Document Type : Research Paper
Author
Assistant Professor, Department of Persian Language and Literature, Yadegar Branch, Imam Khomeini , Islamic Azad University, Tehran, Iran
Abstract
According to some critics and literates, the translation of the contemporary Iraqi poet, Ahmad Safi Najafi from Khayyam's quatrains is at a high level of poetry and beauty. Apart from the positive features of this translation, we witness some changes in the discourse and the implications of Khayyam poetry in the quatrains’ translation. The present paper seeks to analyze the translation based on the cohesion principle and cohesive devices of the text, which was proposed by Michael Halliday and Ruqaiya Hasan, and to observe the changes that have been made in the Khayyam's temporal discourse and the time element in the quatrains, observing, and it can point to the importance of the imperious and form relations of the text in the translation so. According to the analyses carried out, lack of attention to the cohesive devices such as conjunctions (casual and temporal conjunctions) and lexical factors and eliminations in the translation process has caused the collapse of multiple time implications in the Khayyam quatrains’.
Keywords
رباعیهای خیام برخاسته از اندیشهای عمیق است که دغدغههای مهم ذهن بشری را در خود جای دادهاست. او همواره در پی یافتن این سؤال است که بدایت و نهایت این هستی چیست و چرخة آمدوشد انسان به چه منظور است. به همین سبب، زمان در اندیشة خیام حضور بسیار پُررنگی دارد و مطالبی مثل حدوث و قِدَم عالم یا عدم تناهی ابعاد زمانی و مکانی که در شعر او دیده میشوند، از معمای مرگ و زندگی در اندیشة او سرچشمه میگیرند (ر.ک؛ دشتی، 1377: 176). مفهوم زمان نه تنها در روساخت و معانی ظاهری رباعیها دیده میشود، بلکه پیوندی عمیق با فرم شعر خیام دارد و چه بسا دلالتی که روابط فرمی و زبانی در شعر ایجاد میکنند، بسیار ژرفتر و شاعرانهتر باشد و زیبایی روحنوازتری داشته باشد. بنابراین، در این مقاله، در پی آنیم که بر اساس تحلیل ابزارهای انسجامبخشی (Cohesive devices) مطرح در نظریة انسجام و پیوستگی (Cohesion and Coherence) مایکل هالیدی و رقیه حسن، نخست نقش روابط حاکم بر فرم متن را در دلالتمندی زمان در رباعیات خیام تحلیل کنیم و در مرحلة اصلی، به تغییر این عوامل در ترجمة صافی نجفی از خیام بپردازیم. ضرورت این تحلیل ازآنروست که نقش فرم را در دلالتمندی یک اثر به شکلی ملموس بیان میکند و مترجم را با پیچوخمهای حاکم بر واژگان و جملهها آشنا میسازد. چنانچه گفته شد، برای این منظور، ترجمة احمد صافی نجفی از شعرهای خیام انتخاب شدهاست که یکی از بهترین ترجمههاست و مترجم تلاش کرده با زبانی شاعرانه و موزون رباعیها را به عربی برگرداند. یوسف بکّار دربارة ترجمة صافی نجفی از رباعیات خیام میگوید:
«بهترین ترجمههای رباعیات به عربی، به شهادت گروهی از ادیبان ایرانی و عرب، ترجمة احمد صافی نجفی، شاعر عراقی و ترجمة عبدالحق فاضل، ادیب عراقی است. احمد صافی در ترجمة خود، متن فارسی را هم آوردهاست و برای این ترجمه، سه سال وقت صرف کردهاست» (بکّار، 1336: 90).
همچنین، این ترجمه از حیث زیباییشناسی و دقت نیز در شمار بهترین و صحیحترین ترجمههایی است که تاکنون از اشعار خیام انجام شدهاست و ادیبانی از جمله میرزا محمدخان قزوینی آن را ستودهاند (ر.ک؛ طرزی، 1967م.: 96).
بنا برآنچه گفته شد، مهمترین سؤالی که این پژوهش در پی پاسخ آن است، اینکه فرم و ابزارهای انسجامبخشی چه دلالتهایی به مفهوم زمان در شعر خیام دادهاست؟ این دلالتها در فرایند ترجمه چه تغییرهایی کردهاست؟ دربارة سئوال نخست، فرضیه این است که به تناسب بنمایههای رباعیات خیام که اشاره به کوتاهی زمان عمر، مرگ انسان و از بین رفتن زمان برای او و ادامة حرکت طبیعت دارند، در فرم شعر او نیز سازوکارهایی را شاهد باشیم که بر سرعت و کوتاهی زمان، استمرار و دایرهوار بودن زمان و بیزمانی دلالت دارند و با توجه به اینکه ترجمة صافی نجفی یک موزون است و مترجم بخشی از توجه خود را متوجه وزن و قافیه کردهاست، این ظرافتهای فرمی از نگاه او دور ماندهاند.
1. نظریةانسجاموپیوستگیمتن
زبانشناسی نقشگرا با قبول اصول ساختگرایی بر نقش زبان و واحدهای ساختاری آن تأکید میکند و علاوه بر آن، به وجود ساختی بزرگتر از ساخت جمله، یعنی ساخت متن نیز توجه دارد. زبانشناسی نقشگرا علاوه بر دو لایة ساختاری جمله و متن، لایة ساختاری سومی به نام گفتمان نیز دارد. ساخت گفتمان از رهگذر ترکیب متن، به عنوان ساختی کاملاً زبانی با بافت موقعیت، به عنوان ساختی کاملاً غیر زبانی به دست میآید (ر.ک؛ خامهگر، 1397: 6). دستور نقشگرا نیز که هالیدی مطرح میکند، چنین رویکردی دارد. در این رویکرد، تنها به جنبههای نحوی زبان توجه نمیشود، بلکه یک مبنای معنایی برای دستور در نظر گرفته میشود؛ بدین معنا که «دستور، دستوری معنایی است که نهتنها بهکارگیری اصول خاص دستوری را نفی نمیکند، بلکه در پی شناسایی و توجه به نقش واحدهای زبانی هر متنی بر اساس کارکرد آنها در ساختن معناست» (هالیدی و حسن، 1393: 39ـ40). نظریة «انسجام و پیوستگی متن» هالیدی و حسن هم ذیل زبانشناسی نقشگرا قرار میگیرد که تحلیلگر با کمک آن و با اعتقاد به ارتباط بین معنا و متن، به تحلیل کلام و گفتمان حاضر در متن میپردازد. بر اساس این نظریه، «انسجام» عامل اصلی در شکلدهی معنا و دلالتبخشی است؛ به عبارتی، «یک متن زمانی به گفتمان تبدیل میشود که کلّیتی منسجم داشته باشد، حتّی اگر از یک تکة کوچک زبانی تشکیل شده باشد» (گرین و لبیهان، 1383: 33).
به طور کلی، انسجام به روابط ساختاریـ واژگانی متن اطلاق میشود. این نوع ارتباط ممکن است بین جملات یا اجزای متفاوت یک جمله برقرار شود و کلیة روابطی را شامل میشود که در آن عنصری از یک جمله با عناصر جملات ماقبل یا مابعد در تعامل و ارتباط باشد. انسجام به معنای مجموعهای از منابع زبانشناختی است که هر زبانی در اختیار دارد و از آن برای پیوند یک بخش از متن به بخش دیگر استفاده میکند (ر.ک؛ هالیدی و حسن، 1393: 126). بیکر در تعریف انسجام میگوید که آن عبارت از «شبکهای از روابط واژگانی و ساختاری است که بین بخشهای مختلف یک متن ارتباط برقرار میکند» (Baker, 1992: 24) و بدین گونه این روابط و پیوندها موجب شکلگیری یک متن میشوند؛ به عبارت دیگر، سببساز متنیت یک نوشته یا گفتار میگردند. لطفیپور ساعدی به تعبیری دیگر عنوان میکند:
«منظور از انسجام متن، مجموعة پیوندها و روابطی است که میان اجزای سازندة متن وجود دارد. این پیوندها و روابط، متن را از جملاتی گسیخته که تصادفی در کنار هم قرار گرفتهاند، متمایز و آن را به کلّیتی یکپارچه و منسجم تبدیل میکنند» (لطفیپور ساعدی، 1374: 110).
بنابراین، «انسجام» در واقع، کارکردی معناگرایانه نیز دارد و منظور از آن تنها رشتهای از روابط صوری صرف نیست. به عقیدة هالیدی و حسن، «یک گفتار، زمانی متن نامیده میشود که هم انسجام صوری و هم پیوستگی معنایی داشته باشد. هالیدی و حسن عقیده دارند که انسجام ناشی از عناصری است که جزء نظام زبان هستند» (همان، 1371: 30).
ازاینرو، متنیت متن علاوه بر انسجام، نیاز به پیوستگی هم دارد؛ چراکه ممکن است یک متن سطح بالایی از انسجام واژگانی و دستوری داشته باشد، اما فاقد وحدت موضوعی و پیوستگی متن باشد (ر.ک؛ جلالی، 1388: 16). همچنین، گفته میشود:
«متن یک واحد معنایی است و نه واحدی صوری. در نتیجه، نمیتوان گفت که متن از جملهها ساخته میشود، بلکه باید گفت که متن در جملهها تحقق مییابد و رمزگذاری میشود. بنابراین، عوامل انسجام هم که به متن متنیت میبخشند، عواملی ساختاری نظیر روابط موجود میان عناصر جمله نیستند، بلکه عواملی معنایی و غیر ساختاری هستند که همچون هر سازة نظام معنایی در نظامِ واژگانی دستوری تحقق مییابند» (مهاجر و نبوی، 1376: 63).
رایجترین دستهبندی که از عوامل انسجامبخشی ارائه شده، دستهبندی هالیدی و حسن است که دربردارندة پنج ابزار انسجامبخش میباشد که سه عامل، ارجاع (Reference)، جایگزینی (Substitution)، حذف (Ellipsis) ابزارهای دستوری به شمار میآیند و دو مورد دیگر، ابزارهای ربطی یا پیوندی (Conjunction) و عوامل واژگانی (Conjunctions) هستند. در پژوهش مذکور، سعی شده با بررسی تغییرهایی که مترجم در سه ابزار حذف، ابزارهای ربطی و عوامل واژگانی انجام داده، تغییر دلالت زمان در شعر خیام و گفتمان حاکم بر آن، تحلیل و بررسی شود.
2. پیشینةپژوهش
تاکنون کارهای بسیار زیادی در باب خوانش آثار ادبی بر اساس انسجام انجام شده که از مهمترین و ممتازترین آنها، مقالهای است که آقاگلزاده و دیگران (1390) با عنوان «سبکشناسی داستان بر اساس فعل: رویکرد نقشگرا» انجام دادهاند. در این مقاله، نگارندگان با اساس قرار دادن مبحث انسجام، به بررسی چهار داستان کوتاه فارسی از جلال آل احمد و صادق هدایت پرداختهاند. همچنین، آقاگلزاده (1384) در مقالهای با عنوان «کاربرد آموزههای زبانشناسی در تجزیه و تحلیل متون ادبی» مبحث انسجام را در برخی از غزلیات حافظ تحلیل کردهاست. اما دربارة نقد ترجمههای خیام، آثار زیادی نوشته شدهاست که برخی از آنها در حوزة تحلیل تغییرهای گفتمانی در ترجمههاست. عزیزیپور و دیگران (1395) در «تأثیر ایدئولوژی مترجم در برگردان موتیف باده در رباعیات خیام به زبان عربی (با تکیه بر ترجمة احمد رامی، احمد صافی و ابراهیم عریّض)» به بررسی تغییر دلالتهای مفهوم باده در ترجمههای عربی مذکور از خیام پرداختهاند و سازوکارهای این تغییر را تبیین نمودهاند. زرکوب و عسکری (1391) در «نقد ترجمة "احمد صافی النجفی" از رباعیات خیام با رویکرد زبانشناختی» سازوکارهایی چون حذف، اضافه، تغییر معنا، ابهامزدایی، معادلگزینی واژگان در روند ترجمه را مطالعه کردهاند. میرزایینیا و قشلاقی (1391) در «بررسی و مقایسة ترجمههای رباعیات خیام نیشابوری به زبان عربی (نقد و بررسی ترجمة ودیع بستانی، احمد صافی نجفی و وهبی التلّ)» به مقایسة متن اصلی و ترجمهها پرداختهاند.
در باب نقد ترجمههای انگلیسی نیز غضنفری (1390) در «تغییر سپهر گفتمان در برگردان انگلیسی فیتز جرالد از رباعیات خیام» به مطالعة تغییر گفتمان در برخی رباعیات ترجمهشده به وسیلة فیتز جرالد معطوف شدهاست.
شایان ذکر است که مقالههای مذکور از نظر رویکرد و محتوا با مقالة حاضر کاملاً متفاوتند و از میان آنها تنها مقالة «نقد ترجمة "احمد صافی النجفی" از رباعیات خیام با رویکرد زبانشناختی» از حیث رویکرد نزدیک به مقالة حاضر است و نویسندگان در آن تلاش داشتند که نمودهای تغییر در ترجمه، همچون رعایت نکردن تشبیه و استعاره، حذف، نادیده گرفتن ایهام، جملههای کنایی، تلمیحها، جناسها، واجآرایی و دقت نداشتن در پیدا کردن معادلهایی برای جملههای ادبی، ضربالمثلها و غیره را در ترجمة صافی نجفی رصد نمایند و آن را تحلیل کنند.
3. عواملربطییاپیوندی(Conjunctions)
عوامل پیوندی همان ابزارهای ربط هستند؛ ربط عبارت است از وجود ارتباط معنایی بین جملههای یک متن (آقاگلزاده، 1385: 108). عوامل پیوندی بهخودیخود باعث ایجاد انسجام نمیشوند، بلکه این ابزارها به طور غیرمستقیم و به واسطة معنای خاصی که دارند، باعث پیوند بین جملهها میشوند؛ به بیان دیگر، این عوامل بر معناهایی دلالت دارند که فرض وجود اجزای دیگری در کلام را در ذهن شکل میدهند (Halliday et Hasan, 1976: 227). این ابزارها ارگانیک هستند؛ یعنی اصطلاحات موجود در این پیوندها کلّ پیام(ها) هستند، نه مؤلفههای پیام؛ همانند مثال زیر که در آن کلّ یک پیام نتیجه و کلّ پیام دیگر علت است: «میخوام به رختخواب برم، چون که خیلی خوابم میاد!» (I’m going to bed, because I’m very sleepy) (هالیدی و حسن، 1393: 184).
عوامل پیوندی به چهار دسته تقسیم میشوند: رابطة افزایشی یا توضیحی (Additive)، رابطة تقابلی یا تباینی (Adversative)، رابطة علّی یا سببی (Causal)، رابطة زمانی (Temporal) (ر.ک؛ همان: 242ـ243).
الف) پیوندهای افزایشی؛ مانند «علاوه بر این» در این جمله: «پیرمرد افسرده بود. علاوه بر این، انگیزهای برای ادامة سفر نداشت».
ب) پیوندهای تباینی؛ مانند «با وجود این» در این جمله: «هوا سرد است. با وجود این، من به پارک میروم».
ج) پیوندهای علّی که به بیان روابط علت و معلولی بین وقایع میپردازد. عباراتی مثل «زیرا»، «برای اینکه» و... از این جمله هستند و مثال آن را در این جمله میبینیم: «او به مهمانی نرفت، برای اینکه خسته بود».
د) پیوندهای زمانی: توالی زمان را نشان میدهد؛ مانند «سپس»، «بعد» و غیره که در این جمله میتوان مشاهده کرد: «شما بروید، من بعد میآیم» (ر.ک؛ مهاجر و نبوی، 1376: 67).
یکی از درونمایههای اصلی و واضح شعر خیام، «دمغنیمتی» است. در واقع،
«[او] در رباعیاتی زیبا و پرمغز و با ایجازی بیمانند در همه حال به انسان گوشزد میکند که عمر کوتاه است و چند روزی بیش در این جهان هستی نخواهد ماند. پس باید وقت را غنیمت شمارد و فرصتها را از دست ندهد» (یاحقی و براتی، 1385: 38).
در تعداد زیادی از رباعیها، فرم شعر خیام دلالت زیادی بر کوتاهی عمر و تأکید بر دمغنیمتی دارد. یکی از عوامل سازندة این دلالت، عوامل پیوندی علّی و زمانی است. این عوامل، فرم خاصی را در رباعیها به وجود آوردهاند که بهخودیخود (و سوای از مضمون) تداعیگر مفهوم کوتاهی عمر و دمغنیمتی هستند؛ عواملی که در ترجمة صافی نجفی دستخوش تغییر، و به تبع این تغییر، مفهوم زمان در شعر خیام نیز دگرگون شدهاست؛ به عنوان مثال میتوان به رباعی زیر و ترجمة آن اشاره کرد:
«روزی که گذشت از او دگر یاد مکن |
* |
فردا که نیامدهاست فریاد مکن |
در نسخة فارسی رباعی بالا، ویژگیهایی را میبینیم که بر زمان دلالت دارد. نخست اینکه رباعی از چهار مصرع تشکیل شدهاست که بدون هیچ حرف عطفی در کنار هم آمدهاند. این در حالی است که در ترجمة عربی چنین نیست و ما شاهد حرف عطف «واو» بین مصرع اول و دوم از یک سو و مصرع سوم و چهارم از سوی دیگر هستیم. در واقع، این مصرعهای چهارگانة جدا از هم به مانند چهار فاصلة زمانی کوتاه است که هیچ پیوستگی با هم ندارند و به سبب نداشتن حرف عطف، طول کمتری دارند و به همین سبب، دلالت بیشتری بر کوتاهی لحظهها و زندگی آدمی دارند؛ به بیان دیگر، از رباعی فوق میتوان استنباط کرد که روز و شب عمر زندگی شاعر به مانند دو مصرع کوتاه هستند که از پی هم میآیند و به پایان میرسند. این دلالت از زمان در ترجمة صافی به سبب حضور حرف عطف، امتداد بیشتری دارد؛ یعنی زمانهای تکهتکهشدة رباعیهای خیام در ترجمة صافی نجفی به هم چسبیدهاست و باعث شکلگیری یک زمان پیوسته با طول بیشتر شدهاست.
دومین عامل فرمی که در شعر فوق بر زمان دلالت دارد، عوامل پیوندی میان جملههاست. در مصرع نخست میبینیم که خیام میگوید: «روزی که گذشت ازو دگر یاد مکن». عامل پیوندی در این شعر، میتواند بسته به قرائت آن متفاوت باشد. به نظر میرسد که واژة «دگر» در اینجا عامل پیوندی این دو جمله باشد و در واقع، مصرع فوق در اصل به شکل «روزی که گذشت، دیگر (از این به بعد) از آن یاد نکن» باشد. عامل پیوندی «دگر» در ترجمة صافی نجفی حذف شدهاست و به جای آن، عامل پیوند سببی (فاءِ سببیه) قرار گرفتهاست. او شعر را به شکل «دِع ذکر أمسٍ فهو قد مرَّ» (یاد دیروز را رها کن؛ چراکه آن گذشته است) ترجمه میکند. این تغییر در عامل پیوندی، بار معنایی زمان را نیز در مصرع تغییر دادهاست. در واقع، خیام با واژة «دیگر» فاصلهای میان زمان گذشته و زمان حال میگذارد و مخاطب را وارد زمان حال میکند؛ به بیان دقیقتر، واژة «دیگر» دلالت گذشتن و اتمام زمان روز پیش را تقویت میکند. فاءِ سبب نمیتواند چنین نقشی را در جملة فوق به انجام رساند. علاوه بر این، فاء، سرعت زمان را کُند میکند و مخاطب را از فضای توأم با عجله و شتاب، وارد فضایی منطقی همراه با استدلال میکند؛ یعنی گذشتن و به پایان رسیدن دیروز در لحن خیام امری بدیهی به نظر میرسد و انسان باید از زمان حال استفاده کند و این مسئله نیاز به چون و چرا ندارد و مخاطب باید بدون هیچ چرا و پرسشی به سراغ زمان حال برود و نباید وقتش را در پرسش هدر دهد. این در حالی است که آمدن فاءِ سبب در ترجمه، همة این دلالتها را کنار میزند.
این مسئله را در مصرع چهارم به شکلی ملموستر میبینیم. در این مصرع، خیام عنوان میکند که «بیباده مباش و عمر بر باد مده». در این مصرع، شاهد دو جملة امری کوتاه هستیم. درسطح نخست، دو جملة کوتاه میتواند بر کوتاهی لحظهها دلالت داشته باشد؛ به بیان دیگر، هر جمله میتواند تداعی ثانیهای باشد که در حال گذر است و در سطحی دیگر، به کار بردن دو فعل امر در کنار هم نوعی اصرار را در خود دارد که به صورتی تلویحی مخاطب را به شتاب وامیدارد. این عجله نیز به نوبة خود بر کوتاهی عمر و لحظهها دلالت دارد. اما در ترجمه مشاهده میکنیم که این ساختار به هم میخورد و صافی از عبارت «واشرب لئلاّ یذهب العمر سُدی» (بنوش تا اینکه عمر به بیهودگی نرود) استفاده میکند. در ترجمة فوق، علاوه بر اینکه ساختار دو جملة کوتاه و دو فعل امر به هم خورده، به مانند مصرع دوم، یک عامل پیوندی سببی (لئلاّ: تا اینکه) به متن اضافه شدهاست. این تغییرها دلالتی را که فرم مصرع خیام داشت، برهم زدهاست.
نمونة دیگر این تغییر را در رباعی زیر میبینیم. در این رباعی هم مشاهده میکنیم که شاعر مصرعها را بدون هیچ یک از عوامل پیوندی پشت سر هم میآورد و با بیانی کوتاه و فشرده، مخاطب را به بهره بردن از زمان حال فرامیخواند و میتوان گفت رباعی از فشردگی مطلب و توالی جملههای مصرعها، به کلمات قصار میماند و این گمان را در خوانندة متأمل پرورش میدهد که رباعی قالبی است برای شخص کمگویی که به اشارهای قناعت میکند (ر.ک؛ دشتی، 1377: 179):
«دریاب که از روح جدا خواهی شد |
|
در پردة اسرار فنا خواهی شد |
در این رباعی نیز چهار مصرع جدا از هم، تداعیگر چهار فاصلة زمانی کوتاهی هستند که هیچ پیوستگی به هم ندارند. اما در ترجمه چنین نیست و در آن میبینیم که مترجم در ابتدای مصرع دوم و سوم، حرف عطف «واو» را میآورد. حرف واو در ترجمة فوق، زمان شعر خیام را از حالت تکههایی کوتاه و منفصل تغییر میدهد و با ایراد حرف عطف در میان آن، انفصال را به پیوستگی مبدل میکند و بدین گونه با ربط زمانهای کوتاه به یکدیگر، فضایی را میسازد که امتداد بیشتری دارد:
«بادِر فسوف تعود أدراج الفنا |
|
و سَتَترُکُ الجُثمانَ مِنکَ الرُّوحُ |
همچنین، در مصرع دوم بیت زیر نیز مشاهده میکنیم که خیام جملة «در باده گریز، کشتی نوح تو اوست» را بهکار میبرد. در اصل، این جمله به شکل «به باده پناه ببر؛ چراکه (یا: زیرا) آن در برابر طوفان غم به مانند کشتی نوح است» بودهاست که خیام در آن، پیوند علّی «چراکه/ زیرا» را که میان فعل «در باده گریز» و جملة «کشتی نوح تو اوست» آمده بوده، حذف کردهاست. حذف این عامل پیوندی سببی میتواند بر این دلالت داشته باشد که خیام میخواهد مخاطب را از هر گونه پرسش و پاسخی برحذر دارد؛ چراکه پرسیدن و پاسخ گرفتن، خود نوعی درنگ است و خیام در دمغنیمتی، درنگ را نمیپسندد و از مخاطب میخواهد که لحظه را از همین اکنون، بدون هیچ چون و چرایی غنیمت شمرد. بنابراین، میتوان ادعا کرد که مصرع رباعی خیام به دلیل حذف عامل پیوندی سببی فوق، فضایی یافته که مخاطب را به شتاب تشویق میکند:
«طوفان غم اَر درآید از پیش و پَسَت |
* |
در باده گریز کشتی نوح تو اوست» |
شتابی که فرم شعر خیام بر آن دلالت دارد، در فرم ترجمه دیده نمیشود؛ زیرا صافی نجفی عامل پیوندی سببی را در ترجمه با ذکر فاءِ سبب آوردهاست و فاء (= چراکه) یک مکث، درنگ و شکاف را در متن ایجاد کردهاست. این شکل از تغییر در عوامل پیوندی را در چند رباعی دیگر نیز میبینیم که از جملة آنها رباعی 60 و 66 است (ر.ک؛ صافینجفی، بیتا: 24ـ25).
یکی دیگر از دلالتهای زمان در شعر خیام، استمرار است. برای توضیح بیشتر باید گفت:
«چیزی که بیان خیام را به نحو خاصی مشخص میکند، عقیدهای است که به تحول مستمر طبیعت دارد. گویی خیام چون محمدبن زکریای رازی و بسیاری از فلاسفة دیگر، هیولی یا مادّه را قدیم و صورتها را محدث میداند. او این معنی را به صورتهای گوناگون بیان میکند: کوزه از خاک دیگران ساخته شده، سبزهای که امروز تماشاگه ماست، از عناصر ترکیبدهندة گذشتگان رشد و نمو کردهاست» (دشتی، 1377: 180).
خیام بر این عقیده است که «جهان هستی همیشه بوده و خواهد بود، توالی هستی و نیستی بر موجودات طاری میشود. طبیعت بیکار نمیماند، پیوسته میسازد و منهدم میکند» (مسبوق و دیگران، 1391: 150). در برخی از رباعیها، فرم و روابط متنی حاکم بر شعر، القاکنندة این نگاه به زمان هستند؛ به عنوان مثال، در مصرع آخر رباعی زیر شاعر توضیح میدهد که کوزهگر دهر جام را میسازد باز (سپس) بر زمین میزند. در واقع، اینجا ما عامل «باز» را داریم که به معنای «از نو، سپس از نو» است. مترجم معادل مناسبی برای این واژه آوردهاست و از «بعد» استفاده کرده که به معنای «سپس» است. اما آنچه دلالت استمرار زمان در این رباعی را به هم زده، برهم خوردن ترکیب خطی مصرع آخر است. اگر به مصرع آخر متن فارسی دقت کنیم، میبینیم که در ترکیب مورد بحث، ابتدا فعل «میسازد» آمده، سپس، «باز» و در انتها «بر زمین میزند» بهکار رفتهاست؛ یعنی در واقع، «باز» بین دو فعل قرار گرفتهاست. این ساختار در ترجمه به هم خوردهاست. در ترجمه، نخست دو فعل «تفنَّن» و «یُکَسِّرُهُ» آمدهاست و حرف ربط «بعد» در انتها بهکار رفتهاست که این سبب شده جمله دلالت استمراری خود را از دست بدهد. علاوه بر این، احمد صافی در ترجمة فعل مضارع «میسازد» که دلالت بر استمرار داد، فعل ماضی «تفنَّن» را به کار بردهاست. این عامل نیز استمرار زمانی را برهم زدهاست:
«جامی است که عقل آفرین میزندش |
* |
صد بوسة مهر بر جبین میزندش |
خیام معتقد است که عمر کوتاه است و در بسیاری از رباعیها از آن به عنوان «دم، یک نَفَس عمر و...» یاد میکند. به همین سبب، دیری نمیگذرد که ناگهان انسان با مرگ روبهرو میشود و در بسیاری از رباعیات به این عنصرِ یکبارگی و غافلگیری مرگ اشاره شدهاست و گویی «در اندیشة خیام، مرگ در کمین انسان نشستهاست و هر لحظه بر او فرود میآید و طومار زندگی او را درهم میپیچد» (باقریزاد و کزازی، 1393: 22). در رباعی زیر، گذر سریع زندگی و وقوع ناگهانی مرگ با پیوند زمانی «ناگاه» (به یکباره، ناگهان) بیان شدهاست. این پیوند زمانی در ترجمة صافی نجفی از بین رفتهاست و به تبع آن، دلالت کوتاهی عمر و حضور یکبارة مرگ به صورتی صحیح رسانده نشدهاست:
«چون لاله به نوروز قدح گیر به دست |
* |
با لالهرخی اگر تو را فرصت هست |
در بیت دوم ترجمه، مشاهده میکنیم علاوه بر اینکه پیوند «ناگاه» حذف شدهاست، جملة آخر رباعی که دلالت بر مرگ میکند، با «سوف» آمده که بر وقوع کاری در آینده دلالت دارد؛ به بیان دیگر، به جای «ناگاه»، آوردن «سوف» که نوعی پیشبینی آینده را در خود دارد، باعث شده که حضور غافلگیرانه و قاطع مرگ کمرنگ شود و کوتاهی عمر که با این غافلگیری بیان شده، با وقوع «سوف» و موکول کردن مرگ به آینده گستردهتر شود.
4. انسجامواژگانی(Lexical cohesion)
انسجام واژگانی مبتنی بر رابطهای است که واحدهای واژگانی زبان به لحاظ محتوای معنایی خود با یکدیگر دارند و متن به واسطة این روابط میتواند تداوم و انسجام گیرد (ر.ک؛ مهاجر و نبوی، 1376: 68). این انسجام با گزینش واژگان به دست میآید و به دو شکل باعث ایجاد انسجام میشود. نخستین شکل، تکرار (Reiteration) است که در قالبهای گوناگونی، مانند هممعنایی، ترادف، تضاد، شمول معنایی و رابطة جزء و کُل رخ میدهد (ر.ک؛ همان: 70). نوع دوم، باهمآیی (Collocation) است. باهمآیی به معنای یک جا آمدن عناصر کلماتی است که به یک حوزة معنایی تعلق دارند و درچارچوب موضوع یک متن قرار میگیرند و سرانجام، منجر به پیدایش ارتباط بین جملههای آن میشود (ر.ک؛ لطفیپورساعدی، 1374: 114) و منظور از آن، «مجاورت» یا «به هم مربوط بودن» عناصر واژگانی معینی در چارچوب موضوع یک متن است؛ مثلاً در یک متن فوتبالی، کلماتی مانند داور، بازیکن، دروازه، دروازهبان، خطا و... در جملههای مختلف آن باعث به وجود آمدن نوعی انسجام واژگانی میشود (ر.ک؛ آقاگلزاده، 1385: 108).
باهمآیی واژگان نقش بسیاری بسزایی در دلالتمندی زمان در اشعار خیام دارد. پیش از این گفته شد که خیام قائل به استمرار زندگی و مرگ در طبیعت است؛ طبیعتی که میسازد و منهدم میکند و این چرخه همچنان ادامه دارد. در رباعی زیر، واژههای «دایره، آمدن و رفتن» بر این حرکت مستمر دلالت دارند؛ به بیان دیگر، همة این واژگان بر حرکتی چرخشی اشاره دارند. این اشاره در واژة دایره، واضح و مشخص است و دو واژة «آمدن» و «رفتن» در کنار هم و با حضور واژة «دایره»، حرکت مستمر و چرخهوار برآمده از واژگان را تقویت میکنند. صافی نجفی در روند ترجمة خود هر سه واژه حذف کردهاست:
«در دایرهای که آمدن و رفتن ماست |
* |
آن را نه بدایت نه نهایت پیداست |
این مورد را در مصرع نخست بیت زیر نیز میبینیم که دو واژة «گردش و دایره» در کنار هم بر استمرار حرکت طبیعت دلالت دارند. هر دوی این واژگان در ترجمه حذف شدهاند:
«از گردش این دایرة بیپایان |
* |
برخورداری دو نوع مردم را دان |
ترجمه نکردن چنین واژگانی را در رباعی 59 (ر.ک؛ همان: 24) و رباعی 134 نیز مشاهده میکنیم، به گونهای که در رباعی نخست، ترکیب «فلک بی سر و بن» که با هم بر چرخش و زمان دلالت دارند، با واژة «دنیا» ترجمه میشود و در رباعی دوم نیز واژة «دایرة سپهر» حذف میشود. این ترکیب در رباعی مورد بحث، در یک فضای نشانهای با دو واژة «دور و نوبت» قرار دارد و با همآیی با این واژگان، چرخشی بودن و دوام زمان را میرساند.
همچنین، در مصرع زیر، شاهد این هستیم که باهمآیی سه فعل «آمدن، بودن و رفتن» به صورت پیدرپی، زمان درنگ انسان در دنیا را در یک مصرع و یک نیمخط به تصویر میکشد. این زمان خطی در ترجمه، با حذف فعل «بودن» از بین میرود و از امتدادش کاسته میشود:
«آورد به اضطرابم اول زِ وجود |
* |
جز حیرتم از جهان چیزی نفزود |
در مصرع آخر رباعی 102، مترجم مصرع «زین آمدن و رفتن ما سود چه بود» را به شکل «مَا نَفْعُ ذَا العیش و جَدْوَی الرّدی» (همان: 38) ترجمه کردهاست. این در حالی است که عیش و رَدی (زندگی و مرگ) معادل مناسبی برای دو فعل «آمدن و رفتن» نیستند؛ چراکه «آمدن و رفتن» بر حرکت دلالت دارند و به همین سبب، سایههای معنایی از زمان و چرخش در خود دارند. این مورد را به نوعی دیگر در ترجمة بیت «در سایة گل نشین که بسیار این گل * از خاک برآمدهاست و در خاک شدهاست» مشاهده میکنیم. مصرع پایانی به صورت «فَهَذِه الأَزهار کَمْ زَهَت وَ کَمْ عَادَتْ هَبَا» (همان: 10) برگردان شدهاست. واضح است که دو پیشوند «بر» و «در» در فعلهایی مثل «برآمدن» و «درشدن»، نیز دلالت بر «بالارفتن» و «پایین آمدن» دارند؛ یعنی نشانگر حرکت هستند و این حرکت، معناهای سایهواری از زمان را در خود خواهد داشت.
خیام در سرودن رباعیات به شیوة تکرار دلبستگی خاصی دارد. این تکرار میتواند در یک واژه باشد و یا در یک یا چند واج صامت که خود سبب پیدایش صنعت واجآرایی میگردد (ر.ک؛ باقریزاد و کزازی، 1394: 52). تکرار واژگان در برخی از رباعیها نیز باعث انسجام واژگانی میشود و نشانگر نوع زمان مداوم و پیدرپی است؛ به عنوان مثال، در بیت زیر، تکرار دوبارة «افسوس» و نیز تکرار دو ادات استفهام «کو» و «کجا» نشانگر حرکت و دوام و استمرار است؛ به بیان دیگر، این تکرار بدین معناست که سؤالِ «مرغِ نشسته بر باره»، پیوسته از جانب مرغها انجام میشود. این تکرار در ترجمه از بین رفتهاست و به تبع آن، دلالت زمانی شعر نیز از میان رفتهاست:
«مرغی دیدم نشسته بر بارة طوس |
|
در پیش نهاده کلّة کیکاووس |
شاید بتوان این موضوع را در رباعی زیر به شکل ملموستری مشاهده کرد. در مصرع آخر رباعی زیر، شاهد تکرار چهاربارة واژة «کو» هستیم که با توجه به ایهام شعر هم میتواند به معنای «کجا» باشد و هم بر صدای «کوکوی» فاخته دلالت کند. این تکرار نشانگر طنینی است که همواره و در طول سالیان به شکلی مداوم حضور دارد و میتوان گفت که «در اندیشة خیام، صدای فاختهها میتواند ویرانی قصر شاهان و مرگ آنان را زنده کند و گذر عمر را پیش چشمان مخاطب به تصویر کشد» (باقریزاد و کزازی، 1393: 23). بنابراین، با حذف تکرار «کو» در ترجمه، دلالت گذر و طنین مستمر زمان که از تکرار برداشت میشود، از بین رفتهاست:
«آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو، |
|
بر درگه او شهان نهادندی رو، |
5. حذف(Ellipsis)
حذف، یعنی اینکه قسمتی از متن ناگفته بماند. البته این بدین معنا نیست که قسمتی که ناگفته مانده، درکشدنی نباشد، بلکه در نقطة مقابل، منظور از حذف بخشی از کلام، این است که این بخش با وجود نیامدن در متن، قابل فهم باشد (Halliday et Hasan, 1976: 142). به طور کلی، حذف زمانی اتفاق میافتد که چیزی که ذکر آن از حیث ساختار متن ضروری است، ناگفته بماند. مهمترین شاخصة حذف این است که چیزی که در مؤلفههای زیرساخت متن وجود دارد، در روساخت حذف شود، بیآنکه در نظر بگیریم روساخت به صورت مجزّا و بهخودیخود ناقص است یا نیست (Ibid: 144).
حذف کارکرد بلاغی نیز دارد؛ به عبارتی، «تشکیل جملات ناقص از ضروریات کلام سلیس است. وقتی ذکر عضو و اجزایی از جمله به دلیل وجود قرینه لزومی نداشته باشد، مسلم است که کاربرد آن عضو به سلاست و روانی کلام خدشه وارد میسازد» (شفایی، 1363: 189ـ190). حذفهای مرتبط با انسجام متن به دو نوع اصلی تقسیم میشوند:
«اول حذف به قرینة لفظی که در آن هرگاه قرار باشد کلمه یا گروهی از کلمات در دو یا چند جملة پیاپی بیایند، معمولاً فقط یک بار آن را میآورند و به قرینه از تکرار آن در جملههای دیگر خودداری میکنند. نوع دوم حذف به قرینة معنایی است و زمانی رخ میدهد که مفهوم کلّی جملهها و عبارتها، حذف کلمه یا کلماتی را در جمله موجب میشود و خواننده از روی سیاق کلام و مفهوم کلّی جملهها، کلمة محذوف را درمییابند» (خامهگر، 1397: 12).
حذفها در شعر خیام بسیار دلالتمند است و در زیبایی شعر و اثرگذاری او نقش عمدهای دارد. در رباعی زیر میبینیم که در مصرع آخر، شاعر مخاطب را به بیدار شدن از خواب فرامیخواند و میگوید: «برخیز که زیر خاک میباید خفت». در واقع، فعل «خفتن» اینجا بدون هیچ قیدی آمدهاست و منظور از شاعر این است که از این فرصت اندک دنیا بهره ببر؛ چراکه زمان برای خوابیدن هست و مدت زمان زیادی را در زیر خاک خواهی خفت. این فعل در ترجمه به شکل زیر «فَسَوفَ تَهْجَع فِی جَوفِ الثَّری حُقُباً» (دورههای بسیاری را در دل خاک خواهی خفت) برگردان شدهاست. چنانچه میبینیم، در اصل شعر، فعل «خفتن» بدون قید زمان آمدهاست، اما در ترجمه، قید ذکر شدهاست. ذکر کردن قیدی که در اصل حذف شده، دلالت زمان را در شعر برهم میریزد؛ چراکه وقتی فعل بدون قید زمان، ظرف یا مفعولٌفیه میآید، زمان میتواند دلالت بیشتری داشته باشد. در بلاغت نیز بدین مسئله اشاره شدهاست و عنوان شده که گاهی حذف یکی از مفعولهای پنجگانه افادة یک غرض بلاغی میکنند و یکی از این غرضها تعمیم و دادن عمومیت و شمول بیشتر به جمله است (ر.ک؛ الهاشمی، بیتا: 156). در ترجمة فوق نیز (فَسَوفَ تَهْجَعُ فِی جَوفِ الثَّرَی حُقُباً)، واژة «حُقُباً» هرچند دلالت بر زمان درازی دارد، اما باز هم در نهایت، فعل به یک مدت زمان محدود شدهاست و عمومیت و شمول از بین رفتهاست و دلالت نیستی و بیزمانی که شعر با خود دارد، برهم میخورد:
«در خواب بُدَم مرا خردمندی گفت |
* |
کز خواب کسی را گل شادی نشکفت |
یا در شعر زیر میبینیم که خیام در مصرع آخر، فعل «بودن» را حذف کرده که این فعل در ترجمه ذکر شدهاست و صافی نجفی عبارت «فَلْتَکُ الدُّنیَا سَراباً بَعدَنا أَوْ مَاءٍ» (دنیا بعد از ما سراب باشد یا آب) را برای برگردان بهکار بردهاست؛ این حذف، درونمایة نیستی و فنای موجودات را که از درونمایههای اصلی اندیشة خیام است (.رک؛ دشتی، 1377: 180)، بیشتر میرساند و مترجم با برهم زدن حذف و ذکر فعل، بیزمانی را که اصل فارسی شعر بر آن دلالتگر بوده، برهم زدهاست:
«با بط میگفت ماهیی در تب و تاب |
* |
باشد که به جوی رفته باز آید آب |
یا در مصرع آخر شعر زیر میبینیم که شاعر بین دو فعل پایانی، حرف عطف «واو» را حذف کردهاست، اما این حذف در ترجمه رعایت نشدهاست. حذف «واو» در رباعی خیام دلالتمند است و کوتاه بودن زمان را بیشتر میرساند و شتاب زمان را تندتر میکند و در نقطة مقابل، واو زمان را کُند میکند و هالة معنایی شتاب و عجله را که شعر در خود دارد، کمرنگ میکند. همة اینها در حالی است که صافی نجفی میتوانست بدون برهم خوردن وزن شعر، واو را حذف کند و بگوید: «مَتَی أَتَی فِی أَیِّ وَقْتٍ ذَهَباً»:
«افسوس که نامة جوانی طی شد |
* |
آن تازهبهار شادمانی دی شد |
نتیجهگیری
رباعیهای خیام علاوه بر اندیشههای فلسفی ژرف، از فرمی پیچیده و ظریف برخوردارند که باعث عمق بخشیدن به مفاهیم، زیبایی، شاعرانگی و تأثیرگذاری بیشتر آنها شدهاست. به همین منظور، در روند ترجمة رباعیهای خیام و هر شاهکار شعری دیگر، باید توجه خاصی به فرم و ابزارهای انسجامبخش متن داشت؛ چراکه هر گونه تغییر در فرم میتواند دلالت و معنا را نیز دچار دگرگونی کند. بر این اساس، در مقالة حاضر سعی شدهاست که عوامل پیوندی، واژگانی و حذف در رباعیها رصد گردد و نقش هر یک در معناسازی و دلالتبخشی در موضوع زمان تبیین شود و بعد از آن، عنوان شود که تغییر این عوامل در ترجمة صافی نجفی، چه نقشی در دگرگونی مفهوم زمان داشتهاست. در شعر خیام، گاهی حذف عوامل پیوندی بر کوتاهی عمر دلالت دارد و در جاهایی دیگر، حذف باعث ایجاد فضایی همراه با شتاب و عجله در شعر میگردد. این عوامل در جاهایی از ترجمه ذکر شدهاست و به تبع آن، فرم رباعی دلالتی را که بر کوتاه بودن عمر و شتاب دارند، از دست میدهد. در رباعیهای دیگری از خیام میبینیم که تکرار و باهمآیی واژگان بر مفهوم استمرار چرخهوار طبیعت و زمان دلالت دارند که این مسئله نیز در فرم ترجمة صافی در نظر گرفته نشدهاست و معنای حرکت دایرهای زمان، بهخوبی برگردان نشدهاست. همچنین، حذف قیدهای زمانی در برخی رباعیها گسترة زمان را در شعر خیام وسیع گرداندهاست، خاصه اینکه این حذفها در جاهایی صورت میگیرد که او از زمان پس از مرگ سخن میگوید. حذف در این رباعیها، گسترة زمان را تا حدی وسعت میبخشد که نوعی بیزمانی به ذهن تداعی میگردد. این شکل از حذف نیز در ترجمة صافی لحاظ نشدهاست و همین امر سبب شده دلالتی که فرم شعر خیام بر بیزمانی و نیستی دارد، بهخوبی منتقل نشود. بنابراین، رباعیهای خیام با وجود زبان بیپیرایه و حجم اندک، از دلالتهای فرمی بسیار پیچیدهای برخوردارند که میتوان آن را در مطالعات ترجمه بررسی کرد. در ترجمة صافی نجفی، علاوه بر موارد بررسیشده در این مقاله، شاهد تغییرهای (Shifts) فراوانی در سطح واژگان، جملهها، ساختار کلّی رباعی، حذف و اضافهها هستیم که میتوان در تحلیلی دیگر و در ادامة مقالة حاضر بررسی کرد. علاوه بر ترجمة صافی نجفی، ترجمههای زیادی از خیام به عربی انجام شدهاست که تحلیل این ترجمهها میتواند با رویکردهای زبانشناسانه و تحلیل گفتمان، راههای جدیدی را در حوزة ترجمة شعر فراروی مترجمان قرار دهد.