Document Type : Research Paper
Authors
1 Assistant Professor, Department of Arabic Language and Literature, Mohaghegh Ardabili University, Ardabil, Iran
2 Ph.D. in Arabic Language and Literature, Imam Khomeini International University, Qazvin, Iran
Abstract
Translation, as one of the leading means of transmitting cultures among nations, is a challenging field in the field of comparative literature. The existence of multiple layers of meaning between the main and virtual meanings of poetic words and the unfamiliarity of translators with the semantic rotation between words and meanings in verses prevent the correct transmission of poets’ thoughts to the audience in literary texts. Among the famous Iranian poets, the translation of Hafez's poems, due to the interpretability of existing concepts and lexical localization, requires the translator to be more careful in his intellectual layers, cultural requirements, and religious beliefs. This research is based on the descriptive-analytical method and investigates the pathology of translating multi-layered concepts of words and poetic idioms of Hafez in the Arabic translations of "Ibrahim Amin Al-Shawarbi" and "Ali Abbas Zuleikha" according to Catford's theory of formal changes in the lexical, grammatical, omission, and addition sections. The results of this research show the complete failure of the above-mentioned translators in translating the multi-layered meanings of Hafez's poetic terms, and the neglect of paying attention to the semantic rotations of the terms has been identified as the main cause of this issue.
Keywords
«ترجمه» برگردان متنی از زبان مبدأ به زبان مقصد بدون کوچکترین افزایش یا کاهش در صورت و معناست. این تعریف دقیق است، اما صرفاً جنبۀ نظری دارد، زیرا هیچ پیامی را نمیتوان بدون تغییر در صورت و معنا از زبانی به زبان دیگر منتقل کرد (صفوی، 1371).
یاکوبسن[1] معتقد است: «در ترجمه، نظامهای واژگانی به نظامهای واژگانی دیگر تبدیل نمیشود، بلکه همواره پیامی به پیام دیگر تبدیل میشود و مترجم نظام رمزگانی را در زبان خودش بازسازی میکند» (عنانی، 1424). بازسازی موفق این نظام رمزگونه بدون آشنایی کامل با شخصیت، رفتار و روان نویسنده ممکن نخواهد بود تا جایی که براساس نظر نایدا[2] «مترجم باید ملبس به شخصیت نویسندۀ اصلی از حیث رفتار، کلام و سبک کلامش باشد و تا آنجا که میتواند حقیقت را روشن سازد و حتی از لحاظ باطن، روح و روان نیز مثل مؤلف باشد. همچنین او باید سوابق فرهنگی مؤلف و استعداد او را نیز داشته باشد تا بتواند همان لذتی را که متن اصلی بر جا مینهد، برجا گذارد» (الطامی، 2013).
متن ادبی در میان انواع مختلف متون نوشتاری از ویژگیهای منحصربهفردی برخوردار است. این دسته از متون، هنجارگریز بوده و در صورت ساخت و پرداخت صحیح این ویژگی در ترجمه، میتوان متن برابر نهاد را در سطوح عالی قرار داد. از سوی دیگر، ماهیت چندلایگی موجود در متون ادبی، سبب تحمیل سختی و پیچیدگی مضاعفی بر فرآیند خوانش و دریافت آن شده که این موضوع، جایگاه ویژهای را به ترجمههای متون شعری بخشیده است.
شعر بهعنوان یکی از دو رکن اصلی ادبیات، همواره مورد اهتمام ملتها بوده است. ویژگیهایی همچون وزن، قافیه، خیال و عاطفه از شعر، کلامی ویژه ساخته و آن را پیچیدهتر از نثر قرار میدهد. از همین رو، همۀ عناصر تشکیلدهنده شعر و آنچه به زبان تصویر همچون تشبیه، مجاز، کنایه و استعاره ارائه میشود، فراتر از سخن عادی است؛ زیرا با احساس شاعرانه درهم آمیخته و با تجربۀ شاعرانه بیان میشود و به همان اندازه که با کلام عادی متفاوت است، ترجمۀ آن نیز دشوار، پیچیده و در برخی موارد ناممکن است (آلبویه لنگرودی، 1392).
در بین ترجمههای متون ادبی، ترجمۀ شعر از دشواری و پیچیدگی بیشتری برخوردار بوده و پژوهشگران عرصۀ ترجمه، نظریات مختلفی را در این زمینه ارائه دادهاند. برخی از آنان به دلیل ساختار خاص و ویژۀ شعر به ترجمهناپذیر بودن شعر، تأکید داشته و معتقدند در شعر، فرم و محتوا به حدی با هم متحد و درهم تنیده هستند که امکان جدایی بین آنها وجود ندارد. جاحظ در رابطه با ترجمۀ شعر چنین میگوید: «شعر را نمیتوان ترجمه کرد و آن را به زبانی دیگر برگرداند. هرگاه شعر به زبان دیگری برگردانده شود، نابسامان شده، وزن و زیبایی آن تباه میشود و جایگاه شگفتی آن -مایههای عاطفی و هنری شعر- فرو میریزد» (جاحظ، 1965).
یکی از برجستهترین پژوهشهای انجام شده در زمینۀ ترجمۀ شعر، پژوهشی است که اندرو لوفیفر[3] در کتاب خود با عنوان «ترجمه شعر، هفت استراتژی و ارائه راهکار» انجام داده و میان هفت راهبرد ذیل در ترجمۀ شعر تمایز ایجاد کرده است:
1- ترجمۀ آوایی: این نوع ترجمه، خالی از معنا بوده و مترجم آواهای متن شعر موجود در زبان مبدأ را در متن مقصد نیز بازآفرینی میکند.
2- ترجمۀ واژه به واژه (تحتاللفظی): این نوع از ترجمه براساس کلمات، استوار بوده که احساس و عاطفه موجود در شعر را از بین میبرد.
3- ترجمۀ عروضی: این نوع ترجمه، بازآفرینی وزن شعر مبدأ است و جوهره و محتوای اصلی متن را آنگونه که شایسته است در نظر نمیگیرد.
4- ترجمۀ شعر به نثر عادی: این نوع ترجمه، فاقد احساس موجود در متن شعری بوده و ارزش ساختاری متن اصلی را ندارد.
5- ترجمۀ مسجع: در این نوع ترجمه، مترجم دچار دوگانگی در رعایت انعکاس وزن و قافیه در ترجمه میشود. از این نوع ترجمه به عنوان ترجمۀ کاریکاتوری تعبیر شده است.
6- ترجمۀ آزاد (شعر بیقافیه): این نوع از ترجمه با دشورایهای سبکی روبهرو بوده، اما به دلیل دارا بودن مباحث زبانی و محتوایی از ارزش ترجمهای بالاتری نسبت به اقسام دیگر ترجمه برخوردار است.
7- ترجمۀ تأویلی و دگرگونی (تفسیری): در این قسم از ترجمه، متن برگردان، جوهر و مضمون متن اصلی را دارا است، اما فرم و قالب آن تغییر مییابد (الطامی، 2013). لوفیفر در نهایت به این نتیجه میرسد که توجه به ویژگیهای زبانشناختی میتواند جنبههای زیباشناختی زبانی شعر را در زبان مقصد بازآرایی کرده و در کنار ترجمۀ تأویلی و دگرگونی شعر مبدأ به محصولی موفق و قابل قبول برسد.
توجه به تأویل در ترجمۀ اشعار از دشواریهای اصلی آن بهشمار میآید؛ زبان شعری مملو از ظرافتهای معنایی است که این امر، کار واژهگزینی دقیق و قابل قبول برای مترجم را به امری دشوار تبدیل میکند، چراکه زبان مقصد، ویژگیهایی غیر از زبان اصلی شعر را دربر دارد. «تفاوتهای دو زبان از یک سو و ایجاز، صورخیال و دیگر ویژگیهای زبانی و معنایی شعر از سوی دیگر، ترجمۀ شعر را دشوار میکند. منتقد ترجمۀ شعر نیز کم و بیش با همان دشواریهایی روبهرو است که مترجم شعر با آن روبهرو بوده است. او باید بتواند ظرایف معنایی و زبانی شعر را بهدرستی درک کند و بتواند دربارۀ دلایل احتمالی مترجم در انتخاب کلمه یا ساختار خاص، داوری کند. او باید از خود بپرسد چرا مترجم از میان چند واژه یا ساختار، یک واژه یا ساختار خاص را برگزیده است» (هاشمی، 1995).
حافظ شیرازی به عنوان یک شاعر ممتاز و جهانی، مورد توجه متفکران و ادبدوستان فراوانی در سایر کشورها و از جمله جهان عرب بوده است. «استفاده از اصطلاحات عرفانی از جمله عشق آسمانی، خرقه، می و... در اشعار شاعرانی چون البیاتی و سیدقطب نشاندهندۀ نفوذ و تأثیر اندیشه حافظ در ادبیات معاصر عربی است و این امر باعث آفرینش مضمونهای نوینی در این ادب شده است» (زینیوند، 1393).
جذابیت ادبی و محتوایی اشعار حافظ موجب آن شد تا مترجمان پرشماری از زبانها و گویشهای مختلف جهان به ترجمۀ دیوان وی به صورت کلی یا گزیدههایی از آن روی آورند. از جمله مهمترین ترجمههای دیوان حافظ به زبان عربی میتوان به ترجمۀ منثور «ابراهیم امین الشواربی» و ترجمۀ منظوم «علی عباس زلیخه» اشاره کرد که به لحاظ برجستگی و مقبولیت عمده، نزد پژوهشگران عرب و غیرعرب از جایگاه ممتازی برخوردار هستند. مقالۀ حاضر با انتخاب این دو ترجمه میکوشد نقش چندلایه بودن واژگان و اصطلاحات شعر و تأثیر آن بر دشواری امر ترجمه را به صورت تطبیقی نشان دهد.
این پژوهش درصدد است مشخص کند که نخست، مترجمان نامبرده تا چه اندازه در معرفی دقیق و شایسته افکار و زبان شعری حافظ موفق بودهاند؟ دوم، مهمترین آسیبهای موجود در عملکرد مترجمان نسبت به انتقال چندلایگی دلالتی و چرخش معنایی در مصطلحات وارده در اشعار حافظ براساس نظریۀ تغییرات صوری کتفورد[4] کدامها هستند؟
- پیشینۀ پژوهش
جهانی بودن شخصیت حافظ از یک سو و تقارب فرهنگی و لغوی ملتهای عرب و فارس از سوی دیگر، موجب شده تا افراد متعددی به تعریب غزلهای این شاعر ممتاز اقدام کنند و این موضوع، موجب پیدایش نقدهایی
بر این ترجمهها شده است که در قالب مقاله یا کتاب یا پژوهشهای دانشگاهی صورت گرفته است. از جمله مهمترین پژوهشهایی که در زمینه نقد و بررسی ترجمۀ اشعار حافظ به زبان عربی انجام شده، میتوان به پایاننامۀ تیموری (1392) با عنوان «تلقی الشواربی عن اشعار حافظ الشیرازی (عشرین غزلاً نموذجاً)» اشاره کرد. در این پایاننامه با توجه به نظریۀ «دریافت» ترجمۀ الشواربی به چالش کشیده شده است.
حسینی (1385) در مقالۀ خود با عنوان «نقد و نظر، ترجمۀ دیوان حافظ به زبان عربی اغانی شیرازی»، ترجمۀ دیوان حافظ را بررسی کرده است.
عزیزی (1394) در مقالۀ «نقد و بررسی ترجمۀ غزلیات حافظ به زبان عربی» هشت ترجمۀ موجود از تمام یا گزیدهای از غزلیات حافظ به زبان عربی گردآوری و سپس معرفی کرده است.
رسولی و عباسعلینژاد (1395) در مقالۀ «دریافت ابراهیم الشواربی و محمدفراتی از هشتمین غزل حافظ» برداشتهای خود را از هشتمین غزل حافظ ارائه کردهاند.
قهرمانی (1397) در مقالۀ «بررسی 30 بیت از ترجمۀ الشواربی از غزلیات حافظ با رویکرد زبانشناختی» با رویکرد زبان شناختی 30 بیت از ترجمه را مورد نقد و بررسی قرار داده است.
پژوهش حاضر براساس نظریۀ تغییرات صوری کتفورد، ترجمۀ برخی از ابیات حافظ را به صورت منتخب از دو مترجم شاخص این اثر مورد بررسی و تحلیل قرار داده است. دلیل انتخاب این ابیات از آن سبب است که این ابیات، تناسب بیشتری با هدف پژوهش داشته و از جمله ویژگیهایی که این کار با سایر پژوهشها متمایز میسازد، توجه به چندلایگی معنایی در اشعار حافظ است. در این بررسی، مهمترین نکات مربوط به واژهها و مصطلحات بیت براساس شروح بیان شده و سپس عملکرد مترجم در انتقال این مفاهیم بررسی میشود و در نهایت ترجمۀ پیشنهادی نگارندگان ارائه میشود. این در حالی است که در هیچ یک از مطالعات و پژوهشهای پیشین، ترجمۀ صحیح از ابیات شعری ارائه نشده و تنها به نقد نظری ترجمه بسنده شده است.
- مبانی نظری
2-1. چندلایگی معنایی در شعر حافظ
یکی از ویژگیهای خاص اشعار حافظ «چندلایگی در معنا» یا همان «ابهام» است. ابهام فارغ از مفهوم سنتی خویش در کنار غموض معنایی، میتواند با ارائه القائات دوگانه یا چندگانه به مخاطب، ابزار مهمی در ایجاد «توسع معنایی» بهشمار آید. در نگاه ادبپژوهان، وجود تفاسیر چندگونه در اشعار حافظ به ویژه غزلیات او، ویژگی مهمی بهشمار میآید بهگونهای که برخی از ادیبان معتقدند: «تنیدن معانی در یک بیت و ایجاد ابهام در معنی از بارزترین هنرهای حافظ است که میتوان آن را هنر بیان رندانه نامید» (حسنی جلیلیان، 1393).
زبان و بار فرهنگی شعر حافظ همواره یکی از مهمترین مشکلات برگردان دیوان حافظ به دیگر زبانها است. «بار فرهنگی برخی از اشعار اوست که از اشارات ادبی و آیات قرآنی و اخبار و احادیث مذهبی و گاه روایات فرهنگ عامه آکنده است بهگونهای که هر مترجمی برای ترجمۀ آنها باید پیشاپیش به توضیح نکات بسیاری بپردازد و آنگاه که این نکات توضیح داده شد، باز ابهام اشعار برجای میماند» (حدیدی، 1393).
2-2. چند لایه بودن دلالت در کلام ادبی
یکی از نقاط اصلی تمایز بین کلام ادبی با سخن غیرادبی در مسألۀ دلالت نهفته است. دلالت در کلام عادی، بدون واسطه و مستقیم است، حال آنکه در کلام ادبی، دلالت دارای واسطه و ابهام بوده و به تعبیر فنی، چندلایه است. به عبارت دقیقتر، علت آنکه کلام عادی، تک لایه خوانده میشود، آن است که واژه –لفظ- در گفتمان عادی و روزمره، تک معنا بوده، اما همین واژه ممکن است در زبان ادبی، چندین معنا داشته باشد که در برخی موارد، این معانی، رابطۀ متضادی با هم دارند. بخش عمدهای از آرایههای معنایی همچون استعاره، کنایه، مجاز، تمثیل و رمز، حاصل تداخل و تلفیق چندین معنا است که باعث ایجاد چندلایگی در دلالت معنایی میشود (فتوحی،1390). در حقیقت کلام ادبی، مترجم را وامیدارد تا با گریز از زبان معهود به فرآیند کشف معنای غیرمعهود سوق یابد و غفلت از سیر این فرآیند در روند ترجمه، منجر به خطای کشف از سوی مترجم و عدم انتقال صحیح معانی مورد نظر مؤلف به خواننده میشود.
2-3. نظریۀ کتفورد در حوزۀ ترجمه
در میان اندیشمندان حوزۀ ترجمه، کتفورد رویکردی خاص به موضوع دلالتهای چندلایۀ متن ادبی دارد که برگرفته از اصول زبانشناسی اوست. براساس نظریۀ کتفورد، یکسان بودن اجزای زبان مقصد در ترجمه با اجزای زبان مبدأ الزامآور نیست، بلکه مهم آن است که با سطوح مختلف تعادل، وجه مشترک داشته باشد. از نظر وی، تغییر، زمانی باید صورت گیرد که واژه یا ساختار متن مبدأ، نظیری در زبان مقصد نداشته و مترجم مجبور به ایجاد تغییر باشد. وی به دو گونه از تغییر صوری در جمله اعتقاد دارد: تغییرات صوری در سطح واژگان (معادلیابی واژگانی) و تغییرات صوری مقولههای دستوری (معادلیابی دستوری). عمده تحلیل کتفورد به دگرگونیهای مقولۀ دستوری اختصاص دارد که به طور کلی در چهار دسته، طبقهبندی میشوند: 1- تغییرات ساختاری (ممکن است فعل در نقش اسم ترجمه شود)، 2- تغییرات طبقات دستوری (برای یک نقش دستوری در زبان مبدأ، نقش دستوری دیگری در زبان مقصد جایگزین شود)، 3- تغییرات صوری واحد (مستلزم تغییر در ترتیب است) و 4- تغییرات صوری درونزبانی (هنگامی صورت میگیرد که ساختار هر دو زبان از لحاظ صوری شبیه یکدیگر باشند، اما نمیتوان آنها را در تمام موارد به جای یکدیگر بهکار برد).
در نظرگاه کتفورد، ترجمه نیازمند اعمال تغییرات است و تعدیل نکردن ترجمه، میتواند باعث ایجاد خطاهای متعددی در دریافت پیام متن شود. این تعدیل در هر زبانی، اشکال مختلفی و منحصربهفردی میگیرد و یک مترجم نیز باید با این تعدیلهای زبانی در زبانهای مبدأ و مقصد آشنایی داشته باشد (ایازی و ولوی، 1398).
پژوهش حاضر با استناد به نظریۀ کتفورد، سعی کرده تا جایگاه خطای مترجمان عربی شعر حافظ را کنکاش کرده و با کاربست مفاهیم نظریۀ حاضر در نمونههای عملی، فهم صحیحی را از رویکرد این نظریه در زمینۀ ترجمه در اختیار ادبپژوهان قرار دهد.
- ترجمۀ الشواربی
ابراهیم امین الشواربی (1909-1963) ادیب مصری و استاد زبان و ادبیات دانشگاه فؤاد اول مصر در سال 1944 میلادی دیوان شمسالدین محمد حافظ شیرازی را برای نخستین بار به زبان عربی ترجمه کرد. او رشتۀ زبان و ادبیات فارسی را در مصر و انگلستان خوانده و سپس برای تکمیل زبان فارسی به ایران آمد و اقدام به تألیف دو کتاب درخصوص حافظ کرد: اولین آن کتاب «أغانی شیراز» و دیگری «حافظ الشیرازی شاعر الغناء و الغزل فی ایران» است که در حقیقت رسالۀ دکتری اوست. وی در سال 1943 میلادی در دانشگاه فؤاد اول مصر از آن دفاع کرد و سال بعد در انتشارات «المعارف» قاهره به چاپ رسید (رسولی، 1393). نسخۀ مورد اعتماد ابراهیم امین الشواربی در ترجمۀ دیوان حافظ، نسخۀ سید عبدالرحیم خلخالی است. وی 496 غزل را ترجمه کرده و شماره غزلها را براساس نسخههای خلخالی، قزوینی- غنی، بولاق، بروکهوس و نسخههای چاپی استانبول و هند در جدولهای خاصی تنظیم و به منظور اجتناب از سردرگمی مخاطب، مطلع غزل را نیز به فارسی ذکر میکند. این ترجمۀ الشواربی به ترجمۀ مادر معروف است.
الشواربی کوشیده است کاری روشمند انجام دهد و در این مسیر، زحمت بسیاری را به جان خریده است، اما از آنجا که ترجمۀ شعر به شعر، کاری دشوار است، وی نثر را بر نظم ترجیح داده و گاه چنان تحت تأثیر شعر حافظ قرار گرفته است که ناچار از نثر عادی پا فراتر نهاده و 21 غزل را به شعر یا نثر مسجع ترجمه کرده است (قهرمانی، 1397). شعر حافظ در فرآیند این ترجمه به نثر عربی تبدیل میشود و به نظر میرسد تنها ترجمۀ منثور از کل غزلیات حافظ به زبان عربی، ترجمۀ ابراهیم الشواربی باشد. اجزا و ترتیب جملهها در عربی رعایت نمیشوند و اسم در برابر اسم و حرف در برابر حرف قرار نمیگیرد، بلکه جملهها همسو با ساختار نحو عربی قوام مییابند. بنابراین، شعر حافظ در این ترجمه تا حدود زیادی، زبان استعاری و کلاسیک شده و تأثیر خود را از دست میدهد (عزیزی، 1393).
در ادامه به نقد و بررسی برخی از ابیات ترجمه شده توسط الشواربی خواهیم پرداخت و به مواردی از چندلایگی و ابهامی که توسط مترجم نادیده گرفته شده، اشاره خواهیم کرد.
- علی عباس زلیخه
علی عباس زلیخه در سال 1957 میلادی در شهر سلمیه از توابع حماة سوریه متولد شد. او علاوه بر تخصص پزشکی، هم اکنون به شغل تدریس در دانشگاه تشرین اشتغال دارد. کتاب «غزلیات مختارۀ من دیوان حافظ» حاصل تلاش علی عباس زلیخه است. وی در این کتاب 110 غزل را انتخاب و به صورت منظوم، ترجمۀ آنها را ارائه داده است. او اغلب ابیات را دوباره در بخش پاورقی ترجمه کرده و در پارهای از موارد نیز شرح مختصری ارائه میکند. اساس کار وی در این ترجمه، نسخه قزوینی- غنی دیوان حافظ است.
انگیزه او از این ترجمه، وجود گونهای از تصاویر و نغمههای غنایی در شعر فارسی بهویژه در شعر حافظ است که در ادبیات عربی وجود نداشته و به نوعی شعر عربی، بسیار به آن ادب غنایی نیازمند است. مترجم پس از بررسی اشعار حافظ در زبان عربی و زبانهای اروپایی همچون انگلیسی و فرانسوی به این نتیجه میرسد که هیچیک از این ترجمهها، تصویرهای دلانگیز شعر حافظ را ترسیم نمیکند و نغمههای او را نمینوازد؛ زیرا نغمههای او آسمانی است نه زمینی (زلیخه، 2000). «واحد ترجمه در نگاه او جمله بوده نه واژه و رویکرد او در این ترجمه نیز لغوی و تحتاللفظی است، اما در بسیاری از مواقع پایبند این اصل نیست، بلکه به ترجمۀ ضمنی و ذوقی یا حذف و تغییر مفاهیم در ابیات نیز میپردازد» (عزیزی، 1393). با این وجود، وی در موارد متعددی از رمزگشایی و انتقال آن به مخاطب عرب، موفق عمل نکرده است.
- نقد ترجمۀ الشواربی و زلیخه براساس نظریۀ کتفورد[1]
5-1. معادلیابی واژگان، عبارات و اصطلاحات
الف- در بیت زیر الشواربی، عبارت «دل به دست آوردن» را به صورت صحیح مورد فهم قرار نداده و آن را «عاشق خویش کردن» ترجمه کرده است:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را |
|
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
(حافظ: غزل 3)
ترجمه الشواربی: «لَو أنّ ذلکَ الترکیَّ الشیرازیَّ یَأخذُ قُلوبَنا بإشارةٍ واحدةٍ مِن یَدِه، فإنّنی مِن أجلِ خَالِهِ الأسودِ أَهِبُهُ سَمرقندَ و بُخارا»
(الشورابی: غزل 3)
ترک شیرازی «بنا به قول بعضی از شیرازیها، از سپاهیان هلاکو عدة زیادی در شیراز توطّن جسته و در آنجا تولید نسل نمودهاند؛ از همینرو، به اولاد آنها ترک شیراز گفتن صحیح است» (سودی، 1372). «هندو» نیز دارای دو معنی است: «سیاه»، «غلام و بنده»! شاید مراد حافظ مبالغه در احترام بوده؛ یعنی نه به خال او، بلکه به خال غلام او (خرمشاهی،1380).
ترجمۀ لفظ به لفظ «ترک شیرازی»، مخاطبان عرب زبان را در درک مفهوم موردنظر حافظ با مشکل روبهرو میکند. عبارت «بإشارة واحدة من یده» نیز در بیت فارسی وجود ندارد.
بارزترین خطای ترجمهای در این بیت، فهم نادرست مترجم از «دل به دست آوردن» است که آن را «عاشق خویش کردن» ترجمه کرده که در ادبیات عاشقانه عربی شایع است. در نگاه شواربی، حافظ درصدد این است که محبوب را ساکن قلب خویش کند، اما همۀ تمنای حافظ «توجه» است:
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم |
|
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم |
(حافظ: غزل 328)
کمی تأمل در دلالتهای ابیات دارای مضامین دلداری یا دل به دست آوردن در دیوان حافظ، التماس جانکاه وی را در توجه معشوق هویدا میکند:
گفتم گره نگشودهام زان طرّه تا من بودهام |
|
گفتا منش فرمودهام تا با تو طرّاری کند |
(حافظ: غزل 191)
التماسی که هرگز رنگ ناامیدی نمیگیرد:
دلبر که جان فرسود از او، کام دلم نگشود از او |
|
نومید نتوان بود از و، باشد که دلداری کند |
(حفاظ: غزل 191)
بنابراین، مفهوم بیت همان است که در شروح مختلف به آن اشاره شده است: «اگر آن محبوبۀ شیرازی نسبت به ما لطف و مرحمت داشته و حال ما را رعایت کند به خال سیاهش، سمرقند و بخارا را خواهم بخشید» (سودی، 1372).
ترجمۀ پیشنهادی:
إن عطفت إلینا تلک الحسناءُ الشیرازیةُ |
|
بَذلتُ لوَشمَتِها السَّوداءِ سمرقندَ و بُخارَا |
ب- در بیت زیر الشورابی معنای واژۀ «مرحله» را به درستی تشخیص نداده و برای اصطلاح «دعا میفرستمت» که معادل صحیحی در زبان عربی انتخاب نکرده است.
در راه عشق مرحلۀ قرب و بعد نیست |
|
میبینمت عیان و دعا و میفرستمت |
(حافظ: غزل 90)
ترجمه الشواربی:
وَ فی طَریقِ العِشقِ، لا فَرقَ بَینَ مَراحِلِ القُربِ وَ البُعدِ
وَ أنا أراکَ عَیاناً و أُرسِلُ إلیکَ الدُّعاءَ وَ الضَّراعَةَ
(الشورابی: غزل 30)
در این بیت مقصود از مرحله، مرتبه نیست بلکه مسافت است. یعنی در فاصله میان عاشق و معشوق، دوری یا نزدیکی مسافت، معنی ندارد. از همینرو محبوب همواره در برابر دیدگان شاعر، حاضر و مشمول دعای خیر اوست. اصطلاح «دعا میفرستمت» نیز به معنی «دعای خیر را به سوی کسی روانه کردن» و او را دعا کردن است.
آنگونه که از ترجمۀ بیت به دست میآید، مترجم متوجۀ لایههای دلالتی کلمۀ «مرحله» بوده است، اما در گزینش معادل مناسب عربی و انتقال لایۀ اصلی، عملکرد موفقی نداشته و از کلماتی مانند مسافة یا منزل استفاده نکرده است. از دیگر نکات قابل اشاره در این ترجمه، استفاده مترجم از عبارت «أُرسِلُ إلیکَ الدُّعاءَ» است که معادل خوبی به نظر نمیرسد»؛ چه آنکه در زبان عربی، این اصطلاح کاربرد زیادی ندارد و به نظر میرسد مترجم نتوانسته است از عهدۀ انتقال متناسب روح مفهوم با کلام عرب برآید؛ این موضوع از آن سبب است که مترجم نباید صرفاً به امر جایگزینیابی برای کلمات بپردازد، بلکه باید سعی کند بین فرهنگ و آداب و رسوم زبان مبدأ و مفاهیم کلامی زبان مقصد، هماهنگی ایجاد کند.
ترجمۀ پیشنهادی: «فی مَسلکِ العِشقِ لا فرقَ بَینَ المَنزلِ القَریبِ والبَعیدِ، فإنّی أراکَ دائِماً عَیاناً و أدعو لَکَ دعاءً»
ج- در این بیت الشورابی از چندلایگی دلالت عبارت «در انکار بماند» غفلت ورزیده و ترجمه صحیحی به دست نداده است:
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند |
|
وآنکه این کار ندانست در انکار بماند |
(حافظ: غزل 178)
ترجمه الشواربی: «کلُّ من أضحی مَحرماً لأسرار القلب، بَقِیَ فی حرمِ الحبیبِ و أمّا مَن جَهِل المعرفة بهذا الأمر، فقد أنکَرهُ الحبیبُ»
(الشورابی: غزل 128)
این بیت نشانه خوبی است بر اینکه به همان اندازه که حافظ در واژهگزینیهای خود متوجۀ معارف دینی بوده، الشواربی نسبت به این بعد دلالتی، غفلت ورزیده است. بیت حافظ ناظر به روایت مشهور «القلبُ حَرَمُ اللهِ» است (شعیری، بیتا). به نظر میرسد حافظ درصدد بیان این است که «راه رسیدن به معرفت الهی، اهل دل بودن یا همان خودشناسی باشد که فرمودند: مَن عَرفَ نفسَه فقد عرفَ ربَّه» (مجلسی، 1404). با این توصیف، الشواربی در فهم آخرین کلمات مصراع دوم به خطا رفته است؛ زیرا «در انکار ماندن» به معنی عدم رسیدن به ایمان و معرفت و توقف در مقام تردید است، نه آن چیزی که مترجم از آن تعبیر کرده است.
ترجمۀ پیشنهادی:
«کلُّ من أضحی محرماً لأسرار القلب، بقیَ فی مأمنِ الحبیب، و مَن لم یَصِل إلیها، فقد أحاطه الریبُ و الجهلُ»
د- زلیخه در بیت زیر به دلالتهای متعدد برخی عبارات توجه نکرده و معنای اول متبادر به ذهن را در ترجمه بهکار گرفته است:
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال |
|
مرغ زیرک چون به دام افتد، تحمل بایدش |
(حافظ: غزل 276)
مخاطب حافظ در این بیت، قلبی است که چون اسیر دربند، گرفتار عشق محبوب است. شاعر در مصرع اول، قلبِ گرفتار بند زلف یار را به شکیبایی فرا میخواند و در مصرع دوم در قالب استیناف بیانی، شاهدی برای اثبات درستی نصیحت خویش میآورد که مرغ زیرک وقتی در دام بیفتد -با تقلای بیجا- بند خویش را محکمتر نمیسازد و خویش را آزردهتر نمیگرداند.
ترجمۀ زلیخه:
أیا قَلبُ صَبراً فی حَبَائلِ شَعرِهِ |
|
وَقَعتَ أسیراً فی الشباک فتحمَّل |
(زلیخه: غزل 276)
مترجم در واژهگزینی برای زلف، عملکرد قابل قبولی دارد، چراکه واژۀ حبائل تناسب دلالتی بیشتری نسبت به غدائر یا تجاعید در انتقال مفهوم دام و بند دارد. نقد اصلی در این ترجمه، مربوط به عدم انعکاس روح عشقبازی و مرارتپذیری حافظ در راه عشق است. جایی که استفاده از کلمه «أسیر» برای «در بند» و فعل «تَحَمّل» برای «تحمل کردن» نشان از عدم تسلط کافی وی بر اندیشه حافظ دارد. خواننده در ترجمۀ مصراع دوم بهجای حالات عاشقانۀ حافظ در تحمل سختی عشق، فضایی ناگوار از این اسارت را استنباط میکند؛ در حالی که گرفتاری در زلف برای حافظ «اسارت» نیست، بلکه منزلگهی شیرین و جداناشدنی:
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او |
|
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند |
(حافظ: غزل 192)
و توصیۀ دل دربند به شکیبایی نیز بیشتر بشارتی هنرمندانه است تا نصیحتی دلسوزانه:
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا دیدی |
|
ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد |
(حافظ: غزل 122)
ترجمۀ پیشنهادی:
أیا قلبُ المقیّدُ بحبائلِ شَعرِهِ، لا تَشکُ من قَلَقٍ
إنَّ الطَّائرَ الذَّکیَّ إذا وَقَعَ فی الفخِّ فَلیَصطَبِر
هـ- در بیت زیر، الشورابی از کارکرد عارفانۀ دو واژۀ «خرابات» و «مغ» در زبان شعری حافظ، غفلت ورزیده و زمینۀ ذهنی عربی خود را بر ترجمۀ واژگان افزوده و معادل صحیحی به دست نداده است:
در خرابات مغان نور خدا میبینم |
|
این عجب بین که چه نوری زکجا میبینم! |
(حافظ: غزل 357)
ترجمۀ الشواربی: «إنی أشاهدُ فی «خراباتِ» المَجوسِ نورَ اللهِ! فانظر: کیف تیسرَّت لی رؤیتُه..؟ و ما أعجبَ النورَ الذی أراهُ..؟»
(الشورابی: غزل 374)
واژههای «خرابات مغان»، «دیر مغان»، «پیر مغان»، «رند»، «زاهد» و مانند آنها اصطلاحات مخصوص حافظ هستند که از نظر معنا و دلالت جانبی، چرخش قابل توجهی نسبت به عصر خویش و پیشتر از آن پیدا کرده است که این چرخش در کلماتی همچون زاهد تا مرز تضاد نیز پیش میرود؛ از اینرو، عدم توجه به تغییر دلالتی این مصطلحات در سرودههای حافظ، مترجم و شارح این اشعار را با خطاهای زیادی روبهرو خواهد کرد.
«خرابات مغان» در فرهنگ ایرانی حافظ، مقام وصل و اتصال است، چراکه واصل بالله از باده وحدت سرمست است (معین، 1350: ذیل خرابات). خرمشاهی در لابلای معانی که برای خرابات ذکر کرده آن را از صرف معنای شراب خانه خارج ساخته و به سمت مفاهیم صوفیه سوق داده است. وی معتقد است خرابات اشاره به «خراب شدن صفات بشریه و فانی شدن وجود جسمانی و روحانی و خراباتی، مرد کامل است که از او معارف الهیه بیاختیار صادر میشود» (خرمشاهی، 1380).
غفلت مترجم از کارکرد عارفانۀ دو واژۀ «خرابات» و «مغ» در زبان شعری حافظ و پیش زمینۀ ذهن عربی وی در رابطه با واژۀ «مجوس»، وی را به اضافه کردن این واژه به ترجمۀ خویش سوق داده است که فهم خوانندۀ عرب را در فهم طعنه حافظ به «شیخ»، «زاهد»، «صومعه» و «خانقاه» دچار مشکل میکند. بنابراین، شاید بهتر بود از اصطلاح «حانَة الخلعاء» استفاده میشد تا مفهوم صوفیانۀ موردنظر حافظ به مخاطب انتقال یابد.
البته وی علاوه بر اشتباه در فهم دلالت خرابات در تشخیص منشأ شگفتی شاعر در بیت نیز به خطا رفته است. وی تعجب حافظ را به نوری نسبت میدهد که امکان رؤیت آن برای حافظ فراهم آمده است در حالی که با کمی تأمل در مصراع دوم به روشنی فهمیده میشود تعجب و شگفتی حافظ به تضاد ظاهری موجود میان مکان ساده و بیآرایش خرابات و درخشش نور پرعظمت خداوند در آن برمیگردد. بر این اساس، آنچه از ترجمۀ الشواربی از این بیت استفاده میشود این است که مترجم روحیۀ تزویرستیزی حافظ را در این بیت مورد فهم قرار نداده است.
ترجمۀ پیشنهادی: «إنّی أشَاهدُ فی «حَانةِ الخُلَعاءِ» نورَ اللهِ! یا لَلعَجَبِ مِن مُشاهَدَتی نوراً بِهذِه الأوصَافِ فِی مِثل ذاکَ المَکانِ!»
ف- در بیت زیر مترجم از اتیان معادل برای برخی واژهها چشمپوشی کرده یا معادلاتی افزون بر وجه صحیح آن آورده که سبب اخلال در فهم مخاطب شده است:
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت |
|
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست |
(حافظ: غزل 20)
ترجمۀ زلیخه:
بَیَّاعُ الزهدِ ثقیلُ الروح مضت نوبتُهُ |
|
فاشرَب واسکَر والعَب وارقُص طَرَبا |
(زلیخه: غزل 20)
«رند» از جمله واژههای پرکاربرد در اشعار حافظ و از واژههای پراستعاره است. «رند از نظر حافظ انسان برتر (کامل) بلکه از اولیاءالله به حساب میآید» (کیهان فرهنگی، 1365). تأمل اندک در بسامد واژۀ رند در دیوان شاعر نشان میدهد، این واژه اعتراض شاعرانۀ حافظ نسبت به تمامی معیارها و تفکرات مزوّرانه ناسکان و مدعیان دینمداری در عصر وی است. بر همین اساس «وقت رندی و طرب» را نیز میتوان به ناامیدی از زهد مزوّرانه و ورود به سلک دینداری مخلصانه قلمداد کرد. شاعر در این بیت با بهرهگیری از واژۀ «گران» در مصرع اول و «طرب» در مصرع دوم، شادمانی خویش را از پایان دورۀ تلخ زهدفروشی و ریا و آغاز دورۀ خلوص و یکرنگی ابراز میکند.
صفت «گران جان» نیز میتواند هم به معنای افراد برخوردار از جایگاه رفیع اجتماعی باشد و هم به معنای کسانی که همنشینی و معاشرت با ایشان سخت است. در این ترجمه چند قسم خطا قابل توجه است: اول اینکه تلاش مترجم برای معادلسازی، او را به استعمال واژههای نامألوف در زبان و فرهنگ قدیم و معاصر عرب سوق داده است؛ ظاهراً اصطلاح «بَیّاع الزهد» یا «بائعالزهد» به عنوان ترجمۀ واژه به واژۀ «زهدفروش» قبل از زلیخه و بعد از وی هرگز در زبان عربی کاربرد نداشته و از اصطلاحات مترجم است که مخاطب عرب را با مشکل روبهرو میکند. همچنین واژههای «زهد» و «زاهد» در ادبیات حافظ، چرخش دلالتی نسبت به همعصران خویش پیدا میکند: «زاهدان، ظاهری زیبا و فریبنده دارند، ولی باطنی تاریک و خالی از نور علم و معرفت» (خوانساری، 1366). انتخاب اصطلاح «ثقیل الرّوح» نیز به عنوان ترجمۀ «گران جان» اشتباه دوم مترجم است؛ ثقیل الروح در فرهنگ عرب به معنای انسان پلید و نادان است و معادل مناسب برای «گران جان» همان «الفاتر» و «الکسول» به معنای فرد سست اراده و تنبل و متضاد سبکباری است.
خطای دیگر وی، عدم توجه به چندلایگی دلالتی در واژۀ «رند» است. اطلاق افعال شراب نوشیدن و مستی و رقص علاوه بر اینکه مخاطب ترجمه را در فهم غرض حافظ دچار سردرگمی میکند از بیاطلاعی زلیخه از تغییر دلالت واژۀ رند در شعر حافظ حکایت دارد؛ شرحی که وی در ذیل بیت و در شرح واژۀ رند آورده است، صحت مدعای ما را روشن میکند: «شاربُ الخمر الذی لا ریاءَ عنده و لا نفاق، خیرٌ مِن بائعِ الزُّهدِ ذی النِّفاقِ والریاءِ» (زلیخه،2000).
بررسی حدود 80 مورد ورود واژۀ رند در دیوان حافظ نشان میدهد این کلمه همواره در برابر کلماتی همانند زاهد بهکار رفته است. به همان اندازه که «زاهد» در ظاهر، خود را از آلودگی حفظ میکند و به سبب همین زهد ظاهری، دارای غرور و زبان ملامتگر است، «رند» غیرمتکلف، پاکباز و دلنگران تقوی و عبادات خویش است و لاابالیگری وی تنها در برابر اعتبارات مجازی دنیا نمود پیدا میکند. همچنین رند در فرهنگ حافظ، اشاره به بالاترین مقام یک انسان کامل؛ یعنی «ولیالله» است:
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس |
|
گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت |
(حافظ: غزل 94)
ترجمۀ پیشنهادی:
قَد مَضی دَورُ المُتنَسّکِ الفاتِر |
|
و الآنَ جاءَ دورُ طربِ السَّالکِ المُتَزهِّدِ |
ظ- در بیت زیر زلیخه با غفلت از چند لایه بودن دلالت «گلریز» و نیاز این واژه به بسط بیشتر از سوی وی، نتوانسته است معادلسازی صحیحی داشته باشد:
بیا که پردۀ گلریز هفت خانه چشم |
|
کشیدهایم به تحریرکارگاه خیال |
(حافظ: غزل 303)
ترجمۀ زلیخه:
أقبِل بَسَطتُ لوحة رسمٍ بعینی بِسبعةِ |
|
أطباقٍ منَ اللونِ فی مَرسمٍ بخَیالی |
(زلیخه: غزل 303)
این بیت جزو ابیات پررمز دیوان حافظ محسوب میشود که شرحهای متعددی به رمزگشایی از آن پرداختهاند. شارحان مجموعهای از معلومات تاریخی، پزشکی، اجتماعی، عرفانی و ادبی را برای استخراج معنای مدنظر شاعر بهکار گرفتهاند؛ «گلریز پارچهای است که گلهای سرخ در آن بافند و سلاطین پوشند و به اهل مراتب بخشند» (ختمی لاهوری، 1381) و هفتخانه نیز طبقات هفتگانه چشم است. حکمای قدیم آخرین پرده را ملتحم نامیدهاند و حافظ «ملتحم را گلریز از آن گفته که نور چشم از آن به ظهور میآید» (ختمی لاهوری، 1381). البته برخی شارحان بر این نظرند که «گلریز و گلرنگ بودن آن کنایه از خون گریستن شاعر است که چشم و پلک را خونین و رنگین کرده است» (زریاب، 1395). بنابراین، براساس شروح بیان شده، پردۀ گلریز به معنی پارچه یا پردۀ رنگآمیزی شده به رنگ گل یا رنگ سرخ است و کنایه از پلک چشمی میتواند باشد که در خیال روی حبیب به خون نشسته است. همچنین «تحریر کارگاه خیال» اضافۀ مقلوب در معنای کارگاه نقشاندازی خیال و فعل «کشیدن» نیز در معنای نقش زدن و رسم کردن خواهد بود.
براساس آنچه بیان شد، دور از انتظار نیست که مترجم حاضر براساس معلومات ناکافی خویش از چندلایگی معنایی مصطلحات شعر حافظ در ترجمه مناسب این بیت موفق عمل نکند. خطاهای مترجم در این بیت، متعدد است و اساساً هیچ ارتباط معنایی با بیت فارسی ندارد. مفهومی که خوانندۀ ترجمۀ عربی از این بیت دریافت میکند، این است: «بیا که در چشمم و در تابلوی رسم خیالم، پردهای را با هفت طبق رنگ گسترانیدهام».
مترجم «بسط» را برای واژۀ کشیدن و نقش انداختن، گزینش کرده است؛ گویی که به معنی پهن کردن و پاشیدن است.
- در این بخش شمارۀ غزلهای فارسی براساس نسخه قزوینی- غنی و شماره ترجمههای الشواربی براساس نسخه خلخالی است همچنین شمارۀ غزل ابیات ترجمه شدۀ علی عباس زلیخه با نسخه مورداستفاده در این پژوهش مطابقت دارد.
همچنین استفاده از «أطباقٍ منَ اللون» به تنهایی گویای نامأنوسی مترجم با جهان تفکرات حافظ است. نشانۀ دیگر در تبیین ناآشنایی مترجم با این بیت حافظ، آوردن مضافٌالیه برای کلمۀ خیال در ترجمۀ عربی است: آن چیزی که پرده چشم حافظ را گلگون و خونین کرده است، خیال محبوب بوده که چون کارگاهی نقش گل بر این پرده انداخته است، نه خیال خود شاعر.
ترجمۀ پیشنهادی:
أیا حبیبُ أقبِل، فاحمرّت جفونی
و ما حمرُها إلا نسیج مصنعِ الخیال
5-2. معادلیابی دستوری
الف- الشورابی در بیت زیر معادل دستوری مناسبی برای «شکر ایزد» انتخاب نکرده و آن را به صورت انشائی و جملۀ امر ترجمه کرده است:
اگر از پرده برون شد دل ما عیب نکن
شکر ایزد که نه در پرده ی پندار بماند
(حافظ: غزل 178)
ترجمۀ الشواربی:
فإذا خرج قلبی عن حجابه، فلا تعتبنی
واشکرالله، فإنه لم یبق فی حُجب الظن والتخمین
(الشورابی: غزل 128)
در ترجمۀ این بیت چندین خطای آشکار مشاهده می شود: اولین خطای مترجم در ترجمۀ عبارت شکر ایزد است! آوردن جمله «و اشکر الله» نشان میدهد الشواربی جملۀ امر حاضر را به جملۀ ناهیه مصرع قبل عطف کرده است؛ یعنی از مخاطب خواسته است تا شکر خداوند را بجای آورد، اما مقصود حافظ، امر به مخاطب نیست، بلکه خودش خدا را بابت رسیدن به مقام یقین، شکر میکند. دومین خطای موجود، ترجمۀ کلمۀ «اگر» است. در این بیت حافظ از واقعهای سخن میگوید که اتفاق افتاده و دل از پرده برون افتاده است، اما استفاده الشواربی از ادات شرط «إذا» برای دلالت بر آینده استفاده میکند که این موضوع نشان از عدم هماهنگی مترجم با حالات درونی شاعر است. به عبارت دیگر، حافظ در این بیت از اسلوب شرط برای تحقق یک امر در زمان گذشته بهره برده و معتقد است: «حال که میبینی ماجرای عشق دل من آشکار و هویدا شده، مرا مذمت نکن! خدا را شکر که دلم در پس پردۀ شک و بییقینی باقی نماند».
عبارت «از پرده برون شدن» نیز دارای دلالتهای معنایی مختلفی است؛ مهمترین این دلالتها که با بیت بیان شده، همخوانی دارد: نخست «رسوا شدن با خروج از حجاب است» و دیگری «نهایت بیقراری و اضطراب است، گویی که میخواهد از سینه بیرون افتد» (امامی، 1390). این صنعت که در بلاغت عربی، استعاره و تخییل نامیده میشود، یکی از صنایع معنوی مهم در معادلیابی دستوری است. انتقال از معنای حقیقی به سوی معنای مجازی در فهم این تخییل و ترجمۀ آن نقش کلیدی دارد که نویسنده موفق به طی این انتقال نمیشود؛و از این رو، به دلیل عدم کاربست صحیح این قاعده و دستور بلاغی، قادر به انتقال هیچیک از معانی اصلی به ذهن مخاطب نمیشود، چراکه مصطلح «حجاب القلب» در فرهنگ دینی عرب اینگونه شناخته شده است: «حجابٌ عن عالمِ الملکوت.. فإذا تخلّصَ [القلبُ] منه..إرتفع الحجابُ بینَه و بین اللوح المحفوظ» (الغزالی، 1392). پس این معادلیابی الشواربی برای مخاطب خویش به دلیل عدم رعایت قوانین بلاغی، سردرگمی به همراه خواهد داشت. بهتر بود مترجم با الهام از بیان قرآنی در داستان رسوایی و بیقراری زلیخا در عشق یوسف از ماده «شَغفَ» بهره میبرد تا هر دو دلالت مدنظر حافظ را یکجا به مخاطب آشنا به ادبیات قرآن منتقل میکرد.
ترجمۀ پیشنهادی:
إذا رأیتَ شَغَفَ قلبی فلا تَلُمنی،
فالقلبُ - الحمدلله - لم یَبقَ فی حجابِ الأوهامِ
ب- در بیت زیر زلیخه به دلالتهای بیانی و دستوری متعدد در بیت توجه نکرده و معادلهای صحیحی برای آنها انتخاب نکرده است:
اشک من رنگ شفق یافت زبی مهری یار
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد
(حافظ: غزل 141)
ترجمۀ زلیخه:
دموعی لها لَونُ الغروبِ لِغدرِهِ
فَأبصِر بحالی قاسِیَ القلبِ مافعل
(زلیخه،: غزل 141)
در مکانیسم ترجمه،، مهمترین گام پس از فهم معنای تحتاللفظی واژه، توجه به بافت کلام و جایگاه واژههای بهکاررفته در آن است؛ بهگونهای که قواعد زبانی و دستوری که ایجادکننده معانی اضافی در کلام هستند، مورد دقت قرار گرفته و از نظرگاه مترجم مغفول نمانند. این بیت میتواند شاهد خوبی بر ترجمه ناپذیری کامل زیباییهای دلالتی و لفظی یک شعر باشد. بیت مملو از نکات معنایی، بیانی و محسنات لفظی و معنوی است. تحسر و توجع و شکوی، تشبیه مرکب و استعاره مصرحه و مکنیه و ایهام تناسب و توریه و صنعت تشخیص، بخشی از هنرنمایی شاعر در این بیت است. میان شفق و شفقت جناس اشتقاق وجود دارد و از بیمهری دو معنی افاده میکند: یکی، نامهربانی و دیگری، غیاب و غروب خورشید. طالع هم کمابیش افاده دو معنی میکند:یکی، بخت و سرنوشت و دیگری، اسم فاعل از طلوع که با یکی از معانی مهر تناسب دارد (خرمشاهی،1380). گلایۀ حافظ در این بیت از قضا و قدر نامهربان است که در نامهربانی یار، چشمانش را چون شفق سرخ و خونبار کرده است. در این بیت حافظ از قضا و قدر و بخت خویش شکایت دارد در حالی که مترجم برداشت متفاوتی از آن داشته و فرض را شکایت از دل بیرحم یار گرفته است.
مترجم در این بیت از اسلوب تعجب (أفعل بـِ) برای بیان معنای موردنظر خویش استفاده کرده است. در حقیقت او سعی کرده از ظرفیت این قاعدۀ بلاغی برای انتقال مفهوم بدعهدی تقدیر به خواننده استفاده کند. این در حالی است که در متن مبدأ، این قاعدۀ دستوری موردنظر نبوده و هیچگاه حافظ، بیان این مطلب به صورت تعجب را مدنظر نداشته است. مراد حافظ از عبارت «طالع بیشفقت بین» بیان افسوس و تأسف خود از ماجراست و فعل امر را برای این منظور استفاده کرده، نه برای بیان تعجب. نکتۀ مهمتر در این موضوع آن است که عبارت «أفعِل بـ» در قواعد نحو عربی، معنای امر ندارد و تنها ظاهر آن شبیه فعل امر است. از همین رو، انتخاب معادل تعجبی برای ترجمۀ عبارت «طالع بیشفقت بین» صحیح به نظر نمیرسد.
ترجمۀ پیشنهادی:
احمَرَّت دُموعی کَلَونِ الشَفَقِ لِقَساوة الحَبیب
فَانظُر إلی ما صنع بی القَدَرُ القسیُّ
ج- در بیت زیر زلیخه، معادلات صحیحی برای صفات و اسالیب دستوری استفاده شده در عبارات نداشته و موجب ایجاد نابرابری و نارسایی در ترجمه شده است:
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیمه شب دوش به بالین من آمد بنشست
(حافظ: غزل 26)
ترجمۀ زلیخه:
نرجسُ عینه یُعربدُ، وشَفَتُهُ تنفُثُ السِّحرَ،
جاءنی، أمسِ، موهناً، وجلس علی وسادتی
(زلیخه،: غزل 26)
در مصرع اول در عبارت «نرگسش عربده جوی» حافظ ابتدا در قالب استعارۀ مصرحه چشم را به نرگس و بلافاصله در استعارۀ مکنیه، همان چشم را به یک بدمست عربدهکش تشبیه میکند. در قسمت دوم همین مصراع، لب محبوب در قالب استعارۀ مکنیه یا مجاز مفرد، جایگزین خود محبوب میشود. کلمۀ افسوس نیز «دو معنی دارد: 1- حسرت، دریغ، تأسف و 2- طنز، تمسخر، ریشخند» (خرمشاهی، 1380). البته با توجه به ابیات بعدی و سخنان کنایهآمیز محبوب در مذمت عاشق، معنی دوم اولویت دارد.
دو صفتی که در این بیت برای محبوب ذکر شده در واقع ادامه حالات مستانۀ او در نیمه شب است. حافظ درصدد است اوج سرمستی و خرابی محبوب را در آن شب به مخاطب انتقال دهد، اما مترجم در اثر بیتوجهی به سیاق ابیات و تناسب معنایی صفات، فعل «یُعربِد» را بهصورت تحتاللفظی برای «عربدهکشی» انتخاب کرده است که به تغییر بنیادین در دلالت بیت منجر شده و مخاطب را در فهم سرمستی محبوب دچار سردرگمی کرده است. در حالی که عربده کشیدن در ادبیات عاشقانه، کنایه از بدمستی و ستیزهجویی است که با واژههایی همچون «الفاتک» و «الفاتن» تناسب دلالتی بیشتر دارد. خطای دوم مترجم در ترجمۀ صفت «افسوسکنان» است؛ زلیخه با تکیه بر معلومات ذهنی خویش، ترجمهای معادل «افسون کردن» میآورد و مخاطب عرب خویش را از درک دلالت «ملامتگری محبوب بر بالین عاشق در خواب» محروم کرده است.
ترجمۀ پیشنهادی: «بِنَرجِسَه الفاتنِ و شَفتیه اللائمة، جاءَنی فی منتصف اللیل و جلس علی وسادتی»
بحث و نتیجهگیری
ترجمه و نقد ترجمۀ اشعار حافظ با دو مشکل جدی مواجه است: نخست تأویلپذیری شعر حافظ به سبب چندلایگی معنایی و دوم، چرخش دلالتی واژهها و اصطلاحاتی همچون «زاهد» یا «رند» در زبان شعری حافظ نسبت به عصر خویش و پیش از خویش. تعدد شروح شارحان از تعدد نگرش ایشان به شخصیت و نگاه حافظ نشأت میگیرد. برهمین اساس به همان اندازه که مترجم با فرهنگ جامعۀ ایرانی آن روز از یکسو و تفکرات عارفانه و ظرافتهای روحی حافظ از دیگر سو، بیگانه باشد، احتمال خطا در فهم و انتقال دلالات شعر حافظ در وی بیشتر خواهد شد. در پژوهش حاضر با بررسی ترجمۀ ابیات منتخب از دیوان حافظ توسط دو مترجم عرب براساس نظریۀ تغییرات صوری کتفورد، نتایج زیر حاصل شد:
- غفلت یا ناآشنایی مترجمان با چرخش دلالتی الفاظ و مصطلحات وارده در ابیات، آسیب جدی به انتقال صحیح افکار شاعر به مخاطب عربزبان زده است که نمونۀ آن را در برگردان واژۀ «رند» مشاهده میکنیم.
- تأثر مترجمان از فرهنگ عربی و ذهنیات خویش به بروز انحرافاتی در ترجمه منجر شده است، همانند استفاده از ترجمۀ «خراباتُ المجوس» برای «خرابات مغان».
- عدم تقارب روحی میان حافظ و مترجمان، ایشان را در فهم مفاهیم چندلایه به اشتباه انداخته است. به عنوان مثال، فقدان روح عشقبازی و مرارتپذیری حافظ در مترجم موجب شده است تا عبارت «بدست آرد دل ما را» را به «عاشق خویش کردن» تعبیر کند.
- نگاه دینی و تفکر قرآنی حافظ نیز در مواردی در مترجمان مشاهده نمیشود که همین امر موجب بروز خطاهایی در درک مفاهیمی همچون «در انکار ماندن» شده است.
- از نتایج قابل توجه در بررسی ترجمههای بررسی شده، بهرهگیری از اصطلاحات غیرمسبوق در ادبیات قدیم و معاصر عرب است که نشان از عدم آشنایی با زبان مبدأ دارد؛ همانند استعمال «اُرسلُ إلیکَ الدعاءَ» برای فعل «دعا میفرستمت» توسط الشواربی و «بیّاعُ الزهد» برای صفت «زهد فروش» توسط زلیخه.
- یکی دیگر از آسیبهای برجسته در ترجمۀ مفاهیم چند لایه شعر حافظ، معادلسازی نامطلوب است که گاه تا حد ترجمۀ تحتاللفظی و واژه به واژه تنزل مییابد؛ برای نمونه صفت «ثقیل الروح» در فرهنگ عرب برای فرد پلید و نادان استفاده میشود که زلیخه آن را برای «گرانجان» برگزیده است. در نمونۀ دیگر، الشواربی برای جملۀ «اگر از پرده بیرون شد»، معادل «إذا خرج قلبی عن الحجاب» را انتخاب کرده است که از نظر دلالتی در مقابل معادل فارسی خود قرار دارد.
- از دیگر نتایج بهدست آمده، سیطره تفکر استقلال بیت در ترجمۀ زلیخه است. مترجم در مواردی به دلیل عدم توجه به ابیات قبل و بعد و یا سایر غزلها به تحلیل مستقل بیت و عناصر آن پرداخته است که این خطا در فهم دلالت اصطلاحاتی همانند «گرفتاری در بند زلف» خودنمایی میکند؛ این در حالی است که در صورت مراجعۀ مترجم به موارد متعدد مشابه با این اصطلاح در دیوان شاعر، میتوانست از بروز خطاهایی از این دست پیشگیری کند؛ همانند فرق میان «اسیر زندان» و «اسیر دام عشق».
با توجه به نتایج بهدست آمده از این پژوهش و احصاء نقاط ضعف محتمل در ترجمۀ اشعار حافظ و شعرای دیگر فارسیگو، پیشنهادهای زیر ارائه میشود:
- در ترجمۀ این دست از اشعار از مترجمان ایرانی آشنا با فرهنگ ایرانی و روحیات عرفانی و دینی شاعر بهره گرفته شود تا انتقال مفاهیم چندلایۀ گره خورده با فرهنگ این سرزمین با کمترین خطاهای دلالتی به مخاطب غیرایرانی انتقال یابد.
- مترجم هر دیوان باید قبل از اقدام به امر ترجمه با مطالعه دقیق و کلی دیوان، تصویری جامع و مبسوط از افکار، نگرش، دغدغهها و آمال شاعر را بهدست آورد تا میزان تأثیر تفکرات فردی و ذهنیات خویش در ترجمۀ الفاظ و مصطلحات وارد در ابیات به کمترین میزان خود برسد.
[1]- Jakobson, R.
[2]- Nida, E.
[3]- Lefever, A.
[4]- The Theory of Catford Formal Change
Al-Shirazi. Galadum. 2 Edition. Cairo: the National Center for Translation. [In Persian]