نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

استادیار زبان و ادبیات عربی دانشگاه شیراز

چکیده

ابهام ساختارهای صرفی زبان عربی را می‌توان به دو نوع تقسیم کرد: 1ـ ابهام‌هایی که می‌توانسته به وجود آیند، امّا واضع با اتّخاذ تدابیری مانع آن شده است. 2ـ ساختارهایی که به صورت بالقوّه ابهام‌آفرین هستند. علمای قدیم تنها وجه نخست را به عنوان ابهام (اللَّبْس) برشمرده‌اند، چراکه از دیدگاه ایشان، اصولاً فهم معنا در بستر توجّه به بافت کلام صورت می‌پذیرد و این امر ابهام را از میان می‌برد. امّا در مطالعات جدید، به نوع دوم که محور این پژوهش می‌باشد، به عنوان ابهام جدّی نگریسته شده است. این پژوهش‌ها غالباً به صورت موردی و پراکنده به برخی از این وجوه پرداخته‌اند، امّا در پژوهش حاضر، با طرح دو مقولة همسانی صیغی و چندمعنایی صیغی تلاش شده است چارچوب نظری جدید و کاملی ارائه شود. در بُعد تطبیقی نیز بررسی ترجمه‌های قرآن کریم نشان می‌دهد که این نوع ابهام نمودِ بسیار بارزی در ترجمه‌ها یافته است. بدین منظور، پس از بررسی ساختارهای صرفی زبان عربی، آن وجوه که قابلیّت ابهام‌آفرینی دارند، مشخّص گردید و آنگاه با کمک نرم‌افزارهای رایانه‌ای، ترجمه‌ها مورد بررسی قرار گرفت و نمونه‌ها استخراج گردید. این وجوه در انواع کلمه، اعمّ از فعل، اسم و حرف وجود دارد و یازده مورد با عنوان همسانی صیغی و هشت مورد به عنوان چندمعنایی صیغی مورد بررسی قرار گرفت. بر این اساس، مترجم از یک سو باید از این ساختارها آگاهی کامل یابد و از سوی دیگر، از تیزبینی لازم برای یافتن قرائن زبانی و غیرزبانی دالّ بر معنای مقصود برخوردار باشد تا از این رهگذر بتواند یک وجه معنایی را بر وجه دیگر اولویّت بخشد.
 

کلیدواژه‌ها

عنوان مقاله [English]

Etymological Aspects of Ambiguity in Arabic Language and its impact on the translation of the Holy Quran

نویسنده [English]

  • Yusuf Nazari

Assistant Professor of Arabic Language and Literature at Shiraz University;

چکیده [English]

We can divide ambiguity in etymological structures of the Arabic language in two types: 1-Ambiguities that might arise, but have been prevented by taking some tact. 2- Structures that are potentially produced ambiguity. Early scholars have named only the first case as ambiguity, because according to them, basically, understanding the meaning is done according to the context and this eliminates ambiguity. But in the new study, the second type is based on this research, is viewed as a serious ambiguity. These researches have often paid some of these aspects sporadically, but in this study, we have tried to provide a new theoretical framework and complete with mention two categories of the concepts of homonymy and polysemy. Also, in a comparative dimension, the study translations of the Holy Quran shows that this kind of ambiguity is very clear in translation for this purpose, after studying of etymological structures in the Arabic language, we determined those funds that are creating ambiguity and then, we analyzed translations of the Quran with computer softwares and we extracted samples. These funds are in a variety of words, such as verbs, nouns and letters. Of these, homonymy is eleven (11) and polysemy is eight (8). Accordingly, on the one hand, the translator must be aware of these structures compeletly and on the other hand, the translator must have the necessary vigilance to find evidence about linguistic and non-linguistic signs which indicate the intended meaning to give priority to a semantic aspect on the other side.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Etymological Ambiguity
  • Homonymy
  • polysemy
  • Translation of Holy Quran

برقراری ارتباط موفّق زبانی لازمه‌های گوناگونی دارد که در چهار محور فرستنده، گیرنده، پیام و بافت موقعیّت قابل بررسی می‌باشد. هر یک از محورهای مذکور مؤلّفه‌های خاصّ خود را دارد که در فرآیند فهم معنا باید مدّ نظر قرار گیرند. در باب پیام، توجّه به ساختارهای دستوری، امری بسیار مهمّ است. در این میان، برخی ساختارهای صرفی زبان عربی بدین علّت که چندین وجه را برمی‌تابند، تفاوت در فهم معنا و به تبع آن ترجمة پیام را سبب می‌گردد. بررسی ساختارهای صرفی زبان عربی از وجود دو نوع ابهام حکایت می‌کند: 1ـ آن وجوه که واضع با اتّخاذ تدابیری ابهام آنها را برطرف کرده است. 2ـ آن وجوه که همچنان بالقوّه توانایی ابهام‌آفرینی دارند. بررسی تفاسیر و ترجمه‌های قرآن کریم نشان می‌دهد که ابهام‌های صرفی نوع دوم، تأثیر بسیار آشکاری در فهم معانی آیات داشته‌اند. توجّه به بافت کلام تا حدّ قابل توجّه می‌تواند در تعیین معنای مقصود یاریگر باشد. از همین روست که قدما این گونه ساختارها را ذیل عنوان ابهام مورد بررسی قرار نداده‌اند. البتّه نباید دشواری یافتن این گونه قرائن را نیز نادیده گرفت.

1ـ پرسش‌های پژوهش

پرسش‌هایی که در این پژوهش مدّ نظر است عبارتند از:

1ـ وجوه ابهام صرفی را چگونه می‌توان صورت‌بندی کرد؟

2ـ مظاهر ابهام صرفی تا چه اندازه در ترجمه‌های قرآن کریم بازتاب یافته است؟

2ـ فرضیّه‌های پژوهش

با توجّه به پرسش‌های مذکور، فرضیّه‌های مقاله از این قرار است:

ابهام صرفی را می‌توان به دو نوع چندمعنایی صیغی و همسانی صیغی تقسیم کرد. چندمعنایی صیغی را بر صیغه‌هایی اطلاق می‌کنیم که معانی آنها به‌گونه‌ای با یکدیگر مرتبط هستند و به عبارت دیگر، یک صیغه برای چند معنا به کار رفته است. مقصود از همسانی صیغی نیز آن صیغه‌هایی است که واضع برای معانی مختلف وضع کرده است و بی‌آنکه با یکدیگر ارتباطی داشته باشند، از یک صورت لفظی واحد برخوردارند.

بررسی ترجمه‌های قرآن نشان می‌دهد که کمتر صیغة مبهمی وجود دارد که آرای مختلف را در فهم به دنبال نداشته باشد. این اختلاف‌ها یا به دلیل توجّه نکردن به قرائن است و یا اینکه برخاسته از نبودِ قرائن کافی است.

شایان ذکر است که هدف این پژوهش نه نقد ترجمه، بلکه بررسی وجوه مختلف ابهام صرفی است. به همین منظور، برای نشان دادن وجوه متعدّد ابهام نمی‌توان پژوهش را به ترجمه‌های خاصّی محدود کرد. ضمناً آنچه گفته خواهد شد، بدین معنا نیست که لزوماً برخی کلمات عربی موجود در قرآن کریم مبهم هستند، بلکه به این معناست که برخی ساختارهای زبان عربی قابلیّت ایجاد ابهام در ذهن مخاطب را دارد، حال چه بسا با توجّه به قرائن زبانی و غیرزبانی بتوان این ابهام‌ها را برطرف کرد و به همین خاطر، بتوان بر مترجمی ایراد و اشکال وارد کرد. بنابراین، از آنجاکه هدف طرح، مبنای نظری ابهام و ابهام‌آفرینی صرفی می‌باشد، به نقد و بررسی ترجمه‌ها پرداخته نشده است و نقد مقولة ابهام و عوامل ایجاد آن، راه‌های رهایی از آن و نیز نقد شیوة مترجمان به پژوهش دیگری اختصاص داده می‌شود.

2ـ پیشینة پژوهش

از جمله پژوهش‌های صورت گرفته در این حوزه، کتاب ظاهرة اللّبس فی العربیّة؛ جدل التّواصل و التّفاصل، نوشتة مهدی اسعد عرار می‌باشد که به بررسی ابهام در واژگان و ساختارهای نحوی و صرفی زبان عربی پرداخته است. دو مقالة «احتمالات اللّبس فی نظام اللّغة؛ دراسة و تطبیق» و «مِن خصائص العربیّة» اثر تمام حسان نیز از دیگر پژوهش‌های این حوزه است. وی پس از توضیحی کوتاه در باب عوامل لبس به بررسی نمونه‌های آن در مسائل صرفی و نحوی پرداخته است. «مسائل صرفیّة و ما یعترض الکتّاب فیها مِن اللّبس و الإشکال»، نوشتة صلاح‌الدّین الزعبلاوی پژوهش دیگری است که کار خود را به بررسی معانی برخی ابواب مزید متمرکز کرده است. همچنین «دلالة الإحتمال الصّرفی» مقاله‌ای است که حسن غازی السّعدی در آن تنها به ذکر نمونه‌هایی از لبس صرفی در افعال و اسماء اکتفا کرده است و «اللّبس؛ أسبابه و طرق اجتنابه فی التّقعید الصّرفی» اثر بریکان بن سعد الشلوی، مقاله‌ای است که نویسنده در آن به بررسی شیوه‌هایی پرداخته است که واضع برای اجتناب از لبس اتّخاذ کرده است. با اذعان به دستاوردهای هر یک از این پژوهش‌ها، ایرادهایی در مبنای نظری آنها، به‌ویژه در باب صورت‌بندی وجوه ابهام در زبان عربی وجود دارد که در مبحث بعد بدان پرداخته خواهد شد. امّا پژوهش حاضر بر آن است تا پس از تبیین ابهام و مظاهر آن، دسته‌بندی جدیدی از ساختارهای ابهام‌آفرین ارائه دهد و به طورعملی بازتاب آن را در ترجمه‌های قرآن نشان دهد. امّا از آنجا که بررسی تمام این وجوه در یک مقاله امکان‌پذیر نیست و مادّة پژوهش ترجمه‌های قرآن کریم می‌باشد، به بررسی آن دسته ساختارهایی پرداخته می‌شود که در ترجمه‌های قرآن نمودِ بیشتری دارند و دربارة وجوه دیگر به اشاره‌ای اکتفا می‌گردد.

3ـ ابهام (Ambiguity) و انواع آن

«به کلمه، عبارت و یا جمله‌ای که بیش از یک معنا داشته باشد، مبهم (Ambiguous) گفته می‌شود» (ریچاردز، 2002م.: 24). بر این اساس، ابهام می‌تواند در سطح واژگان و در سطح زنجیرة دستوری کلام رخ دهد. ابهام واژگانی (Lexical ambiguity) در شرایطی قابل طرح است که واژه یا واژه‌هایی در جمله به دلیل دلالت چندگانه‌، تعبیر‌های مختلفی را برای آن جمله ممکن سازد (ر.ک؛ همان: 24 و صفوی، 1384: 5). این ابهام می‌تواند نتیجة برخی مسائل همچون چندمعنایی (Polysemy)، همنامی (Homonyms)، هم‌آوایی (Homophony) و هم‌نویسی (Homography) باشد. امّا ابهام دستوری (Grammatical ambiguity) شکل خاصّی از ابهام را گویند که به دلیل نوع همنشینی واحدهای واژگانی در جمله امکان بروز می‌یابد (ر.ک؛ صفوی، 1384: 4). برخی ابهام دستوری را به دو گونة عمدة ابهام گروهی (Phrasal ambiguity) و ابهام ساختاری (Structural ambiguity) تقسیم کرده‌اند. ابهام گروهی در شرایطی امکان طرح می‌یابد که همنشینی واحدهای سازندة یک گروه (Phrase) به تعابیر متفاوتی منجر شود؛ مثلاً عبارت «انگشت پای شکسته‌اش درد می‌کند»، به دلیل ابهام در سطح گروه اسمی «انگشت پای شکسته‌اش» پدید می‌آیند و آن هم به این دلیل که صفت شکسته می‌تواند به انگشت یا پا بازگردد (ر.ک؛ همان: 4). ابهام ساختاری در سطح کُلّ جمله قابل بررسی است. به هنگام وقوع چنین ابهامی، روابط نحوی عناصر سازندة یک جمله از تعبیرهای مختلف برخوردار می‌گردند؛ مثلاً عبارت «او تو را بیشتر از من دوست دارد» را می‌توان به دو صورت معنا کرد: الف) او تو را بیشتر از آن حدّی دوست دارد که مرا دوست دارد. ب) او تو را بیشتر از آن حدّی دوست دارد که من تو را دوست دارم (ر.ک؛ همان: 3). چنان‌چه پیداست هر دو گونه ابهام مذکور از نوع نحوی می‌باشند. امّا ابهام در زبان عربی تنها به ساختارهای نحوی محدود نمی‌شود، بلکه گاهی این ساختارهای صرفی هستند که ظرفیّت پدید آوردن ابهام را دارا می‌باشند.

زبانشناسان ابهام‌های حاصل از ساختارهای صرفی را به گونه‌های مختلف دسته‌بندی کرده‌اند. تمام حسان با تکیه بر این اصل که ساختارهای زبانی محدود هستند، امّا معانی نامحدود می‌باشند، استفاده از یک ساختار واحد (المبنی) برای بیان معانی متعدّد را امری ناگزیر می‌داند. وی شیوه‌های این کار را در موارد ذیل می‌داند که در واقع، نماینگر انواع ابهام‌های صرفی از دید وی نیز می‌باشد. 1ـ تعدّد معانی کارکردی (وظیفی) برای یک صیغه؛ مانند ترتّب معانی موصولیّت، نفی، ظرفیّت، مصدریّت، بر صیغة «ما». 2ـ نقل: مانند به کار بردن مصادر و صفات به عنوان اسم علم. 3ـ معاقبة: همچون جانشینی یک حرف جر به جای حروف دیگر. 4ـ تضمین: از قبیل به کار بردن فعل لازم به جای فعل متعدّی و بالعکس (ر.ک؛ حسان، 2006م.: 33ـ32). اسعد عرار برای مظاهر ابهام صرفی شش حالت را ذکر می‌کند: 1ـ اختلاف در ریشة کلمه: سائل اسم فاعل از سال یا سأل. 2ـ آنچه بر قالب صرفی عارض می‌شود: مانند مرتد که اسم فاعل یا اسم مفعول است. 3ـ تشابه صفت و مصدر به اسم علم: مانند حسن، ماهر و کریم. 4ـ تشابه ظاهری برخی صیغه‌ها: مانند تشابه صیغة مفرد مذکّر مخاطب و مفرد مؤنّث غائب. 5ـ تعدّد معانی افعال؛ مانند معانی بسیار باب استفعال. 6ـ اشتراک صیغه‌ها؛ همچون صیغه مفعل که برای اسم زمان، اسم مکان و مصدر میمی به کار می‌رود (ر.ک؛ أسعد عرار، 2003م.: 114ـ106). امّا شلوی این ابهام را دو نوع می‌داند: نوع اوّل صیغه‌هایی است که در اصل به صورت مترادف وضع شده‌اند و از یکی از دو علّت ذیل ناشی می‌شوند که عبارتند از: الف) دلالت یک صیغه بر معانی مختلف؛ مانند اسم مفعول صیغه‌های مزید که افزون بر اسم مفعول بودن برای مصدر میمی، اسم مکان و اسم زمان نیز به کار می‌روند. ب) ترادف صیغه‌های صرفی در دلالت بر یک معنا؛ همچون صیغة «فعّل» و «أفعل» که هر دو در معنای تعدیه مترادف می‌باشند. امّا نوع دوم صیغه‌هایی هستند که ابهام آنها حاصل تشابهی است که در نتیجة برخی قواعد صرفی همچون اعلال و ادغام به وجود می‌آید و در این باب، واضع تدابیری اندیشیده است که این ابهام رفع گردد (ر.ک؛ الشلوی، 2011م.: 49).

هر یک از این دسته‌بندی‌ها جوانبی از ابهام صرفی را در خود لحاظ نموده است. امّا آنچه تمام حسان و مهدی أسعد عرار ارائه داده‌اند، از جامعیّت لازم برخوردار نیست، چراکه مظاهر ابهام صرفی بسیار بیش از این موارد می‌باشد و نمی‌توان تمام آن را زیرمجموعه موارد مذکور دسته‌بندی کرد. از سوی دیگر، دسته‌بندی شلوی نیز چندان قابل قبول نیست؛ زیرا ترادف یا هم‌معنایی (Synonymy) به کلماتی اطلاق می‌شود که از صورت‌های لفظی متفاوت و معانی یکسانی برخوردار باشند (ر.ک؛ یونس علی، 2007م.: 397). امّا بیشتر موارد ابهام صرفی صیغه‌هایی هستند که از صورت وزنی واحد و معانی مختلف برخوردار هستند، در حالی که این مقوله به مشترک لفظی شباهت بیشتری دارد. بنابراین، بهتر است پدیدة ابهام صرفی را در پرتو تقسیم‌های مشترک لفظی صورت‌بندی کرد؛ به عبارت دیگر، اگرچه ابهام صرفی در ساختار رخ می‌دهد و مشترک لفظی در واژگان نمود می‌یابد، با این حال، می‌توان وجوه ابهام صرفی را با کمک شیوة تقسیم‌بندی مشترک لفظی صورت‌بندی کرد؛ یعنی صرفاً از شیوة تقسیم‌بندی مشترک لفظی برای تقسیم‌بندی انواع ابهام کمک گرفته شده است، بی‌آنکه این دو مقوله ارتباط ماهیّتی داشته باشند.

مشترک لفظی به چندمعنایی و همنامی قابل تقسیم است. چندمعنایی دربارة واژگانی مطرح است که معانی آنها به گونه‌ای با یکدیگر ارتباط دارند، امّا همنامی آن دسته از واژگانی هستند که بی‌آنکه با یکدیگر ارتباط داشته باشند، صورت لفظی واحد و معانی متعدّد دارند؛ به عبارت دیگر، در چندمعنایی ما با یک واژه روبه‌رو هستیم که چند معنا دارد؛ مانند کلمة «توپ» که به معانی توپِ بازی، توپِ جنگی و توپِ پارچه می‌باشد و وجه اشتراک هر سه، گِرد بودن آنهاست. امّا در همنامی در حقیقت، چند واژه وجود دارد که از نظر صورت لفظی مانند هم هستند. برای نمونه می‌توان واژه‌های «دوش» [کتف]، «دوش» [وسیلة حمّام] و «دوش» [دیشب] را مثال زد که هیچ ارتباط معنایی با یکدیگر ندارند (ر.ک؛ صفوی، 1387: 111). بر این اساس، ابهام صرفی را به دو نوع چندمعنایی صیغی و همسانی صیغی تقسیم می‌کنیم. چندمعنایی صیغی را بر صیغه‌هایی اطلاق می‌کنیم که معانی آنها به‌گونه‌ای با یکدیگر مرتبط هستند و به عبارت دیگر، یک صیغه برای چند معنا به کار رفته است. در مقابل، مقصود از همسانی صیغی آن صیغه‌هایی است که واضع برای معانی مختلف وضع کرده است و بی‌آنکه با یکدیگر ارتباطی داشته باشند، از یک صورت لفظی واحد برخوردارند. این تشابه می‌تواند ذاتی و در پی وضع پیش آمده باشد و یا در پی قواعد اعلال، ادغام و ابدال به وجود آمده باشد. البتّه یادآوری می‌شود، همان‌گونه که در مشترک لفظی گاه نمی‌توان قاطعانه وجود رابطة میان واژه‌ها را اثبات یا انکار کرد، در اینجا نیز چه بسا نتوان به یقین حکم کرد که واضع یک صیغه را برای معانی مختلف وضع کرده است و یا چند صیغه را مدّ نظر داشته است.

شایان ذکر است صیغه‌هایی وجود دارند که ترادف ناقص دارند؛ مانند صیغه‌های «أفعل» و «فعّل» که در معنای تعدیه با یکدیگر مشترک می‌باشند. این موضوع که تعدّد صیغ برای معنای واحد نامیده می‌شود، به خودی خود ابهام‌آفرین نیست. امّا از آنجا که فهم تمایز دلالی میان این صیغه‌ها امری دشوار است، در بحث تشابه لفظی آیات قرآن، گاه موجب ابهام در معنا می‌شوند که این موضوع از موضوع ما خارج است.

4ـ ابهام صرفی از دیدگاه قدما

ابهام صرفی از دید علمای قدیم پنهان نبوده است. امّا بررسی آثار زبانشناسان قدیم زبان عربی نشان می‌دهد ایشان ابهام صرفی را از این باب مورد بررسی قرار داده‌اند که چگونه می‌توان از آن اجتناب کرد. بدین منظور، به تبیین راهکارهایی پرداخته‌اند که واضع برای این امر وضع کرده است؛ راهکارهایی همچون تغییر حرکتی، تغییر حرفی، حذف یکی از حروف، بازگرداندن حرف محذوف، افزودن حرفی زائد، فکّ ادغام و عدول به صیغه‌ای دیگر (ر.ک؛ الشلوی، 2011: 70ـ61). برای نمونه می‌توان به «هَذَا بَابٌ مَا یُحذَفُ اِستِخفَافاً لِأًنَّ اللَّبس فِیهِ مَأمُون» (ر.ک؛ المبرّد، 1994م.، ج 1: 383)، اعلال همزه و مسئلة ابهام (ر.ک؛ ابن‌جنّی، بی‌تا، ج 1: 137ـ136)، کسر همزة باب إفعال برای عدم التباس آن با صیغة جمعِ أفعال (ر.ک؛ الأنباری، بی‌تا: 403)، ترکِ صَرفِ ماینصرف برای فرار از ابهام (ر.ک؛ همان، 2002م.: 397)، حذف حرف جرِّ پیش از «أنّ» و «أن» مصدریّه در صورت عدم بروز ابهام (ر.ک؛ ابن‌هشام، بی‌تا، ج 2: 182) مراجعه کرد. همچنین ابیات زیر از الفیة ابن‌مالک به چنین موضوع‌هایی اشاره دارد:

«وَ إِنْ بِشَکْلٍ خِیفَ لَبْسٌ یُجْتَنَبْ

«نَقْلاً وَفی أَنَّ وَأَنْ یَطَّرِدُ

«وَالْهَمْزُ لِلدَّانِی وَ وَا لِمَنْ نُدِبْ

«وَشَذَّ تَرْکٌ دُونَ لَبْسٍ وَنَدَرْ

فِیمَا سِوَی هَذَا انْسُبَنْ لِلأَوَّلِ

 

وَ مَا لِبَاعَ قَدْ یُرَی لِنَحْوِ حَبّْ»
       (ابن‌عقیل، 1384، ج 1: 458).
مَعْ أَمْنِ لَبْسٍ کَعَجِبْتُ أَنْ یَدُوا»
                           (همان: 487).
أَوْ یَا وَغَیْرُ وَا لَدَی اللَّبْسِ اجْتُنِبْ»
                    (همان، ج 2: 233).
لَحَاقُ تَا فِیمَا ثُلاَثِیًّا کَثُرْ»
                           (همان: 448).
مَا لَمْ یُخَفْ لَبْسٌ کَ عَبْدِ الأَشْهَلِ»
                           (همان: 459).

بر این اساس، نحویان قدیم ساختارهای صرفی همچون وزن اسم مفعول ثلاثی مزید که صلاحیّت اسم مفعول، اسم زمان، اسم مکان، مصدر میمی و گاه اسم فاعل را نیز دارد، از باب التباس صرفی مطرح نکرده‌اند؛ برای نمونه ابن‌جنّی برخی از این مظاهر را در بابی با عنوان «بَابٌ فِی اِتّفَاقِ المَصایِرِ عَلَی اِختِلاَفِ المَصَادِر» جمع کرده است و می‌گوید: «از آن جمله اسم فاعل و اسم مفعول معتلّ‌العین و مضاعف در باب افتعال می‌باشد؛ مانند «مختار» و «معتدّ» که می‌توانند اسم فاعل و یا مفعول باشند. همچنین است اسم فاعل و مفعول مضاعف در باب‌های «افعلَّ»، «افعالَّ» و «انفعال»، مانند محمرّ، محمارّ و منحلّ» (ابن‌جنّی، بی‌تا، ج 2: 68). امّا آنچه در فهم معنا مهمّ است، ابهام‌هایی است که بالقوّه در زبان عربی وجود دارد، نه آنکه می‌توانسته به وجود بیاید، امّا واضع با اتّخاذ تدابیری مانع پدید آمدن آن شده است. بنابراین، تفاوتی که میان بررسی‌های جدید و قدیم این حوزه وجود دارد، این است که قدما غالباً به تشریح راهکارهایی می‌پردازند که واضع آن را به منظور در امان ماندن ساختار صرفی از التباس وضع کرده است. این در حالی است که پژوهش‌های جدید نقطة ثقل کار خود را وجوه بالقوّه ملتبس قرار داده است. آنچه باعث شده که قدما این گونه موارد را به عنوان ابهام صرفی مطرح نکنند، این مسئله است که ایشان اصولاً لفظ را در پرتو بافت زبانی و نیز گاه بافت غیرزبانی معنا می‌کردند. بر همین اساس، قرائن موجود در کلام را مانع ملتبس شدن معنای صیغة صرفی می‌دانستند. افزون بر اینکه در موارد بسیاری، قرائن بافت خارجی را نیز در تحلیل‌های خود لحاظ کرده‌اند.

5ـ همسانی صیغی

چنان‌چه گفته شد، مقصود از همسانی صیغی، آن صیغه‌هایی است که واضع برای معانی مختلف وضع کرده است و بی‌آنکه با یکدیگر پیوندی داشته باشند، از یک صورت لفظی واحد برخوردارند. این تشابه می‌تواند ذاتی و در پی وضع پیش آمده باشد و یا در پی قواعد اعلال، ادغام و ابدال پدید آمده باشد. برخی از این وجوه که در ترجمه‌های قرآن اثرگذار بوده است، عبارتند از:

1ـ5) ابهام در ساختار صرفی اسماء

1ـ1ـ5) احتمال اسم زمان، اسم مکان و مصدر میمی

اسم زمان و مکان از فعل صحیح‌الآخری که عین‌الفعل آن در مضارع، مضموم یا مفتوح باشد، بر وزن «مَفعَل» ساخته می‌شود و در صورتی که عین‌الفعل مضارع آن، مکسور شود و یا فاء‌الفعل ماضی آن حرف علّه باشد، بر وزن «مَفعِل» ساخته می‌شود (ر.ک؛ الغلایینی، 2010م.: 138). از سوی دیگر، مصدر میمی نیز بر وزن «مَفعَل» ساخته می‌شود و این تا زمانی است که فعل مثال نباشد که فاء‌الفعل آن در مضارع حذف شود، چون در این صورت، بر وزن «مَفعِل» ساخته می‌شود (ر.ک؛ همان: 119). همین مسئله گاه فهم مقصود را مشکل می‌سازد؛ مانند«مفرّ» در آیة Pیَقُولُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّO (القیامه/ 10) که به دو صورت فهمیده شده است:

m اسم مکان: «در آن روز آدمی گوید: کجاست محلّ فرار و گریختن» (بروجردی، 1366: 1060).

m مصدر میمی و اسم مکان: «گوید امروز فرار یا فرارگاه کجاست؟» (خسروانی، 1390: 431).

نمونه‌های دیگر آن عبارتند از:

× Pفَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِO (الواقعه/ 75).

m اسم زمان: «سوگند یاد نمی‌کنم به اوقات نزول ستارگان» (بروجردی، 1366: 973).

m اسم مکان: «پس قسم به جایگاه ستارگان» (قرشی،1377: 536).

m مصدر میمی: «حاجت نیست به اینکه به سقوط ستارگان سوگند یاد کنیم» (حجّتی، 1384: 536).

× P... وَجَعَلْنَا بَیْنَهُم مَّوْبِقًاO (الکهف/ 52).

m اسم زمان و مکان: «آنگاه هلاکت‌گاه را میانشان قرار دهیم» (آیتی، 1374: 299).

m مصدر میمی: «و جوابشان نمی‌دهند و میان آنها مهلکه‌ای قرار می‌دهیم» (قرشی، 1377، ج 6: 227).

× P...فَاجْعَلْ بَیْنَنَا وَبَیْنَکَ مَوْعِدًا لَّا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلَا أَنتَ مَکَانًا سُوًىO (طه/ 58).

m اسم مکان: «میان ما و خودت محلّ قراری بگذار» (بهرام‌پور، 1383: 315).

m اسم زمان: «میان ما و خودت وقتی را تعیین کن» (کاویان‌پور، 1387: 315).

m اسم زمان و مصدر میمی: «زمانش را معیّن کن. باید بین ما و تو وعده‌ای باشد» (ارفع، 1381: 315).

2ـ1ـ5) احتمال اسم زمان، اسم مکان، مصدر میمی و اسم مفعول

در افعالی که بیش از سه حرف اصلی داشته باشند، اسم زمان و اسم مکان بر وزن اسم مفعول آن صیغه ساخته می‌شود (ر.ک؛ الغلایینی، 2010م.: 138). مصدر میمی این صیغه‌ها نیز بر همین وزن ساخته می‌شوند (ر.ک؛ همان: 119). این امر گاه ابهام‌آفرین بوده است که به چند مورد اشاره می‌کنیم.

× P... بِسْمِ اللّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَّحِیمٌO (هود/ 41).

m اسم زمان: «به نام خدا در وقت راندنش و وقت بازداشتنشO (اشرفی، 1384: 226).

m مصدر میمی: «رفتنش و ایستادنش به نام خداست» (پاینده، بی‌تا: 185).

× P... وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَO (الشّعراء/ 227).

m اسم مکان: «و ستمکاران به زودی خواهند دانست که به چه مکانی بازمی‌گردند» (آیتی: 1374: 376).

m مصدر میمی: «به‌زودی خواهند دانست که به چه برگشت ناگواری دچار خواهند شد» (عاملی، 1360: 443).

× Pوَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ یَا أَهْلَ یَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا...O (الأحزاب/ 13).

m اسم مکان: «ای مردم یثرب! اینجا جای ماندنتان نیست» (آیتی: 1374: 419).

m مصدر میمی: «ای اهل یثرب! اقامت شما در این محلّ جایز نیست» (مصطفوی، 1380، ج 15: 42).

× Pإِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّO (القیامه/ 12).

m اسم مکان: «محلّ استقرار در طرف پروردگار توست» (قرشی، 1377، ج 11: 446).

m مصدر میمی: «در آن روز، بازگشت نهایی همگان به سوی آفریدگار پروردگار توست» (صفّارزاده، 1380: 1427).

3ـ1ـ5) احتمال مصدر و اسم فاعل

وزن «فاعلة» یکی از اوزان مصادر است و نیز می‌تواند اسم فاعلی باشد که تاء تأنیث گرفته است. برای نمونه، «خائنة» در آیة Pیَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُO (غافر/ 19)، مصدر و به معنای «خیانت» باشد و یا اینکه اسم فاعل باشد که در این صورت، صفتِ «أعین» خواهد بود که به آن اضافه شده است.

m اسم فاعل: «خداست که از چشم‌های خائن و از آنچه که در سینه ...» (نجفی خمینی، 1387، ج 17: 228).

m مصدر: «خدا خیانت چشم‌ها را و آنچه را که سینه‌ها پنهان می‌دارد، می‌داند» (قرشی، 1377، ج 9: 344).

× P... وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىَ خَآئِنَةٍ مِّنْهُمْ...O (المائده/ 13).

m اسم فاعل: و تو همیشه بر خائنانی از آنها آگاه می‌شوی» (رهنما، 1346: 450).

m مصدر: «و تو همواره بر خیانتی از آنان آگاه می‌شوی» (فولادوند، 1373: 109).

× Pلَیْسَ لِوَقْعَتِهَا کَاذِبَةٌO (الواقعه/ 2).

m اسم فاعل: «نیست وقوع آن را تکذیب‌کننده» (اشرفی، 1384: 534).

m مصدر: «که در وقوعش دروغی نیست» (رضایی اصفهانی، 1383: 534).

2ـ5) احتمال ریشه‌های مختلف

گاهی به نظر می‌رسد دو کلمه از یک ریشه هستند؛ برای نمونه، «قائلون» در آیة P...فَجَاءهَا بَأْسُنَا بَیَاتًا أَوْ هُمْ قَآئِلُونَO (الأعراف/ 4) می‌تواند اسم فاعل از ریشة «قَالَ یقیِلُ» به معنای «خواب قیلولة رفتگان» باشد و یا از ریشة «قَالَ یَقُولُ» به معنای «سخنگویان» ترجمه شود.

m ترجمه بر اساس ریشة «قال یقیل»:

«و عذاب ما شب‌هنگام یا آنگاه که به خواب نیمروزی فرو رفته بودند، به آنان دررسید» (آیتی: 1374: 151).

m ترجمه بر اساس ریشة «قال یقول/قال یقیل»:

Soour might/ power came to it suddenly at night/ overnight, or) while (they are saying/ relaxing at midday (Ahmed, 1994: 151).

× Pوَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ...O (مریم/ 52).

m ریشة «یمن» به معنای «راست»:

«و از جانب راست طور، او را ندا دادیم» (فولادوند، 1373: 309).

m ریشة «یمن» به معنای «خجسته»:

«از کنارة خجستة کوه طور او را فراخواندیم» (طاهری قزوینی، 1387: 309).

m ریشة «أمن»:

«و از وادی طور که مکانی امن و مقدّس بود» (بروجردی، 1366: 539).

3ـ5) احتمال «ما»تعجّبی و استفهامی

مانند Pقُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَکْفَرَهُO (عبس/ 17).

m استفهامی:

«مرگ بر انسان! چه چیز به انکارش می‌کشد؟» (پاینده، بی‌تا: 501).

m تعجّبی:

«مرگ بر این انسان که چه قدر ناسپاس است!» (ارفع، 1381: 585).

× Pقَالَ هُمْ أُولَاءِ عَلَى أَثَرِی وَعَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَىO (طه/ 84).

m استفهامی:

«ای موسی! چه چیز تو را واداشت تا بر قومت پیشی گیری؟» (آیتی: 1374: 317).

m تعجّبی و استفهامی:

«و چه شتابانی (چه چیزت به شتاب آورد) از قوم خویش ای موسی؟!» (معزّی، 1372: 317).

4ـ5) ابهام در ساختار صرفی افعال

1ـ4ـ5) احتمال صیغه‌های مختلف

گاهی برخی صیغه‌های افعال در حالت‌هایی شبیه به یکدیگر می‌شوند؛ مثلاً فعل «تَقَاسَمُوا» در آیة Pقالُوا تَقاسَمُوا باللهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهO (النّمل/ 49) می‌تواند صیغة اوّل امر مخاطب و یا صیغة سوم فعل ماضی باشد (ر.ک؛ الزّمخشری، 2008م.، ج 3: 281).

m فعل امر: «[با هم] گفتند: با یکدیگر سوگند بخورید» (فولادوند، 1373: 381).

m فعل ماضی: «با یکدیگر گفتند، در حالی‌که قسم یاد کردند» (بلاغی، 1386، ج 5: 84).

این تشابه گاهی به خاطر برخی قواعد اعلال و ادغام به وجود می‌آید؛ مانند آیة Pلاَ تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِهاO (البقره/ 223) که می‌تواند مبنی بر معلوم و یا مجهول باشد.

m معلوم: «هیچ مادری نباید به خاطر [اختلافات خود] به کودکش آسیب رساند» (بهرام‌پور، 1383: 37).

m مجهول: «نباید هیچ مادری به خاطر فرزندش زیانی ببیند» (آیتی، 1374: 37).

× Pوَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهیدٌO (البقره/ 282).

m مجهول: «و هیچ نویسنده و گواهی نباید زیان ببیند» (فولادوند، 1373: 48).

m معلوم ومجهول: «و باید نویسنده و گواه (به بدهکار و بستانکار) زیان نرسانند (نویسنده خلاف حق چیزی ننویسد و گواه گواهی ندهد یا آنکه به نویسنده و گواه زیان نرسانند؛ یعنی بدهکار و بستانکار ایشان را به نوشتن و گواهی دادن مجبور و وادار ننمایند)» (فیض‌الإسلام، 1378: 96).

2ـ4ـ5) احتمال ریشه‌های مختلف

مانند P... قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَى طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ...O (البقره/ 259) که می‌تواند از ریشة «سَنَنَ» و «سَنِهَ» به این معنا باشد که طعم غذا و نوشیدنی تغییر نکرده و فاسد نشده است. یا اینکه از ریشة «سَنِهَ» به این معنا باشد که آن سال‌هایی که بر تو گذر کرده، بر این غذا و نوشیدنی گذر نکرده است (ر.ک؛ الزّمخشری، 2008م.، ج 1: 235). این تشابه نتیجة قواعد اعلال و ادغام می‌باشد.

m «به خوراک و نوشیدنیِ خود بنگر [که طعم و رنگِ آن] تغییر نکرده است» (فولادوند، 1373: 43).

look at your food and drink years have not passed over it )Shakir, 1985: 43).

3ـ4ـ5) احتمال ابهام میان اسم و فعل

از آنجاکه ابهام میان دو جنس متفاوت کلمه است، ‌باید آن را همسانی دانست؛ برای نمونه، «آتیک» در آیة P... أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَ...O (النّمل/ 39) می‌تواند ترکیبی از اسم فاعل و ضمیر مخاطب باشد، چنان‌که می‌تواند صیغة متکلّم وحدة مضارع باشد که به ضمیر مخاطب متّصل شده است.

m «من آن را پیش از آنکه از مجلس خود برخیزی، برای تو می‌آورم» (فولادوند، 1373: 380).

m «من آورنده‌ام نزد تو آن تخت را پیش از آنکه برخیزی از جای خود» (سراج، بی‌تا: 380).

4ـ4ـ5) احتمال ابهام در حروف

1ـ4ـ4ـ5) احتمال «لا» میان زائده و نافیه

برای نمونه در آیة Pفَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومO (الواقعه/ 75)، برخی مفسّرین و مترجمین حرف «لا» را زائده دانسته‌اند و برخی دیگر نافیه.

m نافیه: «پس سوگند نمی‌خورم به منازل ستارگان» (اشرفی، 1384: 536).

m زائده: «پس به جایگاه ستارگان سوگند می‌خورم» (انصاریان، 1383: 536).

2ـ4ـ4ـ5) احتمال ابهام میان حرف و اسم

الف) احتمال «ما» میان نفی و استفهام

مثلاً در آیة Pما أَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبO (المسد/ 2)، حرف «ما» می‌تواند نافیه باشد و یا استفهامیّه که در این صورت، مفعول مطلق خواهد بود (ر.ک؛ ابن‌هشام، 2005م.: 303).

m نافیه: «دارایی او و آنچه اندوخت، سودش نکرد» (فولادوند، 1373: 603).

m استفهامی: «چه چیز به‌ حال او سود خواهد داشت؟ مال او یا فرزند او؟!» (خسروانی، 1390، ج 8: 636).

ب) احتمال «ما» میان مصدری و موصولی

همچون آیة Pیَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْO (الحج/ 2) که اگر مصدریّه باشد، به تقدیر «عَن إِرضَاعِهَا» خواهد بود و در صورت موصوله بودن، می‌شود «عَنِ الَّذِی أَرضَعَتهُ» که همان کودک خواهد بود (ر.ک؛ الزّمخشری، 2008م.، ج 3: 108).

m مصدری: «هر زن شیردهنده‌ای از شیر دادن کودکش غفلت می‌کند» (مشکینی، 1381: 323).

m موصولی: «روزی که می‌بینید آن را، غافل شود هر شیردهنده از آنچه شیر داده» (اشرفی، 1384: 323).

×Pقَالَ رَبِّ انصُرْنِی بِمَا کَذَّبُونِO (المؤمنون/ 26).

m مصدری: «مرا در برابر تکذیب آنان یاری ده» (انصاریان، 1383: 343).

m موصولی: «یاری کن مرا به سبب آنچه تکذیب می‌کنند مرا» (مصطفوی، 1380، ج 14: 63).

× Pوَ اللهُ خَلَقَکُم وَ مَا تَعْمَلُونَO (الصّافات/ 96).

m مصدری: «با اینکه خدا شما و عمل شما را آفریده؟!» (موسوی همدانی، 1374، ج 17: 218).

m موصولی: «با اینکه خدا شما و آنچه را که برمی‌سازید، آفریده است» (فولادوند، 1373: 449).

6ـ چندمعنایی صیغی

چنان‌که گفته شد، مقصود از چندمعنایی صیغی، صیغه‌هایی است که معانی آنها به‌گونه‌ای با یکدیگر مرتبط می‌باشند و به عبارت دیگر، یک صیغه برای چند معنا به کار رفته است؛ برای نمونه می‌توان به وزن «فعیل» اشاره کرد که معانی متفاوتی دارد و از همین رو، برخی حدید در آیة P... فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌO (ق/ 22) را به معنای «آهن» دانسته‌اند. چنان‌که در آیة ذیل به این معناست: P... وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ...O (الحدید/ 25). امّا برخی نیز آن را صفت مشبّه از ریشة «حدَّ یحِدُّ» و به معنای «تیز» فهمیده‌اند.

m «ما پرده از برابرت برداشتیم و امروز چشمانت تیزبین شده است» (آیتی: 1374: 541).

So now we have removed your veil, and your sight today is iron! (progressive Muslims).

همچنین است صیغة «أفعل» که می‌تواند به معنای صفت مشبّه و یا اسم تفضیل باشد و این بافت کلام است که میان دو معنا تمایز ایجاد می‌کند؛ برای نمونه PأَعلَمُOدر آیة P... اَللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ...O (الأنعام/ 124)، مورد اختلاف می‌باشد.

m اسم تفضیل:«خدا داناتر است که رسالت خود را در کجا قرار دهد» (آیتی، 1374: 143).

m صفت مشبّهه: «خدا می‌داند که رسالت خود را در کدام محل قرار می‌دهد» (قرشی، 1377: 304).

همچنین است «نادی» در آیة Pفَلْیَدْعُ نَادِیَهO (العلق/ 17) که به معنای انجمن و مجلس می‌باشد و از نظر صرفی می‌تواند اسم فاعل از ریشة «ندی» نیز باشد. البتّه در زبان عربی «ندی القوم» به معنای «فراخواندن به انجمن و مجلس» می‌باشد (ر.ک؛ ابن‌منظور، 1363:مادّة ندی) و نه به معنای ندا دادن.

m «[بگو] تا گروه خود را بخواند» (فولادوند، 1373: 597).

So he should call his caller (Muhammad Ahmed, Samira Ahmed).

نمونة دیگر آن، استعمال صیغه‌های «من» و «ما» برای عاقل و غیرعاقل می‌باشد که گاه تشخیص اینکه مقصود عاقل است یا غیرعاقل مورد اختلاف مفسّرین و مترجمین بوده است، همچون آیة Pوَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَاO (الشّمس/ 6).

m غیرعاقل: «و به زمین و آنچه آن را بگسترانیده» (طالقانی، 1362، ج 4: 105).

m عاقل: «سوگند به زمین و آن کس که آن را گسترد» (فولادوند، 1373: 595).

این چندمعنایی تنها به صیغه‌های اسم محدود نمی‌شود، بلکه در بسیاری از صیغه‌های افعال نیز می‌توان نمونه‌های آن را دید؛ مثلاً صیغة «أفعل» می‌تواند به معانی ذیل باشد: تعدیه، صیرورت، انتخاب سمت و سو، در معرض قرار دادن، اعتبار صفتی برای مفعول، دعا، یاری کردن، مطاوعه، مبالغه و سلب. بر این اساس، فعل «أبصر» در آیة Pقَدْ جَاءکُم بَصَآئِرُ مِن رَّبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ...O (الأنعام/ 104)، به گونه‌های مختلف فهم شده است.

m صیرورت: «پس هر که بینا شد، پس باشد برای خودش(اشرفی، 1384: 141).

m تعدیه: «و کسی که به‌وسیلة آن حق را ببیند، به سود خود اوست» (حجّتی، 1384، ج 2: 219).

همچنین فعل «أَجرَمَ» در آیة Pإِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونO (المطفّفین/ 29).

m صیرورت: «آنان که مجرم‌اَند، به کسانی که ایمان آورده‌اند، می‌خندند» (قرشی، 1377، ج 12: 141).

m تعدیه: «[آری، در دنیا] کسانی که گناه می‌کردند...» (فولادوند، 1373: 588).

برخی دیگر از وجوه این ابهام عبارتند از:

1ـ6) احتمال مصدر و اسم مفعول

گاهی مصدر از باب مبالغه جایگزین صفت فاعلی یا مفعولی می‌شود؛ مثلاً «کُرهٌ» در آیة Pکُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَّکُمْ...O (البقره/ 216) می‌تواند مصدر و به معنای «کَرَاهَةً» باشد و یا اینکه همچون «خُبز: نان» که به معنای «مَخبوز» است، اسم مفعول باشد (ر.ک؛ الزّمخشری، 2008م.، ج 1: 197). همچنین است «صُنع» در آیة P... وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ...O (النّمل/ 88).

m مصدر: «این آفرینش الهی است که همه چیز را به کمال آورده است» (ارفع، 1381: 385).

m اسم مفعول: «آنها ساختة خداوند است که هر چیزی را محکم ساخته است» (مصطفوی، 1380، ج 14: 180).

×Pهَذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِی مَاذَا خَلَقَ الَّذِینَ مِن دُونِهِ...O (لقمان/ 11).

m مصدر: «این آفرینش خداست...» (آیتی، 1374: 411).

m اسم مفعول: «این آفریدة خداوند است...» (برزی، 1382: 411).

2ـ6) احتمال اسم فاعل و اسم مفعول

مانند آیة Pقَالَ سَآوِی إِلَى جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْمَاء قَالَ لاَ عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ...O (هود/ 43).

m اسم فاعل: «امروز در برابر فرمان خدا هیچ نگاهدارنده‌ای نیست» (فولادوند، 1373: 226).

m اسم مفعول: «گفت نوح: هیچ کس معصوم نیست» اسفراینی، 1375، ج 3: 1021).

×Pخُلِقَ مِن مَّاء دَافِقٍO (الطّارق/ 6).

m اسم فاعل: «از آب جهنده‌ای خلق شده» (فولادوند، 1373: 591).

m اسم مفعول:

He was created from a fluid ejected (Irving, 1988: 591).

×Pفَهُوَ فِی عِیشَةٍرَّاضِیَةٍO (الحاقّه/ 21).

m اسم فاعل: «او در یک زندگی رضایت‌بخش خواهد بود» (ارفع، 1381: 567).

m اسم مفعول: «پس او در معیشتی پسندیده است» (پاینده، بی‌تا: 483).

از سوی دیگر، گاهی اسم مفعول به معنای اسم فاعل تصوّر می‌شود؛ مانند: P...جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَابًا مَّسْتُورًاO (الإسراء/ 45).

m اسم مفعول: «حجابی پوشیده [ناپیدا] قرار دهیم» (برزی، 1382: 486).

m اسم فاعل: «پرده‌‌ای پوشاننده می‌کشیم» (بلاغی، 1386، ج 4: 71).

نتیجه‌گیری

پیگیری مقولة ابهام (لَبس) ساختاری در کتاب‌های نحوی قدیم نشان می‌دهد که نحویان مسئلة ابهام را غالباً در ساختارهای نحوی دنبال کرده‌اند. در باب ابهام صرفی نیز غالب آن چیزی که یافت می‌شود، ذکر قواعدی صرفی، به‌ویژه در اعلال، جمع و تثنیه است که واضعان لغت برای اجتناب از پدید آمدن ابهام اتّخاذ کرده‌اند. امّا ابهامی که در فهم معنا بسیار مؤثّر است، بالقوّه مشکل‌آفرین آن است. بر این اساس، از یک سو، بر مفسّر و مترجم قرآن لازم است تا از ساختارهایی صرفی که به صورت بالقوّه ابهام‌آفرین هستند، آگاهی یابد و از سوی دیگر، از تیزبینی لازم برای یافتن قرائن زبانی و غیرزبانی برخوردار باشد. وجوه ابهام صرفی در انواع کلمه، اعمّ از اسم، فعل و حرف تبلور یافته است. به منظور دسته‌بندی کامل این وجوه، می‌توان از مطالعات مشترک لفظی استفاده نمود که به دو نوع چندمعنایی و همنامی تقسیم می‌شود و نیز می‌توان ابهام‌ها را در قالب همسانی صیغی و چندمعنایی صیغی دسته‌بندی نمود. در این پژوهش، یازده مورد برای همسانی صیغی برشمرده شده است که از میان پنج مورد در ساختارهای اسم، دو مورد در ساختارهای فعل و یک مورد میان فعل و اسم اتّفاق افتاده است. یک مورد نیز در ساختار حرف و دو مورد میان حرف و اسم رخ داده است. هشت مورد نیز برای نوع دوم یعنی چندمعنایی صیغی نام برده شده است که تمامی در ساختارهای اسم اتّفاق افتاده است. البتّه این وجوه صرفاً مواردی است که در ترجمه‌های قرآن کریم بازتاب یافته است و وجوه دیگری نیز در زبان عربی می‌توان ذیل عنوان ابهام صرفی مطرح کرد. بررسی ده‌ها ترجمة فارسی و انگلیسی قرآن کریم نشان می‌دهد که مترجمین به صورت کاملاً آشکاری تحت تأثیر این نوع ابهام قرار گرفته‌اند و ترجمه‌های متفاوتی از این ساختارها ارائه کرده‌اند. این اختلاف‌ها یا به دلیل توجّه نکردن به قرائن و یا اینکه برخاسته از نبودِ قرائن کافی می‌باشد. به هر حال، این ابهام به ساختارهای زبان عربی بازمی‌گردد و به معنای مبهم بودن قرآن کریم نیست.

قرآن کریم.
آیتی، عبدالمحمّد. (1374). ترجمة قرآن کریم. چاپ چهارم. تهران: انتشارات سروش.
ابن‌جنّی، أبوالفتح. (بی‌تا). الخصائص. ج1 و 2. بیروت: المکتبة التوفیقیّة.
ابن‌عقیل، بهاء‌الدّین. (1384). شرح ابن‌عقیل علی ألفیّة ابن‌مالک. چاپ سوم. تهران: انتشارات استقلال.
ابن‌منظور، محمّد بن مکرّم. (1363). لسان‌العرب. قم: نشر ادب الحوزة.
ابن‌هشام، جمال‌الدّین. (2005م.). مغنّی‌اللّبیب. الطبعة الأولی. بیروت: دار الفکر.
ـــــــــــــــــــــ . (بی‌تا). أوضح المسالک إلی ألفیّة بن مالک. ج 2. بیروت: المکتبة العصریّة.
ارفع، کاظم. (1381). ترجمة قرآن کریم. چاپ اوّل. تهران: مؤسّسة تحقیقاتی و انتشاراتی فیض کاشانی.
أسعد عرار، مهدی. (2003م.). ظاهرة اللّبس فی العربیّة؛ جدل التّواصل و التّفاصل. الطبعة الأولی. الأردن: دار وائل للنّشر.
اسفراینی، ابوالمظفّر. (1375). ترجمة قرآن کریم. چاپ اوّل. تهران: انتشارات علمی فرهنگی.
اشرفی تبریزی، محمود. (1384). ترجمة قرآن کریم. چاپ چهاردهم. تهران: انتشارات جاویدان.
الأنباری، أبو‌البرکات. (2002م.). الإنصاف فی مسائل الخلاف بین البصریّین و الکوفیّین. الطبعة الأولی. القاهرة: مکتبة الخانجی.
ـــــــــــــــــــ . (بی‌تا). أسرار العربیّة. دمشق: الجامع العلمی العربی.
انصاری خوشابر، مسعود. (1377). ترجمة قرآن کریم. چاپ اوّل. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز.
انصاریان، حسین. (1383). ترجمة قرآن کریم. چاپ اوّل. قم: انتشارات اسوه.
برزی، اصغر. (1382). ترجمة قرآن کریم. چاپ اوّل. تهران: بنیاد قرآن.
بروجردی، محمّدابراهیم. (1366). ترجمة قرآن کریم. چاپ ششم. تهران: انتشارات صدر.
بلاغی، عبدالحجّت. (1386). حجّة التّفاسیر و بلاغ الإکسیر. قم: انتشارات حکمت.
بهرام‌پور، ابوالفضل. (1383). ترجمة قرآن کریم. چاپ اوّل. قم: انتشارات هجرت.
پاینده، ابوالقاسم. (1336). ترجمة قرآن کریم. چاپ اوّل. تهران: انتشارات جاویدان.
حسان، تمّام. (2006م.). «احتمالات اللَّبس فی نظام اللّغة؛ دراسة و تطبیق». مقالات فی اللّغة والأدب. ج 2. القاهرة: عالم الکتب. صص 65ـ32.
ـــــــــــ . (1980م.). «مِن خصائص العربیّة». مجلّة مجمع اللّغةالعربیّةبالقاهرة. ج 47.
رضایی اصفهانی، محمّدعلی. (1383). ترجمة قرآن کریم. چاپ اوّل. قم: مؤسّسة تحقیقاتی فرهنگی دارالذّکر.
الزعبلاوی، صلاح‌الدّین. (1414ق.). «مسائل صرفیّة و ما یعترض الکتّاب فیها مِنَ اللَّبس و الإشکال». التّراث العربی. شعبان. العدد 54. صص160ـ141.
الزّمخشری، محمود. (2008م.). الکشّاف. الطبعة الأولی. بیروت: دارالکتاب العربی.
سراج، رضا. (بی‌تا). ترجمة قرآن کریم. تهران: شرکت سهامی انتشار.
السّعدی، حسن غازی. (2010م.). «دلالة الإحتمال الصّرفی». مجلّة العلوم الإنسانیّة. جامعة بابل. المجلّد 1. الإصدار 4. صص 32ـ29.
الشلوی، بریکان بن سعد. (2011م.). «اللَّبس أسبابه و طرق إجتنابه فی التّقعید الصّرفی». مجلّةجامعة أم‌القری لعلوم اللّغات و آدابها. العدد 6. صص90ـ43.
صفوی، کورش. (1386). آشنایی با معناشناسی. چاپ اوّل. تهران: نشر پژواک کیوان.
ــــــــــــــ . (1384). فرهنگ توصیفی معناشناسی. چاپ اوّل. تهران: فرهنگ معاصر.
طاهری قزوینی، علی‌اکبر. (1387). ترجمة قرآن کریم. چاپ اوّل. تهران: انتشارات قلم.
طباطبائی، محمّدحسین. (1997م.). المیزان فی تفسیر القرآن. ج 15. الطبعة الأولی. بیروت: مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات.
طالقانی، محمود. (1362). پرتویی از قرآن. چاپ چهارم. تهران: شرکت سهامی انتشار.
عاملی، ابراهیم. (1360). تفسیر قرآن کریم. تهران: انتشارات صدوق.
الغلایینی، مصطفی. (2010م.). جامع الدّروس العربیّة. الطّبعة الأولی. بیروت: الأمیرة للطّباعة و النّشر.
فولادوند، محمّدمهدی. (1415ق.). ترجمة قرآن کریم. چاپ اوّل. تهران: دارالقرآن الکریم.
فیض‌الإسلام، علی‌نقی. (1378). ترجمه و تفسیر قرآن عظیم. چاپ اوّل. تهران: انتشارات فقیه.
قرشی، علی‌اکبر. (1377). تفسیر أحسن الحدیث. چاپ سوم. تهران: بنیاد بعثت.
کاویان‌پور، احمد. (1387). ترجمة قرآن کریم. چاپ سوم. تهران: انتشارات اقبال.
المبرّد، أبوالعبّاس. (1994م.). المقتضب، ج 1. القاهرة: وزارة الأوقاف.
مشکینی، علی. (1381). ترجمة قرآن کریم. چاپ دوم. قم: الهادی.
مصطفوی، حسن. (1380). تفسیر روشن. چاپ اوّل. تهران: مرکز نشر کتاب.
موسوی همدانی، محمّدباقر. (1374). ترجمة تفسیر المیزان. چاپ پنجم. قم: دفتر انتشارات اسلامی جامعة مدرّسین حوزة علمیّة قم.
یونس علی، محمّد محمّد.(2007م.). المعنی و ظلال المعنی؛ أنظمةالدّلالة فی العربیّة. الطبعة الثّالثة. لیبیا: دار المدار الإسلامی.
Ahmed, Mohammad. And Samira Ahmed. (1994). Quran translation. Qom: Computer research Center of Islamic Science.
Irving, T. B. (1988). The Quran. Qom: Computer research Center of Islamic Science.
Progressive Muslims. (2003).The Message; A Modern Literal Translation of The Quran. Qom: Computer research Center of Islamic Science.
Richards, Jack. (2002). Longman Dictionary of Language Teaching and Applied Linguistics. London: Longman press.
Shakir, M. H. (1985). Translation of the Holy Quran. Qom: Computer research Center of Islamic Science.