکَ غلاما» میباشد.
12ـ محذوف در این آیه، با توجّه به آیة 6 سورة مائده ﴿...وَإِن کُنتُم مَّرْضَى ... فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدًا... مَا یُرِیدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَکِن یُرِیدُ لِیُطَهَّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ...﴾، آیة 178 سورة بقره ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصَاصُ... فَمَنْ عُفِیَ... ذَلِکَ تَخْفِیفٌ مِّن رَّبِّکُمْ﴾ و آیة 28 سورة نساء ﴿یُرِیدُ اللّهُ أَن یُخَفِّفَ عَنکُمْ...﴾، «لتطّهّروا» یا «لیخفّف عنکم» میباشد.
13ـ محذوف در این آیه، با توجّه به آیة 12 سورة جاثیه ﴿اللَّهُ الَّذِی سخَّرَ لَکُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ فِیهِ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا...﴾ و آیة 46 سورة روم ﴿وَمِنْ آیَاتِهِ ... وَلِتَجْرِیَ الْفُلْکُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ﴾، «لتجری بأمره» میباشد.
14ـ «لتبلغوا» عطف بر «لترکبوا» در آیة پیشین است و در این آیه حذف صورت نگرفته است.
15ـ محذوف در آیة 19 سورة احقاف، با توجّه به معنای آیة 165 سورة انعام ﴿وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ...﴾ «لیبلوهم» میباشد، چراکه در این آیه نیز سخن از درجات بندگان است و هدف از اینکه خداوند بعضی را بر بعضی دیگر ترفیع درجه میدهد، آزمودن آنهاست.
16ـ محذوف در آیة 25 سورة حدید، با توجّه به تفسیر معالم التّنزیل، «لیتعامل النّاس بالحق و العدل» میباشد (ر.ک؛ بغوی، 1420 ق.، ج 5: 33).
با جمعبندی آرای مفسّران و نحویانی که به نام آنها اشاره شد، ملاحظه میشود که دربارة این آیات، وجه غالب آن است که علّت مذکور متعلّق به فعلی محذوف است و این فعل محذوف معمولاً همان فعلی است که در ابتدای آیه آمده است. طبق آمار به دست آمده، 88 رأی دلالت بر تعلّق لام به فعل محذوف دارد، در صورتیکه 59 رأی ذکر کرده که علّت مذکور، عطف بر علّتی دیگر است، حتّی با جمعبندی نظر مفسّران و نحویانی که در مقاله به نظر آنها دربارة این ساختار اشاره شده نیز تعداد مواردی که تعلیل گرفته شده، برای فعل محذوف 31 مورد و 22 نظر دلالت بر عطف بر علّت مذکور دارند، این در حالی است که فرّاء دربارة بیشتر آیات در کتاب معانی القرآن به محذوف نپرداخته است و آلوسی دربارة بیشتر آیات چند وجه را ذکر کرده است و ابنعاشور بیشتر معتقد بر عطف گرفتن علّت بر فعل مذکور پیشین است.
با جستجو در آیات دیگر قرآن کریم، میبینیم که در 17 آیه، علّت دیگری در تقدیر وجود دارد و به نظر میرسد که هدف از حذف، بالا بردن تفکّر مستمع در آیات است تا هر چه بیشتر به تأمّل در آیات نورانی قرآن کریم بپردازد. با مطالعة تفاسیر معتبر، معلوم میشود که حذف نمونهای از فراهنجاریها و ساختارشکنیها در قرآن کریم است که اتّفاقاً با قوانین سبکشناسی معاصر مطابق است. فرّاء دربارة حذف در سورة طه میگوید: «این از ویژگیهای کلام عرب است که هرگاه معنی روشن باشد، حذف صورت میگیرد» (فرّاء،1980م.، ج 2: 179). بنابراین، در تقدیر گرفتن محذوف در آیات قرآن کریم، به طوری که با معنیسازگار باشد، امری شناخته و صحیح است.
نتیجهگیری
حرف واو در ساختار جملة مرکّب، مزبور اصلی و عاطفه است. این واو در ساختار جملة مرکّب میان علّت و معلول در ادبیّات پیش از اسلام دیده نمیشود. حرف واو ساختار مزبور را به عنوان یک شاخص سبکی منحصر به فرد در قرآن کریم معرّفی میکند؛ زیرا با گزینش هدفمند واو و ورود اختیاری آن در ساختار مزبور، معیارهای زبانی را در هم شکسته است. قرار گرفتن واو به عنوان یک نشانة زبانی در این ساختار، از یک سو، مخاطب را به اندیشه و تأمّل در ساختار مزبور و نیز دربارة محذوف وامیدارد و از سوی دیگر، معطوف پس از واو را در ذهن او برجسته میسازد و آن را پُراهمیّت جلوه میدهد و از دیگر سو، ابزاری برای ایجاد پیوند و پیوستگی، و اصطلاحاً نظم بین آیات است. مفسّران و نحویان با وجود اشتراک و اختلاف دیدگاهی خود در این زمینه تحلیلهایی را در باب معنیساز بودن این نشانة زبانی ارائه کردهاند؛ تحلیلهایی که ناظر بر تقدیر گرفتن فعلی همانند فعل پیش از واو، «فعلنا» و یا «فعل ذلک» و مانند آن است، صحیح به نظر نمیرسد. جستجو در قرآن کریم و پیدا کردن آیاتی که سیاق آنها از نظر لفظ و موضوع، مشابه و متناسب با آیات مورد بررسی هستند، بهترین سند راهگشا و برهان متقن برای معرّفی محذوف بهشمار میرود؛ خواه معطوف باشد، خواه معطوفٌعلیه.
پینوشتها
1ـ ﴿ وَسِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاؤُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا﴾ (الزّمر/ 71)/
2ـ ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَO (یوسف/2).
3ـ واو آمده است تا لام متعلق به فعلی محذوف باشد نه به فعل قبل مانند اینکه گفته باشد: برای اینکه تورا نشانه قرار دهیم این کار را انجام دادیم.
4ـ تنها دلیل آمدن واو این است که فعلی مضمر در تقدیر گرفته شده است، انگار چنین میگویی: «و برای اینکه تو را نشانهای قرار دهیم، چنین کردیم».
5ـ این لام کی است و عربزبانها آن را در کلام خویش به منظور در تقدیر گرفتن فعلی پس از آن میآورند تا این تعلیل شرطی برای فعل ماقبل نباشد. واو نیز این گونه است؛ مثلاً در لغت عرب آمده است: «جئتُک لتحسن إلیّ» و نمیگویند: «جئتُک و لتحسن إلیّ». اگر چنین عبارتی گفته شود، فعلی در تقدیر گرفته میشود؛ یعنی «ولتحسن إلیّ جئتّک» که از این قبیل در قرآن بسیار است؛ مانند ﴿وَلِتَصْغَى﴾ (الأنعام/ 113) و ﴿وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ (انعام/75). اگر واو در این قسمت از آیه نیامده بود، «لیکون» به اعتبار شرط بود برای «أریناه ملکوت... لیکون»، امّا چون واو آمده است، پس فعلی در تقدیر وجود دارد: «ولیکون من الموقنین أریناه». از این قبیل است در موارد استعمال که حرف لام در آن نیست: ﴿إِنَّا زَیَّنَّا السَّمَاء الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ * وَحِفْظًا...﴾ (الصّافّات/ 6ـ 7)که در این آیه نیز اگر حرف واو نیاید «حفظاً» منصوب است، برای عامل «زینا»، امّا چون واو آمده است و قبل از «حفظا» عامل دیگری وجود ندارد. پس «حفظاً» منصوب است برای فعلی مقدّر؛ مانند عبارتِ «قد أتاک أخوک و مکرماً لک» که در این عبارت نیز «مکرماً» منصوب است برای فعل «أتاک» که مقدر است.
6ـ این جمله معترضه است، بین معطوف و معطوفٌعلیه قرار گرفته است و این معنی مورد نظر است؛ مانند این شناساندن: «و بصیرت دادن را به ابراهیم شناساندیم».
7ـ 5 قول دربارة «لتکمِلوا» وجود دارد: 1ـ معطوف است؛ یعنی، و میخواهد که عدّه را کامل کنید. 2ـ خداوند این تخفیف را میخواهد تا اینکه عدّه را کامل کنید. 3ـ واو مقحمه است. 4ـ علّت است برای فعل محذوف؛ یعنی برای آنکه عدّه را کامل کنید، آن را انجام داد. 5ـ حمل بر معناست؛ یعنی آن را انجام داد تا بر شما آسان گیرد و عدّه را کامل کنید.
8ـ واو آمده است تا لام متّصل به فعلی محذوف باشد، گویی که بگوید: «برای آنکه تو را نشانهای قرار دهیم، این را انجام دادیم، چراکه اگر واو نیاید، لام به فعل متقدّم متّصل میشود.
9ـ این فعل عطف است بر علّتی مقدّر که عبارتِ ﴿کذلک نفصّل...﴾ بر آن دلالت دارد. به کار گرفتن ﴿کذلک﴾ به همین شکل است که میتوان علّت متناسب دیگری را بر آن عطف کرد. در اینجا نیز از فعل «نفصّل» پیداست که منظور این است که ما این آیات را برای تو تفصیل میکنیم تا ابتدا تو به کُنه آن پی ببری و راه مجرمان (نیز) آشکار شود.
10ـ آوردن تعلیل به طور خاص مدّ نظر نیست، بلکه منظور این است که شنونده آگاه باشد (تفصیل) فوائدی دارد؛ از جمله مواردی که ذکر شد.
11ـ إنّما حذف المعطوف علیه للدّلالة عَلَى أنّ هناک غایات أُخَر لا یسعها مقام التّخاطب.