Document Type : Research Paper
Author
Associate Professor, Department of Arabic Language and Literature, Mohaghegh Ardabili University, Ardabil, Iran
Abstract
Translation of proverbs is a cultural translation due to its high cultural capacity and its various levels. The difference between the cultural signs of the source language and the target language and its multiple variables has made the process of translating proverbs one of the most fundamental challenges for translators. Ignoring this leads to the failure of translation and communication functionality and it has led to a gap between the source text and the target audience. Finally, it leads to a discourse gap between the two languages of origin and destination at the general level of communication. Using a descriptive-analytical approach and following the example of literary translation theory, this study seeks to examine the discourse gap caused by cultural variables in the translation of Persian and Arabic proverbs and provide a way to the interaction–oriented translation according to the principle of cultural continuity between the two languages. In this regard, the rotation of the cultural symbols of the proverbs in the two languages is the proposed solution of this article. This is analyzed according to the model of the insightful translation of Roman Jacobsen and Alfred Schutz’s semiotics triangle. In the process of translating Persian and Arabic proverbs in the context of the rotation of cultural symbols, native and cultural schemas of proverbs in the source language are recreated with conventional patterns in the target language. Thus, the unbalanced and unconventional cultural symbols of the two languages turn from an unexplained and understandable set. As a result, there is a discourse attachment between the proverbs of the two languages and their cultural carriers. The process of rotating cultural signs is done only in the context of the association of the cultural signs of the source language among a series of conventional and normal signs of the target language. This chain of conventional and normal signs in the target language is called ̏Sepehr Sign ̋. According to such a thing, the cultural signs of Arabic proverbs enter the space inside Sepehri and the cultural signs of Persian proverbs interact with other cultural signs in Persian language and as a localized cultural sign in Sepehr, it becomes a sign of the target language (Persian) and thus, the cultural continuum of two-pronged proverbs is performed.
Keywords
ترجمه از دیرباز و در کنار کارکرد اصلی خود (انتقال و مبادلۀ زبان و پدیدههای بینازبانی) همواره نقطه عطفی در تعامل فرهنگها و تمدّنهای مختلف نیز بشمار میرود. از اینرو، میتوان آن (ترجمه) را فرآیندی بینازبانی و بینافرهنگی بدانیم. در متونی همچون ضربالمثلها که بارزترین میراث فرهنگی هر زبانی محسوب میشوند، چه بسا کارکرد بینافرهنگی ترجمه، برجستهتر از کارکرد بینازبانی آن بوده؛ چنانچه میتوان ترجمۀ ضربالمثلها را «ترجمهای فرهنگی»[1] دانست. این گفته بدان معنا است که در ترجمۀ ضربالمثلها، مقولۀ انتقال و انطباق مؤلفههای فرهنگی دو زبان {مبدأ و مقصد} اولویت اساسی مترجم است. البته این مهم آنگونه که مینماید، کار چندان آسانی نیست؛ چراکه در یک سو، «فرهنگ» خود مفهومی کلی است که دارای متغیّرهای مختلف تاریخی، اجتماعی و فرهنگی است و در سویی دیگر، بهموازات فراوانی زبانی در جوامع بشری، شاهد فراوانی فرهنگی نیز هستیم. با این اوصاف، ترجمۀ ضربالمثلها و نشانههای فرهنگی آنها در زبانهای مختلف بیش از آنکه به برگردان صِرف واژگانی محدود شود، نیازمند الگویی است تعاملمحور که با درنظر گرفتن تفاوتهای بینافرهنگی به ارتباط و پیوست میان دو جامعۀ زبانی {مبدأ و مقصد} منجر شود. در همین راستا، الگوی پیشنهادی مقاله حاضر، ترجمهای است بینافرهنگی و ناظر بر «چرخش نشانههای فرهنگی» عبارتهای تمثیلی دو زبان.
«چرخش نشانههای فرهنگی» مَثَلها در راستای ترجمه، فرآیندی است که به موجب آن، نشانههای فرهنگی زبان مبدأ به کمک نشانههای فرهنگیِ بومی شده در زبان مقصد در فضایی موسوم به «سپهرنشانهای» برابریابی و بازآفرینی میشود. البته الگوی یادشده از رهگذر «ترجمه بینانشانهای» رومن یاکوبسن[2] و «مثلث نشانهشناسی» آلفرد شوتز[3] نیز تبیین شده است. در واقع، این مقاله درصدد است تا با استناد به مطالعات کتابخانهای و اتـخاذ رویکرد توصیفی- تحلیلی با طرح این مهم (چرخش نشانههای فرهنگی) در ترجمۀ ضربالمثلها از عربی به فارسی، راهکاری مناسب در راستای ترجمهای ارتباطی و تعاملمحور ارائه دهد تا بهموجب آن، پیوستاری گفتمانی میان دو زبان و مخاطبان آن تحقق یابد. در این میان، سوالی که پیش میآید این است که فرآیند «چرخش نشانههای فرهنگی» در ترجمۀ مَثَلها از عربی به فارسی چگونه به پیوست و اتصال گفتمانی دو زبان منجر میشود؟ و اینکه این فرآیند با کاربست چه ساز وکارهایی تحقق مییابد؟ همسو با این سوالات، فرضیههایی نیز قابل طرح است؛ فرضیههایی از قبیل اینکه شکلگیری «سپهرنشانهای» در فضای بینانشانهای که به موجب آن بتوان فرآیند «چرخش نشانههای فرهنگی» عبارتهای تمثیلی را در راستای ترجمۀ بین دو زبان فارسی و عربی تحقق بخشید، بهترین راهکار برای ترمیم گسست گفتمانی و رسیدن به تعامل فرهنگی دو زبان است.
1. پیشینۀ پژوهش
در ارتباط با هر کدام از کلیدواژههای «ترجمۀ فرهنگی» و «ضربالمثلها» بهطور جداگانه، پژوهشهایی انجام گرفته که از آن جمله: مقالۀ محسن جاذب و صابر زاهدی با عنوان «ترجمۀ بیننشانهای و تحریف فرهنگی؛ بررسی موردی: تصویرگری در ترجمۀ رباعیّات خیّام» مقوله مصوّرسازی عناصر فیزیکی و غیرفیزیکی رباعیّات در متن ترجمه را که متناسب با معیارها و کلیشههای غربی بوده بهعنوان نوعی ترجمۀ بینانشانهای و بهمثابه دستکاری و تحریف متن و فرهنگ اصلی بررسی میکند.
قاسم درزی و احمد پاکتچی در مقالۀ «نقش ترجمه فرهنگی در مطالعات میان رشتهای با تأکید بر الگوهای نشانهشناسی فرهنگی» نشانهشناسی فرهنگی مبتنی بر سه الگوی «دیگری فرهنگی»، «کریولسازی» و «سپهرنشانهای» را شیوهای برای برقراری ارتباط میانفرهنگی و دستیابی به زبان مشترک بین رشتهای معرفی میکند.
شهریار نیازی و حافظ نصیری در مقالۀ «ارزش فرهنگی ترجمۀ ضربالمثلها و کنایات (عربی – فارسی)» ضمن بررسی برخی از مهمترین عناصر فرهنگی دو زبان (عربی-فارسی) به بیان جایگاه ضربالمثلها و کنایات در بین این عناصر و روشهای معمول در ترجمه آنها میپردازند.
علیرضا حاجیاننژاد و سلمان میرفت در مقالۀ «میزان ترجمهپذیری عناصر فرهنگی و... در خطبۀ 108 نهجالبلاغه» با بررسی امکان ترجمهپذیری عناصر فرهنگی این خطبه، روش تلفیقی و ترکیبی از ترجمۀ برابر و معادل در فرهنگ مقصد را به عنوان یکی از موفقترین و کاربردیترین روشها معرفی میکنند.
حامد صدقی و فاطمه کیادربندسری در مقالۀ «چگونگی ترجمۀ عنصر فرهنگی «نهادها، آداب و رسوم، جریانات و مفاهیم» در ترجمههای عربی به فارسی با تأکید بر چارچوب نظری نیومارک» به نقد و بررسی برخی از ترجمههای منتخب آثار داستانی «غسّان کنفانی» پرداخته و درنهایت به این نتیجه میرسد که مترجمان با بهرهگیری از روش «معادل فرهنگی» تا حدود زیادی توانستهاند با موفقیت از عهدۀ ترجمۀ عناصر فرهنگی برآیند.
مزدک بلوری در کتاب «چرخش فرهنگی در مطالعات ترجمه» که دربردارندۀ مجموعه مقالاتی از نظریهپردازان حوزۀ ترجمه همچون «آندره لفور[4]، سوزان بسنت[5] و مری اسنبل هوربنی[6]» است، مسائلی چون بررسی ترجمهها با توقعات فرهنگها از ترجمه، نقش قدرت در تولید، انتشار و توزیع ترجمهها و همچنین تحلیل نقش ترجمه در ساختن فرهنگها، تثبیت استعمار و شکل دادن به گفتمانهای نوظهور در زمره مباحث مورد علاقه ترجمهپژوهان از جمله کلیدواژههای مورد بحث در این کتاب است.
آنچه مقالۀ حاضر را در مقایسه با پژوهشهای اشاره شده متمایز ساخته، بهرهگیری از الگوی نشانهشناختی بهعنوان رویکرد نوین ترجمه در قالب کاربست دو نظریۀ نقدی مشهور در این حوزه است. با این توصیف، میتوان به اهمیت موضوع پژوهش حاضر، الگوی نقدی پیشنهادی آن و راهکاری که در راستای ترجمهای تعاملمحور ارائه میکند، اشاره کرد.
2. ترجمه به مثابۀ پدیدهای بینافرهنگی
ورود مطالعات زبانشناختی به حوزۀ ترجمه -که زبان و مؤلفههای زبانی را کانون ترجمه قرار داده است- برخی از دریافتها و برداشتهای ناصحیحی را در این خصوص بهدنبال داشته است. برداشتهایی که ناشی از نگرش تکبعدی و یکجانبه به فرآیند ترجمه است که بهموجب آن، ترجمه را صرفاً محدود به ساختار زبانی متن کرده و فراتر از آن نمیرود. تعریفی که تیلر[7] بیان میکند، خود مؤیّد چنین تصوری از ترجمه است. وی با لحنی قاطعانه مینویسد: «بیتردید، ترجمه یک پدیده زبانی است» (مانفردی، 1394). بدیهی است چنین برداشتی از ترجمه، سطحی و محدود خواهد بود، ضمن آنکه ظرافتهای متعدد متن مبدأ را بهخوبی در متن مقصد انعکاس نخواهد داد. لااقل در خوشبینانهترین حالت، نقش مسائل {صِرف} زبانی را بهعنوان عامل سرنوشتساز در ترجمه معرفی میکند. بنابراین، بجا است که با نگاهی تعدیلی ترجمه را صرفاً محدود به انتقال زبان و مؤلفههای زبانی متن نکرده، بلکه در کنار آن، نقش و عاملیّت دیگر عناصر و مؤلفههای متن را نیز مورد توجه قرار داد. در همین راستا گفته میشود: «ترجمه به مثابۀ عامل انتقال عوامل زبانی و فرازبانی متن مبدأ به متن مقصد است» (گرجامی و همکاران، 1396). حتّی با فرض اینکه زبان و مؤلفههای زبانیمحور پژوهشهای ترجمهشناسی است، نباید غافل از این حقیقت بود که زبان بهعنوان پدیدهای متکثّر و چندلایه با مؤلفههای مختلفی در ارتباط است و در این میان، فرهنگ و عناصر فرهنگی یکی از مؤلفههای جداییناپذیر زبان است. ارتباط زبان و فرهنگ چنان ارتباط عمیق و دوسویه است که تصوّر یکی بدون تصوّر دیگری غیرممکن است. از اینرو، وقتی از فرهنگ صحبت به میان میآید، زبان هم بهعنوان یکی از عناصر آن مورد توجه قرار میگیرد (قنبری خانقاه، 1386). با چنین توصیفی، اگر ارتباط زبان و فرهنگ را بدیهی بدانیم در درک ارتباط فرهنگ و ترجمه چندان مشکل نخواهیم داشت (همان). در این راستا گفته میشود «ترجمه روشی برای برقراری رابطه میان دو فرهنگ است» (علیزاده، 1389). نجومیان با اذعان به این مهم، نقش ترجمه را در گفتوگومندی و تعامل فرهنگها نقشی انکارناپذیر میداند و مینویسد: «ترجمه، فرآیندی است که طی آن، دو یا چند فرهنگ با یکدیگر گفتوگو میکنند» (نجومیان، 1390). این گزارهها بهخوبی قلمرو ترجمه و کارکرد اساسی آن را در انتقال سازوکارهای فرهنگی نشان میدهد. بررسی دقیق تاریخ ترجمه نیز نشان میدهد که ترجمه بهعنوان نقطه عطفی در تعامل فرهنگها و تمدّنها همواره مورد توجه بوده است (امیرشجاعی و قریشی، 1395). بنابراین، براساس آنچه گفته شد، میتوان ترجمه را بهعنوان پدیدهای بینافرهنگی بهشمار آورد.
3. ضربالمثلها و ظرفیتهای فرهنگی آنها
یکی از بارزترین جلوههای ادبیات شفاهی یا عامیانه[8] هر ملّتی ضربالمثلهای آن ملّت است. ضربالمثلها بارزترین میراث فرهنگی هستند که آینۀ تمامنمای سنّتها، باورها و هنجارهای یک جامعه بوده و به نوعی هویّت فرهنگی، اجتماعی و ادبی آن جامعه بهشمار میرود. میتوان با توجه به ماهیّت فرهنگی برجسته ضربالمثلها، اصطلاح «زبآهنگ» را در مورد این نوشتار بهکار برد. «زبآهنگ عبارت است از ساختارها و عباراتی از زبان که نما و شِمای فرهنگی یک قوم را نشان میدهد» (فارسیان و همکاران، 1395 و پیشقدم، 1391). این نوع ادبی را میتوان از کهنترین وسایل و ابزارهای تعبیر ادبی دانست که از جایگاه زبانی ویژهای برخوردار است (صاحبی، 1381). از آنجا که مَثَلها دارای خاستگاه فرهنگی عریق و ریشهداری است و با توجه به اینکه فرهنگ در مفهوم کلی خود تلفیقی از لایههای مختلف اجتماعی، تاریخی و تخیّلی زبان است (کرامش، 1390)، از اینرو، میتوان این محصول فرهنگی را دارای ساختاری متکثّر و چندلایه دانست که وامدار بسیاری از حقایق زبانی، تاریخی، اجتماعی، جغرافیایی و... است. در این راستا گفته میشود: «مَثَلها در هر جامعه و ملّتی، ارتباط خاصّی با اوضاع تاریخی و اجتماعی آن جامعه دارد. ضمن آنکه وضعیت جغرافیایی یک ملّت نیز پیدایش و ظهور امثال خاصّ مربوط به همان ناحیه را موجب میشود» (صاحبی، 1381). بهعبارت دیگر، میتوان گفت که مَثَلها در هر ملّتی برحسب اختصاصات قومی و فرهنگی، جغرافیایی و اجتماعی آن ملّت ویژگی خاصّی یافته است. این عبارت بدان معنا است که به موازات تعدّد اقوام و جوامع مختلف و ساختار تمثیلی آنها با بافتهای فرهنگی متفاوت و لایههای زبانی، تاریخی، اجتماعی و جغرافیایی آن روبهرو خواهیم بود و همین مسأله فرآیند ترجمۀ ضربالمثلها را به یکی از پیچیده ترین و البته چالشبرانگیزترین حوزههای ترجمۀ متون ادبی تبدیل کرده است.
4. محدودیت ترجمۀ ضربالمثلها و گسست گفتمانی
در تعریفی که گرت یگر[9] از ترجمه بیان میکند، بیشتر بر جنبۀ ارتباطی ترجمه تأکید کرده و مینویسد: «اساس و جوهرۀ ترجمه، حفظ ارتباط {بین خواننده و متن} است» (ن.ک: حقّانی، 1386). بدین منظور و در راستای تحقق کارکرد ارتباطی ترجمه، خوانندۀ زبان مقصد همان ارتباطی را با ترجمه برقرار میکند که خوانندۀ زبان مبدأ با متن اصلی برقرار کرده است. چنین برداشتی، فرآیند ترجمه را به کنشی تعاملی در راستای رسیدن به مفاهمه (فهم مشترک) بینافردی و بینازبانی تبدیل میکند. این تعامل و ارتباط صرفاً در چارچوب نشانههای لغوی زبان خلاصه نمیشود. چنان که گفته میشود برای تولید کنشی متناسب و ایجاد ارتباطی موثّر، تنها شناخت صورتهای زبانی بدون در نظر گرفتن اهداف، نقشها و کارکردهای این صورت{های زبانی} کافی نیست (فارسیان و همکاران، 1395). مسلمّاً ارتباطی که برمبنای {صرفاً} ارتباط و تعامل نشانههای لغوی دو زبان {مبدأ و مقصد} شکل بگیرد، ارتباطی عمیق و مستحکم نخواهد بود و در نتیجه به گسست و شکاف میان دو زبان منجر خواهد شد. ضمن آنکه -همانطور که گفته شد- زبان، پدیدهای متکثّر و چندبعدی (چندلایه) است و برای نقشپذیری بهعنوان ابزار ارتباطیِ مفید و ثمربخش باید همۀ ظرفیتهای موجود در آن مدّنظر قرار گیرد. در ترجمۀ متنی چون ضربالمثلها -با توجه به وجه غالب فرهنگی آنها - چنین ضرورتی بیش از پیش احساس میشود بهطوری که میتوان ترجمۀ ضربالمثلها را بیش از آنکه ترجمۀ زبانی بهشمار آورد، ترجمهای فرهنگی[10] بدانیم.
ترجمه در اینجا بهمعنای بازسازی متن و معنایی است که در فرهنگی دیگر قرار دارد و نه صرف برگردان آن (درزی و پاکتچی، 1393). البته باید گفت این مهم {ترجمۀ فرهنگی} آنگونه که در ظاهر مینماید، مسأله سادهای نیست؛ چراکه فرهنگ در مفهوم کلی خود دارای متغیّرهای فراوانی است. فرهنگ به نوبهخود در سه سطح، قابل توصیف است: 1- سطح معناهای زیرمتنی (ژرفساختی)، 2- سطح فرهنگ بهمثابه نظامی (نشانهای) از متون و 3- سطح فرهنگ بهمثابه مجموعهای از کارکردها که در خدمت متون هستند (سجودی، 1390). بر این اساس، کنش ارتباطی موردنظر در ترجمه، ناظر بر تمامی این سطوح فرهنگی است و این امر به نوبهخود، تحقق ترجمۀ تعاملمحور را دشوار میکند. ضمن آنکه معیارهایی که براساس آن، اعضای یک فرهنگ متونی را انتخاب میکنند تا هویت فرهنگی آنها را توضیح دهد از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت است؛ زیرا این حقیقتی است که هر فرهنگ مفهوم خودش را از متن گسترش میدهد و اغلب، متونی را که با هویت خودش بیارتباط هستند بهعنوان «نامتن» دستهبندی میکند (همان: 330). ضمن آنکه برخی فرهنگها مشخصاً حتّی امکان هیچ نوع تجدیدنظری در ارزشهای خود را مجاز نمیدانند. براین اساس، باید گفت «در تعامل بین دو فرد {و دو زبان} با فرهنگ متفاوت، چنانچه هر یک از طرفین گفتوگو (تعامل) نتوانند بخش مفروض انگارۀ فرهنگی را درک کند، دچار شگفتی، سوءبرداشت یا برداشت غلط میشود؛ بنابراین، مقصود و منظور طرف مقابل را درک نمیکند و ارتباطی ناموفق رخ میدهد (فارسیان و همکاران، 1395). بدیهی است چنین تمایز و تفاوتی در سطح فرهنگی، پیوند نشانهای میان نشانههای زبانی متن مبدأ و متن مقصد در ترجمه را از بین برده و بهدنبال خود، کارکرد ارتباطی آن {ترجمه} را خنثی میکند. در این راستا گفته میشود «تعارض و اختلاف شدید میان رمزگان نشانهای گروهها و طبقات اجتماعی {و زبانی} متفاوت و متباین، باعث گسست بیش از پیش نشانهها از یکدیگر و عدم درک متقابل و در نتیجه، ظهور ناهنجاریهای متعدّد و تنشهای فراوان میشود (سلیمی کوجی و سکوت جهرمی، 1394). چنین حالتی در بافت فرهنگی متون مورد ترجمه، موجب تقابل و برخورد «فرهنگ خودی» و «دیگری فرهنگی» شده، شکاف میان متن مبدأ و مخاطبان متن مقصد را بهدنبال داشته و درنهایت به گسست نشانهای دو زبان {مبدأ و مقصد} منجر خواهد شد. بدیهی است گسست نشانهای به نوبه خود، گسست گفتمانی را در سطح کلی ارتباط موجب میشود.
گفته شد که در ترجمۀ ضربالمثلها با توجه به متغیّرهای متعدّد فرهنگی آنها، مقولۀ گسست نشانهای امری محتوم و انکارناپذیر است. البته در این میان ذکر نکتهای ضروری است و آن اینکه این مسأله در مورد همه ضربالمثلها و بافتهای زبانی و فرهنگی آنها صادق نیست. در این خصوص دو حالت قابل پیشبینی است: در حالت اول، امکان مطابقت شکلی (فُرمی) و مفهومی (محتوایی) مَثَلها در زبان مبدأ و مقصد وجود دارد و بهدنبال آن، تصویر برخاسته از ضربالمثلها تداعیگر مدلول مشترک در دو جامعۀ زبانی {مبدأ و مقصد} است. مانند: «ما وَراءِ الأَسوَدِ لَونٌ: بالاتر از سیاهی رنگی نیست» یا «الشَّبعانُ لایَدری بِالجَوعان: سیر از گرسنه خبر ندارد». حالت دوم، زمانی پیش میآید که با توجه به محدودیتهای فرهنگی در دو جامعۀ زبانی {مبدأ و مقصد} امکان هیچگونه مطابقت شکلی (فُرمی) و مفهومی (محتوایی) مَثَلها در دو زبان وجود ندارد[11]؛ مانند: «مَن خَطَبَ الحَسناءَ، یُعطی مِهرَها: هر که طاووس خواهد، جور هندوستان کشد».
مسلماً مسألۀ گسست نشانگانی و بهدنبال آن، گسست گفتمانیِ مورد بحث در فرآیند ترجمۀ ضربالمثلها در مورد آندسته از مَثَلهایی صدق میکند که به دلیل متغیّرهای مختلف فرهنگی دو جامعۀ مبدأ و مقصد و محدودیتهای برخاسته از آن، هیچگونه کنش ارتباطی متناسب بینانشانهای در سطح ساختار لغوی و معنایی ضربالمثلها اتفاق نمیافتد و این امر به «عدم توفیق» در کارکرد ارتباطی ترجمه منجر میشود. «منظور از عدم توفیق در ارتباط این است که مخاطب بخشی از گفتار یا تمام آن را درک نکند؛ یعنی هدف گوینده به طور کامل تحقق نمییابد و یا بخشی از آن تحقق مییابد» (فارسیان و همکاران، 1395 و دستآموز و محمدی، 1394). در این میان سوالی که مطرح میشود، این است که با توجه به خلأ و گسستی که در ترجمۀ سطح نشانهای و گفتمانی ضربالمثلها وجود دارد، چه الگوی ترجمهای میتواند امکان گفتوگو و مفاهمۀ بینانشانهای و بیناگفتمانی ضربالمثلهای دو زبان را فراهم کرده و درنهایت به پیوست گفتمانی آنها منجر شود. این مسألهای است که در بخش بعدی مقاله بدان پرداخته خواهد شد.
5. چرخش نشانههای فرهنگی در ترجمۀ ضرب المثلها
با توجه به گسست گفتمانی ناشی از تفاوتهای فرهنگی در ترجمۀ ضربالمثلها، محققان و نظریهپردازان ترجمه، شیوههای متعددی را در جهت رسیدن به «مفاهمۀ فرهنگی» ارائه کردهاند. روشهایی مانند بهکارگیری واژگان قرضی (Brrowing)، ترجمۀ تحتاللفظی (Literal translation) و دگرنویسی (Paraphrasing) و... (نیازی و نصیری، 1388 و خطیب و خانجانی، 1384). راهکارهای یادشده هرچند ممکن است تا حدودی آن خلأ (شکاف) ناشی از تفاوت لایههای فرهنگی را برطرف کرده و حرکتی در جهت تقریب مؤلفههای فرهنگی دو زبان باشد، اما آنچه مسلّم است، اینکه هرگز به اتصال و پیوست نشانههای فرهنگی ضربالمثلها نینجامیده و درنهایت هیچگونه گفتوگومندی در سطح فرهنگی دو زبان اتفاق نخواهد افتاد؛ چراکه آنچه در ترجمۀ فرهنگی ارزشمند است، انتقال حاملهایی {فرهنگی} است که بتواند همان انگارههای فرهنگی زبان مبدأ را با الگویی آشنا و شناخته شده در زبان مقصد بازآفرینی کند.
بازآفرینی فرهنگی یا جایگزینی فرهنگی یا هر آنچه منجر به دخل و تصرّف یا دستکاری[12] عوامل فرهنگی متن مبدأ در متن مقصد میشود، تنها راهکاری است که در این راستا پیشنهاد میشود. راهکاری که چندان غریب و نامأنوس نیست؛ چراکه «از منظر فرهنگ و جامعهشناسی، ترجمه را میتوان نوعی بازنویسی دانست که در آن فرهنگ و هویت گروه، قوم یا ملیّتی تغییر پیدا میکند» (زاهدی و جاذب، 1393). براین اساس، باید دغدغۀ اصلی مترجمِ متونی چون ضربالمثلها را که دارای «زبآهنگ» بومی و فرهنگی خاص هستند، بازآفرینی و تبدیل نشانههای فرهنگی آنها -به عنوان لایۀ ژرفساختی-دانست و نه اصرار و پافشاری {بیهوده} در برگردان و جایگزینی نشانههای زبانی -به عنوان سطوح روساختی- آنها (ضربالمثلها).
فرآیند بازآفرینی و تبدیل نشانههای فرهنگی در ترجمۀ ضربالمثلها مقولهای است که در این نوشتار از آن به «چرخش نشانههای فرهنگی»[13]تعبیر میشود. «در فرآیند چرخش نشانههای فرهنگی، مترجم متن را از قالب فرهنگی خود در زبان مبدأ خارج و با توجه به فرهنگ دو زبان مبدأ و مقصد با آزادی عمل، پیام فرهنگی متن را دریافت میکند و آن را به خواننده میرساند و تنها با این شگرد است که مترجم میتواند ترجمهای شیوا ارائه کند تا برای خواننده، پیام داشته باشد» (قنبری خانقاه، 1386). در این رویکرد، دست مترجم باز است و میتواند با درنظر گرفتن اختلاف فرهنگی در متن مبدأ و مقصد، وفاداری خود را در ابلاغ پیام به بهترین شیوه رعایت کرده و تلاش کند تا متن ترجمه شده همان اثری را روی مخاطب زبان مقصد داشته باشد که متن اصلی روی مخاطب زبان مبدأ دارد (همان: 194). شری سیمون[14]در این راستا مینویسد: «مترجمان باید دائماً دربارۀ معناهای فرهنگی که زبان منتقل میکند، تصمیم بگیرند و میزان «برابری» دو جهان متفاوتی را که در آن بهسر میبرند، ارزیابی کنند. درواقع، فرآیند انتقال معنا بیشتر به بازسازی ارزش آن مربوط میشود؛ به یافتن تثبیت فرهنگی یک اصطلاح» (ر.ک؛ بحرینی و حسینی، 1397).
در واقع، چرخش نشانههای فرهنگی مَثَلها را میتوان راهکاری برای همگامسازی و همگونسازی عناصر نامتوازن و نامتعارف فرهنگی دو زبان دانست؛ راهکاری که بهموجب آن، متن از مجموعهای تأویلناپذیر و غیرقابل ترجمه به کلیّت معنادار و قابل فهم درآمده و در نتیجه، اتصال و پیوست گفتمانی میان دو زبان و دو فرهنگ مختلف به وقوع میپیوندد. در فرآیند چرخش نشانههای فرهنگی -چنانچه که پیشتر نیز گفته شد- این بافت (ساختار) فکری و ایدئولوژیکی موجود در ژرفساخت مَثَلها است که دچار تغییر، دستکاری و بازآفرینی میشود و این مهم نیز بهواسطۀ همگون (همسان)سازی انگارهها و طرحوارههای بومی و فرهنگی زبان مبدأ با الگوهای آشنا و شناخته شده (متعارف) در زبان مقصد میسّر میشود. بهعبارت دیگر، در فرآیند ترجمۀ ضربالمثلها در چارچوب چرخش نشانههای فرهنگی، آنچه اولویت اساسی مترجم بهشمار میرود، نحوه بازسازی حاملها و پیامهای فرهنگی نهفته در ژرفساخت مَثَلها در جامعۀ زبانی مقصد است.
فرآیند انتقال پیام در چرخۀ نشانههای فرهنگی مَثَلهای ترجمه شده درقالب دو الگو قابل تبیین است:
نخست، الگوی ترجمهای پیشنهادی رومان یاکوبسنموسوم به «ترجمه بینانشانهای» است؛ {ترجمه بینانشانهای} یعنی تفسیر نشانههای یک نظام نشانهای با نظام نشانهای دیگر (ر.ک؛ حقّانی، 1386). در نگاه سیمولوژیک (نشانهشناسانه) یاکوبسن، مفهوم ترجمه دارای شمول معنایی بوده و دامنه گستردهای را دربر میگیرد و بر این اساس، شامل هرگونه تبدیل، تغییر و دگردیسی در نظام نشانهای میشود. البته به شرط آنکه در فرآیند چنین دگردیسی ماهیّت پیامِ درون نشانه حفظ شود و در انتقال مدلول نشانهها، هیچ خللی وارد نشود. با این توصیف، میتوان تبدیل نشانه تصویری به عبارت «لطفاً سیگار نکشید» را نوعی ترجمۀ بینانشانهای بدانیم (همان: 57). بدیهی است در الگوی پیشنهادی یاکوبسن آنچه حائز اهمیت است، انتقال پیام از رهگذر یک نظام نشانگانی به نظام نشانگانی دیگر است. برمبنای این الگو، چرخش نشانههای فرهنگی در فرآیند ترجمه مَثَلها را میتوان نوعی ترجمۀ بینانشانهای دانست که بهموجب آن، پیام ژرفساختی عبارتهای تمثیلی زبان مبدأ درقالب انگارهها و طرحوارههای متناظر بومی و متعارفِ برساخته در زبان مقصد دریافت میشود. ترجمۀ بینانشانهای فرهنگی مَثَلها طبق الگوی بینانشانهای یاکوبسن در نمودار (1) قابل ترسیم است.
نمودار 1. ترجمه بینانشانهای فرهنگی مَثَلها طبق الگوی بینانشانهای رومان یاکوبسن
دوم، الگوی مبتنی بر «مثلّث نشانهشناسی» آلفرد شوتز است. در الگوی سه وجهی شوتز، فرآیند دریافت معنا (پیام) شامل سه مؤلفه میشود که عبارتند از: نشانه، موضوع و تفسیرگر. از نظر وی، برای شکلگیری یک نشانۀ دلالتمند و تعاملمحور، عاملیّت و فاعلیّت هریک از این سه مؤلفه ضروری است (Schutz, 1962). بر این اساس، چنین به نظر میرسد که در فرآیند یک ارتباط (تعامل) بینانشانهای، میتوان انتظار هرگونه تغییر و تبدیل را در هریک از اضلاع نشانهشناختی داشت. البته همانطور که شوتز عنوان میکند، برای حفظ تعامل و پیوست در یک رابطۀ نشانهای حتماً باید طرحوارههای بازنماییِ موضوع نشانه مورد توجه قرار گیرد و چه بسا بیتوجهی بدان باعث کج فهمی ذات نشانه شود (همان: 302). بر این اساس، در برخورد و ارتباط بینانشانهای برای رسیدن به تعامل بینافردیِ مبتنی بر ادراکِ دوسوی –با وجود تغییر و تبدیل نشانه و تفسیرگر- حفظ ماهیّت (ذات) موضوع نشانه، ضرورتی انکارناپذیر است. بنابراین، در تعامل بینانشانهای، موضوع نشانه، جذابیّت (اولویّت) بیشتری از خود نشانه دارد و بُعد التفاتی و آگاهی (معرفتی) نشانه، متوجه موضوع نشانه است.
در تبیین چرخش نشانههای فرهنگی مَثَلها هنگام ترجمه برمبنای الگوی نشانهشناسی آلفرد شوتز، موضوع مَثَلهای زبان مبدأ در قالب انگارهها و طرحوارههایی بومی شده در زبان مقصد بازنمایی میشوند تا بهموجب آن، رابطۀ بینانشانهای {فرهنگی} دلالتمند و تعاملمحور بین دو زبان تحقق یابد.
فرآیند چرخش و بازآفرینی نشانههای فرهنگی مَثَلهای زبان مبدأ در جامعۀ زبانی مقصد طبق الگوی آلفرد شوتز در نمودارهای (2)، (3) و (4) قابل تبیین است.
نموار 2. شبیهسازی ترجمۀ {نشانههای} فرهنگی براساس مثلث نشانهشناسی آلفرد شوتز
نمودار 3. تبیین ساختار تمثیلی در جامعه زبانی مبدأ براساس مثلث نشانهشناسی آلفرد شوتز
نمودار 4. تبیین ساختار تمثیلی در جامعۀ زبانی مقصد براساس مثلث نشانهشناسی آلفرد شوتز
نکته قابل ذکر در این میان اینکه فرآیند بازنمایی (بازآفرینی) موضوع مَثَلها در زبان مقصد و متناسب با ژرفساختهای اجتماعی و فرهنگی آن (زبان مقصد) برمبنای الگویی نظاممند بوده و صرفاً در چارچوب مجموعهای از نشانههای متعارف و بهنجار شده در زبان مقصد تحقق مییابد که درنهایت، زنجیره نظام نشانگیِ بازنمایی شده در جامعه زبانی مقصد به انتقال موضوع مَثَلها و ژرفساختهای فرهنگی آنها میانجامد. این نظام نشانگی و فضای دلالتی آن، همان چیزی است که از آن به «سپهرنشانهای»[15]تعبیر میشود.
اصطلاح سپهرنشانهای اولین بار توسط یوری لوتمان[16] مطرح شد. وی معتقد بود که سپهرنشانهای، فضای نشانهای است که بیرون از آن، «نشانگی»[17] ناممکن است (درزی و پاکتچی، 1393). با این توضیح که سپهرنشانهای از دو بخشِ هسته و پیرامون تشکیل میشود و میان سپهرنشانهای {هسته} و فضای فرانشانهای {پیرامون} مرزی وجود دارد. این مرز نشانهای با مجموعهای از فیلترهای ترجمهپذیر دو زبانه نشان داده شده است که با گذشتن از آن، متن به زبان یا زبانهای دیگری ترجمه میشود که بیرون از سپهرنشانهای مورد نظر قرار دارد (ر.ک؛ سجودی، 1390). هرچند که لوتمان این دیدگاه خود را در حوزۀ ترجمه بیان کرده، اما همانطور که ترجمه، نشانۀ فرهنگی را از سرزمینی به سرزمین دیگر میبرد، گفتمان ادبی و هنری نیز، نشانههای ادبی و هنری را از جایگاه اصلی خود جدا میکند و در تلاقی و تعامل با نشانههای خارج از حوزه خود قرار میدهد (اسماعیلی و همکاران، 1391).
سپهرنشانهای، چیزی فراتر از صِرف قرار گرفتن چند نشانه در یکدیگر است. در واقع، در سپهرنشانهای، فضایی گفتمانی شکل میگیرد که در آن، نشانههای درونسپهری در تلاقی و تعامل با نشانههای خارج از حوزه خود (برونسپهری) قرار گرفته و همزمان در فضای گفتوگومندی با یکدیگر شرکت میکنند و بدین ترتیب، نشانههای برونسپهری با ورود به ساختار نشانههای درونسپهری، کارکرد نشانهای پیشین خود را از دست داده و در درونسپهرنشانهای میزبان، ماهیّت نشانهای تازهای متناسب با سپهرنشانهای میزبان و در تعامل با سایر نشانههای درونسپهری پیدا میکند بهطوری که بهموجب چنین فرآیندی، اتّصال و پیوست گفتمانی بینانشانهای شکل میگیرد. بنابراین، در فرآیند پیوست گفتمانیِ بینانشانهای در الگوی سپهرنشانهای، مقولۀ خودی شدن نشانهای بهموجب انتقال و جابهجایی نشانهها از فضای برونسپهری به فضای درونسپهری انجام میپذیرد. با الگوگیری از سپهرنشانهای و تعامل گفتمانیِ بینانشانهای در آن، فرآیند چرخش نشانههای فرهنگی ضربالمثلها و مقوله بومیشدگی روساختهای فرهنگی آن قابل تبیین است. در همین راستا گفته میشود که انتقال نشانههای فرهنگی، مهمترین هدف و دستاوردی است که با استفاده از الگوی سپهرنشانهای میتوان بدان دست یافت (درزی و پاکتچی، 1393). بنابراین، نشانههای فرهنگی مَثَلها در زبان مبدأ برای ترجمه و جایگزینی در زبان مقصد مستلزم ورود به فضای سپهرنشانهای فرهنگی زبان مقصد است تا بهواسطۀ قرار گرفتن در فضای تعامل و گفتوگومندی با سایر نشانههای فرهنگی زبان مقصد بهعنوان نشانهای پذیرفته شده و بومیشده در نظام سپهرنشانهای آن (زبان مقصد) به پیوست و اتّصال گفتمانی مَثَلهای دو زبان (مبدأ و مقصد) و در نهایت، بازآفرینی ژرفساختی آنها (ضربالمثلها) بینجامد. این فرآیند در قالب نمودارهای (5) و (6) قابل ترسیم است. همچنین نمودارهای (7) و (8) نمونههایی از این فرآیند هستند.
نمودار 5. نمایه فضای سپهرنشانهای فرهنگی مَثَلها در زبان مبدأ
نمودار 6. نمایه فضای سپهرنشانهای فرهنگی مَثَلها در زبان مقصد
نمودار 7. نمونه نمایه فضای سپهرنشانهای فرهنگی مَثَلها در زبان مبدأ
«مِن کِثرةِ المَلّاحین غَرَقت السَّفینة»
نمودار 8. نمونه نمایه فضای سپهرنشانهای فرهنگی مَثَلها در زبان مقصد
«آشپز که دو تا شد، آش یا شور میشود یا بینمک»
آنچه در این میان قابل تأمّل است، اینکه هر یک از خُرده نشانههای فرهنگی موجود در ساختار مَثَلهای زبان مبدأ، تنها در صورت قرار گرفتن در فضای سپهرنشانهای فرهنگی زبان مقصد و تعامل با سایر نشانههای فرهنگی میتواند به بازسازی ژرفساخت مَثَلهای زبان مبدأ و ایجاد پیوست گفتمانی دو زبان منجر شود. چنان که در نمونه یادشده در نمودار (8)، نشانه «آش» -بهعنوان عنصر مورد تولّی در سپهرنشانهای زبان مقصد- تنها در صورتی میتواند در فرآیند چرخش نشانهای بهعنوان نشانۀ دلالتمند، جایگزین نشانه «السَفینة: کشتی» در زبان مبدأ شود که در فضای تعامل با سایر نشانههایِ کنشمندِ حاضر در فضای نشانهای زبان مقصد همچون «آشپز» (عنصر متولّی)، «دو تا شد» (نشانۀ تنوّع و گوناگونی متولّیان)، «شور میشود» (نتیجۀ برآمده از تنوّع و گوناگونی متولّیان) و «بینمک» (نتیجۀ برآمده از تنوّع و گوناگونی متولّیان) قرار گرفته و با بازسازی انگاره مفهومی برخاسته از عبارت تمثیلی به انتقال لایۀ ژرفساختی آن در زبان مقصد و در چارچوب پیوستاری فرهنگی میان دو زبان بینجامد. چنین انگارۀ تمثیلیای برخاسته از گفتمان وحدتطلبی و انسجام در نظام ارزشگذاری فرهنگی است. در این گفتمان، ضرورت رسیدن به تکصدایی و همدلی و اجتناب از هرگونه چندصدایی -بهعنوان نمایۀ غالب- در ژرفساخت عبارت تمثیلی نهاده شده و در روساخت عبارت {تمثیلی}، تداعی فضای هرج و مرجی که نتیجه این اختلاف سلیقهها و دیدگاههای مختلف است در قالب نشانههایی که دلالتگر چنین گفتمانی در سپهرنشانهای {فرهنگی} دو زبان هستند، تحقق یافته است.
همین الگو در ترجمۀ سایر عبارتهای تمثیلی قابل تبیین است. در ادامه، نمایه چرخش نشانههای فرهنگی برخی از ضربالمثلها طبق الگوی سپهرنشانهای آمده است.
«أکَلتُم تَمری، عَصَیتُم أمری»
«نمک خوردی، نمکدان شکستی»
«بیضةُ الیَومِ خَیرٌ مِن دَجاجةِ الغَدِ»
«سرکه نقد به از حلوای نسیه»
«کالمُستَجیرِ مِن الرَّمَضاءِ إلی النَّارِ»
«از چاله درآمده، به چاه افتاد»
«إن کُنتَ ریحاً، فَقَد لاقَیتَ إعصاراً»
«اگر تو نیم منی، من یک من هستم»
«إبنُ الإسکافِ حَفیانٌ وَ إبنُ الحائکِ عُریانٌ»
«کوزهگر از کوزه شکسته آب میخورد»
«غَداؤُهُ مَرهونٌ بِعِشائِهِ»
«هشتش گروی نهشه»
«فَمٌ یُسَبِّحُ و یَدٌ تُذبَحُ»
«شب به نماز نافله، روز به کمین قافله»
«مِن کِثرةِ المَلّاحین غَرَقت السَّفینة»
«آشپز که دو تا شد، آش یا شور میشود یا بینمک»
بحث و نتیجهگیری
پژوهش حاضر سعی بر آن داشت تا با بررسی محدودیت ترجمۀ مَثَلها از عربی به فارسی و چالشهای فراروی مترجم، راهکارهایی را در این خصوص ارائه دهد. بدین منظور به نتایج زیر رسیده است:
1- با توجه به متغیّر بودن ظرفیتهای تاریخی، اجتماعی و فرهنگی عبارتهای تمثیلی فارسی و عربی، «چرخش نشانههای فرهنگی» در ترجمۀ ضربالمثلها راهکاری است در راستای همگونسازی عناصر نامتوازن و نامتعارف فرهنگی مَثَلهای زبان مبدأ و مقصد؛ راهکاری که به موجب آن، متن تمثیلی از ساختاری تأویلناپذیر و غیرقابل ترجمه به کلیّت معنادار و قابل فهم درآمده و در نتیجه، اتّصال و پیوست گفتمانی میان دو زبان و دو فرهنگ {فارسی و عربی} تحقق مییابد.
2- در فرآیند «چرخش نشانههای فرهنگی» که با تکیه بر دو نظریۀ «ترجمۀ بینانشانهای» رومان یاکوبسن و «مثلث نشانهشناسی» آلفرد شوتز نمود مییابد، نشانههای زبانی حاضر در ساختار تمثیلی و انگارههای فرهنگی آن در زبان مبدأ (عربی) با الگویی آشنا و شناختهشده در زبان مقصد (فارسی) بازآفرینی میشوند.
3- چرخش نشانههای فرهنگی مَثَلها در راستای ترجمه از عربی به فارسی در چارچوب الگویی موسوم به «سپهرنشانهای» تحقق مییابد. سپهرنشانهای فضایی گفتمانی است که به موجب آن، نشانههای فرهنگی مَثَلهای زبان مبدأ (عربی) به عنوان نشانههای برونسپهری با ورود به نظام نشانگی زبان مقصد (فارسی) و قرار گرفتن در فضای درونسپهری آن، کارکرد نشانهای پیشین خود را از دست داده و در درونسپهرنشانهای میزبان، ماهیّت نشانهای تازهای متناسب با سپهرنشانهای میزبان و در تعامل و کنشمندی با سایر نشانههای درونسپهری آن پیدا میکند بهطوری که به موجب چنین فرآیندی، پیوست و اتصال گفتمانی مَثَلهای دو زبان {فارسی و عربی} و در نهایت، بازآفرینی ژرفساختی آنها تحقق مییابد.
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.
ORCID
Javad Garjami |
http://Orcid.org/0000-0003-4001-1065 |
[1]- Cultural Translation
[2]- Jakobson, R.
[3]- Schutz, A.
[4]- Lefevere, A.
[5]- Bassnett, S.
[6]- Snabel Horbney, M.
[7]- Taylor, A.
[8]- Folklor
[9]- Jager, G.
[10]- ترجمۀ فرهنگی (Cultural Translation) ترجمهای است که در متن آن، عناصری از فرهنگ مقصد اضافه میکنند تا برای خواننده فضای مأنوستر و در نتیجه دلپذیرتر پیدا کند (صلحجو، 1394).
[11]- با این وجود (عدم مطابقت فرمی و محتوایی ضربالمثلهای زبان مبدأ و مقصد) میتوان به مدلول مشابهی در ساختار مَثَلهای دو زبان رسید و این مهم با کاربست راهکاری موسوم به «چرخش نشانههای فرهنگی» امکانپذیر است.
[12]- در این نوشتار، دستکاری به معنی تغییر و جابهجایی در سطوح و لایههای فرامتنی فرهنگی است.
[13]- Cultural Turn
[14]- Symon, Sh.
[15]- Semiosphere
[16]- Lotman, J.
[17]- Semiosis