Document Type : Research Paper

Authors

Assistant Professor, Department of Arabic Language and Literature, Imam Khomeini International University, Qazvin, Iran

Abstract

Rumi's Masnavi has been widely popular outside the Persian culture, having attracted many an audience. The work has been warmly welcomed in Arabic cultures as well. Arabic literary figures have provided several translations of this literary-mystic masterpiece in prose and poetry, among which the poetic translations of two contemporary Arab poets, Abdul Aziz Jawaheri and Mohammad Jamal Hashemi, have served a key role in introducing Masnavi to the Arab audience. Translators’ familiarity with Rumi’s philosophy and cultural affinity between the source and target cultures have helped reflect the spiritual atmosphere of the poems in Arabic. Having discussed the qualitative characteristics of these translations, the study has investigated the translations of the first story in Rumi’s Masnavi, The King and the Handmaiden, within the procedures provided by Viney and Darbelnet. The results show that Jawaher’s translation is closer to the original, adopting direct translation procedures, particularly ‘literal translation’, more extensively. Faithfulness to the source text is yet another virtue of this translation. Hashemi has provided a translation that mostly reveals the syntactic and pragmatic elements of the target language, explicating many elements to make the text more accessible to the readers in lieu of literal translation. Among the seven procedures studied, transposition and modulation are significantly more prevalent than others.

Keywords

جاذبۀ مضامین روحانی و اندیشه­های عارفانۀ مولوی در زبان­ها و فرهنگ­های متعددی تجلّی یافته است که از این میان زبان و ادب عربی جایگاهی ویژه دارد. توجه به این اثر ماندگار، ابتدا در مصر آغاز شد؛ جایی که دیگر آثار بزرگ فارسی، چون «شاهنامه»فردوسی، «دیوان» حافظ، «بوستان و گلستان»سعدی در آنجا ترجمه و شرح شد و از نیمه دوم سدۀ نوزدهم میلادی، یعنی از زمانی که کتاب المنهج القوی لطلاب الشریف المثنوی توسط «یوسف بن احمد القونوی» در چاپخانۀ بولاق قاهره منتشر شد، این پژوهش­ها جای خود را در دیگر کشورهای عربی نیز باز کرد (ر.ک؛ گنجی و اشراقی، 1392) تا جایی که آثار مستقلی از تعریب مثنوی و دیگر آثار مولوی در اغلب این کشورها پدید آمد. در این میان، ادبای خوش قریحۀ عراق نیز در قالب نظم و نثر به ترجمه و شرح این شاهکار ادبی­- عرفانی پرداختند که ترجمه­های منظوم عبدالعزیز جواهری (1396 قمری) و محمدجمال هاشمی (1397 قمری) از جمله آن­ها است. آشنایی این دو مترجم با گفتمان سرایندۀ مثنوی و قرابت فرهنگی دو سرزمین، اثر مهمی در ارائۀ برگردانی مناسب از مثنوی در عراق داشته و برخلاف برخی از ترجمه­های دنیای غرب از تحریف مفاهیم عرفانی به دور مانده­اند (ر.ک؛ آزادی بوگر و پتن[1]، 1397).

پیش از هاشمی و جواهری نیز ادبایی به برگردان «مثنوی» همت گماشتند؛ از جمله: عبدالوهاب عزّام (1378 قمری) در کنار نگارش مقالاتی چند دربارۀ مولوی به برگردان منظوم بخش­هایی از «مثنوی» پرداخت (ر.ک؛ کفافی[2]، 1966). محمد الفراتی (1398 قمری) نیز بخش­هایی از «مثنوی» را به نظم درآورده و تعریب آن را در کنار برگردان اشعار سعدی و حافظ در کتابی با عنوان «روائع من الشعر الفارسی» به نشر رساند. ترجمه‌های منظوم یاد شده تنها بخش کوچکی از آثار ادبی عربی در حوزۀ «مثنوی» است که بی­توقّف در کنار ترجمه­های منثور دیگر آن، چون ترجمه­های عبدالسلام کفافی و ابراهیم دسوقی شتا از سدۀ نوزدهم آغاز شده و همچنان در جای‌جای جهان عرب ادامه دارد به طوری­که تازه­ترین تعریب مثنوی توسط شاعری به نام «عائشه محرزی» در سال 2018 میلادی در الجزایر به انجام رسید و با عنوان «الدیوان العربی لمولانا جلال­الدین الرومی دیوان العشّاق و ینبوع الأذواق» منتشر شد (ر.ک؛ موقع الوفاق[3]، 2018).

آن­چه در زمینۀ برگردان منظوم و منثور این اشعار مهم به نظر می­آید بررسی و نقد این ترجمه­هاست؛ چه آنکه برگردان شعر به قالب نظم، آن هم شعر مولانا که با معانی عمیق عارفانه و تکنیک­های ادبی همراه است، امری دشوار به نظر می­رسد. در این زمینه، محمد عزّام[4] در سرآغاز «فصول من المثنوی» می­نویسد: «در ترجمه [مثنوی]، رنجی فراوان متحمّل شدم، چراکه مترجم به مرزهای معنایی متن مبدأ و قید و بندهای شعر ملزم است و التزام به برگردان بیت به بیت با وجود اختلاف­های ساختاری و دستوری، دشواری این کار را دوچندان می‌کند» (عزام، 2013). همین نکته را عبدالسلام کفافی دربارۀ ترجمۀ منظوم جواهری بیان داشته و می­گوید: «با نهایت امتنان من نسبت به تلاش­های این ادیب مترجم باید اعتراف کرد که نمایش هنر و اندیشۀ جلال­الدین مولوی در ترجمه­های منظوم محقق نمی­شود» (کفافی، 1966).

با توجه به اهمیت نقد این ترجمه­ها در این جستار تلاش شده با تکیه بر مدل ارزیابی دو زبان­شناس فرانسوی، «ژان پل وینی»[5] و «ژان داربلنه»[6]، برگردان حکایت آغازین «مثنوی»؛ یعنی «شاه و کنیزک» بررسی و تحلیل شود. داستان یاد شده با عنوان «قصة الملک و الجاریة» (325 بیت) در دیوان «حکایات و عِبَر  هاشمی» و با عنوان «حدیث عشق السلطان الأمة وابتیاعه لها» (428 بیت) در «جواهر الآثار» ترجمه شده است. در این پژوهش با بررسی تعریب منظوم این حکایت، کوشش می­شود به پرسش­های زیر پاسخ داده ­شود:

- ویژگی­های برجستۀ تعریب منظوم «شاه و کنیزک» در نزد دو مترجم، جواهری و هاشمی، کدامند؟

- بر پایۀ هفت راهبرد ترجمانی «وینی» و «داربلنه»، ترجمۀ منظوم «شاه و کنیزک» جواهری و هاشمی، چه تفاوت­هایی با یکدیگر دارند؟

1. پیشینۀ پژوهش

پیشینۀ پژوهش حاضر را باید در دو بخش، مورد بررسی قرار دارد؛ نخست، پژوهش­های انجام یافته در باب بررسی تعریب اشعار مولوی و دوم در زمینۀ نقد ترجمه براساس الگوی وینی و داربلنه. دربارۀ بخش اول می­توان از پژوهش­های ذیل یاد کرد:

گنجی و اشراقی (1392) در پژوهشی با عنوان «درنگی در آثار و منابع مولوی­پژوهی در جهان عرب» به بررسی ترجمه­ها، تألیف­ها و پژوهش­های منتشرشده در قالب کتاب و مقاله پیرامون مولوی پرداخته­اند. نتیجۀ حاصل از این مقاله بیانگر آن است که بیشترین رویکرد مولوی­پژوهان عرب در باب آثار مولوی، معطوف به ترجمه و شرح مثنوی است و در این زمینه مصر و سوریه از دیگر کشورهای عرب، پیشگام­تر بوده­اند (ر.ک؛ گنجی و اشراقی، 1392).

طالب عیسی (2015) در پژوهشی کوتاه با عنوان «مثنوی بعیون عراقیة» (مثنوی در دیدگان عراقی) به معرفی شخصیت هاشمی (مترجم مثنوی) پرداخته و پس از ذکر زندگی­نامه و آثار ادبی وی، برگردان مثنوی او را معرفی می­کند. این مقاله در سایت «طواسین للتصوّف و الإسلامیات» به نشر رسیده است.

سیفی و سرپرست (1397) در پژوهشی با عنوان «نقد ترجمۀ محمد الفراتی از استعاره‌ها و کنایات نی­نامه» سعی کرده‌اند تا با تمرکز بر عناصر خیال­بخش چون استعاره و کنایه به نقد برگردان محمد الفراتی، بپردازند.

دربارۀ پیشینۀ بخش دوم نوشتار حاضر هم باید گفت که الگوی هفت­گانه وینی و داربلنه در پژوهش­های متعددی در حوزۀ نقد ترجمه به‌کار رفته است. از جمله:

محمد عنانی (2003) در فصل سوم کتاب خودبا عنوان «رویکردهای تعدیل در ترجمه» به تفصیل از این نظریه یاد می­کند و با مثال­های متنوع از زبان عربی و انگلیسی، هفت راهبرد وینی و داربلنه را شرح می­دهد.

خزاعی­فر(1389) در «ترجمۀ متون ادبی»، الگوی این دو نظریه­پرداز را به تفصیل مورد واکاوی قرار داده است. همچنین در جستارهایی چون «واکاوی بخشی از ترجمۀ رمان «الشحّاذ» براساس الگوی نظری وینی و داربلنه» (نیازی و دیگران، 1396)، «تغییر بیان و فاخرگویی در ترجمه از فارسی به عربی بر اساس نظریۀ وینی و داربلنه» (حیدری، 1398) و مانند آن، رویکرد نقدی وینی و داربلنه در تحلیل ترجمه­ها به‌کار رفته است.

با توجه به این پیشینه، ملاحظه می­شود که بررسی و نقد ترجمۀ «مثنوی» به زبان عربی، نیاز به پژوهش­های علمی متعددی دارد تا غبار زمان از این آثار زدوده و انتقال این اثر فاخر در چارچوب نظریه­های علمی و با دقت بیشتری صورت پذیرد.

نوشتار حاضر نخستین پژوهشی است که با تکیه بر کاربست نظریۀ «وینی» و «داربلنه» به ارزیابی تعریب حکایت «شاه و کنیزک» همت گماشته است و تلاش دارد ضمن بیان ویژگی­ها و امتیازات ترجمۀ دو شاعر عراقی به کاستی­های برگردان آن­ها که اغلب ناشی از محدودیت­های ترجمۀ ادبی است، اشاره کند.

 

2. چارچوب نظری

2-1. حکایت «شاه و کنیزک» در مثنوی

حکایت «شاه و کنیزک» نخستین حکایت دفتر اول مثنوی است که حدود 250 بیت به نظم درآمده است. در این داستان عرفانی، پنج شخصیت اصلی به ترتیب: شاه، کنیزک، طبیبان ظاهری، حکیم الهی و زرگر، وجود دارد که داستان پیرامون آن­ها رقم می­خورد و در سیر نقل این داستان، مولوی گاه نکات اخلاقی و داستانی حکمت­آموز را نقل می­کند و دوباره به سخن پیشین خود بر می­گردد. بخش اول داستان با عشق سلطان به کنیزک آغاز می­شود و با بیماری سخت کنیزک و ناتوانی اطبا در درمان او به پایان می­رسد. در بخش دوم سلطان برای شفای کنیزک خالصانه به درگاه پروردگار نیایش می­کند و در عالم رؤیا مژدۀ درمان بیمار را به او می­دهند. بخش بعدی، اشاره به ادب و توفیق رعایت آن در محضر الهی است. در قسمت چهارم حکیم ربّانی بر بالین بیمار حضور یافته و از بیماری روحی و عشق وی به زرگر آگاه می­شود. در بخش بعدی به امر سلطان، زرگر از سمرقند به دربار آمده و با کنیزک وصلت می‌کند. بخش پایانی هم کشته گشتن زرگر به تصویر کشیده شده و دلایل آن ذکر می‌شود. این داستان به سبب «قرابت زمانی و مکانی با «نی­نامه»، یکی از جدی­ترین داستان­های مثنوی است که غالب اصول و عقاید مربوط به جهان­بینی، تجارب روحانی و حیاتی و ماجرای روح آدمی در جسم در آن به زبان تمثیلی ترسیم شده است» (رنجبر، 1386).

بنا به گزارش صاحب کتاب  احادیث و قصص مثنوی مشابه این داستان در دیگر متون فارسی چون «چهار مقاله»، «قانون»، «اسکندرنامه»، «ذخیره خوارزمشاهی» و...، به چشم می­خورد (فروزانفر، 1381) که از برجسته­ترین آن­ها، داستان «بهرام­شاه» و عشق او به کنیزک در  «آداب الحرب و الشجاعة» اثر «فخر مدبر» (625 قمری) است (ر.ک؛ پارسانسب، 1393).

2-2. جواهری و تعریب منظوم مثنوی

عبدالعزیز جواهری از ادبای خوش­ذوق عراقی است که در سال 1890 در نجف اشرف دیده به جهان گشود. او همچون برادرش محمدمهدی و سایر نزدیکان از موهبت و قریحۀ شعری شگفتی برخوردار بود (ر.ک؛ خالدی، 2016). این شاعر نامی در سال 1923 برای تکمیل «دانشنامۀ آثار شیعه»به ایران سفر و تا پایان عمر را در آنجا سپری کرد و در سال 1976 در همان­جا به دیار باقی شتافت (بصری، 1994).

جواهری دربارۀ تعریب مثنوی در مقدمۀ کتاب خود می­نویسد: «از چهل سال پیش و در اوان جوانی، شیفتۀ ترجمۀ «مثنوی» در عراق بودم و همچون عشق بلبل به گل، گرد آن می­گشتم و پاره­ای از ابیات آن را تعریب می­کردم» (جواهری، 1958). تا اینکه بعد از سفر به ایران و اقامت در کرمانشاه که شش سال به طول انجامید به طور جدی به ترجمۀ این اثر همت گماشت و موفق به تعریب کامل مثنوی شد و اثر خود را در سال 1958 در چهار مجلد با عنوان «جواهر الآثار فی ترجمةمثنوی مولانا خداوندگار محمد جلال­الدین البلخی الرومی شعراً» به چاپ رساند. وی در این ترجمه هر بیت فارسی را اغلب در قالب دو بیت عربی به نظم درمی­آورد و گاه توضیحاتی را در ذیل ترجمۀ عربی بیان می­دارد تا درک ابیات بر مخاطب آسان­تر شود. این توضیحات اغلب در شرح کلمات و عباراتی است که حامل مفاهیم عرفانی یا دربردارندۀ نکات ترجمه­ای است. او با مطالعۀ شروح مختلف مثنوی، سعی در وفاداری، حفظ سبک و پیام­های ابیات در ترجمه داشته است، اما در این میان بسیار متأثّر از زبان فارسی و ساختارهای آن بوده که بی­تردید ناشی از زندگی طولانی وی در ایران بوده است.

2-3. هاشمی و تعریب منظوم مثنوی

سید محمدجمال هاشمی در سال 1914 در شهر نجف اشرف به دنیا آمد. از این ادیب آثار متعددی به یادگار مانده است که از جملۀ آن می­توان به کتاب «اصول الدین الإسلامی، مع القرآن الکریم، الأدب الجدید، هکذا عرفت نفسی، تاریخ الأدب العربی و الأدب القدیم» اشاره کرد. وی در سال 1977 دار فانی را وداع گفت و در وادی السلام در کنار قبر پدرش آرمید (ر.ک؛ خاقانی، 1408).

هاشمی در سال­های پایانی عمر خود، تعریب مثنوی را آغاز کرد، اما به علت مرگ ناگهانی، این ترجمه ناتمام باقی ماند. ترجمۀ وی با عنوان «حکایاتٌ و عِبَر منالمثنوی» در سال 1970 در بیروت به نشر ­رسید. این ترجمه برخلاف ترجمۀ جواهری، تعریب دقیق ابیات نیست، بلکه او گاه به تعدیل و بازآفرینی مضمون ابیات مثنوی پرداخته و اقدام به تصریح و تفسیر معانی ضمنی می­کند تا درک آن برای خوانندۀ زبان دوم سهل شود. در پیش­گفتار این کتاب آمده است: «هرگاه مترجم به برگردان مثنوی می­پرداخت، حالت خاص معنوی بر او چیره می‌شد و با صدای حزن­آمیز ابیات آن را زمزمه می­کرد، گویی فارغ از زمان و مکان شده است. وی تعریب اشعار مولوی را تنها در این حالت انجام می­داد. به همین خاطر، برای خوانندگان این ترجمه، فضای عرفانی خاصی مجسم می­شود» (ر.ک؛ هاشمی، 1970).

2-4. نظریۀ وینی و داربلنه در ارزیابی ترجمه

بی­گمان، انگیزۀ اصلی در ارزیابی ترجمه، تعیین کیفیت آن است، اما از آنجا که کیفیت مفهومی نسبی است، ارزشیابی نیز با توجه به اهداف آن و بافتی که در آن انجام می­گیرد بر معیارهای نسبی استوار است؛ از همین­رو، در این زمینه الگوهای نقدی و رویکردهای ارزیابی متنوعی مطرح شده است (ر.ک؛ پالامبو، 1392). از جمله افرادی که دسته­بندی نسبتاً جامعی از این رویکردها ارائه داده­اند، زبان­شناس آلمانی جولیان هاوس[7] است. وی در مقاله­ای با عنوان «ارزشیابی کیفی ترجمه»[8]، ترجمه را از منظر نگرش­های فکری گوناگون مورد بررسی قرار داده و آن­ها را در سه بخش کلّی، رویکردهای ذهن­گرا، پاسخ­بنیاد و گفتمان­محور، قرار می­دهد و سپس رویکرد گفتمانی را در سه محور نگرش توصیفی، ساختارشکنانه و رویکردهای زبان­شناختی جای داده و به شرح مدل نقش­گرای[9] خود پرداخته است (ر.ک؛ هاوس، 1392). رویکردهای زبان­شناختی به ترجمه در دهۀ 1950 مطرح شد. از جمله افرادی که مدل نظری ترجمۀ خود را با تکیه بر مباحث زبان­شناسی تبیین ساختند، «ژان پل وینی» و «ژان داربلنه» هستند که عمده شهرت آن­ها به سبب نگارش کتابی با عنوان «سبک­شناسی تطبیقی فرانسه و انگلیسی»[10] در سال 1958 است. الگوی معرفی شده در این اثر فقط بر محور دو زبان فرانسه و انگلیسی است، اما تأثیری برجسته در مطالعات ترجمه در دیگر زبان­ها نهاد و کتاب­های مختلفی به تأثیر از آن نگاشته شد (ر.ک؛ ماندی، 1394). آن­ها در این کتاب، الگوی ارزیابی خود را بر سه اصل «واژگان»، «ساختار» و «پیام»، تبیین ساخته­ و آن را دو بخش ترجمۀ مستقیم و غیرمستقیم با زیرمجموعه­هایی، معرفی کردند که ساختار (1) آن را نشان می­دهد (وینی و داربلنه، 1995).

شکل 1. الگوی ارزیابی ترجمه وینی و داربلنه

 

الگوی پیشنهادی وینی و داربلنه، همچون الگوی کتفورد (2009)، طبقه­بندی کلاسیک تغییرات زبانی در ترجمه است. این دو نظریه­پرداز با معرفی دو گروه از شیوه­های ترجمه، رویکردی چرخشی (تعدیل) را به مطالعات ترجمه در این دهه معرفی کردند. چنان­که در ساختار (1) ملاحظه می­شود بخش نخست (ترجمۀ مستقیم) بیشتر ناظر بر چگونگی برگردان «واژگان» است و بخش دوم (ترجمۀ غیرمستقیم یا ناموازی) بیشتر به سبک و «ساختارهای نحوی و معنایی» زبان مقصد توجه دارد؛ با این توضیح که روش نخست شبیه به ترجمۀ تحت­اللفظی و روش دوم به‌سان ترجمۀ آزاد به‌شمار می­آید (ماندی، 1394) و به نوعی اگر پیام حاصل از ترجمه در سه مرحلۀ اول ترجمۀ مستقیم، نامفهوم باشد باید به روش ترجمۀ ناموازی (غیرمستقیم) متوسل شد تا معنایی مناسب ارائه شود (وینی و داربلنه، 1995). افزون بر این دو بخش که دربرگیرندۀ هفت راهبرد است از نگاه این دو زبان­شناس، ترجمه در سطح دیگری با عنوان «پیام» مورد ارزیابی قرار می­گیرد که راهبرد عملی برای بررسی آن «جبران‌سازی» است.

نکته­ای که حتماً باید در این الگو مدنظر داشت این است که اگر بعد از تحلیل ترجمه، ترجمۀ مستقیم در متن بسامد بیشتری داشته باشد، ترجمه به زبان مبدأ نزدیک شده و مترجم الگوی متن مقصد را رها کرده است و بر عکس این مطلب، اگر در ترجمه، معیارهای ترجمۀ غیرمستقیم (ضمنی) بسامد بالایی داشته باشد در این صورت ترجمه به زبان مقصد نزدیک­تر شده است.

در مقایسه این دو تکنیک مستقیم و غیرمستقیم، وینه و داربلنه بر روش­های ترجمۀ مستقیم، مانند ترجمۀ لغوی، بسیار تأکید دارند و راهکار آن را ترجیح می­دهند  (وینی و داربلنه، 1995).

3. بررسی تعریب منظوم «شاه و کنیزک» براساس مؤلفه­های وینی و داربلنه

3-1. وام­گیری[11]

وام­گیری واژگانی یکی از راهبردهای متداول در ترجمه­ها است. از نگاه وینی و داربلنه این تکنیک از ساده­ترین روش­های ترجمه است که اغلب از انگیزۀ نیاز سرچشمه یافته و ارتباط برون زبانی را پدیدار می­سازد و موجبات غنای زبان می­شود. این فرآیند زمانی روی می­دهد که یک واژه یا اصطلاح، عیناً و بی­هیچ تغییری از زبان مبدأ به متن ترجمه منتقل و با الفبای زبان مقصد نگاشته شود (وینی و داربلنه، 1955). در اصطلاح زبانی از این پدیده اغلب با عنوان واژگان «دخیل» یاد می­شود که پس از مدتی این واژگان در فهرست واژگان فصیح یا عامیانه ذکر می‌شود (عنانی[12]، 2003). بنابراین، هنگامی که زبان مبدأ در قالب واژه یا گروه واژگانی، واقعیتی مادی یا انتزاعی را ارائه می­کند که در زبان مقصد وجود ندارد، چشم­پوشی از آن روشی مناسب در ترجمه است که نتیجه به صورت وام­گیری در می­آید. البته شرط آن است که استعمال واژۀ مزبور در زبان مقصد تعمیم یابد (نیازی و قاسمی­اصل، 1397).

بنابراین عناصر قرضی که در اثر تعامل دو زبان روی می­دهد اغلب ناظر بر حوزۀ واژگان است و نه ساختار، چراکه حوزۀ دوم، شاکلۀ اساسی هر زبانی است و به سختی دستخوش تغییر می‌شود. در دو ترجمه­ای که این مترجمان از حکایت «شاه و کنیزک» ارائه داده­اند این موضوع صدق می­کند. در جدول (1) نمونه­هایی از وام­واژه­های فارسی که از متن داستان، مستقیم به ترجمه­ عربی راه یافته، ارائه شده است.

جدول 1. وام­واژه­های فارسی

مترجمان

واژه­های قرضی

جواهری

کنز، بستان، شکر، استاد، انگبین، محراب، تاج، هلیله، جلاب، خوان، درویش، ابریق، مسک.

هاشمی

کنز، کوزه، محراب، فردوس، تاج.

واژه­های درج شده در جدول (1) از جمله واژه­هایی است که به دلیل تبادل فرهنگی و اجتماعی دو زبان به شکل مستقیم به ترجمه راه یافته است. البته این پدیده را نباید در زمرۀ ضعف زبان قرض­گیرنده پنداشت، چراکه هر چه زبانی با زبان­ها و فرهنگ­های دیگر تماس بیشتری داشته باشد، عناصر قرضی آن نیز بیشتر می­شود (فرشیدورد، 1380). با مقایسۀ تعریب منظوم هر دو شاعر چنان که از جدول (1) نیز پیدا است باید گفت که جواهری به علت گرایش به زبان مبدأ بیش از هاشمی از واژه­های داستان در ترجمه اقتباس کرده است. این مبدأگرایی مترجم در اقتباس را باید در آشنایی نزدیک وی با زبان و فرهنگ فارسی و اقامت طولانی مدت او در ایران جست‌وجو کرد؛ از این رو، گاه ترجمۀ خود را در قالب­های مرسوم دستوری عربی نیز نمی­ریزد. تکنیک هاشمی در برگردان این واژه­ها، اغلب مبتنی بر معادل­یابی یا شرح معنای کلمات است.  نمونه­هایی از واژه­های دخیل در ترجمه­های زیر آمده است:

نان و خوان از آسمان شد منقطع
فَخُوانُ الجُودِ وَالخبزِ انقَطَعْ
بَعدَ ذا مِنْ ذا الخُوانِ لِلأَبَد

 

بعد از آن زان خوان نشد کس منتفع
مِنْ سماءِ الفَضلِ واللُّطفِ امتَنَعْ
أَحَدٌ ما انتَفَع النّعمَی فقَد

(جواهری، 1958)

در کتاب «واژه­های فارسی عربی شده» آمده است: «خِوان» یا «خُوان» معرب خوان است که در اصل به معنای خوراک و سور است (شیر، 1386). واژۀ «خوان» در متن حکایت چهار بار تکرار شده که جواهری در همۀ این موارد، کلمۀ دخیل را مستقیم در تعریب خود به‌کار برده است در حالی که هاشمی به معادل­یابی کلمه پرداخته و در برابر آن، واژۀ «مائده» را قرار می­دهد.

آن خیالاتی که دام اولیاست
عکسُ مِن أوجِهِهمْ کَالقَمَر

 

عکس مهرویان بستان خداست
شَعَّ بُستانُ إلهِ البَشَر

(جواهری، 1958)

دربارۀ واژۀ «بوستان» که در عربی تخفیف یافته و به «بستان» تبدیل شده است باید گفت که این کلمه از دو جزء «بو» و پسوند «ستان» که سازندۀ اسم مکان فارسی است، ساخته شده و ساختاری فارسی دارد (ر.ک؛ آذرنوش، 1388) که مترجم آن را مستقیم به تعریب منظوم خود وارد ساخته است.

رفت در مسجد سوی محراب شد
فَامتَلَی المحرابُ مِنْ دَمعٍ جَرَی

 

سجده‌گاه از اشک شه پر آب شد
بِهِ وَالسُّلطانُ مُلقًی ما دَرَی

(جواهری، 1958)

قَصَدَ المحرابَ فی قَلبٍ حَزِین

 

ساجِدا للهِ رَبِّ العَالمین

(هاشمی، 1970)

«محراب» وام­واژۀ دیگری است که هر دو مترجم به عربی وارد ساخته­اند. این واژه معرّب «مهرابه» بوده است که پیروان مهر در این جایگاه گرد می­آمدند؛ «مهرپرستان جایگاه پرستش مهر را «مهرآوه» یا «مهرآبه» می­گفتند که از دو واژه «مهر» و «آبه» یا «آوه» ساخته شده و جزء دوم این واژه به معنی جایگاه و نوعی طاق گنبدی شکل است» (کسائی، 1391). نمونۀ دیگر وام­گیری، واژۀ «درویش» است که اصل ساختار فارسی آن «درپیش» به معنای جلو درخانه بوده است (شیر، 1386). جواهری به جای معادل­گزینی و برابریابی از این واژه بهره جسته، اما در تعریب هاشمی، مفهوم این واژه در قالب جمله بیان شده است:

شه چو پیش میهمان خویش رفت
ضَیْفَه السُّلطانُ لمّا قَصَدا
لَهُ دَروِیشاً وَعِشقاً وَفَرح

 

شاه بود لیک بس درویش رفت
کَانَ سُلطاناً وَلکِنْ کَم غَدَا
هَلَ‌َلَ بُشراً وَکَفَیّهِ فَتَح

(جواهری، 1958)

کَانَ سُلطاناً وَمَنْ قَابَلَه

 

ذَابَ فَقراً یجتَدِی نائِلَه

(هاشمی، 1970)

3-2. گرته­برداری[13]

گرته­بردای بخش دیگری است که در الگوی وینی و داربلنه در دو زیرگروه واژگانی و ساختاری سنجیده می­شود. این پدیده در واقع، حد واسط «ابداع» و «وام­گیری» زبانی است و در آن، اجزای متشکل یک ترکیب جدا جدا از اجزای ترکیب خارجی ترجمه شده و در کنار یکدیگر قرار می­گیرد. برای نمونه واژه «شست‌وشوی مغزی» عیناً ترجمۀ Brain Washing انگلیسی یا «راه­آهن» ترجمۀ لفظ­به­لفظ Chemin de Fer فرانسوی است (ر.ک؛ نجفی، 1391). این دست از واژه­ها مانند واژه­های قرضی گاه پس از یک برهه زمانی با همان ساختارهای عاریتی خود در زبان مقصد جا یافته و مرسوم می‌شوند تا جایی که به بخش جدایی­ناپذیر زبان تبدیل می­شوند و گاه هم دستخوش تغییر معنا می‌شوند (وینی و داربلنه، 1955). بنابراین، تفاوت این روش با الگوی پیشین در انتقال ساختار زبان مبدأ است که تنها در روش گرته­بردای روی می­دهد و دومین راهبرد در ترجمه به‌شمار می­آید.

با تأمّل در تعریب سرودۀ «کنیزک و شاه» نزد دو مترجم به نظر می­رسد مسأله گرته­برداری در ترجمۀ هاشمی نمونه­ای ندارد، اما در تعریب جواهری به علت پایبندی مترجم به اجزای سازندۀ متن و نیز پیروی از ساختار دستور فارسی، نمونه­هایی از این پدیده ملاحظه می­شود. از جمله مواردی که جواهری در شعر خود به طور آشکار بر مبنای مشخصه­های فارسی تعریب خود را ارائه داده، برگردان واژۀ مرکب «گدارویان» به شیوۀ گرته­برداری است:

زان گدارویان نادیده ز آز
مِنْ وجوهِ السَّائلین ذی ومَنْ

 

آن در رحمت بر ایشان شد فراز
هِیَ لمْ تَنظُرْ لحِرصٍ وَأَفَنْ

(جواهری، 1958)

«گدارو» یا «گداروی» به معنای گداصفتی، گداپیشگی یا گدامنش بودن است (انوری، 1386) که مترجم آن را با تکیه بر ترجمۀ جزء به جزء و به شکلی نادرست و ناآشنا به «وجوه السائلین» ترجمه کرده است؛ حال آنکه جزء دوم این ترکیب در فارسی، معنای حقیقی نداشته و مفهوم مشابهت­ را می­رساند. این ترکیب با گرته­برداری از شعر مثنوی به ترجمۀ شاعر راه یافته است. در بیت زیر نیز ساختار فارسی قید حالت (پرس‌پرسان) را به زبان عربی انتقال داده است که گرته­ای مستقیم از فارسی به‌شمار می‌آید:  

  پُرس­پرسان می­کشیدش تا بصدر
فَلَهُ قَالَ سُؤالاً بِسُؤالٍ

 

گفت گنجی یافتم آخر بصبر
وَلِصَدرِ النَّادِی عِزّاً وَجَلَال

(همان: 13)

چنان که ملاحظه می­شود در نمونه­های بالا از ترجمۀ جواهری، ساختار دستوری و مشخصه­های واژگانی زبان مقصد نادیده گرفته شده و ترکیب­های ناآشنا پدید آمده است. البته از نگاه وینی و داربلنه هر دو روش قرض­گیری و گرته­برداری با گذر زمان اغلب در زبان مقصد ادغام شده و به بخشی از عناصر مرسوم آن تبدیل می‌شود. گاه هم هر دو پدیده با تغییرات معنایی در زبان مقصد روبه­رو می­شود که می­تواند آن را به واژه‌های هم­ریشه کاذب بدل سازد (ماندی، 1394).

3-3. ترجمۀ لغوی[14]

بخش دیگری که در الگوی مستقیم وینی و داربلنه مطرح است، ترجمۀ لغوی است. در این روش اجزای متن اصلی به لحاظ نحوی و معنایی عیناً در متن مقصد بازآفرینی می­شود. در این بخش کار با ترجمۀ «واژه­به­واژه» آغاز می­شود؛ هر چند بنا به مقتضیات و ساخت ترکیبی زبان مقصد، نوعی تعادل صوری میان اجزاء دیده می­شود (نیازی و قاسمی‌اصل، 1397). به اعتقاد وینی و داربلنه این­گونه از ترجمه از برترین شیوه­های ترجمه است و تا زمانی که نتیجه­ای رضایت­بخش به همراه داشته باشد، می­تواند مورد استفاده قرار گیرد؛ اما آن­گاه که شیوۀ لغوی به پیامی بی­معنا یا نامتناسب از نظر ساختاری منجر شود، پرهیز از آن ضروری است (وینی و داربلنه، 1955). نیومارک[15] (2011) نیز با تأیید این دیدگاه معتقد است «همیشه تا جایی که ممکن است و به شرط حفظ تأثیر برابر باید به صورت تحت­اللفظی ترجمه کرد» (پالامبو[16]، 1390) این مسأله به طور خاص در زمینۀ ترجمۀ صنایع بلاغی دیده می­شود و با وجود گذشت چند دهه از ترجمه­های مثنوی، کماکان ترجمۀ تحت­اللفظی از پرطرفدارترین روش در میان مترجمان بوده است (حسین­زاده، 1392).

این مؤلفه در مقایسه با دو مرحلۀ نخست که بر ترجمۀ واژه­ها و اصطلاحات اختصاص داشت، بیشتر ناظر بر ترجمۀ جملات است. با بررسی این موضوع در ترجمۀ داستان «شاه و کنیزک» باید گفت که به طور کلّی تمایل به رعایت اسلوب فارسی و ترجمۀ کلمه به کلمه در برگردان هر دو مترجم دیده می­شود، اما این میزان در ترجمۀ هاشمی بسیار اندک است. در ترجمۀ جواهری، وجود پر بسامد جمله­های اسمیه بر مبنای جملات فارسی و توجه به زبان مبدأ در معادل­یابی، گویای فراوانی این راهبرد در ترجمه اوست. برای نمونه در معادل­یابی افعال مرکبی چون «آه کشیدن»، «پرده برداشتن»، «دست گشودن» و مانند آن با تفکیک اجزا برای هر جزئی، هویتی مستقل قائل شده و به صورت مجزا اقدام به ترجمه می­کند؛ این در حالی است که هاشمی اغلب فعل بسیطی در برابر این افعال برمی­گزیند:

دست بگشاد و کنارانش گرفت
فَتَحَ کَفَّیهِ وَالجَنبَینِ ضَمّ

 

همچو عشق اندر دل و جانش گرفت
مِنهُ زَالَ مَا بِهِ هَمٌّ وَغَمّ

(جواهری، 1958)

حَضَنَ الوافِدَ مَلهُوفاً کَما

 

یحضُنُ القلبَ الهَوَی مُضطَرما

(هاشمی، 1970)

افزون بر این مسأله، نوع چینش اعضای ثانویۀ جمله، چون قیدهای حالت، زمان، مکان و... در ترجمۀ جواهری به شکل قابل ملاحظه­ای بر اساس آرایش واژگان ابیات فارسی صورت پذیرفته است، حال آنکه فراوانی این مسأله در ترجمۀ هاشمی به این میزان نیست. برای نمونه در بیت زیر تقدیم مفعول در ترجمۀ جواهری دقیقاً براساس نظم فارسی است:

دست و پیشانیش بوسیدن گرفت
یَدَهُ قَبَّلَ والوَجهَ سَأل

 

وز مقام و راه پرسیدن گرفت
حَالَه والسّفرَ کَیفَ وصل

(جواهری، 1958)

قَبّلَ الأنمُلَ والوجهَ الکریم

 

سائلاً عَن سیرةِ الضَّیفِ العَظِیم

(هاشمی، 1970)

در بیت زیر تأخیر فعل «یصیر» و تقدیم خبر آن «الکفر» دقیقاً بر اساس آرایش واژگان فارسی بوده است:

بدگمانی کردن و حرص­آوری
إنّ سوءَ الظّنِ والحرصَ الکَبِیر

 

کفر باشد نزد خوان مهتری
مِن خُوانِ السَّیدِ الکفرَ یَصیر

(جواهری، 1958)

به علت همین مبدأگرایی و اهتمام به تکنیک برگردان تحت‌اللفظی، پدیدۀ خروج از هنجارهای زبانی در ترجمۀ جواهری نسبت به هاشمی، بیشتر ملاحظه می‌شود. برای نمونه در بیت زیر با تکیه بر بیت فارسی، مفضول‌منه را بر اسم تفضیل مقدم می­دارد تا نظم بیت فارسی مراعات شود:

من غم تو می­خورم تو غم مخور
أَنَا مِنْ مائةِ أمٍ و أبِ

 

بر تو من مشفق­ترم از صد پدر
أَشْفَقَ قلباً عَلیکَ لی احْسِبی

(همان: 42)

از این­ جهت باید گفت که تفاوت تعریب جواهری و هاشمی براساس الگوی وینی و داربلنه، گرایش بیشتر جواهری به روش مستقیم است. همچنان­که از میان راهبردهای سه‌گانۀ این روش هم، ترجمۀ لغوی فراوانی قابل ملاحظه­ای در ترجمه او دارد. هرچند هر دو مترجم به استراتژی ترجمۀ ناموازی و غیر مستقیم نیز روی آورده اند که در ادامه به آن‌ها پرداخته شده است.

3-4. جابه‌جایی[17]

در الگوی نقدی وینی و درابلنه، سه مؤلفۀ­ ترجمۀ مستقیم که به آن­ها اشاره شد، پاسخگوی ارزیابی کامل ترجمه نیست. از این جهت، ترجمه در سطح بالاتری؛ یعنی مؤلفه­های ترجمۀ غیرمستقیم مورد بررسی قرار می­گیرد. نخستین الگو در این بخش از ارزیابی، فرآیند «جابه‌جایی» یا «تغییر صورت» است که به معنای «تغییر مقولۀ دستوری عناصر متن مبدأ در متن مقصد است» (پالامبو، 1390). وینی و داربلنه این تکنیک را «متداول­ترین تغییر ساختی انجام­گرفته توسط مترجمان در نظر می­گیرند» (وینی و داربلنه، 1955). این تغییر در صورت کلام به اقتضای تفاوت دستگاه ساختاری دو زبان شکل می­گیرد و جایگاه کنش­گران جمله را تغییر می­دهد و هر مترجمی ناگزیر از این تکنیک است. دگرگونی­هایی چون تبدیل ساختارهای فعلی به اسم و برعکس، تغییر عناصر قیدی، تبدیل فعل­های معلوم به مجهول و برعکس، تبدیل اسم­های مفرد به جمع و مانند آن، همگی در زمرۀ این فرآیند قرار می­گیرد که متناسب با شبکۀ روابط دستور زبانی روی می­دهد. گفتنی است محمد عنانی با تکیه بر نظریۀ وینی و داربلنه، این مجموعه تغییرات در ترجمه به عربی را با عنوان «الإبدال الصرفی» یاد کرده و آن­ها را به دو بخش «الزامی» و «اختیاری» تقسیم می­کند (عنانی، 2003).

در بررسی ترجمه­های این دو مترجم، نمونه­های متعددی از این مقوله را می­توان ملاحظه کرد که اغلب به صورت الزامی و به علت ناسازگاری ساختاری و نیز تنگناهای برگردان منظوم روی داده است.

3-4-1. تبدیل فعل به اسم

یکی از اقسام تغییرات ساختی در تعریب هر دو مترجم، تبدیل فعل به مصدر، اسم و برعکس است. این بخش از تغییرات در تعریب هر دو مترجم ملاحظه می­شود؛ برای نمونه در تعریب جواهری:

بود اندر منظره شه منتظر
وَقَفَ السُّلطانُ فی البَابِ انتَظَر

 

تا ببیند آنچه بنمودند سر
کَشَفهُ السِّرَّ وَما فِیهِ افتَکَر

(جواهری، 1958)

زر گرفت آن مد شد و مشغول کار
أَخَذَ التِّبرَ الفَتَی فِیهِ اشتَغَل

 

بی­خبر از حالت این کارزار
مَا دَرَی الحربَ وَما مِنها اشتَعَل

(همان: 48)

چنان­که در تعریب دو کلمۀ «منتظر» و «بی­خبر» ملاحظه می­شود، مترجم آن را در قالب فعلی بیان کرده است. در بیت زیر هم واژۀ «نامرد» به ساختار «لیس الرجل» تغییر صورت داده است:

هر که بی­باکی کند در راه دوست
هُوَ لَیسَ الرَّجلَ لصُّ الطّرِیق

 

رهزن مردان شد و نامرد اوست
لِلرّجالِ وَلَهُ الذَّمُ یَلِیق

(همان: 25)

این گزینش لفظ­مدارانه، معنای درستی از مفهوم مجازی «نامرد» در ترجمه ارائه نداده و شمّه دستوری فارسی را در انتقال معنای نفی پیشوند «نا» با خود به همراه دارد؛ به همین دلیل از نگاه وینی و درابلنه گاه «ترجمۀ تحت­اللفظی یا حتی جابه­جا شده منتج به گفته دستوری صحیحی می­شود، [اما] آن ترجمه در زبان مقصد نامناسب غیرمصطلح و حتی ناشیانه محسوب می‌شود» (ماندی، 1394) که این مسأله به روشنی در ترجمۀ بالا هویدا است. ابیات زیر، نمونۀ دیگری از این موضوع است:

ترجمانی هر چه ما را در دل است
کُلُّ ما فی سِرِّنا أظهَرَتهُ

 

دستگیری هر که پایش در گِلست
کُلّ ما أشقَی بِنا أسعَدتَه

(همان: 33)

در بیت زیر از تعریب هاشمی به جای قید حالت «پرس­ پرسان»، معنای ضمنی آن را با ذکر پرسش­هایی بیان ساخته است که نشان از تغییر ساختار دستوری جمله می­دهد:

پرس­پرسان می‌کشیدش تا بصدر
أینَ کُنتم کَیفَ جِئتُم ههُنا

 

گفت گنجی یافتم آخر بصبر
أنتَ مَنْ أنتَ؟ أنا...قُل مَن أنا

(همان: 27)

یا طبقه و نقش دستوری قید پرسشی «کو» در بیت فارسی در تعریب با دو ساختارهای فعلی «طَلَبُوا» و «رَامُوا» جابه­جا شده است: 

در میان قوم موسی چند کس
طَلَبُوا فُوماً وَرامُوا عَدَسا

 

بی­ادب گفتند کو سیر و عدس
تَرَکُوا النُّورَ وَأمُّوا الغَلَسا

(همان: 27)

3-4-2. تبدیل فعل به اسم

فراوانی تبدیل فعل به اسم برخلاف مورد پیشین در دو ترجمه، نادر و محدود به نظر می‌آید؛ یعنی هر دو مترجم به حفظ ساختار فعلی مقید بوده­اند و این نکته را می­توان ناشی از محوریت فعل در زبان عربی دانست، چراکه سلیقه و ذوق فطری عرب­زبان اهتمام به حدث در گفتارها و توجه به این بخش از جمله­ است (مخزومی، 1986). با این وجود، مثال­هایی از این جابه‌جایی در دو ترجمه ملاحظه شد که مثال­های زیر از آن جمله است:

گفت فرمان ترا فرمان کنم
قَالَ: مُرنِی سَتَرانِی طَائِعا

 

هر چه گویی همچنان کن آن کنم
وَلأَقوالِکِ عَقلِی خَاضِعا

(هاشمی، 1970)

آن­که کشتستم پی ما دون من
قَاتِلی عِشقاً بمن عَنّی سَفَل

 

می­نداند که نخسبد خون من
لَیسَ یَدِری الدَّمُ مِنّی لا یُطل

(جواهری، 1958)

3-4-3. تغییر فاعل جمله

تغییر فاعل جمله یکی دیگر از بخش­های راهبرد «جابه­جایی» است که هاشمی برخلاف جواهری به کرات از آن بهره می­برد و تنها مفهوم و معنای کلی جملات را در ترجمه خود بیان می­دارد؛ برای نمونه:

از خدا جوییم توفیق ادب
یَسألُ العَقلُ مِنْ اللهِ الأدَب

 

بی­ادب محروم شد از لطف رب
فَهوَ لِلخَیرِ وَللفَیضِ سَبَب

(هاشمی، 1970)

یا در تعریب بخش پایانی این حکایت، فاعل «لرزیدن» در تعریب هاشمی با کلمه «رحمن» جایگزین شده است:

می بلرزد عرش از مدح شقی
یَغضِبُ الرّحمنُ مِنْ مَدحِ الشَّقِی

 

بدگمان گردی زمدحش متقی
وَیُسِیءُ الظّنَّ فِیهِ المُتَّقِی

(همان: 69)

این تبدیل­ها و جابه‌جایی­ها که در تعریب هاشمی ملاحظه می­شود، اغلب به علت نوع گزینش قالب معنایی است که مترجم انتخاب کرده و سعی دارد محتوای قصه را در زبان مقصد بازنمایی کند؛ از همین رو، به اقتضای قواعد دستوری زبان عربی، ساختارهای متن مبدأ را در هم شکسته و متناسب با آن، جابه­جایی­های دستوری را انجام می­دهد.

3-4-4. جابه­جایی ساختاری

مقصود از جابه­جایی ساختاری در این بخش، تغییر در ساختارهای قیدی، عناصر دستوری و  نوع جملات در ترجمه است که مترجم به ضرورت یا اختیار به آن گرایش می­یابد. تبدیل برخی از واژه­های مرکب، صفت­های فاعلی یا مفعولی در متن حکایت به جمله­های برساخته از موصول و صله از جمله جابه­جایی­های برجستۀ ساختاری است که در ترجمۀ این داستان دیده می­شود. برای نمونه، در بیت زیر اسم مرکب «ماه­روی» که ترکیب اضافی مقلوب است به شکل جمله صله ترجمه شده است:

آه سردی برکشید آن ماه­روی
وَجَرَی مِنْ عَینِ مَنْ بَاهَی القَمَر

 

آب از چشمش روان شد همچو جوی
وَجهُهَا الماءُ کَنَهرٍ بِالأَثَر

(جواهری، 1958)

و در بیت زیر:

زانکه عشق مردگان پاینده نیست
لا یَعُودُ نحوَنا مَن قَد فَنَی

 

زانکه مرده سوی ما آینده نیست
عَیشُهُ فَانٍ حَلِیفٌ لِلعنا

(هاشمی، 1970)

مترجم به جای معادل­یابی صفت مفعولی «مرده» به جملۀ صله روی آورده است. همچنین در بیت زیر:

بی­ادب تنها نه خود را داشت بد
مَنْ تَناءَی عَنهُ لِلشَّرِّ اقتَرَب

 

بلکه آتش بر همه آفاق زد
ذَاک بُرکانٌ بِهِ الجوُّ التَهَب

(همان: 27)

همانطور که ملاحظه می­شود هاشمی در تعریب بیت بالا به جای صفت مشتق «بی‌ادب»، جملۀ موصول «من تناءی عنه» را آورده و به‌جای جملۀ «نه خود را داشت بد» ضمن تغییر ساختار جمله، «للشرّ اقترب» را جایگزین کرده است. ضمن آنکه ترکیب نفی و استثنای موجود در بیت را به ساختاری مثبت تبدیل کرده تا ترجمه­ای روان ارائه کند. از نظر وینی و داربلنه، عبارات جابه­جا شده از نظر مفهوم، یکسان است، اما دارای ارزش­های لزوماً برابری نیستند (وینی و داربلنه، 1955). این جابه­جایی، گاه از این رو است که ساختار مشابهی در زبان مقصد وجود نداشته باشد و مترجم برای احتراز از ارائه عبارتی ناملموس، ناگزیر از آن است؛ ضمن آنکه قید و بندهای عروضی در ترجمه­های منظوم مورد بررسی، گرایش به این راهبرد را  پر رنگ­تر ساخته است. در مجموع با مقایسه این دو ترجمه به نظر می­رسد مقولۀ «جابه­جایی» در تعریب هاشمی، نمود برجسته و پربسامدتری دارد، چراکه وی در چارچوب الفاظ و ساختار متن مبدأ توقف نمی­کند و عناصر دستوری را طبق زبان مقصد به نظم درمی­آورد. از این جهت ترجمۀ وی در مقایسه با ترجمۀ جواهری به دلیل نزدیک شدن به زبان عربی برای خواننده عرب­زبان روان­تر و طبیعی­تر جلوه می­کند.

3-5. دگرگون­سازی[18]

وینی و داربلنه تعدیل (مدولاسیون) را «تغییر صورت پیام در نتیجۀ تغییر زاویۀ دید»  تعریف کرده­اند (وینی و داربلنه، 1955). از نگاه این دو زبان‌شناس، این روش سنگ محکی مناسب برای تعیین مترجم خوب است (ماندی، 1394).  اساس این روش در ترجمه از تفاوت نظام زبانی و گفتمانی زبان­ها شکل می­گیرد؛ روندی که حاصل آن برقراری تعادل میان متن مبدأ و مقصد است. میزان تعدیل را نوع متن و هدف ترجمه تعیین می­کند. تفاوت­های فرهنگی دو زبان و فاصلۀ زمانی نوشتن اثر و ترجمۀ آن نیز از عوامل مهم در تعیین میزان تعدیل به‌شمار می­روند (صحرایی­نژاد، 1389). در واقع، تعدیل، تغییر در شکل پیام متن اصلی به سبب تغییر در زاویۀ دید و به دو زیر گروه آزاد یا اختیاری و ثابت و اجباری تقسیم می­شود. این دو زیر گروه هم طیف گسترده­ای از پدیده­ها را دربر می­گیرد که در جدول (2) نشان داده شده است.

جدول 2. تعدیل در نظریۀ وینی و دابلنه

اقسام تعدیل

1. ترجمه مفهوم انتزاعی به عینی و برعکس

5. تبدیل معلوم به مجهول

2. ترجمه مفهوم خاص به عام و برعکس

6. تغییر نماد

3. ترجمه کل به جزء و برعکس

7. منفی­سازی متضاد

4. وارونه سازی عبارت

8. کاستی و فزونی در ترجمه

 

3-5-1. تبدیل تصاویر انتزاعی به توصیف عینی

یکی از نمونه­های تعدیل و دگرگون­سازی تبدیل «تصاویر انتزاعی» به «توصیفات عینی و ملموس» یا برعکس است که مثال آن را در تعریب هاشمی شاهدیم. مترجم در بخش «دیدار حکیم از بیمار» با تکیه بر تصاویر محسوس برآمده از صنعت تشبیه به توصیف و بازآفرینی «قصۀ رنجور و رنجوری» می­پردازد و این تعدیل را تنها در برابر عبارت کوتاه «قصۀ رنجور و رنجوری» قرار می­دهد:

قصه رنجور و رنجوری بخواند
وَهوَ یحکِی قِصّةَ الصّیدِ لَهُ
کیفَ صَادَ الظّبی صَیّادَ الظّباء؟
کیفَ حَازَ الظّبی بِالمالِ وَما

 

بعد از آن در پیش رنجورش نشاند
کَیفَ سَهمُ اللّحظِ قَد جَندَلَهُ
کَیفَ وَهوَ الذِّئبُ أمسَی وَهوَ شَاء
حَازَهُ إذ فَرَّ عَنهُ سَقما؟

(هاشمی، 1970)

این نوع تعدیل در ترجمۀ جواهری به علت تکیۀ مترجم بر متن داستان و عدم خروج از چارچوب بیانی مولوی یافت نشد. جواهری این بیت را به شکل ذیل ترجمه کرده است:

قِصّةَ العِلّةِ قَالَ والعَلِیل
بَعدَ ذا أجلَسَهُ عِندَ العَلیل

 

لَهُ أنباهُ عَن الخطبِ الجَلیل
فی الأمامِ یَسئَلُ الرّأیَ النَّبِیل

(جواهری، 1958)

3-5-2. کاستی و فزونی در ترجمه

کاهش و افزایش در ترجمه بخش دیگری از الگوی تعدیل است. واحدهای واژگانی کوچک به دلیل عدول از ساختار نحوی جملات، هنگام ترجمه از زبانی به زبان دیگر، گسترده­تر می­شوند. این کلمه­افزایی «اغلب به دلیل بسط نحوی است» (ماندی، 1397) که در هر دو ترجمه، فراوانی قابل ملاحظه­ای دارد. در اینجا می­توان افزوده­هایی را که مترجم در طول روایت داستان اختیار کرده و به واسطۀ آن معانی ضمنی را روشن می­سازد، جزء این بخش برشمرد. برای مثال، هاشمی در ترجمۀ ابیات نخستین برای پیوند اجزای داستان و نمایش سیر طبیعی صحنه­های داستان، بیتی را اضافه می­کند تا شکاف حاصل از ترجمه برای خواننده محسوس نباشد:

لُعبَةُ الأقدارِ فی دُنیا البَشَر

 

لم تَزلْ تجرِی عَلَیهم فی الصُّوَر

(همان: 15)

یا همین مترجم در بیت زیر به مدد دو استعاره «ظبیة» و «تصطاد» زیبایی کنیزک را به تصویر می­کشد که البته این مفهوم در بیت فارسی موجود نیست:

یک کنیزک دید شه در شاهراه
إِذْ رأتْ عَیناهُ فی ذَاک المجالْ

 

شد غلام آن کنیزک جان شاه
ظبیةً تصطادُ آسادَ الرِّجالْ

(همان: 2)

آوردن معادل­های متنوع برای یک کلمه به صورت عطف یا نعت و اضافه نیز از عوامل توسعۀ نحوی است که در تعریب جواهری از بسامد بالایی برخوردار است و به صورت تکنیک غالب در ترجمۀ وی ملاحظه می­شود. این افزوده­ها اغلب از محدودیت­های ترجمۀ منظوم ناشی شده است. در ترجمۀ هاشمی نیز کاستی و فزونی در ترجمه به علت بازگویی داستان بسیار روی داده و مترجم التزامی به حرکت در مسیر ساختار فارسی داستان نداشته است؛ از همین­رو، گاه تشبیهات و یا تعابیر مجازی در ترجمه او ملاحظه نمی‌شود.

 

3-5-3. ترجمۀ جزء به کل و برعکس

مقصود از ترجمۀ جزء به کل یا عکس آن در نظر گرفتن معنای مجازی واژه است که از جمله رویکردهای راهبرد تعدیل به‌شمار می­آید. نمونه­هایی از این مسأله در تعریب هر دو مترجم ملاحظه می­شود که در جدول (3) آمده است.

جدول 3. تعدیل در معادل­گزینی

واژه­های فارسی

جواهری

هاشمی

دست

ید

أنمل

پیشانی

وجه

وجه

ابر

أمطار

غیث

چمن

روض

روض

سرکنگبین

الخل والانگبین

سالب الصفراء

هلیله

اهلیلج

ممد القوی

بی­باکی و گستاخی

سوء الأدب

سوء أفعال البشر

روغن بادام

دهن اللوز

باعث البهجة

آب

السحاب

الزلال

خوبان

حِسان

عزیزاً قد غلا

برخی از این نمونه­ها را در ابیات زیر ملاحظه می­کنیم:

هر چه بر تو آید از ظلمات و غم
کُلُّ ما تَلقاهُ مِن شِینٍ وَشَرّ 

 

آن ز بی­باکی و گستاخی است هم
صادرٌ مِن سوءِ أفعالِ البشر

(هاشمی، 1970)

در این بیت، شاعر بجای دو صفت زشت خاص، نام کلی زشت­کاری را جایگزین کرده است.

شاد باش و ایمن شو که من
مَعَک أعمَلُ مِثلَ ما المَطَر

 

آن کنم با تو که باران با چمن
عَملَ بِالرَّوضِ لُطفاً وَالزَّهَر

(همان: 29)

برای نمونه در ترجمه «سرکنگبین» و «هلیله» به جای معادل­گزینی با شرح همراه
شده است:

عاقبت سرکنگبین صفرا فزود
بِالقضاءِ الخَلُّ لها وَالأَنگَبینْ

 

روغن بادام خشکی می­نمود
ضاعَفَ الصَّفراءَ أربَی بِالأنِینْ

(جواهری، 1958)

سالِبُ الصَّفراءِ أمسَی مُوجِباً

 

باعِثُ البَهجَةِ أَمسَی مُکرِباً

(هاشمی، 1970)

ثعالبی در «فقه اللغة» «سکنجبین» را که معرب کلمۀ «سرکنگبین» است در زمرۀ کلمات دخیل فارسی در عربی برمی­شمارد (ثعالبی، 2000) و هر دو مترجم این کلمه را به شکل توضیحی بیان داشته­اند. در ترجمۀ جواهری به جای معادل­گزینی، اجزای کلمه مجزا بیان شده و کلمۀ «انگبین» در شکل فارسی خود وارد ترجمه شده است؛ با این تفاوت که هاشمی مفهوم کلمه را تغییر می­دهد و به جای تعریب کلمه به اثربخشی و درمان آن اشاره می‌کند. یا در ترجمۀ کلمۀ «هلیله» که به عنوان قابض به‌کار می­رود و میوه بیضوی شکل به اندازه یک سنجد ریز بوده... و خاص نواحی حاره چون هندوستان است (انوری، 1386) در شعر هاشمی به جای آوردن معادل عربی آن در قالب جملۀ صله توضیح داده شده است.

از هلیله قبض شد اطلاق رفت
والّذِی کَانَ مُمِدّاً لِلقُوَی

 

آب آتش را مدد شد همچو نفت
نَزَفَ القُوّةَ فَاِزدَادَ الجَوَی

(هاشمی، 1970)

3-5-4. تغییر نماد

استفاده از نمادها یکی از ویژگی­های زبان عرفانی است که مولانا در بیان اغراض خود از آن به وفور بهره گرفته است. از نظر بیانی در نماد، برخلاف استعاره، قرینه­ای برای ظهور معنای حقیقی وجود ندارد. یکی از گونه­های تعدیل ترجمه­ای از نگاه وینی و داربلنه، تغییر این پدیدۀ ادبی است که نمونۀ آن در ترجمۀ هاشمی در برگردان این بخش از حکایت «شاه و کنیزک» دیده می­شود:

آرزو می­خواه لیک اندازه خواه
لِیَکُنْ وِفقَ مَساعِیک الأَمَل

 

برنتابد کوه را یکبرگ کاه
فَبِسَعی النَّملِ لا یَأتی الجَبَل

(هاشمی، 1970)

کلمۀ «کاه» نمادی از کوچکی و بی­ارزشی است که هاشمی کلمۀ «نمل» را جایگزین داشته است؛ حال آنکه جواهری معادل این کلمه؛ یعنی «تبن» را ذکر کرده است:

وَرَقٌ فَردٌ مِن التِّبنِ الجَبَل

 

یَقلعُ اقنَع وَاترُکن طُولَ الأَمَل

(جواهری، 1958)

3-6. تعادل[19]

راهبرد دیگر از الگوهای ترجمۀ غیرمستقیم نظریۀ وینی و داربلنه، تعادل است که در ترجمۀ ضرب­المثل­ها و اصطلاحات بسیار راهگشا است. از نظر آن­ها، اصطلاح «تعادل» برای اشاره به مواردی به‌کار می­رود که زبان­ها یک موقعیت یکسان را با ابزار ساختاری یا سبکی مختلف توصیف می­کنند (ماندی، 1394). در این روش به جای ترجمۀ یک جمله یا عبارت، معادل آن در زبان مقصد بیان می­شود، چراکه برخی از عبارت­ها با استفاده از روش تحت­اللفظی یا گرته‌برداری، قابل ترجمه نیست؛ بنابراین، باید معادل آن را در زبان دیگر جست‌وجو کرد (وینی و داربلنه، 1955). در این مثال:

رنجش از سودا و از صفرا نبود
لم تَکُ الصّفرَا یَوماً مَنشَأه
تُعرَفُ الأحطابُ مِنْ ریحِ الدُّخانْ

 

بوی هر هیزم پدید آید ز دود
لا ولا السَّوداءُ کانَتْ مبدأهُ
وَاعتلالُ القلْبِ فی الطَّرفِ یُبانْ

(همان: 76)

دربیت زیر هم هاشمی در برگردان مصرع دوم به معادل­یابی عبارت پرداخته است:

بهر آن است امتحان نیک و بد
إنّ لِلخَیرِ ولِلشَرِّ اِمتَحان

 

تا برآرد کوره از نقره زبد
یَکشِفُ الحرَّ مِن العَبدِ المُهان

(هاشمی، 1970)

از جمله ابیاتی که در این داستان در قالب ضرب­المثل برای بیان عدم تحقق همۀ مرادهای انسان در این دنیا به‌کار رفته، بیت زیر است که در ادامۀ آن ترجمۀ جواهری و هاشمی آمده است:

آن یکی خر داشت و پالانش نبود
وَجَدَ هَذا حماراً مَا وَجَدْ
وَمُذْ البَرذَعةِ قَدْ وَجَدَا

 

یافت پالان، گرگ خر را در ربود
لَهُ مِنْ بَرْذَعَةِ القَصْدِ فَقَد
قَطَّعَ الذِّئبُ الحمارَ قَدَدا

(جواهری، 1958)

و ترجمه این بیت در شعر هاشمی به شکل زیر آمده است:

رُبَّ حافٍ لم یجِدْ مَا یَنعلُهْ

 

وحِمارٍ لم یجِدْ مَنْ یحملُهْ

(هاشمی، 1970)

چنان­که ملاحظه می­شود در ترجمۀ لفظ­گرایانۀ جواهری، توجه به زبان مبدأ بوده است و نه مقصد؛ از این جهت معنا و الفاظ این مَثَل دقیقاً مطابق با بیت فارسی آورده شده است و این نکته در دیگر گونه­های بیانی، چون استعاره و کنایه نیز ملاحظه
می­شود که شاعر ترجمۀ تحت­اللفظی را به انتخاب معادل همسو ترجیح داده است. در حالی که هاشمی روش «جایگزینی» مَثَل را برگزیده و با آوردن معادل مثل به
عربی، عبارت کاربردی و مأنوس را ترجیح دادهو در مصرع دوم نیز به بسط مثل پرداخته است.       

نمونه­های دیگری که در راستای تعادل در این دو ترجمه دیده می­شود:

 

شاه بود شاه بس آگاه بود
مَلِکاً کَانَ بَعِیداً فی النَّظَر

 

خاص بود خاصه الله بود
وَقَرِیبَ القَلبِ مِن رَبِّ البَشَر

(همان: 69)

و معادل­یابی «خونبها»:

اسب تازی برنشست دلشاد تاخت
فَرِحاً ظَهرَ الجَوادِ رَکِبا
دیةً مِن دَمِهِ تِلکَ الخلع

 

خونبهای خویش را خلعت شناخت
وَإلی حَتفِهِ عدوا ذهبا
عَدَّ فی مَوتِهِ هَامَ ولع

 (جواهری، 1958)                   

3-7. همانندسازی[20]

هفتمین راهبرد پیشنهادی وینی و داربلنه، «همانندسازی» است که در معادل­یابی واژگانی یا واحدهای بزرگ‌تر از آن روی می­دهد. از نگاه این دو زبان­شناس این زیرگروه، افراطی­ترین روش ترجمه است. روندی که توسط آن یک مفهوم ویژه با دیدگاه خاص زبان مقصد هماهنگ می‌شود. در چنین مواردی مترجمان مجبورند معادلی مشابه را برای بیان مقصود به‌کارگیرند. به عبارت دیگر، «یک پیام که در موقعیت مشابه دیگری بیان می­شود که در ارتباط با اصطلاحات یا نهادهای فرهنگی باشد» (وینی و داربلنه، 1955). این روش در واقع نوعی معادل‌سازی فرهنگی است، زیرا در برابر واژۀ فرهنگی معادلی قرار می­دهیم که در موقعیت مشابه در زبان مقصد به‌کار می­رود.

به اعتقاد غالب صاحب­نظران این بخش «هنگامی که یک نماد، ضرب­المثل یا کنایه در هر دو زبان مبدأ و مقصد هم از نظر بازتاب مفهومی و هم از نظر شکل و تصویر احساسی و عاطفی به‌کار گرفته شده، یکسان باشد، جایگزینی معادل دقیق و همسنگ آن در زبان مقصد در اولویت قرار می­گیرد» (نصیری، 1390) تا نقش و تأثیر معادل ادبی یا عنصر فرهنگی در زبان مقصد محسوس باشد (ر.ک؛ نیومارک، 1988). البته به دلیل اشتراکات فرهنگی نزدیک در محدودۀ دو زبان عربی و فارسی، مسألۀ همانندسازی در ترجمه تاحدودی کمرنگ می­شود.

 شربت و ادویه و اسباب او
فَعَقاقِیرُ وَجُلّابُ وَما
ذَهَبَ کَالرِّیحِ وَالشَّأنُ افْتضَح

 

از طبیبان ریخت یکسر آبرو
دَبَّروا مِنْ غَیرِ أسبابِ السَّمَا
لِلأطبّاءِ وَلِلملکِ اتَّضَحْ

(جواهری، 1958)

در این مثال از برگردان منظوم جواهری، معادل قیدی «یکسر» را که بیانگر بی­حاصلی و بی­اثری کلّی و آنی داروی حکما است را در عبارت کاربردی «ذهب کالریح» (همچون باد رفت) بیان داشته است. همچنین برای تعبیر کنایی «ریختن آبرو» از جملۀ کاربردی و روان «الشأن افتضح» در زبان عربی بهره گرفته است تا مخاطب بدان انس داشته باشد.

گاه انتخاب معادل که مضمون فرهنگی و اعتقادی ویژه‌ای دارد، مترجم را به تصرّف در ترجمه وامی‌دارد. برای نمونه این بخش از شعر «کنیزک و شاه» را هاشمی این­گونه ترجمه می­کند:

ای مرا تو مصطفی من چون عمر
کَالنَّبِی المُصطَفَی قَدْ صِرْتَ لی

 

از برای خدمتت بندم کمر
وأنا مِنْکَ بِحُبّی کَعَلِی

(هاشمی، 1970)

همانطور که ملاحظه می­شود هاشمی در این بخش با تکیه بر ارزش­های فکری خود که برگرفته از نگرش مذهبی و تلقی ایدئولوژیک اوست پا از دایرۀ وفاداری به متن مثنوی بیرون نهاده و به جای نام خلیفۀ دوم که در بیت ذکر شده است، نام امام علی (ع) را قرار می­دهد و عشق دوسویۀ پیامبر و امام علی را به تصویر می­کشد. این تعدیل و تغییر لغوی از جنبۀ سلبی ترجمه به‌شمار می­آید. تغییر تشبیه نیز از موارد همانندسازی است که در بیت زیر از هاشمی دیده می­شود. در این بیت شاعر پیکر نحیف کنیزک را که بر اثر بیماری چون مو شده است به «خیال» تشبیه می‌کند که تشبیهی متعارف و متداول در ادب عربی است؛ اصطلاحی چون «مختل الجسم» (نحیف الجسم) نشان از این مسأله دارد، اما تشبیه موجود در مصرع دوم در دل ترجمه محو شده و عبارتی دیگر جایگزین آن می­شود:

آن کنیزک از مرض چون موی شد
نحلَ الجِسْمُ وَأمْسَتْ کَالخیَالْ

 

چشم شه از اشک خون چون جوی شد
وَأغتدَی السُّلطانُ مِنْهَا فی خَبَالْ

(هاشمی، 1970: 19)

این بیت از حکایت مثنوی در ترجمۀ جواهری به شکل زیر آمده است:

حَیثُ تِلکَ الأمةُ بِالأَلم
مُقلَةُ السُّلطانِ دَمعَاً کَالدَّم

 

شَعرَةً عَادَتْ وَلُبَّ القَلَمْ
قَدْ جَرَتْ نهراً وَرَی مِنْ ضَرَم

(جواهری، 1958)

بحث و نتیجه­گیری

در این مقاله تعریب منظوم داستان «شاه و کنیزک» مثنوی بر پایۀ هفت راهبرد ترجمانی «وینی» و «داربلنه» مورد ارزیابی قرار گرفت. دستاورد حاصل از این بررسی در موارد زیر خلاصه می­شود:

1- برگردان جواهری به دلیل بهره­گیری پربسامد از شیوۀ وام­گیری و برگردان لغوی به متن مبدأ نزدیک است درحالی که هاشمی با آزادی نسبی نسبت به گزینش معادل­ها اقدام کرده و بیشتر از الگوهای ترجمۀ غیرمستقیم و ضمنی و به طور خاص از تکنیک­های تعدیل و جابه­جایی، بهره برده و ترجمه­ای روان ارائه داده است.

2- در ترجمۀ جواهری التزام به مضمون و قالب­های معنایی زبان مبدأ و نیز اهتمام به حفظ ساختارهای زبان مثنوی به طور چشمگیر بیشتر از تعریب هاشمی است؛ چنان که از میان سه تکنیک ترجمۀ مستقیم، «ترجمۀ لغوی» بیشترین و «گرته­برداری» کمترین فراوانی را دارد. این مترجم هر جا که عرصۀ ترجمۀ منظوم را تنگ می­یابد به شرح اصطلاحات و عبارات مثنوی در پانوشت اقدام می‌کند. با این توصیف، وفاداری جواهری به متن مثنوی و رعایت امانت در ترجمه به گونۀ قابل ملاحظه­ای بیشتر از هاشمی است.

3- با توجه به تفضیل تکنیک ترجمۀ لغوی از نگاه وینی و داربلنه باید گفت که ترجمۀ جواهری در مقایسه با ترجمۀ هاشمی به دلیل رعایت اصل متن شعری بر آن برتری دارد؛ هر چند که خواندن متن ترجمه گاه برای مخاطب دشوار می­نماید، اما شروحی که در ذیل ترجمه و در قالب نثر بیان داشته، این نقیصه را تا حدودی مرتفع می­سازد.

4- حذف و تعدیل مضامین از رویکردهای ترجمۀ هاشمی است. وی به جای تعریب دقیق ابیات، گاه به بازآفرینی مضمون داستان پرداخته و به تصریح و تفسیر معانی ضمنی می­پردازد تا درک داستان برای خوانندۀ زبان دوم سهل شود. هاشمی در این کار از سیر طبیعی داستان هم غافل نمی­شود و تغییر و تعدیل او در راستای روان کردن حکایت و به تعبیری ایجاد تأثیر برابر است.

5- در ترجمۀ جواهری ذکر معادل­های متنوع برای یک کلمه به صورت عطف، نعت و اضافه ملاحظه می­شود که از عوامل توسعه نحوی است و به صورت تکنیک غالب در ترجمۀ وی به‌شمار می­رود.

6- تلاش هاشمی برای ارائۀ یک متن روان با تکیه بر تکنیک­های ذکر شده درترجمۀ غیرمستقیم ستودنی است، اما در واقع او ویرایش دومی از مثنوی را خلق کرده است و مثنوی واقعی از ترجمۀ او جز در محتوا رخت بربسته و حتی معانی را هم بیشتر با دیگرگونه­سازی ارائه کرده است.

تعارض منافع

تعارض منافع ندارم.

ORCID

Aliasghar Shahbazi

 

https://orcid.org/0000-0002-5677-0229

Mostafa Parsaeipour

 

https://orcid.org/0000-0001-9174-917X



[1]-Azadi Booger,O. and Patten, S.

[2]- Kafafi, A.

[3]- Al-Vefagh

[4]- Azzam, M.

[5]- Vina, J-P.

[6]- Darbelnet, J.

[7]- House, J.

[8]- Translation Quality Assessment

[9]- Functional Approach

[10]- Comparative Stylistics of French and English

[11]- Borrowing

[12]- Anani, M.

[13]- Calque

[14]- Literal Translation

[15]- Newmark, P.

[16]-Palumbo, G.

[17]- Transposition

[18]- Modulation

[19]- Equivalence

[20]- Adaptation

Annani, M. (2003). Theory of Hadith Translation: Introduction to the Subject of Translation Courses. Cairo: Egyptian International Company for Publishing. [In Arabic]
Anvari, H. (2007). Sokhan Dictionary. Tehran: Sokhan. [In Persian]
Azadibugar, O. and Patten, S. (2018). Coleman Barks' Translations of Rumi in America. Translated by Mostafa Hosseini. Translator Quarterly. 27(64). 85-92. [In Persian]
Azarnoosh, A. (2009). Manners of Persian Influence in Pre-Islamic Arabic Culture and Language. Tehran: Toos Publications. [In Persian]
Azzam, A. W. (2013). Chapters from Al-Masnavi. Cairo: Hindu Foundation for Education and Culture. [In Arabic]
Basri, M. (1994). A'lam al-Adab in Iraq al-Hadith. London: Dar al-Hikma. [In Arabic]
Forouzanfar, B. al-Z. (2002). Masnavi Hadiths and Stories. Edited by Hossein Davoodi. Tehran: Sepehr. [In Persian]
Ganji, N. and Eshraghi, F. (2013). Contemplation on the Works and Sources of Rumi Research in the Arab World. Research in Mystical Literature (Gohar Goya). 3(7). 159-186. [In Persian]
Hashemi, M. J. (1970). Anecdotes and Lessons from Al-Masnavi. Beirut: Dar al-Haq. [In Arabic]
Hosseinzadeh, A. (2013). Translation of the Metaphors of the First Book of Masnavi and Manavi: Nicholson’s and Mujaddidi’s Methods and Approaches. Master’s Thesis. Ferdowsi University of Mashhad. [In Persian]
House, J. (2013). Translation Criticism: A Function-Oriented Approach. Translated by Golrokh Saeidnia. Tehran: Qatreh. [In Persian]
Javaheri, A. (1958). Jawaher al-Athar in the Translation of Masnavi of Maulana by Khodavardgar Mohammad Jalaluddin Al-Balkhi Al-Rumi’s Poetry. Tehran: Tehran University Press. [In Arabic]
Kafafi, M. Abd- S. (1966). Masnavi Jalal al-Din al-Rumi: The Great Sufi Poet. Beirut: Al-Muktabah al-Asri. [In Arabic]
Kasaei, K. (2012). Tazi-Looking Persians: The Etymology of Persian-Arabic Words. Lesan Mobin Quarterly. 3(8). 224-236. [In Persian]
Khaledi, W. A. M. (2016). Sheikh Abdul Aziz Al-Jawahiri: His Life and Poetry (1887-1978). Studies in Subject and Art. Journal of Arabic Language and Etiquette. 1(24). 275-316. [In Arabic]
Khaqani, A. (1988). The Poets of Al-Ghari or Al-Najafiyat. Al-Hadi Al-Hadi Al-Ashar (2nd ed.). Qom: The Library of the Great Ayatollah Al-Marashi Al-Najafi. [In Arabic]
Makhzoumi, M. (1986). Arabic Grammar: Criticism and Justification (2nd ed.). Beirut: Dar al-Ra'id al-Arabi. [In Arabic]
Moqa’ Al-Wefaq On Lain (2018). The Arab Court of Mawlana Jalal al-Din al-Rumi. the Diwan of Lovers and the Fountain of Tastes. Article No. 224129: http://www.al-vefagh.com/News/224129.html. [In Arabic]
Munday, J. (2015). Introducing Translation Studies: Theories and Applications. translated by Ali Bahrami and Zeinab Tajik. Tehran: Rahnama. [In Persian]
Najafi, A. (2012). Let's Avoid Mistakes (17th ed.). Tehran: Markaz University Press. [In Persian]
Nasiri, H. (2011). Method of Evaluation and Quality Assessment of Texts Translated from Arabic to Persian. Tehran: Samt. [In Persian]
Niazi. Sh. and Ghasemi Asl. Z. (2018). Patterns of Translation Evaluation (Based on Arabic Language). Tehran: University of Tehran Press. [In Persian]
Palumbo, G. (2013). Key Terms in Translation Studies. translated by Farzaneh Farahzad and Abdullah Karimzadeh. Tehran: Qatreh. [In Persian]
Parsanasab, M. (2014). A New Perspective on the Bibliography of the Story of the King and the Maid. Kavoshnameh Quarterly. 15(28). 39-66. [In Persian]
Ranjbar, I. (2007). Analysis of the Story of the King and the Maid in Rumi's Masnavi. Research in Mystical Literature. 1(3). 143-166. [In Persian]
Shir, E. (2007). Persianized Arabic Words. translated by Hamid Tabibian. Tehran: Amirkabir. [In Persian]
Tha'labi, Abu M. A. M. (2000). Fiqh and Secrets of the Arabic Language. Beirut: Al-Maktab al -Asriah. [in Arabic]
Vinay, J-p. and Darbenlent, J. (1995) Comparative Stylistics Of French And English: A Methodology For Translation. Paris: Didier.