نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 کارشناسی ارشد زبان و ادبیات عربی، دانشگاه رازی، کرمانشاه، ایران
2 دانشیار، گروه زبان و ادبیات عربی، دانشگاه رازی، کرمانشاه، ایران
3 استاد، گروه زبان و ادبیات عربی، دانشگاه رازی، کرمانشاه، ایران
چکیده
یوسف حسین بکّار (1942- تاکنون) نویسنده، محقق و منتقد ادبی از جمله پژوهشگرانی است که به واسطۀ آگاهی از شیوه و فنون ترجمه، اقدام به نقد و بررسی ترجمههای عربی رباعیات خیام کرده است. در این راستا، پژوهش حاضر بر آن بوده است تا دیدگاههای نقدی وی پیرامون این ترجمهها را براساس 7 مؤلّفه (عقلاییسازی، شفافسازی، اطناب کلام، غناییزداییکیفی، غناییزداییکمی، تخریب اصطلاحات و تخریب سیستم زبانی) از دیدگاه ریختشکنانۀ آنتوان برمن (1991-1942م) نظریهپرداز مبدأگرای فرانسوی به شیوۀ توصیفی- تحلیلی مورد بررسی قرار دهد. در این جستار، آرای نقدی بکّار در کتاب الترجمات العربیّة لرباعیات الخیام، مطالعه و سپس از میان دیدگاههای نقدی وی آنچه قابلیت انطباق و همسویی بیشتر را با مؤلفههای نظریۀ آنتوان برمن داشته، گزینش شد و تحت عنوان مربوط به خود مورد بحث و بررسی قرار گرفت. یافتهها نشان داد که بکّار در نقد و بررسیهای خود با بهرهگیری از رویکرد زبانشناختی اغلب دیدگاههایی ذوقی و به دور از استدلال و برهان ارائه داده است. اتخاذ رویکرد زبانشناختی از سوی بکّار دلیل مطابقت روش نقدی وی با مؤلّفههای نظریۀ آنتوان برمن در این مقاله بود؛ با این تفاوت که رویکرد زبانشناختی در روش بکّار، فاقد کاربست مباحث نظری بود و او دیدگاههای خود را در قالب و چارچوب نظری با ساختاری علمی، منسجم و استوار ارائه نداده است.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Investigation of Youssef Hussein Bakkar's Critical Views about Arabic Translations of Khayyam's Quatrains Based on Antoine Berman's Theory of Deforming Tendencies
نویسندگان [English]
- Zahra Bavandpoori 1
- Shahriar Hemmati 2
- Toraj Zeinivand 3
- Ali Salimi 3
1 MA in Arabic Language and Literature, Razi University, Kermanshah, Iran
2 Associate Professor, Department of Arabic Language and Literature, Razi University, Kermanshah, Iran
3 Professor, Department of Arabic Language and Literature, Razi University, Kermanshah, Iran
چکیده [English]
Youssef Hussein Bakkar (1942-present) is a writer, researcher, and literary critic among scholars who have attempted to criticize Arabic translations of Khayyam's quatrains through his knowledge of translation techniques. The present study aims to descriptively-analytically criticize his views on these translations based on seven features (rationalization, clarification, theological terms, qualitative ennoblement, quantitative impoverishment, idiom destruction, language system destruction), which are the deforming view of Antoine Bremen (1942-1991), the French pioneer theorist. The findings of the study indicate that Bakkar used his criticism in his reviews and his views are often humorous, devoid of reasoning, and do not follow any particular theory. Adopting a linguistic approach by Bakkar shows that his critique of the method is consistent with the components of Antoine Berman's theory, but Bakkar’s linguistic approach lacks the application of theoretical issues. He does not present his views in a coherent, solidly structured theoretical framework.
کلیدواژهها [English]
- Translation Criticism
- Khayyam Rubaiyat
- Youssef Hussein Bakkar
- Antoine Berman
- Deforming Tendencies
رباعیات حکیم عمر خیام نیشابوری (517- 440 هجری قمری) به واسطۀ مضامین و درونمایههای فلسفی و بهرهمندی از اندیشههای علمی و ادبی، همواره محققان و اندیشمندان فراوانی را به تفکر در مبانی عرفانی و نکتهبینیهای فلسفی وی واداشته است. ژرفاندیشی، حکمتگرایی و تفکر آگاهانۀ خیام سبب شده است که بررسی خاستگاه بنیادینِ افکار و اندیشههای وی قلمرو و مرزهای فراوانی را درنوردد، در میان انبوهی از نظریات تفسیری و تأویلی به حیطۀ پژوهشهای ادبی گام نهد و از این رهگذر جوانب مختلفی از ابعاد و زوایای بینش شاعرانۀ وی آشکار شود. در این میان، پژوهشگران عربزبان با نظر به پیشینۀ پیوند و برقراری تعامل فکری و فرهنگی با ایرانیان از تأثیر اندیشههای این شاعر ایرانی بر کنار نیستند. دامنۀ این تأثیرپذیری به حدّی است که شاعران و ادبدوستان عربزبان پس از شناخت و برقراری ارتباط روحی و ذوقی با این اشعار و تأثیرپذیری از مضامین آن، علاوه بر وامگیری از درونمایههای رباعیات، جهت آشنایی دقیقتر با منطق حکمی این اشعار، ترجمۀ آن را به زبان عربی در کانون توجه قرار دادند و مطابق با میزان کسب شناخت از این اشعار، اقدام به ترجمۀ آن کردهاند.
یوسف حسین بکّار در کتاب «التَّرجمات العربیة لرباعیات الخیام» با نقد و بررسی 55 اثر و ترجمۀ عربی از رباعیات خیام (33 ترجمۀ منظوم، 16 ترجمۀ منثور و 7 ترجمه از منظومهها و ترجمههای ملی)، دیدگاه خود را نسبت به عملکرد مترجمان این آثار و نقاط ضعف و قوّت هریک بازگو میکند. این آمار به خوبی تأثیر رباعیات و افکار خیام را بر ادبیات معاصر عرب منعکس میکند؛ همان چیزی که از آن با عنوان پدیدۀ خیامی جهان معاصر یاد میشود. بکّار با نمایاندن زوایایی از این پدیده و شور و اشتیاق صاحبان آن در برخورد با رباعیات خیام که ایشان را واداشته است سالها به تحقیق، تفحّص و ترجمۀ این سرودهها بپردازند، باب نقد، تحلیل و تفسیر ادبی و فنی ترجمه در این آثار را میگشاید.
آنتوان برمن[1] (1991-1942) فیلسوف، زبانشناس و مترجم مبدأگرا از جمله نظریهپردازانی است که با ارائۀ دیدگاه و نظریۀ خود در باب ترجمه و نقد آن، تأثیر فراوانی بر عرصۀ مطالعات ترجمه داشته و توانسته است با تأثیر از فلسفۀ رومانتیکهای آلمانی و کسانی چون والتر بنیامین[2] (1940-1892) و هانری مشونیک[3] (2009-1932) گونهای از نقد ترجمه را مطرح کند که حاصل خوانش و تفکر و بسیار نزدیک به نقد ادبی است. محور دیدگاه ترجمهشناختی آنتوان، احترام به متن بیگانه و دیگری است و از این جهت با ارائۀ نظریۀ گرایشهای ریختشکنانه، دیدگاههای قومگرایانه و معطوف به زبان مقصد را در کار ترجمه مورد انتقاد و سنجش قرار میدهد (ن. ک: احمدی، 1392).
دیدگاه قومگرایانه از نظر برمن، همان تغییر سبک فرهنگ و هویت بیگانه و قرار دادن آن در چارچوب ارزش و هنجارهای داخلی است؛ با باور به این اصل که هر آنچه به بیگانه تعلّق دارد، منفی است. پس باید فرهنگ بیگانه را با فرهنگ داخلی هماهنگ ساخت (ن. ک: برمان، 2010).
برمن با مطرح کردن مبحث اخلاق در ترجمه در واقع به تعریف هدف از ترجمه میپردازد. به باور او، هدف از ترجمه، تنها برقراری ارتباط، انتقال پیام و یا یافتن معادل کلمه به کلمه نیست؛ زیرا ترجمه یک فعالیت ادبی و زیباشناختی محض محسوب نمیشود، بلکه ترجمه نوشتن و منتقل کردن است، اما این نوشتن و انتقال، تنها در سایۀ هدف اخلاقی حاکم بر ترجمه، معنا مییابد. اخلاق حرفهای مترجم به معنای قبول کردن و پذیرفتن متن مبدأ به عنوان اثری متعلق به فرهنگ بیگانه است که به جای پسزدن باید آن را پذیرفت (ن. ک: دلشاد و دیگران، 1394).
برمن با مخالفت نسبت به «گرایش رایج بومیسازی و تقبیح بیگانهسازی» (ماندی، 1389) معتقد است گرایشهای ریختشکنانه، ماهیت نثر اصلی را به بهانۀ قابل فهم بودن ترجمه یا زیبا شدن آن از میان میبرد. در نتیجه پرداختن به ظاهر زیبای متن ترجمه شده، باعث نادیده گرفتن معنا و تحریف آن میشود (ن. ک: رحیمیخویگانی، 1397).
برمن در حقیقت، دیدگاهی جامعنگرانه نسبت به ترجمه دارد و از تعصب افراطی نسبت به متن مبدأ به دور است. او معتقد نیست که ترجمه باید به طورکلی به متن مبدأ مقید باشد «زیرا اصولاً ترجمه، یک عمل زایشی و ادبی است و شخصیت و سبک مترجم در آن خواهناخواه بروز مییابد» (ن. ک: دلشاد و دیگران، 1394)، بلکه باور دارد در ترجمه نباید تا حد امکان تغییراتی در ساختار و مضمون متن مبدأ ایجاد شود. مترجمی که به راحتی و به هر بهانه تغییراتی را در ساختار ترجمه ایجاد میکند در واقع سبب تحریف متن اصلی و در نهایت تخریب نظام زبان و ساختار منسجم متن اصلی میشود.
در نظریۀ برمن تمرکز بر کلمه، نه گرتهبرداری و نه بازتولید است، بلکه توجه خاصی به بازی دالهاست و از آنجا که متن مبدأ، اساس کار مترجم است و مترجم باید همواره به متن مبدأ گرایش داشته باشد؛ از اینرو، هرگونه تغییر، حذف، اضافه که در خدمت متن اصلی نباشد، خیانت به آن محسوب میشود و مایۀ گمراهی خواننده میشود (ن. ک: فرهادی و دیگران، 1396).
- پیشینۀ پژوهش
در باب ترجمههای عربی رباعیات خیام تاکنون پژوهشهای متعددی به انجام رسیده است و از جمله آنها «الترجمات العربیّة لرباعیات الخیام» (بکّار، 1988)، «رباعیات عمر الخیام» (بکّار (1999)، ترجمة مصطفی وهبی التل)، «الترجمة الأدبیة اشکالیّات و مزالق» (بکّار، 2001)است. یوسف حسین بکّار در این آثار، ضمن نقد و بررسی ترجمههایی از برخی مترجمان به بیان راهکارهایی جهت ارائۀ ترجمههایی مناسب و اصولی میپردازد.
بشارتی (1389) در پایاننامۀ خود با عنوان «بررسی و نقد ترجمههای عربی رباعیات خیام»، ترجمههای عربی چند رباعی خیام از ناحیۀ فرآیند ترجمه و استعاره را مورد نقد و بررسی قرار میدهد.
کاظمیان مجدیانخو (1391ش) در پایاننامۀ خود با عنوان «بررسی مقایسهای چهار ترجمۀ عربی رباعیات خیام «احمد رامی، احمد صافی نجفی، ودیع بستانی، محمّد سباعی»»، مقایسهای را میان چهار ترجمۀ عربی از رباعیات خیام برقرار کرده و از این رهگذر بهترین ترجمه را معرفی میکند.
احمدپور (1394) در پایاننامۀ خود با عنوان «بررسی نقش مترجم در سه ترجمۀ منظوم رباعیات خیام به زبان عربی «احمد رامی، احمد الصافی النجفی و ابراهیم العریّض» تلاش کرده دیدگاه سه تن از مترجمان عربزبان رباعیات خیام نسبت به خیام و درک و برداشت متفاوتشان از رباعیات را بررسی کند.
جعفری و کریمی (1389) در مقالهای با عنوان «عبدالرحمن شکری و رباعیات خیام» مقایسۀ ترجمۀ عبدالرحمن شکری با ترجمۀ فیتزجرالد[4] و مطابقت آن دو با اصل فارسی را اساس کار خود قرار دادهاند تا بدینوسیله کاستیهای ترجمۀ عبدالرحمن شکری مورد ارزیابی قرار گیرد.
زرکوب و عسکری (1391) در مقالۀ «نقد ترجمۀ احمد صافی نجفی از رباعیات خیام با رویکرد زبانشناختی» با اتخاذ رویکرد زبانشناختی، نقد و تحلیل ترجمۀ احمد صافی نجفی از رباعیات خیام را مورد توجه قرار دادهاند.
در زمینۀ پژوهشهای صورتگرفته با محوریّت دیدگاه تحریف متن آنتوان برمن نیز میتوان به این آثار اشاره کرد: غلامحسینپور (1391) در پایاننامۀ خود با عنوان «بررسی استراتژیهای بومیسازی و خارجیسازی در ترجمههای انگلیسی به فارسی رمانها براساس نظریۀ تحلیل منفی برمن»، سه رمان ترجمه شده از صالح حسینی را براساس نظریۀ آنتوان برمن مورد بررسی قرار داده است.
فتّاحی (1396) در پایاننامۀ خود با عنوان «بررسی ترجمۀ عناصر فرهنگی در مادام بواریِ فلوبر[5] ترجمۀ محمد قاضی براساس نظریۀ آنتوان برمن» با تکیه بر رابطۀ مستقیم فرهنگ با جامعه درصدد برآمده تا عناصر فرهنگی رمان مادام بواری ترجمۀ قاضی را مورد تحلیل و بررسی قرار دهد.
خطیبی بایگی (1396) در پایاننامۀ خود با عنوان «غرابتزدایی در ترجمۀ فارسی ژیل بلاس[6] از دیدگاه نظریۀ گرایشهای تحریف متن آنتوان برمن» ترجمۀ فارسی رمان ژیل بلاس را با تکیه بر مفهوم غرابتزدایی و براساس نظریۀ 13 گرایش تحریف متن آنتوان برمن هدف قرار داده است.
مهدیپور (1389) در مقالۀ خود با عنوان «نظری بر روند پیدایش نظریههای ترجمه و بررسی سیستم تحریف متن از نظر آنتوان برمن» با نگاهی اجمالی به پیدایش نظریهها، نظرات آنتوان برمن در حوزۀ ترجمهشناسی را واکاوی میکند.
احمدی (1392) در مقالهای با عنوان «آنتوان برمن و نظریۀ گرایشهای ریختشکنانه؛ معرّفی و بررسی قابلیّت کاربرد آن در نقد ترجمه» با در نظر گرفتن معرّفی نظریۀ گرایشهای ریختشکنانۀ آنتوان برمن و تبیین آن با استفاده از مثالهای برگرفته از ترجمۀ آثار ادبی فرانسه به فارسی، بررسی کاربستپذیری و موانع احتمالی کاربرد این نظریه را در نقد ترجمه در ایران محور پژوهش خود قرار داده است.
براساس جستوجوهای به عمل آمده از سوی نگارندگان، پژوهشی با محوریت نقد و بررسی ترجمههای عربی رباعیات خیام از دیدگاه یوسف حسین بکّار، براساس دیدگاه گرایش ریخت شکنانۀ آنتوان برمن یافت نشد.
- مبانی نظری
آنتوان برمن (1991-1942)، فیلسوف و زبانشناس فرانسوی است که با نقد ترجمههای مترجمان کلاسیک و معاصر، نظریات خود را پیرامون ترجمه در قالب چارچوبی مدوّن ارائه داده است. براساس این نظریه در ترجمۀ هر متن بیگانه باید حالت غریبگی در زبان مقصد حفظ شود و از ایجاد هرگونه تغییر به نفع زبان مقصد اجتناب شود؛ زیرا معنا از طریق صورت انتقال مییابد. مقدسشماری زبان مادری نیز از جمله نکاتی است که در این نظریه بر عدم حضور آن در فرآیند ترجمه تأکید شده است. براساس این نظریه، هرگونه حذف، اضافه، تغییر در سبک نویسنده، تغییر ساختار زبان، اطناب کلام و حتی تغییر در نقطهگذاری و پاراگرافبندی، تحریف از متن اصلی است و ترجمه در این حالت به گونهای تغییر شکل مییابد که اثری از بیگانگی در آن دیده نمیشود.
نظریۀ ریختشکنانۀ آنتوان برمن از 13 مؤلّفه تشکیل شده است که هریک از آنها به جنبهای از موارد ضعف ترجمه و عدم تبعیّت مترجم از اصول اساسی ترجمه میپردازد. این پژوهش توصیفی- تحلیلی دیدگاههای نقدی یوسف حسین بکّار پیرامون ترجمههای عربی رباعیات خیام را براساس 7 مورد از مؤلّفههای نظریۀ آنتوان برمن (عقلاییسازی، شفّافسازی، اطنابکلام، غناییزدایی کیفی، غناییزدایی کمی، تخریب اصطلاحات و تخریب سیستم زبانی) بررسی میکند. منبع مورد استفادۀ نگارندگان در این مقاله، کتاب الترجمات العربیّة لرباعیات الخیام اثر یوسف حسین بکّار است. دیدگاههای نقدی بکّار در این کتاب به طور کامل مطالعه و هرآنچه قابلیت انطباق و همسویی بیشتر با هر یک از مؤلّفهها را داشته گزینش شده و تحت عنوان مربوط به خود مورد بحث قرار گرفته است.
- پرسشهای پژوهش
- روش یوسف حسین بکّار در نقد ترجمههای صورتگرفته از رباعیات خیام چگونه است؟
- مطابقت یا عدم مطابقت روش نقدی یوسف حسین بکّار با مؤلفههای آنتوان برمن چگونه است؟
- روش، اهمیت و فرضیۀ پژوهش
روش پژوهش حاضر، توصیفی- تحلیلی و بر پایۀ تحلیل دیدگاههای نقدی یوسف حسین بکّار از ترجمههای عربی رباعیات خیام براساس هفت مؤلّفه از دیدگاه نظریۀ ریختشکنانۀ آنتوان برمن است. بررسی این ترجمهها با در نظرگرفتن اصول نظری آنتوان برمن، میتواند میزان موفقّت و یا عدم توفیق مترجم در ارائۀ ترجمهای مناسب از رباعیات را تبیین کند؛ بنابراین، پژوهش حاضر با این فرضیه که میان دیدگاههای نقدی یوسف حسین بکّار و آنتوان برمن در برخی مؤلّفهها نوعی انطباق و همسویی وجود دارد، دیدگاههای نقدی وی را در کتاب نامبرده مورد ارزیابی قرار داده است و هر آنچه قابلیت تطبیق با 7 مؤلّفۀ «عقلاییسازی، شفّافسازی، اطنابکلام، غناییزدایی کیفی، غناییزدایی کمی، تخریب اصطلاحات و تخریب سیستم زبانی» را داشته، گزینش و به بحث گذاشته است تا از این طریق، عملکرد مترجمان در پایبندی به اصول صحیح ترجمه و یا انحراف از آن را مورد ارزیابی قرار دهد.
- گذری بر زندگی و آثار یوسف حسین بکّار
یوسف حسین بکّار، اندیشمند و منتقد ادبی در سال (1942م) در جسر المجامع اردن دیده به جهان گشود. وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدارس کوهستانی إربد سپری کرد. مدرک کارشناسی خود را در رشتۀ زبان و ادبیات عرب از دانشگاه بغداد و مدرک کارشناسی ارشد را از دانشگاه قاهره اخذ کرد. پس از آن به گروه زبان و ادبیّات عرب دانشگاه اردن پیوست و در نهایت مدرک دکتری خود را با رتبۀ عالی در رشتۀ نقد ادبی از این دانشگاه دریافت کرد. وی به پاس تلاشهایش در پژوهشهای علمی و دانشگاهی و تألیف بیش از 30 کتاب در زمینۀ پژوهش ادبی، نقدی و ترجمه، جوایز ملی و بینالمللی متعددی را کسب کرد. چنانکه بیش از 40 مقاله در مجلات عربی چون مجلۀ «الأفکار» وزارت فرهنگ، «الرایة» موته، «الأبحاث» یرموک، «عالم الکتب» سعودی، «الأفلام» عراق، «البیان» کویت، «العرفان» لبنان و «المنتدی و الفکرُ الدیمقراطیُّ» قبرس به انتشار رساند. از آثار متعدّد او میتوان به
کتابها و مقالات چندی اشاره کرد؛ از جمله: «فی العروض و القافیة»، «ترجمۀ کتاب قصتی مع الشعر» (مشترک با دکتر غلامحسین یوسفی)»، «مزالق التَّرجمة بین الفارسیَّة و العربیَّة»، «مختارات من الشِّعر العربی الحدیث»، «إتِّجاهات الغزل فی القرن الثَّانی الهجری»، «بناء القصیدة فی النَّقد العربی القدیم(فی الضوء النَّقد الحدیث)»، «بشَّاربنبرد واللغة»، «دور الفُرس فی الثَّقافة العربیَّة فی نظرِ الدَّارسین العرب المعاصرین» و... .
- نقد و تحلیل
در این بخش، ضمن معرفی هریک از مؤلفههای ریختشکنانۀ آنتوان برمن، نمونههایی از آرای نقدی بکّار که تناسب بیشتری با هریک از این مؤلّفهها دارد، ذکر خواهد شد.
6-1. عقلاییسازی
شیوه عقلاییسازی، ساختارهای نحوی متن اصلی و علائم سجاوندی را دربر میگیرد و مترجم بدون توجه به اهداف و نیّات نویسنده و شاعر، متن را به دلخواه تغییر میدهد. این تغییرات، ساختار جملات و علائم نقطهگذاری را شامل میشود (ن. ک: احمدی، 1392). به عبارت دیگر، مترجم در این شیوه با توجه به نظم گفتمان مقصد، جملات و زنجیرۀ جملات را بازتولید و مرتب میکند و به نظم درمیآورد (ن. ک: مهدیپور، 1389).
در میان ترجمههای عربی رباعیات خیام نمونههایی به چشم میخورد که عقلاییسازی در آنها به واسطۀ عملکرد مترجم در تغییر ساختار جملات و تبدیل آنها به فرم و قالب جدید به سان ویژگی بارز این ترجمهها خودنمایی میکند. از جمله مواردی که بکّار در این زمینه به آن اشاره دارد، ترجمۀ عبداللّطیف النشّار (1895 -1972) است که مترجم در آن با محور قرار دادن ترجمۀ فیتز جرالد (1940 -1896) از رباعیات خیام، نه تنها از اصل زبان مبدأ فاصله میگیرد، بلکه با ایجاد دخل و تصرف در ترجمه و تغییر مضمون مرجع ترجمۀ خود -یعنی ترجمۀ فیتزجرالد- اثر خود را فرسنگها از اصل رباعی دور میسازد؛ گویی ترجمههای او در حقیقت نه ترجمۀ رباعیات، بلکه ترجمهای از شعر شاعری دیگر است. این درحالی است که صاحبنظران فراوان درحوزۀ فن ترجمه، پیوسته بر عدم ترجمه از زبان واسطه تأکید میکنند و آن را چالشی اساسی میدانند که اغلبِ مترجمان بدون توجه به عواقب و نتایج نامطلوب آن بر دستاورد ترجمه از حرکت در این مسیر هیچگونه ابایی ندارند. در چنین حالتی است که دیگر نمیتوان انتظار داشت ترجمه با متن اصلی برابری کند؛ زیرا ترجمه در صورتی موفقیتآمیز خواهد بود که منقول از متن اصلی باشد در غیر این صورت، امانت علمی به طور شایسته مراعات نمیشود و ترجمه بیانگر سخنان واقعی مؤلّف نخواهد بود (ن. ک: معروف، 1391).
نشّار از جمله مترجمانی است که اغلب در ترجمههای خود این شیوه را در پیش گرفته و به تبع آن ترجمهاش را از مفاهیم اصلی رباعی دور ساخته است. درحالی که او به عنوان یک مترجم موظّف بوده است «شرایط و زمینهای را مهیا کند که در آن شاعر و خواننده بتوانند با یکدیگر به تعامل و تأثیر متقابل بپردازند و چنین شرایط و زمینهای زمانی فراهم میشود که متن زبان مقصد از نظر ارزش ارتباطی با متن زبان مبدأ معادل و یکسان باشد(ن. ک: لطفیپورساعدی، 1371)؛ آنچه نشّار از انجام آن ناتوان مانده است.
یوسف حسین بکّار به نمونههایی از ترجمۀ نشّار اشاره میکند که در آن از چینش صحیح جملات متن مبدأ در زبان مقصد ناتوان مانده است به طوری که عبارات و واژگان را از جایگاه اصلی خود جدا کرده و آن را طبق سلیقه در ابیاتش جای داده است. به عبارت دیگر، وی تنها مضامین رباعی فیتزجرالد را برگرفته و آن را آزادانه و بدون توجه به جایگاه جملات به ترجمۀ خود منتقل ساخته است که تحریف متن اصلی را به دنبال دارد:
Now the New Year Reviving old Desires, 1-
2- The Thoughtful Soul to Solitude Retires,
Where the white Hand of Moses on the Bough, 3-
4- Puts out, and Jesus from the Ground Suspires.
(1- اکنون سال نو جانی دوباره به امیال دیرینه می بخشد. 2- جان پر اندیشه به گوشۀ خلوتی کناره میگیرد. 3- جایی که دست مقدس موسی بر عصا. 4- بیرون میآید و عیسی بر خاک، نفس مسیحایی می دمد.)
أحیَا لنَا النیروزُ سالفةَ المنَی |
|
و أجدَّ همّاً فی الحشَا و شُجُونا |
(به نقل از بکّار، 1988)
(1- نوروز آرزوی دیرین را در ما زنده کرد و اندوه، غصّۀ درون را تجدید نمود. 2- کاش از دنیا جدا میشدم و آن را که یار و دمساز است ترک میگفتم. 3- و موسی را یاد کردم، در حالی که ید بیضا را چون نسرین بیرون میآورَد. 4- و عیسی را نیز آنگاه که با نفَس مسیحائیش مردۀ مدفون را زنده میکند.)
اکنون که جهان را به خوشی دسترسی است |
|
هر زندهدلی را سوی صحرا هوسی است |
(شرح دیوان رباعیات خیام «همایی»، 1367)
بکّار عقیده دارد در این ترجمۀ نشّار «دو مصراع نخست را در اولین بیت قطعۀ خود ریخته و به دنبال آن بیت دوم را آورده است، بدون اینکه در رباعی انگلیسی وجود ظاهری داشته باشد، معنی دو مصراع آخرِ فیتزجرالد را در صدر بیت سوم و چهارم قرار داده است؛ اما در عجز این دو بیت به دستِ موسی (ع) و دمِ عیسی (ع) آنگونه که در قرآن کریم آمده، اشاره کرده است» (بکّار، 1988).
ناگفته پیداست که چنین ترجمۀ غیروفادارانهای که بکّار به آن اشاره دارد، خواننده را با مجموعهای از عبارات و واژگانی مواجه میسازد که ترسیمکنندۀ تصاویری مغایر با عقاید و باور شاعر است. به همین سبب است که برمن در نظریۀ خود چنین ترجمهای را که «مترجم به تغییر سبک نگارش و سطح زبان نویسنده میپردازد و با جابهجا کردن واژههای تشکیلدهندۀ جمله، آنها را به نظم درمیآورد تا در زبان منطقیتر نشان دهد» (برمان، 2010) مخرّب سیستم زبانی میداند؛ زیرا در این نوع ترجمه، جملات و عبارات متن اصلی به دلخواه مترجم پس و پیش میشود و گاه مطالبی غیر از گفتههای شاعر یا نویسنده بر آن افزوده و یا کاسته میشود (ن. ک: معروف، 1391). در نتیجه، این ترجمه با حفظ معنا و مقصود مؤلف، مطالبی را بیان میکند که در متن اصلی نیست، اما حول محور کلام شاعر یا نویسنده دور میزند (ن. ک: درخشان، 1369).
نقد بکّار دربارۀ این ترجمه مؤیّد فرآیند عقلاییسازی مترجم است، اما به نظر میرسد وی به درستی دو متن شعری را با یکدیگر تطبیق نداده است؛ به همین سبب با کمی دقّت میتوان دریافت که دیدگاه نقدی وی منطبق بر اشعار مورد بررسی نیست. نشّار در این ترجمه، هر یک از مصراعهای ترجمۀ فیتزجرالد را به ترتیب در صدر ابیات چهارگانۀ خود قرار داده و چنان جملات متن اصلی را جابهجا کرده است که اگر کسی به ترجمۀ فیتزجرالد از رباعی خیام دسترسی نداشته باشد، نمیتواند جانمایۀ رباعی را از میان چهار بیتی که نشّار در قبال آن ارائه داده است، بیابد. اطنابکلام، مضمون رباعی را در خود پنهان داشته است و مترجم برای کامل کردن ابیات خود به ناچار به زیادهگویی و ذکر الفاظ و جملات زائد روی آورده و آنچه را در فکر و اندیشۀ خود در جریان بوده با تخریب تأثیر بلاغت ایجازگونۀ کلام بر مضمون رباعی تحمیل کرده است.
اطنابی که بکّار آن را در ترجمۀ نشّار مورد اشاره قرار میدهد، عاملی است که برمن آن را به سبب گنجاندن معنی واحد در ظرف واژگان متعدد و خارج از حد نیاز، پدیدهای توجیهناپذیر و خلاف موازین حوزۀ ترجمه میداند. به عقیدۀ برمن چنین ترجمهای «سیستم زبانی را به هم میریزد و باعث میشود که متن ترجمه شده، همگونتر از متن اصلی و در عینحال نامنسجمتر، بیثباتتر و ناهمگونتر از آن باشد» (مهدیپور، 1389). به عبارت دیگر، گویی نشّار با دوری از اصل وفاداری در ترجمه و تلاش بیش از حد در «نزدیک ساختن لفظ، شیوۀ بیان و تعبیرات به متن اصلی» (خزاعیفر، 1395) خود را نه در مقام یک مترجم، بلکه در جایگاه شاعری دیده که با الهامپذیری از شعرِ شاعری دیگر درصدد است شعری تازه با قالبی متفاوت بسراید. زمانی که ترجمۀ او را با اصل رباعی مقایسه کنیم در مییابیم که نشّار، مقصود خیام را به صورتی کاملاً واژگون در شعر خود منعکس کرده است.
6-2. شفافسازی
آنتوان برمن، شفافسازی را عملی میداند که مترجم در آن با تبیین و روشن ساختن مقصود و بیان ابهامگونۀ نویسنده یا شاعر، متن را از حالت ابهامی که مؤلف با نیت قبلی و با هدف ایجاد فضای پرسشگر در اثر خود ایجاد کرده است، خارج میسازد. «شفافسازی به نوعی به فرآیند عقلاییسازی مربوط میشود با این تفاوت که عقلاییسازی در سطح ساختار نحوی جملات صورت میگیرد، اما شفافسازی مربوط به روشنگری در سطح معنایی است» (مهدیپور، 1389). ماندی نیز شفافسازی را توضیح چیزی میداند که در متن اصلی نیامده است (ن. ک: ماندی، 1391). البته باید به این نکته توجه داشت که شفافسازی تا زمانی که ترجمه را از مسیر درست و اصول اساسیاش خارج نکند، اقدامی مثبت و چه بسا لازمۀ ارائۀ ترجمهای روشن و گویا است، اما اگر این شفافسازی «آنچه را نیست و نمیخواهد در متن اصلی باشد، هدف قرار دهد» (عشقی،1390) اقدام شاعر و نویسنده را در فضاسازی و خلق شرایط معماگونه و پرابهام بر اثرش تخریب میسازد.
محمد الهاشمی البغدادی (1895- 1973) از جمله مترجمانی است که اغلب، ترجمههایش پایبندی بیش از حد او را به اصل رباعیات تداعی میکند. او بدون اینکه مقید به ترجمۀ تحتاللفظ باشد، اصل فارسی رباعیات را د نظر میگیرد و سعی میکند که ترجمهاش واگویۀ بیان و مقصود حقیقی خیام باشد (ن. ک: بکّار، 1988). این تقید فراوان اثر ترجمهشده را بسیار به زبان مبدأ نزدیک و هدف شاعر را منعکس میسازد، اما میتواند شفّافسازی و تفسیر ناگفتههای شاعر را در پی داشته باشد. بیان این ناگفتهها در حقیقت فضای ابهامآمیز را از اثر میزداید و آنچه را نویسنده و شاعر جهت تحریک ذهن و اندیشۀ مخاطب سعی در ایجاد آن داشته است، برملا میسازد. به عبارت دیگر، در این نوع ترجمهها، مترجم سعی دارد عناصر متنی زبان مبدأ را حفظ کند و به متن اصلی وفادار باشد. این وفادار ماندن به متن اصلی هرچند دقیقتر و به سبک نویسندۀ اصلی نزدیکتر است، اما اغلب با مخدوش ساختن هدف نویسنده و شاعر در تسلط بر ذهن و خیال خواننده مجال تحقق آن هدف را از نگارنده سلب میکند (ن. ک: انوشیروانی، 1391). بنابراین، مترجم باید در نظر داشته باشد که «خلاقیت در ترجمه باید در خدمت بازنویسی متن اصلی به زبان دیگر قرار گیرد و نه ارائۀ ترجمهای واضح و شفاف» (اصلانی و کریمیانی،1390) که هدف مؤلف را برنتابد و بیان او را آشکار و عیان سازد.
بکّار در این راستا ترجمۀ زیر از هاشمی بغدادی را عنوان میکند که مترجم درآن ضمن ارائۀ ترجمهای تحتاللفظی از اصل رباعی، بیان کنایی شاعر را نادیده گرفته و در ترجمه، آن را به بیان واضح و روشن کشانده است. به عبارت دیگر، او با شفافسازی، هدف شاعر در بیان کناییاش را نادیده میگیرد و آن را در ترجمه نمایان میسازد:
یک دست به مصحفیم و یک دست به جام |
|
گه مرد حلالیم و گهی مرد حرام |
(دیوان رباعیات خیام «همایی»، 1397)
بیَدٍ مُصحَفٌ و کأسٌ بأخرَی |
|
تارةً بالحلالِ آتی و مَرّا |
حدِ و لا کنتُ کاملَ الإسلام |
(به نقل از بکّار، 1988)
(1- در دستی قرآن و در دست دیگر جام، یکبار به حلال و بار دیگر، 2- به حرام روی میآورم، در زیر آسمان نه کافر ملحد هستم و 3- و نه مسلمان کامل).
بکّار بر این عقیده است که بغدادی در ترجمۀ خود به جای بیان کنایی «گنبد فیروزۀ جام» از حقیقت این کنایه؛ یعنی «آسمان» تعبیر میکند و اینچنین بیان کنایی شاعر با وضوح و شفافیتی که در اثر ترجمه شده پیدا میکند، تحریف شده و از زیبایی بلاغی آن که به نوعی از شگردهای زیباییآفرینی در شعر و از زیباترین اسلوبهای گفتاری است تا حدودی کاسته میشود (ن. ک: بکّار، 1988). در واقع او با افزودن کلمۀ جدید اقدام به شفافسازیای میکند که ضرورتی ندارد «چراکه ابهامی در کار نیست که نیاز به روشنگری باشد. در واقع غالب اوقات اینگونه فرض میشود که اگر هم ابهامی باشد خواست نویسنده و {شاعر} این بوده و قطعاً از این کار قصدی داشته است» (مرادی، 1390). در ترجمه باید همواره سعی مترجم در ارائۀ ترجمهای واضح و دقیق باشد، اما نه در حدی که با نقض اصل امانتداری چیزی علاوه بر آنچه مؤلف نوشته، بنویسد و احیاناً با واضح ساختن مطالب، زمینهساز تحریف متن مبدأ شود (ن. ک: معروف، 1391).
نظر بکّار در این ترجمه در حقیقت همسو با دیدگاهی است که برمن در این باره ارائه میدهد. وی شفّافسازی را عملی غیرحرفهای در ترجمه قلمداد میکند. از نظر او، بهتر است خصوصیت، اصالت و غرابت متن اصلی حفظ شود. وی با رد هرگونه توضیح اضافه (شفافسازی) بر این عقیده است که خلاقیت در ترجمه باید در خدمت بازنویسی متن اصلی به زبان دیگر قرار گیرد، نه ارائۀ ترجمهای واضح و شفاف. در این ترجمه، مترجم چنین پنداشته است که سخن صریح و بیپرده تأثیری بیش از بیان کنایی و استعاری شاعر دارد. حال آنکه در کنایۀ ذهن از لازم به ملزوم منتقل میشود، با نوعی استدلال همراه میشود و گونهای از فعالیت ذهنی را به منظور کشف معانی نهفته در سخن سبب میشود. «تأثیر کنایه و زیبایی آن به اندازهای است که مفهوم حقیقی هرگز نمیتواند آن زیبایی را بیافریند» (همان).
نظریۀ برمن و اهتمام وی به انتقال صحیح مقصود نویسنده از زبان مبدأ به مقصد، چنین دخل و تصرفی را در ترجمه جهت تحریک ذهن مخاطب مردود میشمارد، چراکه بغدادی در این ترجمه با شفافسازیِ معنای کنایی شاعر در حقیقت فرصت را از خواننده سلب میکند تا با تفکر در مفهوم این واژه، رمز آن را بگشاید، به معنای حقیقی آن برسد و از لذت ادبی آن بهرهمند شود. در حقیقت کنایه «نوعی تشخص دادن به زبان» (شفیعیکدکنی، 1389) و از برجستهترین ترفندهای زیبایی کلام است که برای پرهیز از وضوح گفتار و اطناب کلام و نیز تأثیرگذارتر کردن سخن به صورت پوشیدهگویی و ترک تصریح با بیانی موجز و مؤثر در گفتار و نوشتار به کار گرفته میشود (ن. ک: توسلی، 1396). بدین سبب است که همواره بر دانش و تخصص مترجم وآشنایی وی با صنایع بلاغی و شیوۀ برخورد با این صنایع در ترجمه تأکید میشود تا اینگونه « اثر ادبی از تعقیدهای لفظی و معنوی عاری و به زیور فصاحت و بلاغت متحلّی باشد و با بیانی خوب و ساده و دلنشین نوشته شود تا رغبت خواننده را برانگیزد» (درخشان، 1369) و هدف مؤلف را محقق سازد. البته این ابیات علاوه بر شفافسازی مورد اشارۀ بکّار از اطناب کلام نیز رنج میبرد. شاعر، قالب رباعی را به قالب خماسی تغییر داده است و برای تکمیل 5 مصراع آن به ذکر واژگان اضافه بر اصل رباعی و حتی تکرار واژگان موجود میپردازد. «او عبارت «فاحمل وزرا» را بر رباعی افزوده، «تارة» را با لفظ «مرَّا» تکرار کرده و به جای «مرَّة»، «مرَّا» را قید کرده است» (بکّار، 1988). این اطناب کلام از نظر برمن در حقیقت حاصل شفافسازی مترجم در بیان مقصودی است که شاعر قصد آشکار ساختن آن را نداشته است؛ زیرا از دیدگاه وی مترجمانی که تمایل دارند همهچیز را بسیار شفاف بیان کنند و چیدمان ساختارهای متن اصلی را به هم بزنند، معمولاً متنی بلندتر از متن اصلی میآورند» (برمان،2010) و ترجمه را مختل میسازند.
6-3. اطناب کلام
اطناب در لغت به معنای درازگویی و در اصطلاح آن است که الفاظ بیش از معانی باشد (ن. ک: السکاکی، 1420). این مبحث به قدری مهم است که برخی آن را در کنار ایجاز، اساس بلاغت برشمرده و بلاغت را به کلام موجز تفسیر کردهاند (ن. ک: همایی، 1373). برمن، اطناب کلام را محصول فرآیند عقلانیسازی و روشنسازی میداند که غالباً توسط مترجمانی که خواهان افزودن مطالبی به متن اصلی هستند بر نظام ترجمه تحمیل میشود (ن. ک: برمان،2010). او معتقد است «مترجم ایدۀ فشردۀ متن مبدأ را باز میکند و این کار نوعی تهیشدگی است که تأثیری در غنا بخشیدن به جان ندارد. از آن رو بر جملۀ معروف خود که افزوده هیچ نمیافزاید، تأکید میکند و افزوده را صرفاً در جهت انباشته کردن حجم متن و بیثمر میداند» (مهدیپور، 1389).
مهدی جاسم الشمّاسی (1920- 1979) از جمله مترجمانی است که بکّار ترجمۀ او را به جهت عملکرد متناقض مترجم، ترجمهای شگفتآور میخواند. او بر این باور است که شمّاسی گاه در ترجمۀ رباعیات چنان دقتی بهکار میبرد که اثرش را به ترجمۀ تحتاللفظی بسیار نزدیک میسازد و گاه نیز چنان بیدقتی بر کارش عارض میشود که ترجمهاش بسیار از مفهوم رباعی فاصله میگیرد. گاه از مفهوم میکاهد و دیگرگاه بر آن میافزاید (ن. ک: بکّار، 1988). در ترجمه، هیچ متنی قابلیت انتقال کامل به زبان دیگر را ندارد و گاه مترجم گریزی ندارد جز اینکه دخل و تصرفاتی جزئی جهت انتقال متن اصلی و معنی و مفهوم زیبایی آن در ترجمه ایجاد کند (ن. ک: عبود، 2001)، اما افزودن و کاستن بیرویه نیز در ترجمه موجب میشود که مضامین اثر، وارونه جلوه کند و درک و دریافت مخاطب از مضمون اثر ادبی را در نقطهای مقابل افکار و اندیشۀ شاعر بنشاند و این امر با توجه به وظیفۀ مترجم به عنوان امانتداری ا که دیدگاه و سلایق مؤلف منعکس میکند و از موضوع و سبک بیانی او محافظت میکند در حیطۀ کار ترجمه، پدیدهای مطرود و مردود است.
افزودن بر مفاهیم رباعی از سوی شمّاسی در واقع «عکسالعملی است که او در برابر فشار حداکثری وزن و قافیه و همسان ساختن قافیۀ شعری خود بدان متوسل میشود» (بکّار، 1988) به طوری که پایبندی به قالب و وزن رباعیات خیام او را وادار میسازد تا در ترجمههای خود قافیه را در مصراعهای اول، دوم و چهارم رعایت کند تا ساختار ترجمه به اصل آن نزدیک شود. علاوه بر این، با ذکر جملات و الفاظ زائد، مضمون رباعی را تغییر میدهد و مفاهیمی تازه بر آن میافزاید. حال آنکه در ترجمه «ادا کردن مقصود با بیشترین عبارت از حد متعارف» (خطیب قزوینی، 1302) از سوی بسیاری از نظریهپردازان از جمله آنتوان برمن عامل تحریف متن شناخته میشود؛ زیرا در چنین حالتی مترجم اصرار دارد چیزی را به ترجمه بیفزاید که در اصل آن نیست و مقصودی را به محتوای آن تحمیل کند که در متن مبدأ اثری از آن وجود ندارد (ن. ک: برمان، 2010). در واقع شمّاسی در این ترجمه تلاش میکند برای رهایی از عیوب قافیه، عباراتی را قید کند که قافیۀ او را تکمیل میسازد، اما ترجمه را دچار ضعف میکند. ترجمۀ زیر که در دو مورد اطناب به چشم میخورد: نخست عبارت «صَرَّفَ دهرُ» در مصراع اول و دوم عبارت «هی صُفرُ» در مصراع دوم در حالی که در معنای اصلی رباعی قید نشدند و هیچ نقشی را ایفا نمیکنند، بلکه تنها الفاظ زائدی هستند که مترجم مصراعهای شعر خود را با آن به پایان میبرد (ن. ک: بکّار، 1988):
مَا انطوَی (کانونُ) فی (آذارَ) أو صَرَّفَ دهرٌ |
|
تنطَوَی أوراقُنا الزَّهاءُ طیَّاً، وَهْیَ صُفرٌ |
(به نقل از بکّار، 1988)
(1- از پیچش کانون در آذار یا دگرگونی روزگار، برگهای خوشرنگ ما با زردی در هم پیچیده میشود. 2- سخنِ حکیم است که مادامی که شراب بچشی، اندوه نخواهی چشید. غمهای زندگی زهر است، در حالی که پادزهر آن شراب است.)
ازآمدن بهــار و از رفــتــن دی |
|
اوراق وجــود مــا هــمی گــردد طی |
(به نقل از بکّار، 1988)
این اطناب کلام از دیدگاه بکّار و برمن خطای ترجمه محسوب میشود، اما آسیب چندانی به محتوای کلام وارد نساخته است. مقصود شاعر از مصراع اول، دگرگونی و تحول روزگار است که شمّاسی این مفهوم را با بیانی سادهتر شرح و بسط میدهد و در مصراع دوم که به گذر عمر و حرکت به سوی مرگ و نیستی اشاره میکند، این معنا را به مخاطب منتقل میکند. در حیطۀ ترجمه، از مترجم انتظار میرود در نهایتِ تلاش، معانی و مضمامین زبان مبدأ را به مقصد انتقال دهد، اما گاهی در این فرآیند دشوار، مترجم موانعی را در برابر خود میبیند که برای گذر از این موانع با وجود تلاش بسیار باز هم با موانع دیگری برخورد میکند که ممکن است وفاداری او به متن اصلی را مخدوش کند؛ به خصوص در ترجمه از زبان فارسی به عربی که ابراهیم دسوقی الشتا نیز به آن اشاره دارد: «فارسی، عنصری اساسی دارد که متأسفانه هنگام ترجمه، موسیقی زبانی آن از بین میرود. این هماهنگی، تناسب عجیب بین الفاظ و معانی و حروف چون موج روانی است که تو را دربر میگیرد و با خود میبرد. هر وقت یک متن فارسی میخواندم، احساسم این بود که من در ترجمه عربیام هیچ کاری نمیکنم» (دانشنامۀ اسلامی، ابراهیم دسوقی الشتا).
ترجمۀ هاشمی بغدادی نیز نمونههایی از اطناب کلام را در خود دارد. او در ترجمۀ زیر با تکرار مضمون مصراع سوم در مصراع چهارم در حقیقت اطنابی را موجب شده که حاصل ترادف معنایی موجود در این دو مصراع است:
کانَ لـیــلٌ قـــبلَنـــا و نـهـار ولجـرمِ الــسمـاءِ کانَ مـــــدارٌ فــلیکنْ منکَ حینَ تمـشی حذارٌ |
||
امشِ فوقَ الترابِ مشیاً رویداً |
|
ربمــــا کانَ مـقـــلةٌ منْ فتـــــــاةٍ |
(به نقل از: بکّار، 1988)
(1- قبل از ما شب و روزی بوده است. 2- فلک میچرخیده است. 3- باید به هنگام راهرفتن مواظب باشی. 4- روی خاک آهسته قدم بگذار. شاید که مردمک چشم دوشیزهای باشد.)
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است |
|
گردنده فلــک زبـــهر کاری بوده است |
(دیوان رباعیّات خیّام «همایی»، 1367)
بغدادی که قالب خماسی را برای ترجمههای خود برگزیده است، ناگزیر برای تکمیل 5 مصراع به اطناب روی میآورد. بیشتر ترجمههایی که مترجمانِ آن قالب خماسی را برای اشعار خود برگزیدهاند، بدون شک اطناب کلام در اشعار آنان مشخصهای بارز است که آگاهانه آن را برگزیدهاند و با علم به فزونی واژگان و الفاظ موجود در خماسیِ برگرفته از رباعی، این شیوه را در پیش گرفتهاند. بنابراین، نمیتوان گفت اطنابکلام در ترجمههای آنان سهوی و از روی اجبار بوده است؛ چراکه عامدانه در این مسیر حرکت کردهاند و بر عیوب آن نیز آگاه بودهاند. هاشمی بغدادی نیز از جملۀ این مترجمان است که خماسیهای او اغلب رنگ اطناب به خود میگیرد «و قالب وسیع خماسی او را ناچار میسازد که معنی اصلی را با زیادت و تفصیل توضیح دهد و به لغزشگاههای هنر شعری بیفتد تا قالب خماسی را پرکند» (بکّار، 1988).
اشاره بکّار به اطناب و تمایل بغدادی در کاربست واژگانی مازاد بر نیاز ترجمه در حقیقت مرادف مقصود برمن در مردود شمردن تطویل و به درازا کشیدن کلام در فرآیند ترجمه است، چراکه این امر تنها بر مواد خام متن میافزاید بدون آنکه فزونی در بار معنایی و گفتاری متن صورت بگیرد. در ابیات بیان شده اخیر، بغدادی «پس از اینکه مصراع دوم را با اندک ابهامی سروده مصراع سوم را نیز بیمناسبت و بیجا قید کرده در حالیکه مصراع چهارم به مفهوم مورد نظر شاعر پرداخته است و دیگر نیازی به آوردن مصراع سوم نیست. علاوه بر اطناب کلام که حاصل تکرار مضمون شعری است، هاشمی با بیان واژۀ «مشیاً» در مصراع چهارم نیز بر خطای پیشین خود افزوده است؛ چرا که اگر او به ذکر واژۀ «رویداً» در این مصراع اکتفا میکرد، بهتر بود اما گویا نتوانسته است خود را از سلطۀ وزن و قالب شعری برهاند، به همین سبب مفعول مطلق «مشیاً» را که با وجود فعل «امش» نیازی به ذکر آن نبود در ترجمۀ خود آورده است که جز دستاوردی منفی چیزی را به ترجمۀ او نمیافزاید» (بکّار، 1988).
از دیگر نمونههای اطناب کلام در اشعار وی، ترجمۀ این رباعی خیام است:
دی کوزهگـری بدیــدم انــدر بازار |
|
بر پاره گِلی لگد همی زد بسیار |
(دیوان رباعیّات خیّام «کزازی»، 1371)
ربَّ خــزَّافٍ قد رمَی فـی السُّوقِ کـسـرةً مـنْ غـضـارةِ الابـریـقِ سامَــهَا الخسفُ فی ممـرِّ الطریـقِ |
||
فأجابتْهُ: کنتُ مثلَکَ یوماً |
|
فاحتَرِمْنی و خلَّ عنکَ احتقاری |
(به نقل از: بکّار، 1988)
(1- چه بسا کوزهگری که در بازار افکنده است 2- تکّه گِلی از گِل کوزهگران 3- و در راه، آن را خوار داشته است 4ـ پاره گِل به او میگفت: من نیز مانند تو بودهام مرا گرامی دار و دست از تحقیر من بردار.)
هاشمی دو مصراع فارسی رباعی را در سه مصراع اول خماسی خود قرار داده است و در واقع مصراع دوم تقریباً حشو و زائد و کاربرد «غضارة» به معنای «گِل» متکلّفانه است (ن. ک: بکّار، 1988). مترجم در دو مصراع نخست، ترجمهای برابر با مفهوم اصل رباعی ارائه نداده است. او مفاهیم رباعی را در قالب مفاهیم جدید ریخته و انسجام آن را با جدا کردن اجزای جمله از یکدیگر به گسستگی کلام کشانده است.
6-4. غناییزدایی کیفی
در گرایشِ ترجمهای غناییزدایی کیفی، جای واژگان، اصطلاحات، بیانها و عبارات متن اصلی را اصطلاحات، بیانها و عباراتی میگیرند که فاقد غنای آوایی، معنایی و حتی تصویری این عناصر در متن اصلی هستند (ن. ک: احمدی ،1392). به عبارت بهتر «تضعیف کیفی به معنای برابریابی واژگان، عبارتها و ساختارهای متن مبدأ با واژگان و ساختارهایی است که گنجایشهای آوایی، معنایی و نشانهای را انتقال نمیدهند» (برمان، 2010). تحریفی که برمن از آن سخن میگوید، شاید یکی از سختترین مسائل موجود در عمل ترجمه و یکى از دشوارترین کارهاى هر مترجمى باشد. هر زبانى با توجه به ساختار و کلمات و آواهاى موجود در آن، داراى کلمات و بازىهای کلامىای است که بار معنایى و تصویرسازى خاص خود را دارد و برگرداندن آنها غالباً بسیار دشوار است» (مهدیپور، 1389). این دشواری آن زمان بیشتر جلوهگر است که مترجم پیوسته درصدد ارائۀ ترجمهای دقیق و نزدیک به زبان مبدأ باشد در حالی که هر زبان از واژگان خاص خود استفاده میکند و هر یک از این واژهها معنی و معانی ویژۀ خود را داراست. همنشینی واژهها در هر زبان تابع قواعد خاصی است و در نهایت جملاتی که در هر زبان بهکار میرود، معنی و یا معانی ویژهای برای خود دارند (ن. ک: صفوی، 1371). بنابراین، تغییراتی که در ترجمه صورت میگیرد به سبب همین تفاوتهایی است که در زبان مبدأ و مقصد نهادینه شده است و به مترجم تحمیل میشود و او نیز در انتقال مفاهیم گریزی از این تغییرات نمیبیند (ن. ک: فرحزاد، 1385).
از جمله مواردی که میتوان از آن با عنوان غناییزدایی کیفی در آرای نقدی بکّار نام برد، دیدگاه وی دربارۀ ترجمۀ منظوم و منثور جمیل صدقی الزهاوی (1862 - 1935) از این رباعی خیام است:
بس خون کسان که چرخ بیباک بریخت |
|
بس گُل که برآمد ز گِل و پاک بریخت |
(به نقل از: بکّار، 1988)
قَــتَلَــتْ هَـــذِهِ السَّــمَـــاءُ کَثِیرَاً |
|
وَ أَتَتْ مِنْ بَعْدِ القَبِیحِ بِأَقْبَحَ |
(زهاوی، 1928)
(1- این چرخ (آسمان) بسیاری را کشت، و پس از زشت، زشتتری آورد. 2- جوانی هرگز تو را فریفته نسازد که غنچههای بسیاری پیش از آنکه باز شود پژمرده شدند.)
ترجمۀ منثور وی نیز چنین است: «کَثیرٌ تِلْکَ الدِّمَاءُ الَّتِی سَفَکَهَا الدَّهْرُ الغَشُومُ، کَثِیرٌ تِلْکَ الأَزْهَارُ الَّتِی خَرَجَتْ مِنَ الأَرْضِ ثُمَّ أَخَذَتْ تَتَبَعْثَرُ بَدَدَاً. لَا تَغْتَرَّ أَیُّهَا الغُلَامُ بِجَمَالِکَ وَ الشَّبَابِ، فَکَمْ مِنْ بُرْعُومَةٍ انْتَشَرَتْ عَلَی الأَرْضِ قَبْلَ أَنْ تَتَفَتَّحَ» (زهاوی، 1928).
(بسیار است خونهایی که روزگار ستمگر ریخته است و بسیار است گلهایی که از زمین خارج شدند و پس از شکفتن از بین رفتند. ای جوان! زیبایی و جوانی تو را نفریبد؛ زیرا غنچههای بسیاری پیش از شکوفا شدن پرپر گشتهاند.)
بکّار با نگاه انتقادی بر این دو ترجمه، عقیده دارد که ترجمۀ منثور زهاوی به جهت تحتاللفظ بودن دربردارندۀ اجزاء و اعضایی از هم گسیخته، شکل و قالبی کمرنگ و رو و بافتی تُنُک است که «به دلیل نارسا بودن نسبت به سایر ترجمهها مقبولیت کمتری دارد» (معروف، 1391). او در ترجمۀ رباعی، عبارت «بس خون کسان» و «بس گل که برآمد» را به «کَثیرٌ تِلْکَ الدِّمَاءُ» و «کَثِیرٌ تِلْکَ الأَزْهَارُ» ترجمه کرده است در حالی که بهتر بود صیغۀ افعل تعجب را در ترجمۀ این دو عبارت لحاظ میکرد تا اینگونه معنا را به درستی و با حفظ حالت تعجب آن انتقال دهد. این خطا در گزینش برخی واژگان نیز صدق میکند. مترجم در منادا قرار دادن واژۀ «جوان» به جای لفظ مألوف و رایج «الشباب» از واژۀ «الغلام» استفاده کرده است در حالی که واژۀ «الشباب» بار ادبی بیشتری به کلام او میبخشد. واژۀ «الشباب» نیز که معطوف به «جمالک» است اگر با مضافٌالیه «کاف» جمع بسته میشد، ترجمه از شکل مناسبتری برخوردار بود (ن. ک: بکّار، 1988). نباید فراموش کرد که اصل معنایابی در ترجمه چیزی است که بخش اعظم فرآیند ترجمه در آن خلاصه میشود. مترجم از ابتدا تا انتهای ترجمه سرگرم یافتن معادل صحیح و مناسب از زبان مقصد برای واژهها، مفاهیم و جملههای متن مبدأ است. چنانچه معادلهای انتخابی نسبت به اصل خود در زبان مبدأ از هر حیث مطابقت کند، متن ترجمه شده همان تأثیری را بر خواننده میگذارد که متن اصلی بر خوانندۀ اصلی گذاشته است (ن. ک: رشیدی، 1375) در غیر این صورت ترجمه با فاصله از تأثیرگذاری نهفته در متن اصلی نمیتواند ارتباط مناسبی را با مخاطب خود برقرار کن. زهاوی در این ترجمه با عملکرد نامناسب خود در ترجمۀ تحتاللفظی و «سعی در برابر ساختن مفردات ترجمه با مفردات اصل» (سلماسیزاده، 1369) در حقیقت خواننده را از درک زیبایی این ابیات محروم ساخته است.
با این وجود بنا بر عقیدۀ برمن در این ترجمه مترجم عبارات و واژگانی را برگزیده است که چندان از غنای معنایی متن مبدأ برخوردار نیست؛ زیرا جایگزین کردن کلمات و عبارات زبان مبدأ با کلمات و عباراتی که در زبان مقصد از غنا و ارزش معنایی برخوردار نیستند از ارزش متن اصلی میکاهد (ن. ک: برمان،2010). مانند ترجمۀ مصراع اول که فاقد اسلوب بیانی شاعر در القای مفهوم تعجب است. مترجم برای هماهنگی با بیان شاعر در ایجاد کثرت و حالت تعجب نهفته در سخن وی، جملهای را بهکار میبرد که معنای کامل جمله و مقصود شاعر را منعکس نمیکند؛ در نتیجه غنای معنایی کلام کاسته میشود و معنا به درستی منتقل نمیشود. البته ترجمۀ منظوم رباعی هم از دیدگاه بکّار از شرایط مناسبی برخوردار نیست و «مترجم نتوانسته است به خوبی از عهدۀ ترجمۀ مصراع دوم با عبارت «بس گُل که برآمد ز گِل و پاک بریخت» برآید و در ترجمۀ خود و اصل فارسی آن تفاوت بسیاری قائل شده است» (بکّار، 1988). وی در این ترجمه خطای خود را در گزینش جملات فاقد غنای معنایی تکرار کرده و در این جمله باز هم به جای ذکر صیغۀ افعل تعجب از کم خبریه بهره برده است. کم خبریه معنای کثرت را میرساند، اما حالت تعجب را به مخاطب منتقل نمیکند. در ترجمه، یافتن یک معادل لفظی مناسب و سازگار با بافت کلام جزء چالشهای عامی است که پیشروی مترجمان قرار دارد. این چالش در اکثر مواقع به درستی مدیریت نمیشود. بنابراین، نتیجۀ کار «همان چیزی نخواهد بود که در اصل بوده و همان تأثیر را در ذهن خواننده نخواهد گذاشت» (ناظمیان، 1381).
6-5. غناییزدایی کمی
شیوۀ غناییزدایی کمی، عبارت است از تخریب کاهش واژگانی تدریجی که به بافت واژگانی اثر آسیب میرساند. مترجم در این شیوه در ترجمۀ چند واژه، یک واژه و یا واژگانی کمتر از آنچه در متن اصلی قرار گرفته است، قید میکند. این تخریب تدریجی حتی میتواند با افزایش کمیت یا حجم خام متن یا با تطویل همزیستی داشته باشد (ن. ک: احمدی، 1392).
غناییزدایی کمی در میان ترجمههای رباعیات خیام، خود را در ترجمۀ ابراهیم العریِّض از این رباعی به وضوح نشان میدهد:
آن قصر که بر چرخ همی زد پـــهلو |
|
بــر درگه او شــهان نـــهادنـــدی رو |
(دیوان رباعیات خیام «همایی»، 1376)
هُـــنــــَــالِکَ فِی مُـــلْتَقَی الوَادِیَیْنِ |
|
کَأَفْجَعِ مَا شَاهَدَتْ قَطُّ عَیْنِی |
(عریِّض، 1997)
(1ـ آنجا در محلّ تلاقی دو درّه، فجیعترین چیزی که تاکنون چشم دیده است. 2ـ فاختهای در خرابههای قصری نشسته و میگوید: کجاست؟ کجاست؟)
عریِّض در ترجمۀ رباعی اخیر به خیالپردازی پناه برده و از فکر اصلی در دو مصراع اول که اتفاقاً فلسفۀ وجود رباعی در آنهاست دور شده است، تفکر اصلی را حذف کرده و بین دو مصراع اول و مابقی رباعی از نظر فکر و اندیشه جدایی انداخته و در نهایت ترجمهای ارائه کرده است که مقصود اصلی گوینده نیست (ن. ک: بکّار، 1988). آنچه در این ترجمه غناییزداییکمی را آشکار میکند، عمل مترجم در ترجمۀ عبارت «کو کو کو کو؟» به «أَیْنِی؟! أَیْنِی؟!» است؛ زیرا مترجم «از تعداد واژگان و عبارت متن اصلی در ترجمه کاسته است» (برمان،2010). او تعداد این واژگان را بیهیچ توجهی از چهار مورد به دو مورد تقلیل داده و با دخل و تصرف در مفهوم رباعی که فقط مصراع آخر آن را در ترجمۀ خود قید کرده است، تصویر متفاوتی از آن را بر ذهن مخاطب ترسیم میکند. غناییزداییکمی، برآیند این دخل و تصرف است که براساس دیدگاه برمن نتیجهای جز تغییر و دگرگونی فحوای کلام در پی ندارد؛ زیرا در ترجمه در برابر چند کلمه در متن اصلی به یک کلمه اکتفا شده و از آن جهت که مترجم از کمیت واژگان بهکار برده شده در متن اصلی کاسته است، ترجمه از ارزش لازم برخوردار نیست (همان).
6-6. تخریب اصطلاحات
از آنجاییکه برمن، همواره بر اجتناب از مقدّسشمارى زبان مقصد (زبان مادرى) تأکید دارد و معتقد است باید فرهنگ مقصد را به سوى فرهنگ مبدأ برد با جایگزین کردن اصطلاحات متن مبدأ با معادل آن در زبان مقصد مخالفت میکند و آن را ضربهاى بر غنا و جان کلام اثر میداند (ن. ک: مهدیپور، 1389). از نظر برمن، صنایع لفظی، عبارات، ضربالمثلها که در واقع منتج از زبان بومی هستند در زبانهای دیگر عناصر متناظر خود را مییابند (ن. ک: احمدی، 1392).
بکّار در میان ترجمههای مورد بررسی خود، تخریب اصطلاحی را در ترجمۀ احمد الصافی النجفی(1896-1977) از رباعی زیر مورد اشاره قرار میدهد:
این چـرخ که با کــسی نمیگــویــد راز |
|
کـشتـه به ســتـم هزار محـمود و ایاز |
(به نقل از: بکّار، 1988)
الدَّهْرُ مَا صَـــافَی إِمْرَأً کَلَّا وَ کَمْ |
|
مِنْ عَــاشِقٍ أَرْدَی وَ مِــنْ مَعْــشُوقٍ |
(نجفی، بیتا)
(1- این روزگار هرگز با کسی یکرنگ نبوده و چه بسیار عاشق و معشوق را از پای درآورده است. 2- به جان تو سوگند! هرکس بمیرد بار دیگر زنده نمیشود پس فرصت را غنیمت شمار و جام شراب را سرکش.)
بکّار بر این باور است که نجفی در ترجمۀ خود، مصراع دوم را از وضعیت و حالت خاص به عام تبدیل کرده است که رسانندۀ مقصود شاعر نیست. او نام سلطان محمود غزنوی و معشوقهاش ایاز که نام آنها برای بیان عشق و محبت فراوانِ عاشق و معشوق مصطلح بوده است و محبت آنها به واسطۀ ارتباط روحی و عشقی ویژهای که داشتهاند در نزد ایرانیان ضربالمثل شده، حذف کرده و برای نزدیک کردن هرچه بیشتر ترجمه به زبان مقصد، معادل آن؛ یعنی عاشق و معشوق را در ترجمهاش قید کرده است (ن. ک: بکّار، 1988). در چنین حالتی مترجم علاوه بر اینکه لازم است به دو زبان موردنظر تسلط کافی داشته باشد باید این واقعیت را نیز به خوبی درک کند که کلمات و عبارتهایی که معادلیابی میشوند، ممکن است از قدرت معنایی کافی برخوردار نباشد (ن. ک: میرعمادی، 1374). بنابراین، «او نه تنها باید محتوای آشکار پیام را درک کند، بلکه ظرافتهای معنی، ارزشهای عاطفی موجود در واژهها و خصوصیات سبکی را که به پیام رنگ و بو و احساس میدهند را نیز باید در نظر بگیرد ... به سخن دیگر، علاوه بر داشتن معلوماتی دربارۀ دو یا چند زبانی که در فرآیند ترجمه حضور دارند باید با موضوع آشنایی کامل داشته باشد. (ن. ک: نایدا، 1964 به نقل از گنتزلر، 1380). این معادلگزینی از سوی نجفی، همان چیزی است که در نظریۀ برمن بر ترک آن از سوی مترجم تأکید شده است. به عقیدۀ برمن، هر متنی آکنده از ایماژها، اصطلاحات و ضربالمثلها است و ترجمۀ آنها به معنای یافتن معادلِ آنها در زبان مقصد نیست. او معادلِ اصطلاحات و ضربالمثلها را جایگرین مناسبی برای آنها نمیداند (ن. ک: مهدیپور، 1389).
بکّار در این زمینه همچنین با نظر به ترجمۀ ابراهیم عریِّض، اقدام او را در ترجمۀ اصطلاح «شیخ» در رباعی زیر اقدامی نابجا و نامناسب میداند به طوری که ترجمۀ او را از زیبایی و جلای سخن دور ساخته است:
شیــخی به زن فاحـشه گفتا مستی |
|
هر لحـظه به دام دگری پابـستی |
(به نقل از: بکّار، 1988)
وَ قَــالَ لِــمُــــومَـــسَةٍ ذُو غُصُونْ |
|
بِعَیْنَیْکِ وَعْــــدٌ أَلَا تَسْتَحِینْ؟ |
(عریِّض، 1997)
(1- سالخوردهای به زنی بدکاره گفت: چشمانت از وعده گذاشتن خبر میدهند. آیا شرم نمیکنی؟ 2- او پاسخ داد: راست گفتی ما اینگونه هستیم. آیا شما آنگونه که مینمایید هستید؟)
به عقیدۀ بکّار «عریِّض در این ترجمه، کلید فهم رباعی را ضایع کرده است؛ چون در مقابل اصطلاح «شیخ» از واژۀ «ذوغضون» بهره برده است. در حالیکه آنچه در زبان فارسی از اصطلاح «شیخ» برداشت میشود در حقیقت در واژۀ «ذوغضون» وجود ندارد. «شیخ» در این رباعی به معنای مرد مسن نیست، بلکه «شیخ» در معنای مذهبی آن مورد توجه است؛ کسی که به تقوا و پرهیزکاری تظاهر میکند و لباس راهبان و زاهدان را بر تن دارد» (بکّار، 1988). اگر عریّض به این مفهوم توجه داشت و از «اختلافهای دقیق معنایی میان کلمات و مترادفهای نزدیک» (کبیری، 1374) آگاه بود، بهتر میتوانست معنای رباعی را در ترجمهاش حفظ کند. در واقع او با ترجمۀ واژۀ «شیخ» به «ذوغضون» آن را در فضای خاص و در ارتباط و موقعیت مناسبش به کار نبرده است. بجز تخریب اصطلاحات، غناییزدایی کیفی نیز خطای دیگر ترجمه است؛ زیرا در این ترجمه «عبارت «بِعَیْنَیْکِ وَعْدٌ أَلَا تَسْتَحِینْ؟» در مصراع دوم، مقصود اصلی گوینده را بیان نمیکند و بهتر بود که مترجم به جای آن از عبارت «أنْتِ سَکْرَی و کُلُّ حِینٍ لَکِ عَشِیقٌ» بهره میبرد» (بکّار، 1988).
برمن عقیده دارد در ترجمه باید تا حد امکان فرهنگ مقصد را به سوی فرهنگ مبدأ برد. او با تأکید بر عقیدۀ شیلر مارشه[1] بر این باور است که باید نویسنده را به سوی خواننده برد، نه بر عکس و این چنین قاطعانه با جایگزینکردن اصطلاحات متن مبدأ با معادل آن در زبان مقصد مخالفت میکند (ن. ک: برمان، 2010).
6-7. تخریب سیستم زبانی
این رویکرد بیشتر جنبة دستورى دارد و نوع جملات، ترکیبات بهکار رفته و زمان افعال را دربر میگیرد. برمن معتقد است عقلاییسازى، شفافسازى و اطناب کلام سیستم زبانى را به هم میریزد و باعث میشود متن ترجمه شده، همگونتر از متن اصلى و در عین حال، نامنسجمتر، بیثباتتر و ناهمگونتر از آن باشد. رعایت چنین سیستمى براى زبانهایی که ریشة زبانى و دستورى مشابه و نزدیک به هم دارند، درخور احترام است (ن. ک: مهدیپور، 1389).
عبدالحق فاضل (1911 -1992) در ترجمههای خود، نمونههایی را برجای گذاشته است که نشانههایی را از تخریب سیستم زبانی دارد. بکّار در بررسیهایی که از ترجمۀ او به انجام رسانده است به نمونههایی از این دست اشاره میکند:
این چـرخ که بـا کـسـی نمیگـویــد راز |
|
کشتـه به سـتـم هـزار محـمود و ایاز |
(به نقل از: بکّار، 1988)
فاضل در ترجمۀ خود حرف عطف «واو» میان محمود و ایاز را به سبب ضرورت شعری حذف کرده که همین امر باعث شده است واژۀ ایاز در این ترجمه به جای قرار گرفتن در نقش «معطوف» در نقش «مضافٌالیه» ظاهر شود و همین امر کافی است تا مخاطب عربزبان تصور کند که ایاز، کنیه و یا لقب محمود بوده است (ن. ک: بکّار، 1988). این موضوعی است که برمن با طرح مؤلّفۀ تخریب سیستم زبانی، مترجم را از آن برحذر میدارد. به عقیدۀ برمن «هر اثری دارای معنی مستتری است که در آن دالهایی برگزیده میشوند که بار معنایی خود را به هم قرض میدهند و در ارتباط با هم، زنجیرۀ پیوستهای را تشکیل میدهند که خواننده را به مفهومی خاص هدایت میکند. به اعتقاد وی، هر ترجمهای که نتواند این شبکه و زنجیره را منتقل کند متن اصلی را تحریف کرده است» (مهدیپور، 1389)؛ مانند این ترجمۀ فاضل:
فـلـکُ النـقمةِ ما باحَ بـســـرٍّ لأحدٍ |
|
غالَ ظلماً ألــفَ محـمودِ إیـازٍ و استبدَّ |
(به نقل از: بکّار، 1988)
(1- این فلک کینهتوز که با کسی راز نمیگوید، هزار محمود ایاز را بیرحمانه ربوده و ستم کرده است. 2- شراب بنوش که به کسی عمر دوباره ندهند. هرکه روزی این سرا را ترک گوید باز نگردد.)
بدیهی است در ترجمه علاوه بر انتقال معنا و مفهوم، رعایت اصول نحوی و دستوری به عنوان شاکلۀ اصلی متن مبدأ از اهمیّت بالایی برخوردار است، اما برخی مترجمان در فرآیند ترجمه با بیتوجهی نسبت به این نکته از رعایت آن سرباز میزنند و آنچه در نتیجۀ آن حاصل میشود، شکاف میان متن اصلی و متن ترجمه شده است که برمن آن را به سب نتایج نامطلوبی که بر ترجمه دارد، رد میکند. این ترجمه از احمد صافی نجفی نمونۀ گویایی از تخریب سیستم زبانی است. او در ترجمۀ خود واژۀ «فیه» و «ثمَّ» را که هر دو ظرف مکان و به یک معنا هستند به دنبال هم میآورد در حالی که ذکر یکی از این دو واژه ترجمه را بسنده میکند (ن. ک: بکّار، 198):
إلَی الْـحانِ یبـدو کلَّ یومٍ مبکِّراً |
|
و أصـحبُ فـیهِ ثــمَّ أهلَ الخلاعاتِ |
(نجفی، بیتا)
(1- هر روز صبح زود به میکده میروم و در آنجا با قلندران همنشینی میکنم. 2- ای عالم به اسرار بندگان! به من هدایت و کمالی ببخش تا سپیدهدم برای دعا و مناجات خارج شوم.)
هـر روز پگـاه در خرابات شوم |
|
همراه قـلندران طامــات شوم |
(به نقل از: خدیور و طاهری، 1383)
او همچنین در ترجمهای دیگر از کاربرد فعل صحیح در ترجمه بازمیماند به طوری که «جملۀ دعایی «حَیَیْتَ دَائمَاً» را جایگزین جملۀ «ما حَیَیْتَ» (تا زندهای) میکند» (بکّار، 1988) حال آنکه تفاوت این دو عبارت کاملاً مشهود است:
لاَ تَــغْرِسَنَّ الــحَشَا غَـرْسَ التَّرَحْ |
|
وَاقْرَأْ حَـیِیْتَ دَائِمـاً سِفْــرَ الْــفَرَحِ |
(نجفی، بیتا)
(1- هرگز به درون خود غم و اندوه را راه مده و (زنده باشی) کتاب شادمانی را بخوان. 2- شراب بنوش و به منتهای آرزوها برس که عمر (چنانکه پیداست) چقدر کوتاه است.)
در دل نـتـوان درخت انـدوه نشاند |
|
هـمــواره کـتــاب خرّمی بــایـد خواند |
(دیوان رباعیّات خیّام «همایی»، 1367)
بحث و نتیجهگیری
اتخاذ رویکرد زبانشناختی در نقد و بررسی ترجمههای عربی رباعیات خیام از سوی یوسف حسین بکّار از مشخصههای بارز روش نقدی اوست. در این رویکرد بکّار با نظر به نظام واژگانی، ساختارهای دستوری، فرآیندهای نحوی و معنایی، معادلهای همبافتی به عنوان عوامل درونمتنی و دخالت مترجم در اصل زبان مبدأ، عدم درک دقیق وی از متن اصلی و ایجاد ناسازگاری در ساختار متن مقصد به عنوان عوامل برونمتنی، آثار ترجمهشده را با معیار نقدی خود میسنجد و از این طریق میزان توانایی مترجم در انتقال جوانب ساختاری و محتوایی اثر را اثبات میکند. اتخاذ چنین رویکردی از سوی وی، حاکمیت عنصر ذوق و سلیقه در ارائۀ آراء و نظرات نقدی او را پررنگتر میکند؛ به طوریکه دیدگاههایش اغلب موجز و مختصر و در حکم اشاراتی گذرا و فاقد استدلال و برهان است.
با توجه به اینکه بکّار در نقد خود به مواردی میپردازد که دربر گیرندۀ مقولات و مباحث مرتبط با زبان و ساختار دستوری آن است باید گفت که روش نقدی وی در این زمینه با مؤلّفههای آنتوان
برمن به ویژه مواردی که در این مقاله به آن پرداخته شد، مطابقت دارد؛ با این تفاوت که رویکرد بکّار در بررسیهای خود فاقد چارچوب و قاعدهای مشخص است، اما برمن مباحث و الزامات مختص به ترجمه را در قالب نظریه و به شکل تخصصیتر ارائه میدهد. در نظریۀ برمن وضعیت واژگان در مؤلفههایی چون شفافسازی، غناییزدایی کیفی، غناییزدایی کمی، ساختارهای دستوری در قالب عقلاییسازی، تخریب سیستم زبانی و ساختار کلامی به صورت اطناب کلام و تخریب اصطلاحات مورد بحث و بررسی قرار میگیرد. در حالی که مباحث مربوط به واژگان و دیگر متعلقات زبانی در رویکرد زبانشناختی، اغلب به صورت پراکنده و کلیگویی مورد بحث و بررسی قرار میگیرد.
[1]- Berman, A.
[2]- Benelix Schonflies Benjamin, W.
[3]- Meschonnic, H.
[4]- Fitzgerald, E.