Document Type : Research Paper

Author

Assistant Professor of Arabic Language and Literature, Allame Tabataba’i University, Tehran, Iran;

Abstract

The factors of text consistency are considered as one of the achievements of role-oriented linguistics as a tool for measuring and analyzing text. One of the texts that has long been considered by the international community, and at the same time well known for its difficulty and silliness, is Sykab Sibuyeh. Given the importance of this work in linguistic studies and the need for accurate and accurate understanding on the one hand, and the possibilities available for translating this work into Persian, on the other hand, this study attempts to use a descriptive-analytical method with a cutting edge approach. Excerpts from the first volume of the book, with the help of grammatical textual coherence tools, identify the factors that make up the ambiguity in this book, and then analyze how to translate these factors into the existing translation of the first volume. The findings of the study indicate that making maximum use of the Arabic language potential in the use of pronouns and frequent expressions and omissions has made it a stylistic indicator for Sibuyeh. And referral of references to in-text references with various gadgets including multi-reference, need for background knowledge, reference sex change, long distance between reference and reference, and ... and above frequency of in-text referrals and Disclosures into spiritual mirrors that require moving forward in the text, foregrounding knowledge, and so on have made Sibuyeh's book a difficult, all-encompassing text. In the translation process, these linguistic forms are replaced by their references and their ambiguity is reduced, although this approach results in the disappearance of the Sibuyeh style index in the target text.

Keywords

زبان‌شناسی نقش‌گرا از رهگذر توجه به نقش‌های زبانی و معرفی زبان به عنوان ابزار ارتباطی، تحولات عمیقی در مطالعات زبان‌شناسی ایجاد کرد. از جمله دستاوردهای این رویکرد، معرفی عوامل انسجام متن است که عنصرهای زبانی یک جمله را به عناصر زبانی دیگر جمله‌ها مرتبط می‌سازد و جملات را از گسستگی خارج می‌کند و نیز با برقراری رابطه بین آن‌ها، متن را شکل می‌دهد. این عناصر که یکی از ابزارهای کاربردی تحلیل متن به حساب می‌آیند، به سطح واژگانی، دستوری و پیوندی تقسیم می‌شوند. در سطح واژگانی، تکرار، هم‌معنایی یا ترادف، تضاد معنایی و شمول معنایی بین واژه یا واژگان یک جمله با جمله یا جمله‌های پیشین با عنوان بازآیی واژگان، و کاربرد واژگان لازم و ملزوم با عنوان با‌هم‌آیی موجب ارتباط صوری و معنایی جمله‌ها می‌گردد (Halliday & Hassan, 1976: 10). استفاده از ضمایر و عبارات اشاری که مرجوع آن در جمله‌های پیش از آن‌ها ذکر شده باشد، حذف و جایگزینی، انسجام متن را در سطح دستوری رقم می‌زند (Ibid: 15) و نقش‌نماهای گفتمانی که بین دو جمله قرار می‌گیرند و بین آن دو رابطة زمانی، سببی، تقابلی یا اضافی (ارائة معلومات بیشتر در راستای جملة پیش) را برقرار می‌کنند، به عنوان ابزارهای انسجام پیوندی معرفی می‌شوند (Ibid: 45).

از سوی دیگر، کتاب سیبویه به عنوان اولین کتاب دستور زبان عربی، از یک منظر مورد استقبال جامعة بین‌المللی است و از منظر دیگر، سختی و دیرفهمی آن شهرة عام و خاص است. اما نظر به جایگاه علمی این کتاب در سطج جهان و کارآیی و تأثیر آن در مطالعات زبان‌شناسی، شایسته است این کتاب مورد توجه و عنایت کافی قرار بگیرد. لذا فارسی‌زبانان در مواجهه با الکتاب با دو مسئله روبه‌رو هستند:

الف) فهم الکتاب از طریق کشف معنای پنهان‌شده در ابهامات سایه افکنده بر متن اثر.

ب) ترجمة الکتاب به زبان فارسی.

این پژوهش با بهره‌گیری از ابزارهای متنی زبان‌شناسی نقش‌گرا به تحلیل و بررسی متن الکتاب می‌پردازد و می‌کوشد برخی عوامل سازندة ابهام را از رهگذر عوامل انسجام دستوری شناسایی کند و در فرایند تحلیل مقایسه‌ای، نحوة انتقال این عوامل را در ترجمه‌های موجود الکتاب بررسی نماید و برای دو سؤال زیر پاسخ‌هایی را اقامه کند.

پرسش‌های پژوهش

ـعوامل سازندة ابهام در کتاب سیبویه از منظر انسجام دستوری چیست؟

ـ عوامل سازندة ابهام چگونه به متن مقصد انتقال داده می‌شوند؟

فرضیه‌های پژوهش

ـ نظر به اینکه ابزار تحلیل در این جستار، عوامل انسجام دستوری هستند، در بررسی ضمایر، عبارات اشاری، جایگزینی و حذف، مرجوع این عوامل، تعیین‌کنندة درجة ابهام یا وضوح یک متن است. لذا دیرفهمی الکتاب ما را به این سمت سوق می‌دهد که مرجوعات در این کتاب به‌سهولت تشخیص داده نمی‌شوند و بسامد بالای استفاده از انسجام دستوری با مرجوعات دیریاب خود بر ابهام متن می‌افزاید.

ـ اگر این قطعیت حاصل گردد که دیریاب بودن مرجوعات عوامل انسجام دستوری، از جمله عوامل سازندة ابهام در الکتاب است، در ترجمه باید با جایگزینی مرجوعات به جای ارجاعات، تا حدی بار کشف معنا را از دوش خواننده بکاهیم و صراحت متن را افزایش دهیم.

پیشینة پژوهش

پیشینة پژوهش حاضر با محوریت کتاب سیبویه و ترجمة فارسی آن و نیز تبعیت از رویکرد نظریة نقش‌گرای هالیدی و رقیه حسن از دو منظر قابل بررسی است:

ـ الکتاب سیبویه

تاکنون پژوهش‌های بسیاری در زمینة تبیین و تفسیر آرای زبان‌شناسی سیبویه صورت گرفته‌است، اما تاکنون کمتر پژوهشی به زبان‌شناسی متن الکتاب پرداخته‌اند. از جمله پژوهش‌های صورت‌گرفته در این زمینه، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

ـ میرحاجی و کرم‌زادگان در مقالة «رمزگشایی تعدادی از واژگان کلیدی الکتاب (با محوریت جلد اول) «تعدادی از واژگان تأثیرگذار متن الکتاب را که معانی مختلفی دارند، با هدف کمک به فهم مخاطب بررسی کرده‌اند.

در زمینة ترجمة الکتاب به زبان فارسی نیز تاکنون دو رسالة دکتری به عنوان تلاش‌های نخستین در بازگردان کتاب سیبویه به زبان فارسی نوشته شده‌است.

ـ کرم‌زادگان در رسالة خود به نام «مدرسة سیبویه النحویة ترجمة و شرح و تعلیق علی المجلد الأول مِن الکتاب» ضمن ترجمة جلد اول الکتاب به زبان فارسی، به شرح و تعلیق آن نیز پرداخته‌است.

ـ قاسمی در رسالة خود به نام «دراسة السیاق فی کتاب سیبویه مِن خلال شرح و تعلیق و ترجمة المجلد الثانی» ضمن ترجمة جلد دوم الکتاب به زبان فارسی، به شرح و تعلیق آن نیز پرداخته‌است.

ـ عوامل انسجام

پژوهش‌های صورت‌گرفته در این زمینه در زبان فارسی به سه دستة زیر تقسیم می‌شوند:

الف) پژوهش‌های نخستین که به هدف معرفی این رویکرد صورت گرفته‌است؛ مانند مقالة «نقش ارجاع شخصی و اشاره‌ای در انسجام شعر عروضی فارسی»، مقالة «نقش عوامل ربط زمانی در انسجام متن»، مقالة «نقش عوامل ربط غیرزمانی در انسجام متن» و مقالة «نقش ارجاع مقایسه‌ای در انسجام شعر عروض فارسی». محتوای این چهار مقاله بیشتر جنبة تئوری و نظری دارد و نویسندگان کمتر به تطبیق پرداخته‌اند.

ب) پژوهش‌هایی که عوامل انسجامی را در متون مختلف، اعمّ از دینی و غیردینی استخراج کرده‌اند و به این نتیجه رسیده‌اند که متون مورد بررسی انسجام بالایی دارند و بنا بر سبک و سیاق نویسندة هر متن، یک یا چند عامل انسجامی بسامد بالاتری نسبت به دیگر عوامل دارد؛ مانند مقالة «عوامل انسجام متنی در سورة نوح»، مقالة «تحلیل عناصر نقشمند در انسجام‌بخشی به ساختار آوایی متن (بررسی موردی سوره‌های قمر، الرّحمن و واقعه)»، مقالة «بررسی عناصر انسجام متن در نفثة‌المصدور بر اساس نظریة هالیدی و حسن و... .

ج) پژوهش‌هایی که عوامل انسجام را در متن مبدأ استخراج نموده، سپس آن عوامل را در متن ترجمه نیز بررسی کرده‌اند. اساس تمام این پژوهش‌ها، الگوی تعادل است و پژوهشگران این دسته، همگی موفقیت یک ترجمه را در تطابق کامل بین صورت‌های انسجامی در دو متن مبدأ و مقصد دانسته‌اند؛ مانند مقالة «مقایسة کاربست عوامل انسجام در سورة اعلی و ترجمة آن از صفار‌زاده»، مقالة «ارزیابی مقایسه‌ای انسجام در سورة علق و ترجمة آن از حداد عادل بر اساس نظریة هالیدی و حسن»، مقالة «بررسی تطبیقی عناصر انسجام متنی در سورة مبارکة ناس و ترجمة فارسی آن بر پایة نظریة انسجام متن»، مقالة «تحلیل هم‌ارزی انسجام دستوری غیرساختاری در دعای دوازدهم صحیفة سجادیه و ترجمه‌های آن».

ارزش افزودة این مقاله نسبت به سایر پژوهش‌های صورت‌گرفته این است که اولاً در زمینة فهم الکتاب، می‌کوشد برخی عوامل ابهام‌ساز را شناسایی کند و با بررسی نحوة انتقال این عوامل به زبان فارسی، راهکار مناسبی را در ترجمه ارائه دهد. ثانیاً برخلاف پژوهش‌های پیشین، انتقال بی‌کم‌و‌کاست صورت‌های انسجامی را بهترین راهبرد بازسازی در متن مقصد نمی‌داند.

روش پژوهش

پژوهش حاضر با استفاده از روش توصیفی، توضیح مختصری از عوامل انسجام دستوری متن ارائه می‌دهد. سپس با رویکرد تحلیلی و با تکیه به برش‌هایی از متن الکتاب به بررسی این عوامل و نقش آن‌ها در ایجاد ابهام در این کتاب و دیرفهمی آن می‌پردازد. سپس با تحلیل مقایسه‌ای این عوامل با ترجمة فارسی الکتاب، نحوة انتقال این صورت‌های زبانی را بررسی می‌کند. نظر به گستردگی کار، فضای نمونه‌گیری به جلد اول از پنج جلد الکتاب محدود شده‌است و در بخش ترجمه، به تنها ترجمة فارسی جلد اول، یعنی رسالة دکتری «مدرسة سیبویة النحویة: ترجمه و شرح و تعلیق علی المجلد الأول» استناد شده‌است. یادآوری می‌شود که در این مقاله از سه عنصر ارجاع، حذف و جایگزینی، به دو عنصر ارجاع و حذف بسنده شده‌است.

1. عناصر انسجام دستوری

1ـ1. ارجاع

ارجاع، رابطه‌ای است که طی آن تعبیر یا تفسیر یکی از طرفین ارجاع، یعنی عنصر پیش‌انگار بر اساس ویژگی‌های معنایی آن عنصر انجام نمی‌شود، بلکه برای این منظور به طرف دیگر رابطه، یعنی مرجوع رجوع می‌شود (Halliday & Hassan, 1976: 2)؛ به تعبیر دیگر، عنصر پیش‌انگار عنصری است که به صورت بالقوّه مصادیق فراوانی دارد که برای روشن شدن مصداقش باید به مرجوع آن رجوع کرد (ر.ک؛ غلامحسین‌زاده، 1387: 121). ارجاع زمانی رخ می‌دهد که خواننده یا شنونده بخواهد هویت آنچه را که در باب آن گفتگو می‌شود، به واسطة ارجاع دادن و به عبارت دیگر، در همان بافت بازیابی کند (ر.ک؛ گلشائی، 1392: 34).

ارجاع بر اساس جایگاه کلمة مرجع به دو دسته تقسیم می‌شود: الف) ارجاع درون‌متنی: مرجع، عنصری است درون متن. ب) ارجاع برون‌متنی یا موقعیتی: عنصری در متن به موردی خارج از متن اشاره می‌کند و درک آن وابسته به موقعیت و محیطی است که متن در آن واقع شده‌است (Halliday & Hassan, 1976: 37). خود عوامل ارجاع به سه دستة شخصی (در موقعیت گفتاری فعال می‌شود و به مقولة شخص ارجاع می‌دهد)، اشاره‌ای (به محل و میزان نزدیکی یا دوری اشاره می‌کند) و مقایسه‌ای (ارجاعی است غیرمستقیم به یکسانی یا شباهت) تقسیم می‌شود (Ibid: 39).

1ـ1. ارجاع درون‌متنی

ارجاعات درون‌متنی در کتاب سیبویه به دو دسته تقسیم می‌شوند:

الف) ارجاعاتی که مرجع آن‌ها پیش از ضمیر ذکر شده‌است و تشخیص آن به‌راحتی صورت می‌گیرد و مستلزم فکر و اندیشة وافری نیست و بسامد پایینی دارد؛ مانند:

«وقد بین المفعول الّذی هو بمنزلة الفاعل فی أوّل الکتاب» (سیبویه، 1988م.، ج 1: 80).

در اینجا، ضمیر «هو» به «الّذی» که همان «المفعول» است، بازمی‌گردد و نیاز به اجتهاد فکری ندارد.

ب) ارجاعاتی که مرجع ضمیر پیش از آن‌ها ذکر شده‌است، اما تشخیص آن به‌سهولت صورت نمی‌گیرد و به اندازة یک ارجاع موقعیتی مستلزم تحلیل و بررسی است. از جمله عواملی که سبب این دشواری شده‌است، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

1ـ مرجع ضمیر به یک اسم داخل مثال یا شاهد نحوی بازمی‌گردد و مخاطب بر اساس آموزه‌های خود در همان باب یک واژه را به عنوان مرجع انتخاب می‌کند؛ مانند: «لأنّهم لم یجعلوه فعلاً، أو فَعَل شیئا فی "الیوم"، إنّما هو بمنزلة "للّه بلادک"» (سیبویه، 1988م.، ج 1: 194).

این جملات از باب سی‌و‌نُهم الکتاب با عنوان "هذا باب مِنَ المصادر جری مجری الفعل المضارع فی عمله و معناه" (همان: 189) انتخاب شده‌است. همان گونه که از عنوان برمی‌آید، این باب به مصدر و عمل نحوی آن اختصاص دارد. سیبویه در سطرهای پایانی باب می‌گوید: «می‌توان مفعولٌ‌به یا ظرف را به مصدر اضافه کرد، همان طور که می‌توان این دو را به اسم فاعل اضافه کرد؛ مانند "ضارب عبدِ الله" و "سارق اللیلةِ". سپس در ادامه با آوردن یک مصراع می‌گوید: «ولیس مثل: للّه درُّ الیومَ من لامها» (همان: 194). سیبویه وجود مشابهت بین صورت‌های ساختاری پیشین و صورت ساختاری موجود در این مصراع را نفی می‌کند و به منظور بیان سبب این عدم مشابهت، جملات انتخاب‌شده را می‌آورد: «لأنّه لم یجعلوه...».

با توجه به توضیحات ارائه‌شده، روشن می‌شود که مرجع ضمیر «ه» در «لأنّه» و مرجع ضمیر «هو» به یکی از واژگان داخل مصراع یا صورت ساختاری آن بازمی‌گردد. در اینجا، تعیین مرجع با استناد به آموزه‌های سیبویه ذیل همین باب امکان‌پذیر است. سخن وی از ترکیب‌های اضافی است که مضاف از اشباه فعل است. بنابراین، در گام اول باید در مصراع به دنبال یک ترکیب اضافی گشت که مضاف آن قادر به عمل نحوی نیست؛ عبارت «درّ الیوم» واجد تمام این شرایط است. لذا در واقع، سیبویه «درّ» را از این مصراع با مصدر و «ضارب» در مثال‌های پیشین خود مقایسه کرده‌است. بنابراین، مرجع ضمیر «ه» در «لم یجعلوه» به واژة «درّ» در مصراع بازمی‌گردد و با توجه به اینکه ضمیر «هو» شبیه صورت ساختاری «للّه بلادک» قرار داده شده، نمی‌تواند مرجع آن یک واژه باشد، بلکه باید یک صورت ساختاری را معادل آن قرار داد. «لله درّ» مانند «لله بلادک» است. خاطرنشان می‌شود که در اینجا دو حذف به قرینة معنوی نیز صورت گرفته‌است. سیبویه یک بار مشابهت را نفی می‌کند و یک بار بین دو صورت ساختاری مشابهت برقرار می‌کند، اما در هر دو حالت، وجه شباهت را ذکر نمی‌کند. در مورد اول، عملکرد نحوی و عدم عملکرد نحوی را وجه شباهت می‌داند و در مورد دوم، هدف وی از تقابل میان جملة «لله بلادک» و «لله درّ» این است که «درّ» مانند «بلاد» یک اسم است نه شبه‌فعل.

* ترجمة الکتاب: «زیرا "درّ" در حکم فعل قرار داده نشده‌است؛ به دیگر سخن، "یوم" معمول "درّ" نیست و عبارت "لله درّ" چون عبارت "للّه بلادک" است» (کرم‌زادگان، 1395: 350).

* بررسی ترجمه: به جای هر دو ضمیر، مرجع آن‌ها ذکر شده‌است.

مرجع ضمیر به یک اسم داخل مثال یا شاهد نحوی برمی‌گردد و مخاطب باید با استفاده از دانش نحوی از پیش دانستة خود، واژة مورد نظر را به عنوان مرجع تشخیص دهد؛ مانند: «وذلک قولک: "قعد شهرین" و "سیقعد شهرین" وتقول: "ذهبت أمس" و "سأذهب غدا". فإن شئتَ، لم تجعلهما ظرفا» (سیبویه، 1988م.، ج 1: 35).

در اینجا پیش از ضمیر «هما»، سه واژة «شهرین»، «أمس» و «غدا» وجود دارد. ضمیر «هما» بر مثنّی دلالت می‌کند. بنابراین، هر یک از این سه واژه کنار واژة دیگر یک مجموعة مثنّی را تشکیل می‌دهد و می‌تواند مرجع ضمیر واقع شود. این جملة کوتاه که حاوی ضمیر «هما» است. در واقع، بر اساس یک قاعدة نحوی بنا شده‌است که از آغاز الکتاب تا اینجا یعنی باب دهم، هیچ توضیحی از سوی سیبویه دربارة آن ارائه نشده‌است، بلکه بسط این قاعدة نحوی در باب سی‌و‌هفتم به نام «هذا باب جری مجری الفاعل الّذی یتعدّاه فعله إلی مفعولین فی اللّفظ لا فی المعنی» (همان: 175) صورت گرفته‌است.

بر اساس این قاعدة نحوی، ظروف متصرف در زبان عربی، اعم از زمان و مکان می‌توانند نقش‌های دیگری را چون مبتدا، خبر، مفعول و... بپذیرند (ر.ک؛ ابن‌معطی، بی‌تا: 184). در این حالت، ظروف از معنای ظرفیت عدول کرده‌اند و یک اسم مانند «زید» محسوب می‌شوند (ر.ک؛ ابن‌السراج، 1996م.، ج 2: 294). در همین راستا، سیبویه در باب سی‌و‌هفتم می‌گوید: «جملة "سرقت اللیلةَ أهلَ الدار" بر اساس عبارت "یا سارقَ الیلةِ أهلَ الدار" در زبان عربی ساخته می‌شود» (سیبویه، 1988م.، ج 1: 175)؛ یعنی در جملة اول، «اللیلةَ» در لفظ و در عبارت دوم، «اللیلةِ» در معنا، به طور مجازی، مفعول به حساب می‌آید و در هر دو مورد، از نقش مفعولٌ‌فیه خارج شده‌است.

با توجه به آنچه گذشت، روشن شد که شرط اول نقش‌پذیری ظروف، متصرف بودن آن‌هاست. در سه مثال سیبویه در باب دهم، «أمس» و «غدا» غیرمتصرف هستند. بنابراین، نمی‌توان به آن‌ها نقشی غیر از ظرفیت داد. ازاین‌رو، مرجع ضمیر «هما» به «شهرین» بازمی‌گردد و نظر به اینکه «شهرین» در هر دو مثال اول، یک کلمه است، مثنّی آوردن ضمیر بدین سبب است که سیبویه عدد کلمة «شهرین» را مدّ نظر قرار داده‌است، نه تعداد دفعات تکرار آن را.

* ترجمة الکتاب: «از جمله مثال‌ها می‌توان به عبارت‌ها(ی نظیر) "قعد شهرین"، "سیقعد شهرین"، "ذهبت أمس" و "سأذهب غدا" اشاره کرد. در دو عبارت "قعد شهرین" و "سیقعد شهرین" می‌توان "شهرین" را (بنا بر بسط کلام) مفعولٌ‌فیه قرار نداد» (کرم‌زادگان، 1395: 102).

* بررسی ترجمه: همان طور که مشاهده می‌شود، در ترجمه به جای ضمیر، مرجع آن به همراه بافتی که مرجع در آن آمده، ذکر شده‌است و اسم قانون نحوی نیز برای فهم بیشتر در پرانتز آورده شده‌است.

بین ضمیر و مرجع آن فاصلة زیادی وجود دارد.

«ومثل هذا فی البناء علی الفعل و بناء الفعل علیه "أیهم". وذلک قولک: "أیّهم ترَ یأتک" و "أیهم تره یأتک"» (سیبویه، 1988م.، ج 1: 84).

جملة فوق، جملة آغازینِ آخرین بند از باب بیست‌و‌چهارم الکتاب است. این باب از الکتاب به موضوع «اشتغال» می‌پردازد. سیبویه در این باب خاطرنشان می‌کند، مشغولٌ‌عنه به دو اعراب رفع و نصب به‌کار می‌رود. وی در آغاز باب با استفاده از دو واژة «زید» و «ضرب» به طرح موضوع می‌پردازد و با جملة «زید ضربته» وارد باب اشتغال می‌شود. با ذکر مثال‌هایی از آیات قرآن و ابیات و بیان حالت‌های مختلف مشغولٌ‌به، سخن خود را به بند پایانی می‌رساند. وی در آغاز این بند، بین «أیّ» و بین «هذا» و ضمیر «ه» در «علیه» رابطة مشابهت برقرار می‌کند. حال سؤال این است که مراد سیبویه از «هذا» چیست؟ به دیگر سخن، ما در اینجا با ساختار یک تشبیه روبه‌رو هستیم که به مشبهٌ‌به (أیّ) و وجه‌شبه (البناء علی الفعل و بناء الفعل علیه) و ادات تشبیه (مثل) تصریح شده، اما مشبه (هذا) به صورت مبهم آورده شده‌است. در اینجا وجه شبه راه‌گشاست؛ زیرا آنچه به عنوان وجه‌شبه در اینجا ذکر گردیده، در عنوان باب نیز آمده‌است: «هذا باب ما یکون فیه الإسم مبنیا علی الفعل قدّم أو أخّر و ما یکون فیه الفعل مبنیا علی الإسم» (همان: 80). در عنوان این توضیحات برای «الإسم» آورده شده‌است. بنابراین، بین «الإسم» و «أی» رابطة شباهت برقرار شده‌است. اما خود واژة «الإسم» نیز در لفافه قرار دارد؛ زیرا محلی به «ال» عهد ذهنی است؛ زیرا مراد از «الإسم» در عنوان، هر اسمی نیست، بلکه هر اسمی همراه با بافت ضمیمة آن است که سیبویه در ادامه به توضیح آن می‌پردازد. اسم به همراه بافت، در این باب «زید» است که تمام مثال‌ها حول محور آن می‌چرخد. با توجه به توضیحات ارائه‌شده، جملة «أیّهم تر» هم‌طراز جملة «زیدا ضربت» و جملة «أیهم ترَه» هم‌طراز جملة «زیدٌ ضربته» است. این گونه کاربرد ارجاع درون‌متنی می‌تواند حاکی از این باشد که سیبویه انتظار دارد مخاطب او دائماً ذهن خود را هشیار نگه دارد و با به‌کار بردن اسم اشارة نزدیک به وی تلقین می‌کند که تمام مطالب گفته‌شده در این باب پیش چشمان توست و بین بند آغازین و پایانی هیچ فاصله‌ای وجود ندارد.

* ترجمة الکتاب: «"أیّهم" در عبارت‌های "أیّهم تر یأتک" و "أیّهم ترَه یأتِک" در معمول فعل واقع شدن و خبر واقع شدن فعل برای آن، نظیر "زید" است».

* بررسی ترجمه: در متن مقصد، به جای عبارت اشاری "هذا"، از مرجوع آن یعنی "زید" استفاده شده‌است. ضمیر "ه" در ترجمه، اسم اشاره ترجمه شده‌است، با این تفاوت که در متن مبدأ، با توجه به اینکه "هذا" بر "أی" مقدم است، ضمیر "ه" به "هذا" بازمی‌گردد، اما در بازگردان، با تقدیم مشبهٌ‌به، اسم اشاره به "أی" بازگشته‌است، هرچند در معنا و صورت نحوی تأثیری ندارد.

1ـ2. ارجاع برون‌متنی

ارجاعات برون‌متنی کتاب سیبویه را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد:

1ـ ضمیر مخاطب که خطاب به یک مخاطب فرضی است و وجود خارجی ندارد. سیبویه در الکتاب یک سیر روایی تسلسل‌وار دارد و احکام دستوری را برای مخاطب خود روایت می‌کند. وی به شیوه‌های گوناگون با مخاطب خویش در ارتباط است.

الف) مخاطب را مورد خطاب سخن خود قرار می‌دهد؛ مانند: «وذلک قولک: "یوم الجمعة ألقاک فیه" و "أقلّ یوم لا ألقاک فیه" و "أقلّ یوم لا أصوم فیه"...» (همان: 84).

در اینجا، سیبویه سخن خود را خطاب به مخاطب خویش قرار می‌دهد و مثال‌های مورد نظرش را از زبان مخاطب خود بیان می‌کند؛ مخاطبی که وجود خارجی ندارد و در طول زمان می‌تواند هر کسی باشد.

* ترجمة الکتاب: «در عبارت‌های (نظیر) "یوم الجمعة ألقاک فیه"، "أقلّ یوم لا ألقاک فیه" و "أقلّ یوم لا أصوم فیه"...» (کرم‌زادگان، 1395: 200).

* بررسی ترجمه: در ترجمه، ضمیر مخاطب فرضی حذف گردیده‌است و مثال‌ها به صورت اخباری آورده شده‌اند.

ب) از مخاطب خود به عنوان یک فرد غایب یاد می‌کند؛ مانند: «فأمّا قوله عزّ وجلّ Pإِنّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍO فإنّما هو عَلَی قوله: "زیدا ضربته"» (سیبویه، 1988م.، ج 1: 148).

با توجه به اینکه جملة "زیداً ضربته" هم‌طراز سایر مثال‌هایی است که سیبویه از زبان مخاطب خود نقل می‌کند. لذا مرجع ضمیر "ه" در "قوله" دوم، همان مخاطب فرضی وی است.

* ترجمة الکتاب: «اما آیة شریفه (نصب «کلَّ») بر اساس (نصب «زید» در) عبارت "زیدا ضربته" صورت گرفته‌است» (کرم‌زادگان، 1395: 287).

* بررسی ترجمه: در ترجمه، گویندة تلویحی حذف، و تنها به ذکر مقول قول یا همان جملة مثال اکتفا شده‌است.

ج) در یک گفتمان، مخاطب وی در دو حالت خطاب و غیاب قرار می‌گیرد (تغییر شناسة فعل)؛ مانند:

«وإذا نصبتَ "زیدا لقیت أخاه" فکأنّه قال: "لابستُ زیدا لقیت أخاه" (سیبویه، 1988م.، ج 1: 83).

در اینجا، سخن از نصب مشغول‌ٌعنه است. ابتدا سیبویه جملة مثال را از زبان مخاطب خود نقل می‌کند، سپس جملة زیرساخت مثال مزبور را از زبان یک فرد غایب که همان مخاطب فرضی است، بیان می‌کند.

* ترجمة الکتاب: «تقدیر عبارت "زید لقیتُ أخاه" به هنگام نصب "زید"، "لابستُ زیدا لقیتُ أخاه" است» (کرم‌زادگان، 1395: 200).

* بررسی ترجمه: همان گونه که مشاهده می‌شود، طبق روال جمله‌های پیشین، در ترجمه به جمله‌های مقول قول به غضّ نظر از گویندة آن‌ها اکتفا شده‌است.

د) در مواردی، علاوه بر قرار دادن یک مخاطب فرضی برای خود، برای آن مخاطب نیز یک مخاطب فرضی دیگر قائل می‌شود و این دو مخاطب به سه صورت با یکدیگر وارد تعامل زبانی می‌گردند:

ـ مخاطب سیبویه به مخاطب خود اطلاع‌رسانی می‌کند؛ مانند: «فإنّما قلتَ "عبد الله"، فنبّهتَه له...» (سیبویه، 1988م.، ج 1: 81).

در این عبارت، علاوه بر اینکه یک فرد مخاطب سیبویه است، مخاطب سیبویه نیز یک مخاطب دارد. مخاطبِ سیبویه واژة «عبد الله» را بر زبان می‌آورد تا مخاطب خود را نسبت به «عبد الله» آگاه کند. بنابراین، ضمیر «ه» در «نبّهته» به مخاطبِ مخاطبِ سیبویه و ضمیر «ه» در «له» به «عبد الله» بازمی‌گردد.

* ترجمة الکتاب: «متکلم با گفتن "عبد الله"، توجة مخاطب را به سوی "عبد الله" معطوف می‌سازد» (کرم‌زادگان، 1395: 197).

* بررسی ترجمه: در متن مبدأ، دو کنش گفتمانی صورت پذیرفته‌است: روایت سیبویه و سخن مخاطب سیبویه، اما در متن مقصد، محوریت بر هدف یا پیام کنش کلامی قرار داده شده‌است.

ـ مخاطبِ مخاطبِ سیبویه در مقام سخنگو ظاهر می‌شود و مخاطبِ سیبویه در مقام شنونده؛ مانند: «ومثل ذلک "قد علمت لعبدُ الله تضربه" فدخول "اللام" یدلّک أنّه إنّما أراد به ما أراد إذا لم یکن قبله شیء...» (سیبویه، 1988م.، ج 1: 150ـ151).

سیبویه به مخاطب خود می‌گوید: وقتی جملة "قد علمت لعبد الله تضربه" را می‌شنوی، متکلم جمله، "عبد الله" را مرفوع می‌آورد، به فرض اینکه پیش از "عبد الله" هیچ ناسخی ذکر نشده‌است. متکلم این جمله همان شخصی است که در برخی گفتمان‌ها مورد خطابِ مخاطب سیبویه قرار می‌گیرد.

* ترجمة الکتاب: «از دیگر موارد ارجحیت رفع مشغولٌ‌عنه، عبارت "قد علمت لعبد الله تضربه" است. وجود "لام" به ما نشان می‌دهد که متکلم "قد علمت" را نادیده گرفته‌است و "لعبد الله تضربه" را آغاز کلام فرض کرده‌است» (کرم‌زادگان، 1395: 289).

* بررسی ترجمه: در متن ترجمه، ضمیر "ک"، "ما" ترجمه شده‌است. با توجه به سیاق ترجمة مورد بررسی که مبتنی بر حذف مخاطب فرضی است، بهتر بود در اینجا نیز هیچ معادلی برای ضمیر "ک" آورده نمی‌شد. از مخاطبِ مخاطب سیبویه نیز به عنوان "متکلم" یاد شده‌است.

ـ بین مخاطب سیبویه و مخاطبِ مخاطب سیبویه دیالوگی برقرار می‌شود و این دو در مقام پرسشگر و پاسخگو ظاهر می‌شوند؛ مانند: «فمن ذلک قولک: "متی یسار علیه" وهو یجعله ظرفا فیقول: "الیومَ" أو "غدا" أو "بعد غد" أو "یوم الجمعة"» (سیبویه، 1988م.، ج 1: 216).

در اینجا، دو کنش گفتمانی در جریان است: سیبویه در مقام گوینده، در حال شرح احکام برای مخاطب خود است. آنچه سیبویه مشغول به شرح آن است، گفتمانی است که بین مخاطب سیبویه و مخاطبِ مخاطب سیبویه شکل گرفته‌است. در این دیالوگ، مخاطب سیبویه در مقام پرسشگر است. وی از مخاطب خود می‌پرسد: «متی یسار علیه؟». مخاطبِ مخاطب در مقام پاسخگو می‌گوید: «الیومَ» أو «غدا» و... .

در این میان، آنچه نیاز به تأمل دارد، جملة معترضة «وهو یجعله ظرفا» است. با توجه به اینکه جمله پیش از پاسخ آورده شده‌است، دو احتمال برای آن وجود دارد: 1ـ خود پرسشگر، یعنی مخاطب سیبویه، «متی» را ظرف قرار داده‌است. پیش‌ از این نیز بیان شد که سیبویه گاهی مخاطب فرضی خود را غایب قرار می‌دهد. 2ـ سیبویه ذهن‌خوانی کرده‌است و فرض پاسخگو را زودتر از جواب وی آورده‌است؛ یعنی مخاطبِ مخاطب سیبویه «متی» را در ذهن خویش ظرف قرار داده، بر اساس آن، جواب سؤال را داده‌است.

با توجه به اینکه جملة سؤال یک جملة بی‌نشان است؛ یعنی هیچ نشانه‌ای در جملة سؤال نیست که فرد پاسخ‌دهنده بتواند پی به ذهنیات پرسشگر ببرد و بفهمد که «متی» را در حکم ظرف قرار داده‌است. بنابراین، جملة معترضة مزبور از فرضیات پاسخ‌دهنده است که سیبویه به عنوان راوی دانای کُل به ذهنیات وی اشراف دارد.

* ترجمة الکتاب: «از جمله مثال‌ها برای این باب، عبارت "متی یسار علیه" است. مخاطب "متی" را ظرف به حساب آورده‌است و در پاسخ می‌گوید: "الیوم"، "غدا"، "بعد غد" یا "یوم الجمعة".

* بررسی ترجمه: در متن مقصد تنها یک دیالوگ انتقال داده شده‌است. طبق روال پیش، مخاطب سیبویه در ترجمه حذف گردیده‌است و تنها مقول قول وی به عنوان مثال آورده شده‌است و با توجه به نوع پرسشی بودن مثال، یک مخاطب برای آن در نظر گرفته شده‌است.

از تحلیل مقایسه‌ای نمونه‌هایی که در این بخش بررسی شدند و سایر نمونه‌های مشابه دیگر که در الکتاب وجود دارد، برای ما روشن می‌گردد، صدای دستوری غالب بر کتاب سیبویه، صدای فعال است. او کنشگر سخن را به رسمیت می‌شناسد و وی را وارد تعامل زبانی می‌کند و نشان از این دارد که سیبویه می‌خواهد مخاطب را درگیر فرایند آموزش کند، اما برای مخاطب معاصر این بازی ضمیرها و تغییرات شناسة فعل می‌تواند سردرگم‌کننده باشد و دریافت معنا را به تعویق بیندازد. از‌این‌رو، می‌بینیم که صدای دستوری ترجمه، صدای منفعل است. گویندة جملات که از قضا بر شخص معینی دلالت نمی‌کند و حذف آن اطلاعات مهمی را از خواننده نمی‌گیرد، در ترجمه حذف می‌گردد تا توجه به طور کامل به مقول قول داده شود؛ به دیگر سخن، در متن مقصد، بیان روان حکم نحوی از انتقال صدای دستوری سیبویه ارجحیت دارد.

2ـ ضمیر مفرد غایب که به عرب‌زبانان بازمی‌گردد؛ مانند: «ومثل ذلک من کلامهم "بنوفلان یطؤهم الطریق" و... و قالوا: "صدنا قنوین" وإنّما یرید "صدنا بقنوین أو صدنا وحش قنوین" و إنّما "قنوان" اسم أرض» (سیبویه، 1988م.، ج 1: 213).

در اینجا با سه ضمیر روبه‌رو هستیم. ضمیر "هم"، ضمیر "واو" و ضمر "هو" مستتر در "یرِید" یا به تعبیر دیگر فاعل "یرید" حذف شده‌است. از راه بینامتنیت روشن می‌گردد، مرجع ضمیر "هم" و "و" عرب‌زبانان فصیح هستند؛ زیرا سیبویه در جای دیگر می‌گوید: «وسمعنا العرب الفصحاء یقولون: ...» (همان: 219). بنابراین، سیبویه می‌گوید: گفته‌اند: «صدنا قنوین» و فقط قصدش "صدنا بقوین..." است. ما به یکباره شاهد حرکت از ضمیر جمع به ضمیر مفرد هستیم. با توجه به اینکه گویندة کلام عرب‌زبانان هستند، آن ‌که قصد و نیت می‌کند نیز خود آن‌ها هستند. بدین ترتیب، سیبویه ابتدا یک جنس از مردم را بیان می‌کند، سپس یک نفر را به نمایندگی از بقیه، برجسته می‌کند و قصد و نیت را به وی نسبت می‌دهد.

* ترجمة الکتاب: «مثال دیگر عبارت "بنو فلان یطؤهم الطریق" و... و عبارت "صدنا قنوین" به معنای "صدنا بقنوین" یا "صدنا وحش قنوین" است. "قنوان" نام مکان است» (کرم‌زادگان، 1395: 375).

* بررسی ترجمه: با توجه به اینکه فاعل در متن مبدأ نیز شبه‌مجهول است و صدای دستوری آن منفعل به حساب می‌آید، در ترجمة حذف فاعل و اکتفا کردن به ذکر مثال‌ها لطمه‌ای به فحوای کلام وارد نکرده‌است و از سویی، خواننده را از بازی ضمایر رهانیده‌است.

3ـ ضمائر غائب و عبارت‌های اشاری که مرجوع آن‌ها عصارة بند‌های پیشین یا دانش پیش‌زمینه‌ای است و گاهی نیازمند حرکت رو به جلو در متن است. این گونه ارجاعات در الکتاب بسیار کاربرد دارد و در این پژوهش به ذکر چند مورد به عنوان نمونه اکتفا می‌شود: «فاعتبر ما أشکل علیک من هذا بذا» (سیبویه، 1988م.، ج 1: 104).

جملة مزبور، جملة آغازین دهمین پاراگراف از باب بیست‌ونهم الکتاب با عنوان «هذا باب ما ینتصب فی الألف» (ر.ک؛ همان: 101) است. سیبویه در این جمله می‌گوید: «از این، آنچه به تو دشوار گردید، به این استناد کن». همان طور که مشاهده می‌شود، صورت مسئله و راه‌حل در هاله‌ای از ابهام بیان شده‌اند و باید دید مراد از «هذا» و «ذا» چیست؟

بند اول و دوم این باب به نصب مشغول‌ٌعنه پس از همزة استفهام اختصاص دارد. پس از آن، سیبویه دست به گسترش ساختارهای نحوی می‌زند و جمله‌هایی را مثال می‌آورد که مشغول به ضمیری نیست که به فعل می‌چسبد، بلکه مشغول به ضمیری است که به همراه یکی از متعلقات مشغولٌ‌عنه آمده‌است؛ مانند عبارت «أعبد الله لقیت أخاه». سپس جملاتی را مثال می‌زند که ساختار زبانی پیچیده‌تری دارند و درصدد است اعراب مشغول‌ٌعنه را در این جملات شرح دهد. وی سه نوع ساختار را تشریح می‌کند:

ـ «أ + مشغولٌ‌عنه + فعل + متعلق مشغولٌ‌عنه به اعراب رفع + ضمیری که به مشغولٌ‌عنه بازمی‌گردد + اسم اجنبی، مانند جملة "أعبد الله ضرب أخوه زیدا"».

ـ «أ+ مشغولٌ‌عنه + فعل + متعلق مشغولٌ‌عنه به اعراب نصب + ضمیری که به مشغولٌ‌عنه بازمی‌گردد + اسم اجنبی، مانند جملة "أعبد الله ضرب أخاه زیدٌ"».

وی با تشریح این دو ساختار خاطرنشان می‌کند، هرگاه متعلق مشغولٌ‌عنه مرفوع باشد (ساختار اول)، مشغولٌ‌عنه نیز مرفوع می‌شود و هرگاه متعلق مشغولٌ‌عنه منصوب باشد (ساختار دوم)، مشغولٌ‌عنه نیز منصوب می‌گردد. سپس به سراغ ساختار سوم می‌رود:

ـ «أ + مشغولٌ‌عنه + فعل + جار و مجروری که مجرور به حرف جرّ آن ضمیری است که به مشغولٌ‌عنه بازمی‌گردد + اسم اجنبی؛ مانند جملة "آلسوط ضرب به زید"».

وی دربارة اعراب مشغولٌ‌عنه می‌گوید: «باید جار و مجرور و اسم اجنبی را در این جملات حذف کنیم، یا به دیگر سخن، فقط مشغول‌ٌعنه و فعل را در نظر بگیریم. در این حالت، اگر مشغولٌ‌عنه منصوب گردد، جار و مجرور نیز در محل نصب است و مشغولٌ‌عنه نیز در جمله‌ای که همراه با جار و مجرور و اسم اجنبی ذکر شده، منصوب می‌گردد»؛ به عنوان مثال، برای تعیین محل اعراب جار و مجرور در جملة «الخوان أکِلَ اللّحمُ علیه؟»، «اللّحم» و «علیه» را حذف می‌کنیم. در جملة باقی‌مانده، «الخوان» در اصل مفعول و منصوب است. لذا «علیه» نیز در محل نصب است و بنا بر آن «الخوان» نیز در جملة اصلی محسوب می‌آید.

پس از این توضیحات به بند دهم می‌رسیم. همان طور که اشاره شد، سیبویه در آغاز آن می‌گوید: «فاعتبر ما أشکل علیک من هذا بذا». قطعاً «هذا» به یکی یا تمام ساختارهای زبانی تشریح‌شده در بند‌های پیشین و «ذا» به راهکارهای ارائه‌شده از سوی سیبویه بازمی‌گردد. تا اینجا نیمة راه طی شده‌است. نیمة دیگر راه، حرکت رو به جلو در متن است. سیبویه بلافاصله پس از جملة «فاعتبر ما...» می‌گوید: «فإن قلتَ: "أزیدٌ ذُهب به" أو "أزید انطُلِقَ به"، لم یکن إلاّ رفعاً» (سیبویه، 1988م.، ج 1: 104). لذا روشن می‌شود که "هذا" به سومین ساختار و "ذا" به راهکار ارائه‌شده مبنی بر محل اعراب جار و مجرور به منظور تعیین اعراب مشغولٌ‌عنه بازمی‌گردد.

با توجه به آنچه گذشت، مرجوع عبارت اشاری در این جمله از الکتاب، عصارة جملات پیشین است و تشخیص صحیح آن در اینجا علاوه بر حرکت رو به عقب متن، مستلزم حرکت رو به جلو نیز می‌باشد.

* ترجمة الکتاب: «لذا توصیه می‌شود در مواردی که تعیین محل جار و مجرور دشوار است، از راهکار ارائه‌شده (یعنی حذف جار و مجرور و بررسی اعراب اسم باقی‌مانده) استفاده گردد».

* بررسی ترجمه: در ترجمه، "هذا" به ساختار سوم مرجوع نشده‌است، بلکه به بخشی از ساختار سوم اشاره شده که با توجه به جملات پسین، چه بسا اشارة دقیق‌تری به حساب بیاد. دربارة "ذا" نیز مرجوع آن جایگزین شده‌است.

«وإن قدّمت الإسم، فهو عربی جید کما کان ذلک عربیاً جیداً» (سیبویه، 1988م.، ج1: 80).

این جملات از نخستین بند باب بیست‌و چهارم الکتاب به نام «هذا باب ما یکون فی الإسم مبنیاً علی الفعل قدّم أو أخّر...» (سیبویه، 1988م.، ج 1: 80) انتخاب شده‌است. ضمیر «هو» و عبارت اشاری «ذلک» نیاز به مرجوع دارند. سیبویه در این بند، جملة «ضربت زیدا» را هم‌طراز جملة «ضرب زید عمراً» می‌داند. سپس می‌گوید: «وإن قدّمت الإسمَ...». بنابراین، «هو» به «تقدیم الإسم» که مفهوم «إن قدمتَ» است بازمی‌گردد، اما «ذلک» به باب دهم از الکتاب به نام «هذا باب الفاعل الّذی یتعدّاه فعله إلی مفعول» (سیبویه، 1988م.: 34) اشاره دارد که سیبویه در آنجا تقدیم مفعول و اسباب بلاغی آن را شرح می‌دهد؛ به دیگر سخن، اگرچه وی برای یادآوری یک بار دیگر جملة باب دهم (ضرب زید عمراً) را در این باب نیز تکرار کرده‌است، اما با به‌کار بردن «ذلک»، باب دهم را همچون یک صحنة دوردست در مقابل ذهن مخاطب تداعی می‌کند تا مخاطب با یادآوری مطالب باب دهم، اغراض بلاغی تقدیم مفعول را که در آنجا بدان اشاره شده‌است، به خاطر بیاورد و بر جملات این باب نیز تطبیق دهد.

با توجه به توضیحات مطرح‌شده، روشن می‌شود که تعیین مرجوع ضمیر در اینجا مفهوم جملة پیشین و تعیین مرجوع عبارت اشاری، دانش پیش‌زمینه‌ای کسب‌شده از باب‌های پیشین است.

* ترجمة الکتاب: «تقدیم اسم (یعنی «زید» در عبارت «ضربت زیدا») چون تقدیم مفعول در عبارت "ضرب زید عمراً" فصیح و خوب است» (کرم‌زادگان، 1395: 195).

* بررسی ترجمه: مرجع ضمیر و عبارت اشاری، جانشین آن ‌دو شده‌است. اما به‌ناچار غرض سیبویه از به‌کار بردن اسم اشارة «ذلک» مبتنی بر یادآوری اسباب بلاغی تقدیم مفعول در متن مقصد انتقال داده نشده‌است؛ زیرا ابهام حاصل از استفادة «ذلک» بار سلبی بیشتری در دریافت معنی دارد تا کارکرد بلاغی ضمنی آن.

2ـ2. حذف

فرایند حذف زمانی صورت می‌گیرد که ما در متن خویش، یک عنصر پیش‌انگاشت داشته باشیم؛ یعنی چیزی قبلاً ذکر شده‌ و شناسانده شده باشد. در مواردی که حذف رخ می‌دهد، در واقع، شکافی ساختاری وجود دارد که باید به واسطة ارجاع به یک ساختار مرتبط در متن بلافاصله تکمیل شود (ر.ک؛ گلشائی، 1392: 35). هدف از حذف، انتقال والاترین و رساترین معانی با استفاده از کمترین واژگان است (ر.ک؛ جلالی، 1388: 21). حذف بنا بر قرینة خود به دو دسته تقسیم می‌شود:

2ـ2ـ1. حذف به قرینة لفظی

«فتقول: "صید علیه یومان" و إنّما المعنی "صید علیه الوحش فی یومین" ولکنّه اتّسع واختصر"» (سیبویه، 1988م.، ج 1: 211).

باب چهل‌و‌یکم از الکتاب به ظروف و مصادر متصرفی اختصاص داده شده‌است که در نقش‌های مختلف به‌کار برده می‌شوند و سیبویه ضمن بیان زیرساخت این گونه جملات، این صورت‌های زبانی را از مظاهر توسع سخن و ایجاز آن می‌داند. در جملة انتخاب‌شده، فاعل دو فعل «اتّسع» و «اختصر» ذکر نشده‌است،‌ یا به تعبیر دیگر، فاعل آن ضمیر «هو» مستتر می‌باشد، اما دو سطر پیش‌ از آن آمده‌است: «لاتّساعهم فی الکلام والإیجاز والإختصار» (همان: 211). همان طور که مشاهده می‌شود، صفات اتساع، ایجاز و اختصار به کلام نسبت داده شده‌است. لذا فاعل محذوف نیز «الکلام» است.

* ترجمة الکتاب: «مخاطب در پاسخ به این سؤال می‌گوید: "صید علیه یومان". حال آنکه معنای حقیقی این عبارت، "صید علیه الوحش فی یومین" است، اما کلام توسع داده شده، معنای مورد نظر به طور مختصر بیان شده‌است» (کرم‌زادگان، 1395: 373).

* بررسی ترجمه: "کلام" به عنوان فاعل "اتّسع"، و "معنای مورد نظر "به عنوان فاعل "اختصر" آورده شده‌است. اگرچه کلام و معنای آن، دو روی یک سکه هستند، اما با استناد به سخن سیبویه، بهتر است فاعل هر دو فعل، "کلام" قرار داده شود.

2ـ2ـ2.حذف به قرینة معنوی

ـ یکی از موارد پربسامد مشترک بین حذف معنوی و حذف لفظی در کتاب سیبویه، حذف فاعل و یکی از موارد پربسامد حذف معنوی، حذف مفضلٌ‌علیه و سبب تفضیل و نیز حذف وجه شباهت است و اغلب محذوف از مفاهیم جملات پیشین استنباط می‌شود، اما درک آن در مواردی به قرینة عقلی یا حرکت رو به جلو در متن احتیاج دارد؛ مانند:

«فلمّا صار بمنزلة الوقت فی الزمن کان مثله، لأنّک قد تفعل بالأماکن ما تفعل بالأزمنة، و إن کان الأزمنة أقوی فی قولک وکذلک کان ینبغی أن یکون، إذ صار فیما هو أبعد نحو "ذهب الشامَ"» (سیبویه، 1988م.، ج 1: 36).

باب دهم از الکتاب به بیان تفاوت‌ها و شباهت‌های موجود بین دو فعل لازم و متعددی اختصاص دارد. هر فعلی، اعم از لازم و متعدی، می‌تواند عامل مصدر (مفعول مطلق) یا ظرف زمان و مکان (مفعولٌ‌فیه) واقع شود. سیبویه در جملاتی که از این باب نقل شده‌است، به یکی از مصادیق ظروف مبهم اشاره می‌کند. حذف‌های موجود عبارتند از: حذف فاعل در "صار"، "کان"، "کان ینبغی"، "یکون" و حذف وجه شباهت در "بمنزلة الوقت" که در تمام این موارد، حذف به قرینة لفظی صورت گرفته‌است و حذف وجه شباهت در «کان مثله»، حذف مفضلٌ‌علیه و سبب تفضیل در «أقوی»، حذف فاعل در «صار» و حذف مفضلٌ‌علیه و سبب تفضیل در «أبعد» به قرینة معنوی انجام شده‌است.

به منظور تعیین واژگان حذف‌شده به قرینة لفظی، به جملات پیشین آن نگاهی می‌اندازیم. سیبویه می‌گوید: «یتعدی إلی ما کان وقتاً فی الأماکن، کما یتعدّی إلی ما کان وقتاً فی الأزمنة، لأنّه وقتٌ یقع فی الأماکن ولایختص به مکان واحد، کما أنّ ذاک وقت فی الأزمان لایختص به زمن بعینه» (همان: 36). در اینجا دو اسم وجود دارد: «ما کان وقتاً فی الأماکن» و «ما کان وقتاً فی الأزمنه». فاعل «صار» با توجه به عبارت «بمنزلة الوقت فی الزمن» مشخص می‌گردد و مقابل «وقت فی الزمن»، «وقت فی الأماکن» است. فاعل «کان» با فاعل «صار» یکسان است؛ زیرا «کان» که جواب «لما» است، توضیح بیشتر در باب شباهت بین «وقت فی الأماکن» و «وقت فی الزمن» است. پس از تعیین فاعل «صار» روشن می‌شود که سیبویه «وقت فی الأماکن» را در حکم «وقت فی الزمن» قرار می‌دهد (بمنزلة)، اما وجه شباهت بین آن دو را ذکر نمی‌کند؛ زیرا در جملة پیش از این جمله تصریح می‌کند هر دو بر یک مصداق مبهم دلالت می‌کنند. بنابراین، در پاسخ به این سؤال که «ما وقت فی الأمکان» از چه لحاظ در حکم «ما وقت فی الأزمنه» است، باید گفت: از منظر معنایی و مبهم بودن. سپس در پی این شباهت معنایی، یک شباهت دیگر بین این گونه از ظرف‌های زمان و مکان برقرار می‌کند (کان مثله) و بی‌آنکه به وجه شباهت اشاره کند، در توضیح علت این تشبیه خود می‌گوید: «لأنّک قد تفعل بالأماکن ما تفعل بالأزمنة». همان طور که مشاهده می‌شود، واژة «تفعل» به‌صراحت نشان نمی‌دهد که دقیقاً مخاطب با ظرف‌های زمان و مکان چه می‌کند. لذا برای تفسیر واژة «تفعل» از راه بینامتنیت به سراغ واژة «یتعدی» در جملة پیشین «یتعدی إلی ما کان وقتا فی الأماکن.... کما یتعدی إلی ما کان وقتاً فی الأزمنة» می‌رویم. سیبویه می‌گوید فعل بر ظرف‌های زمان و مکان عمل می‌کند. بنابراین، قصد وی از «تفعل»، منصوب قرار دادن ظروف به عنوان مفعولٌ‌فیه است. با این توضیحات، وجه شباهت تشبیه دوم نیز روشن می‌شود. ظرف‌های مکان مبهم از نظر احکام نحوی و منصوب آمدن، مانند ظرف‌های مبهم زمان هستند. در ادامه، سیبویه از رابطة برابری خارج می‌شود و به رابطة تفضیلی روی می‌آورد. وی می‌گوید: «زمان‌ها قوی‌تر هستند». در این ساختار تفضیلی، «الأزمنة» مفضل و «أقوی» اسم‌تفضیل است و همان طور که مشاهده می‌شود، مفضلٌ‌علیه و سبب تفضیل در اینجا ذکر نشده‌است. برای درک این رابطة تفضیلی، برخی گفته‌های پیشین سیبویه را مرور می‌کنیم. وی می‌گوید: «لفظ فعل به‌ خودی‌خود بر دو موضوع دلالت دارد: 1ـ عمل یا حالتی به وقوع پیوسته است. 2ـ این عمل و حالت در بستر زمان رخ می‌دهد، اما دلالت فعل بر مکان عقلی است؛ زیرا از نظر عقلی هر عمل یا حالتی در یک مکان رخ می‌دهد» (سیبویه، 1988م.، ج 1: 35). با این دانش پیش‌زمینه‌ای می‌توان دریافت مفضلٌ‌علیه در جملة «کان الأزمنة أقوی»، «الأماکن» و وجه تفضیل «دلالت فعل» است. زمان از نظر دلالت فعل قوی‌تر است؛ زیرا دلالت فعل بر زمان، لفظی و عقلی، اما دلالت آن بر مکان، فقط عقلی است.

سیبویه پس از ارائة این توضیحات، دست به ذهنی‌خوانی می‌زند و به پرسش مقدر در ذهن خواننده پاسخ می‌دهد مبنی بر اینکه: وقتی گفته می‌شود دلالت فعل بر زمان قوی‌تر از مکان است، این سؤال به ذهن خطور می‌کند که فعل چگونه بر ظرف‌های مکان مبهم عمل و آن‌ها را منصوب می‌کند؟ برای رفع این شبهه، سیبویه رابطة تفضیلی دیگری برقرار می‌کند. وی به مقایسة میان ظرف‌های مکان مبهم و ظرف‌های مکان مختص می‌پردازد و با استمداد از اصل سماع می‌گوید: «نظر به اینکه واژه‌ای مانند "شام" یک ظرف مکان مختص است و در زبان عربی به عنوان مفعولٌ‌فیه منصوب آمده‌است، ظرف مکان مبهمی مانند "فرسخ" نیز می‌تواند منصوب بیاید». اگر توضیحات بیان‌شده را بخواهیم در قالب سخن سیبویه قرار دهیم، باید بگوییم فاعل محذوف در "کان ینبغی" و "أن یکون"، "ما وقت فی الأماکن" است. در ساختار تفضیلی "هو أبعد"، "هو" مفضل است که خود نیاز به مرجع دارد، "أبعد" اسم تفضیل و مفضلٌ‌علیه و وجه تفضیل محذوف است. جملة مثال "ذهب الشامَ" ما را در یافتن مرجع ضمیر "هو" یاری می‌رساند. مراد از "هو"، "هر ظرف مکانی است که مختص باشد"؛ زیرا "شام" نمایندة ظروف مکان مختص و محدود است. ظرف مکان مختص دورتر است. ظرف مکان از چه چیزی دورتر است و از چه لحاظ؟ پاسخ دادن به این دو سؤال نیاز به دانش پیش‌زمینه‌ای دارد. ابن‌یعیش در این زمینه می‌گوید: «لفظ فعل دلالت بر مکان نمی‌کند و از راه عقل فهمیده می‌شود که یک رویداد حتماً در یک مکان رخ می‌دهد، اما این دلالت ضمنی تعیین‌کننده نیست که عمل دقیقاً در مدرسه، مسجد و... رخ داده‌است. لذا فعل تنها ظرف مکان مبهم را به عنوان مفعولٌ‌فیه نصب می‌دهد» (ابن‌یعیش، بی‌تا، ج 2: 43). بنابراین، ظرف مکان مختص از ظرف مکان مبهم در دلالت فعل دورتر است.

اینک به سراغ آخرین محذوف، یعنی فاعل «صار» می‌رویم: «در آنچه که آن دور است، گردید». چه چیزی گردید؟ منصوب گشتن به عنوان مفعولٌ‌فیه، مانند «شام» در جملة «ذهب الشام». فاعل محذوف از فحوای سخنان سیبویه استخراج می‌گردد. لذا یک حذف بدون قرینة لفظی محسوب می‌شود.

* ترجمة الکتاب: «از آنجا که (اسم‌های) مکان (مزبور، از نظر مبهم بودن) مثل (ظرف‌های) زمان (مبهم) است، در احکام نحوی نیز با آن برابری می‌کند؛ زیرا هرچند که (دلالت بر) زمان در لفظ (فعل) قوی‌تر است، اما گاهی با ظرف‌های مکان چون ظرف‌‌های زمان برخورد می‌شود (و ظرف‌های مکان چون ظرف‌های زمان، به عنوان مفعولٌ‌فیه منصوب آورده می‌شوند). از سوی دیگر، وقتی کلمة دورتر (از مکان مبهم) مانند ("شام" در عبارت) "ذهبت الشام" می‌تواند مفعولٌ‌فیه واقع شود، این کلمات نیز صلاحیت مفعولٌ‌فیه واقع شدن را دارند» (کرم‌زادگان، 1395: 105).

* بررسی ترجمه: در ترجمه، واژة «مکان» به عنوان فاعل «صار» آورده شده‌است و دو واژة «اسم‌ها» و «مزبور» نیز به عنوان توضیحات بیشتر در پرانتز آورده شده‌اند. با توجه به اینکه فاعل در متن مبدأ محذوف است و مترجم واژة «مکان» را به عنوان جایگزین محذوف آورده‌، نیازی به استفاده از پرانتز پیش و پس از واژة مکان برای برخی توضیحات نیست؛ زیرا این توضیحات خود بافت ضمیمه‌ای «مکان» هستند و بخشی از فاعل محذوف به حساب می‌آیند. وجه شباهت «بمنزلة» و «مثله» نیز در پرانتز به عنون توضیح بیشتر ذکر شده‌است. شرح واژة «تفعل» و ابهام‌زدایی از آن نیز صورت گرفته‌است. در ساختار تفضیلی «الأزمنة أقوی»، وجه تفضیل در پرانتز ذکر گردیده، اما به مفضلٌ‌علیه اشاره‌ای نشده‌است و استفاده از واژة «هرچند»، تقابل زمان و مکان را تداعی می‌کند. لذا این اشاره نشدن خللی به فهم وارد نکرده‌است. به جای ضمیر «هو» در جملة «هو أبعد» از واژة «کلمه» استفاده شده‌است. با توجه به جایگزینی مرجع به جای ضمیر، بهتر بود مرجع به طور دقیق بیان شود: «ظرف مکان مختص». دربارة ساختار تفضیلی «أبعد» نیز به مفضلٌ‌علیه در پرانتز اشاره شده، اما وجه تفضیل آن ذکر نشده‌است. به فاعل «صار» دوم نیز در قالب یک جملة اخباری اشاره شده‌است (می‌تواند مفعولٌ‌فیه واقع شود)، اما دربارة فاعل محذوف «کان ینبغی أن یکون»، واژة «این کلمات» جایگزین شده‌است که بهتر بود در فارسی جایگزینی دقیق صورت می‌گرفت: «ظرف‌های مکان مبهم».

نتیجه‌گیری

در گام اول این پژوهش، با به‌کار‌گیری دو عنصر از سه عنصر انسجام دستوری متن، جلد اول الکتاب مورد تحلیل زبانی واقع شد. یافته‌های پژوهش حاکی از این است که بسامد بالای ضمایر شخصی، عبارات اشاری و حذف در کتاب سیبویه، این صورت‌های زبانی را به عنوان ابزار ایجاز، به یک شاخصة سبکی در الکتاب تبدیل کرده‌است. از منظر سنجش انسجام دستوری متن، نظر به غلبة ارجاعات برون‌متنی و حذف‌های به قرینة معنوی بر ارجاعات درون‌متنی و حذف‌های به قرینة لفظی، این امر روشن می‌گردد که درصد انسجام دستوری در الکتاب پایین است، هرچند این پژوهش یافته‌ای در زمینة انسجام واژگانی و پیوندی الکتاب ندارد. از‌این‌رو، با اکتفا به این جستار نمی‌توان دربارة درصد نهایی انسجام در کتاب سیبویه نظر داد. اما آنچه حائز اهمیت است، اینکه مرجوعات و حذفیات دشواریاب و خارج از بافت زبانی منجر به سایه افکندن ابهام بر متن الکتاب گردیده، فرایند دریافت معنا را از آن به تعویق انداخته‌است. از سوی دیگر، بررسی عوامل انسجام دستوری در ترجمة الکتاب به ما نشان می‌دهد که عدم انتقال صورت‌های زبانی متن مبدأ و جایگزین کردن مرجوعات به جای ارجاعات از یک سو، از ابهام متن ترجمه کاسته‌است و از سوی دیگر، از نظر ساختار، عوامل انسجام دستوری متن مبدأ در متن مقصد به عناصر انسجام واژگانی تبدیل شده‌اند.

ابن‌سراج، محمدبن سهل. (1996م.). الأصول فی النحو. ط3. بیروت: مؤسسة الرسالة.
ابن‌معطی، زین‌الدّین. (لا‌تا). الفصول الخمسون. تحقیق محمود محمد الطناحی. القاهرة: مکتبة عیسی البابی الحلبی وشرکاه.
ابن‌یعیش، ابن‌علی (بی‌تا). شرح المفصل. مصر: إدارة الطباعة المنیریة.
امرایی، محمدحسن، غلام‌عباس رضایی هفتادر و محمدتقی زند وکیلی. (1396). «ارزیابی مقایسه‌ای انسجام در سورة علق و ترجمة آن از حداد عادل بر اساس نظریة هالیدی و حسن». پژوهش‌های ترجمه در زبان و ادبیات عربی. س7. ش16. صص119ـ149.
امیری خراسانی، امیر و حلیمه علی‌نژاد. (1394). «بررسی عناصر انسجام متن در نفثةالمصدور بر اساس نظریة هالیدی و حسن». متن‌پژوهی ادبی. س19. ش63. صص7ـ 32.
انباری، کمال‌الدّین أبو البرکات. (1961م.). الإنصاف فی مسائل الخلاف بین النحویین البصریین والکوفیین. چ4. القاهرة: مطبعة السعادة.
اورکی، غلامحسن و الخاص ویسی. (1395). «ارزیابی مقایسه‌ای انسجام در سورة علق و ترجمة آن از حداد عادل بر اساس نظریة هالیدی و حسن». دو فصلنامة تخصصی علوم قرآن و تفسیر معارج. س 2. ش1. پیاپی 3. صص 129ـ146.
پاشا زانوس، احمد، علیرضا نظری و مریم فولادی. (1394). «تحلیل عناصر نقشمند در انسجام بخشی به ساختار آوایی متن قرآنی (بررسی موردی سوره‌های قمر، الرحمن و واقعه)». پژوهشنامة تفسیر و زبان قرآن. ش7. صص 25ـ42.
جلالی، جلال‌الدّین. (1388). «ضرورت و شناخت کاربرد انسجام و پیوستگی در ترجمة انگلیسی قرآن کریم». ترجمان وحی. س13. ش1. صص15ـ51.
حمودة، فتحی بیومی. (بی‌تا). ما فات الإنصاف من مسائل الخلاف. بی‌جا: بی‌نا.
سیبویه، عمرو‌بن عثمان. (1988م.). الکتاب. تحقیق وشرح عبد السلام محمد هارون. چ3. قاهرة: مکتبة الخانجی.
غلامحسین‌زاده، غلامحسین و حامد نوروزی. (1387). «نقش ارجاع شخصی و اشاره‌ای در انسجام شعر عروضی فارسی». فصلنامة پژوهش‌های ادبی. س5. ش19. صص 117ـ138.
غلامحسین‌زاده، غلامحسین و حامد نوروزی. (1388). «نقش ارجاع مقایسه‌ای در انسجام شعر عروضی فارسی». پژوهش‌های ادبی. س6. ش25. صص91ـ114.
فلاح، غلامعلی و صدیقه پوراکبر. (1391). « نقش عوامل ربط غیرزمانی در انسجام متن». فصلنامة زبان و ادبیات فارسی. س20. ش73. صص129ـ152.
قاسمی، مجید. (1396). « دراسة السیاق فی کتاب سیبویه من خلال شرح و تعلیق و ترجمة المجلد الثانی». رسالة دکتری. به راهنمایی جلال مرامی. تهران: دانشگاه علامه طباطبائی.
کرم‌زادگان، زهرا. (1395).» مدرسة سیبویه النحویة: ترجمه وشرح و تعلیق علی المجلد الأول من الکتاب». رسالة دکتری. به راهنمایی حمیدرضا میرحاجی. تهران: دانشگاه علامه طباطبائی.
گلشائی، رامین. (1392). «ارزیابی نظریه‌های انسجام و پیوستگی متنی؛ به سوی چارچوبی برای ارزیابی خوانش‌پذیری در سطح گفتمان». دوفصلنامة پژوهش و نگارش کتب دانشگاهی. د17. ش31. صص 31ـ57.
مبرد، أبو‌العباس محمد. (1994م.). المقتضب. تحقیق محمد عبد الخالق عضیمه. قاهرة: وزارة الأوقاف المجلس الأعلی للشؤون الإسلامیة لجنة إحیاء التراث الإسلامی.
میرحاجی، حمیدرضا و زهرا کرم‌زادگان. (1396). «رمزگشایی تعدادی از واژگان کلیدی الکتاب (با محوریت جلد اول)». فصلنامة ادب عربی. س9. ش2. صص 55ـ77.
نعمتی قزوینی، معصومه و طاهره ایشانی. (1394). «مقایسة کاربست عوامل انسجام در سورة اعلی و ترجمة آن از صفارزاده». پژوهش‌های قرآنی. س20. ش1. پیاپی 74. صص120ـ145.
نورسیده، علی‌اکبر و مسعود سلمانی حقیقی. (1397). «تحلیل هم‌ارزی انسجام دستوری غیرساختاری در دعای دوازدهم صحیفة سجادیه و ترجمه‌های آن». دوفصلنامة پژوهش‌های ترجمه در زبان و ادبیات عربی. س8. ش19. صص 81ـ107.
نوروزی، حامد و غلامحسین غلامحسین‌زاده. (1388). «نقش عوامل ربط زمانی در انسجام متن». کاوش‌نامه. س10. ش19. صص97ـ122.
ولیی، یونس، سید محمود میرزایی الحسینی و محمد فرهادی. (1395). «عوامل انسجام متنی در سورة نوح». پژوهش‌های زبان‌شناختی قرآن. س5. ش1 (پیاپی 9). صص 69ـ86.
Halliday, Michael. & Hassan, Roghayeh. (1976). Cohesion in English. London: Longmans.