نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار زبان و ادبیات عربی دانشگاه محقق اردبیلی، اردبیل، ایران
2 کارشناسی ارشد زبان و ادبیات عربی دانشگاه محقق اردبیلی، اردبیل، ایران
چکیده
بافت زبانی مجموعهای از عناصر درونمتنی است که در ارتباط با یکدیگر زمینة دلالتمندی متن را فراهم میکنند و در نتیجه، به انتقال صحیح مفهوم کلام و دریافت گفتمان کلّی متن میانجامد. بافت زبانی، مفهوم کلّی است که چهار لایة لغوی، دستوری (صرفیـ نحوی)، بلاغی و آوایی را شامل میشود. توجه به بافت زبانی حاکم بر آیات قرآن کریم به فهم پیام مقصود از آنها کمک میکند. سورة «القارعه» از جمله سورههایی است که به دلیل بافت زبانی ویژهای که دارد، مدلولهای خاصی را از حادثة عظیم قیامت بیان میکند. ترجمههای مختلفی که از این سوره انجام شدهاست، در اغلب موارد به بافت زبانی آن به عنوان عنصر دلالتمند در انتقال معنای آیات آن دقت کافی را نداشتهاند. پژوهش حاضر با اتخاذ رویکرد تحلیلی و مقایسة دو نمونه از ترجمههای قرآن کریم (فولادوند و مکارم شیرازی) از سورة القارعه را بر اساس اصل همارزی بافت زبانی در متن مبدأ و مقصد بررسی میکند و در پایان، ترجمة پیشنهادی ناظر بر بافت زبانی بر پایة سه عنصر لغوی، صرفی ـ نحوی و بلاغی ارائه میدهد. در نهایت، نتایج پژوهش نشانگر آن است که بهرغم اینکه برخی از مؤلفههای بافت زبانی در بازگردانی تعدادی از آیات مورد توجه قرار گرفته، ولی در مجموع، انتقال دلالتهای ضمنی برخاسته از بافت زبانی کلّ سوره در ترجمة بسیاری از آیات مغفول ماندهاست.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Review of Translation of Sura Al-Qara’a based on its Linguistic Context: A Case Study of Translations by Fouladvand and Makarem-eh Shirazi
نویسندگان [English]
- Adel Azad Del 1
- Javad Garjami 1
- Masoumeh Bahrevar 2
1 Assistant Professor of Arabic Language and Literature, University of Mohaghegh Ardabili, Ardebil, Iran
2 MA in Arabic Language and Literature, University of Mohaghegh Ardabili, Ardebil, Iran;
چکیده [English]
Linguistic context is a collection of in-text elements that provide grounds of text significance in conjunction with each other and thus results in the correct transfer of the concept of the word as well as the general discourse of the text. Linguistic context is a general concept that consists of four levels of lexical, grammatical (syntactic), rhetorical, and phonetic layers. Consideration of the linguistic context ruling over the verses of the Holy Quran helps to understand the meaning of the message. Al-Qara'a's Sura is among the Suras that expresses particular signifiers of the great incident of the doomsday for its special language structure. Different translations of this Sura have often not been adequately addressed in its linguistic context as a signifying element in transferring the meaning of its verses. The present study, by adopting an analytical and comparative approach, investigates two examples of translations of the Holy Qur'an (Fouladvan and Makarem-eh Shirazi) from Sura Al-Qara'a based on the linguistic equivalence principle in the source and target texts, and at the end proposes a translation that observes the linguistic context based on three lexical, syntactic, and rhetorical elements. Finally, the results of the research indicate that despite the fact that some of the components of the linguistic context have been considered in translating of a number of verses, the total transference of implicit symbolizations arising from the whole linguistic context of the Sura in the translation of many verses is neglected.
کلیدواژهها [English]
- Semantics
- Linguistic context
- Equivalence translation
- Al-Qara'a
اعجاز زبانی قرآن کریم و مهمترین مؤلفههای آن در راستای دریافت مدلول آیات، یکی از مهمترین موضوعاتی است که نظر به ویژگی خاص و قدسی بودن متن قرآنی، از زمان نزول تا امروز محل بحث اندیشمندان زبانشناس عرب و غیرعرب بودهاست تا معنایی قریب به مقصود و دور از هر گونه ابهام و خطا از کلام وحی ارائه دهند. از جمله علوم نوینی که میتواند در این مسیر راهگشا باشد و ذهن مخاطب را به مفهومی متناسب با نظام معنایی حاکم بر آیات رهنمون سازد، علم معناشناسی است. این علم در دو شاخة معناشناسی نظری (Theoretical Semantics) و کاربردشناسی (Pragmatics) به مطالعة علمی زبان میپردازد (ر.ک؛ قائمینیا، 174:1388). شاخة اول از معنای واژهها و جملات در درون نظام زبان بحث میکند و خود زبان محوریت بحث در این شاخه را تشکیل میدهد و معناشناس به شیوة نظری و با رهیافت بازنمودی به دنبال چگونگی عملکرد ذهن انسان در درک معنا از طریق زبان است. شاخة دوم نیز از معنای واژهها و جملات با توجه به بافت درونزبانی (Co-Text) و بافت برونزبانی (Context) که جمله در آن بیان شدهاست و با توجه به قصد گوینده بحث میکند (ر.ک؛ شریعتی و سعیدی روشن، 1393: 6). بر این اساس، توجه به بافت زبانی آیات که پیشینیان از آن به عنوان «سیاق» و «نظم» یاد کردهاند، در چهار لایة واژگانی، دستوری، بلاغی و آوایی و در تداخل با یکدیگر به کشف روابط معنایی حاکم بر واژگان و جملات و در نتیجه، به کشف مدلول حاصل از گفتمان کلّی متن میانجامد که این امر نقش مهم و کلیدی را در ترجمة آیات ایفا کرده، جایگزینی عناصر زبانی متن مبدأ را در متن مقصد برای ایجاد همپایگی میان دو متن فراهم میکند.
با توجه به مباحث یادشده، مقالة حاضر درصدد است تا با تحلیل بافت زبانی آیات سورة القارعه در سه سطح واژگانی، دستوری (صرفیـ نحوی) و بلاغی و به دنبال آن، نقد ترجمههای محمدمهدی فولادوند و ناصر مکارم شیرازی به تبیین همارزی بافت متن اصلی و متن هدف بپردازد و به سؤالات زیر پاسخ دهد:
ـ مهمترین چالشهای پیش روی مترجمان در تحلیل بافت زبانی آیات سورة القارعه چیست؟
ـ در ترجمههای مورد بررسی، کدام یک از لایههای بافت زبانی بیشتر در کانون توجه مترجمان بودهاست و کدام یک از دید آنها مغفول ماندهاست؟
ـ در مجموع، عملکرد هر یک از مترجمان در انعکاس بافت زبانی سورة القارعه در ترجمه چگونه است؟
شایان ذکر اینکه از آنجا که جزء سیاُم قرآن کریم، بهرغم کوتاهی سورهها و آیات خود معانی ژرف و عمیقی دارد و در این میان، بافتار زبانی سورة القارعه در برجسته کردن گفتمان برآمده از آن نقش بسزایی را ایفا میکند و چه بسا نادیده گرفتن این ساختار به انتقال دقیق پیام و گفتمان کلی سوره نینجامد. ازاینرو، به موازات اهمیت بافت زبانی در انتقال گفتمان، انعکاس این مقوله در ترجمة سورة مذکور ضروری مینماید. از آنجا که معیار ترجمة امین صرفاً محدود بودن در چارچوب لغوی متن و انعکاس معنای قاموسی آن نیست، مبنای انتخاب، نقد و داوری نگارندگان مقاله در ترجمههای انتخابی، ارائة ترجمة بافتمحور در راستای تبیین هرچه بیشتر ظرفیت زبانی نمونههای یادشده برای رسیدن به ترجمهای دقیق و همارز با متن اصلی است که البته نگاه دقیق به متن سوره و ترجمههای منتخب نشان میدهد که در برخی موارد، نادیده گرفتن مؤلفههای بافت زبانی از سوی مترجمان باعث شده که در ارائة ترجمهای کاملاً همسو با متن آیاتـ آن گونه که باید ـ موفق عمل نکنند. با چنین تصوری، هدف از گزینش ترجمههای مذکور را میتوان تبیین کرد؛ چراکه شرط اساسی یک ترجمة دقیق و وفادار به متن در وهلة اول، بازتاب عناصر متن از جمله بافت زبانی متن اصلی، بهویژه در متون ایدئولوژیکی چون متون مقدس است و با توجه به اینکه معیار بافت زبانی و مؤلفههای ساختاری آن صرفاً سطح واژگانی و جملگانی متن نبوده، بلکه متغیرهای مختلف صرفی، نحوی، واژگانی و بلاغی، آن هم به صورت متداخل و در تعامل با هم تعیینکننده میباشد. ازاینرو، کاملاً بدیهی است که نویسندگان مقاله قصد دارند با نقد و داوری ترجمههای مکارم شیرازی و فولادوند، موارد ضعف و قوّت آنان را برای رسیدن به یک الگوی کامل از ترجمة امین و دقیقِ ناظر بر ظرفیت زبانی متن قرآنی مشخصکنند و سرانجام، بر این اساس ترجمة پیشنهادی خود را ارائه دهند.
پیشینة پژوهش
بررسی متون از منظر علم معناشناسی و مؤلفههای آن به منظور تبیین جایگاه این علم در دریافت مدلول کلام و نیز بررسی و تحلیل سورة القارعه، از سوی برخی پژوهشگران مطالعه شدهاست که در ادامه، به تعدادی از آنها اشاره میشود.
ـ محمدرضا ستوده و زهرا قاسمنژاد در مقالهای با عنوان «تأثیر بافت کلام بر ترجمة قرآن کریم» با ذکر نمونههایی از آیات قرآن کریم به بررسی کارکرد سیاق در شرح واژه، توسعه و تحدید معنا، تشخیص اعراب آیات قرآن، تصحیح سبب نزول و اختیار یک وجه از قرائت پرداخته، به این نتیجه رسیدهاند که مترجمان قرآن کریم در مواردی همچون تعیین معنای کلمه و عبارت، تعیین مرجع ضمیر به سیاق توجه دارند، ولی در تعیین وجه اعرابی متناسب با بافت کلام و قرائت هماهنگ به بافت و سیاق توجهی ندارند. این پژوهش در سال 1391 و در شمارة 11 پژوهشنامة قرآن و حدیث انتشار یافتهاست.
ـ در شمارة 26 فصلنامة مطالعات قرآنی، مقالهای با عنوان «بافت موقعیت و نقش آن در ترجمة قرآن کریم» به قلم علی مطوری و هدیه مسعودی صدر چاپ شدهاست. در این مقاله، نویسندگان به تأثیر آگاهی از فرهنگ و فضای نزول (حوادث، وقایع و نیازمندیهای گوناگون) آیات بر ترجمة قرآن کریم اشاره کردهاند و توجه نکردن به بافت موقعیت یا شرایط و احوالی را که سبب نزول آیات گشتهاند، موجب کژفهمی در مدلول مورد نظر آیات دانستهاند و شناخت محیط و فرهنگ نزول قرآن پیرامون واژههایی چون «الإبل»، «الموؤدة» و... را به عنوان یکی از مقدمات فهم قرآن برشمردهاند.
ـ مقالهای با عنوان «بررسی بافت متن از دیدگاه برجستهترین زبانشناسان قدیم مسلمان بر اساس الگوی حازم قرطاجنی» نوشتة حمیدرضا میرحاجی و یوسف نظری در شمارة 2 فصلنامة جستارهای زبانی انتشار یافتهاست و به این نکته اشاره دارد که زبانشناسان قدیم مسلمان به هر دو نوع بافت (زبانی و غیرزبانی) توجه داشتهاند، ولی رویکردشان در این زمینه همواره ثابت نبودهاست. بنابراین، در تحلیل مقولة بافت باید به میراث زبانشناسی قدیم به عنوان یک کلیت واحد نگریست. نویسندگان مقاله در پایان به این نتیجه رسیدهاند که مؤلفههای بافت نزد قرطاجنی عبارتند از: مؤلفههای زبانی (سطوح زبانی و بافت متنی) و مؤلفههای غیرزبانی (فرستنده، گیرنده، حضّار و وضعیت آنان، زمان و مکان القای پیام، شیوة انتقال و هدف).
ـ محمدحسن معصومی و فاطمه شریفی تشنیزی در پژوهشی با عنوان «تحلیل عناصر زیباشناسی و معناشناسی در سورة القارعه بر اساس روش ساختارگرایی» که در نشریة زیباشناسی ادبی دانشگاه آزاد اسلامی واحد اراک (1396) چاپ شدهاست، با تحلیل عناصر معنایی، تصویری، موسیقایی و ساختاری سورة القارعه به برجستگیهای ادبی، پیامهای معنوی سورة القارعه اشاره کردهاند و به این نتیجه رسیدهاند که شکل و محتوا در سوره از یکدیگر جداناپذیرند و هردو در یک پیکر قرار میگیرند. بنابراین، برای تبیین محور فکری سوره و پیامهای آن باید ویژگیهای هنری ـ ادبی را در کنار ویژگیهای فکری ـ موضوعی بررسی کرد.
ـ مقالهای با عنوان «تحلیل فرایندهای گفتمانی در سورة القارعه با تکیه بر نشانهشناسی تنشی» نوشته احمد پاکتچی، حمیدرضا شعیری و هادی رهنما در چهارمین شمارة دوماهنامة جستارهای زبانی (1394) انتشار یافتهاست. این پژوهش به تحلیل گفتمان سورة القارعه، هم از منظر زایشی که ناظر به مطالعة «فرایند» تولید «یک کلّ معنادار» است و هم از منظر «تأویلی» که ناظر به تحلیل «ساختار» شکلیافتة آن کلّ معنادار است، پرداختهاست و سرانجام، به این نتیجه رسیده که فرایندهای گفتمانی سورة القارعه در کلیت خود مطابق ساختار تنشی نزولی و در جهت گسست گفتمانی پیش رفتهاست. اما گفتمان آیة 10 با ساختار تنشی صعودی و پیوست به فضای گفتهپردازی، همچون رویدادی خلاف انتظار در فرایند نزولیـ گسستی گفتمان سوره است.
اما رویکرد مقالة حاضر، با توجه به اینکه تنها به بررسی بافت زبانی آیات سورة القارعه معطوف نبوده، بلکه علاوه بر آن به نقد همارزی و انعکاس عناصر زبانی زبان مبدأ در زبان مقصد در ترجمههای انتخابی میپردازد، وجه تمایز آن با پژوهشهای مذکور و دیگر پژوهشهای مرتبط است.
1. مبانی نظری پژوهش
1ـ1. تعریف بافت
یکی از مباحثی که امروزه در نقد و بررسی متن، بهویژه از دیدگاه زبانشناسان ساختگرا اهمیت ویژهای دارد، مقولة «بافت» (Context) یا «سیاق کلام» است. همنشینی عناصر مختلف زبانی و روابط میان آنها بستری را برای دلالتمندی متن فراهم میکند که این بستر همان بافت کلام است؛ به عبارت دیگر، بافت متن فضایی را ایجاد میکند که به موجب آن همة مؤلفههای سازندة متن همسو با یکدیگر برای انتقال پیام متن حرکت کنند. در همین زمینه، کوروش صفوی در کتاب فرهنگ توصیفی معناشناسی میگوید: «این فضا میتواند محیط بیرون از زبان (بافت برونزبانی) و یا داخل زبان (بافت درونزبانی) باشد» (صفوی، 1384: 58). شایان ذکر است که مقولة بافت در کلام، نه تنها از منظر زبانشناسی نوین، بلکه از دیدگاه علمای بلاغت نیز مورد توجه قرار گرفتهاست. آنان در مباحث خود با اصطلاحاتی چون «سیاق» و «اقتضای حال مخاطب»، به طور ضمنی به مسئلة بافت اشاره داشتهاند. دقت در تعاریف هر یک از اصطلاحات یادشده نشان میدهد که هر یک از آنها صرفاً به یک جنبه از ابعاد بافت، به مفهوم امروزی آن میپردازد. با این توضیح که عدهای سیاق را نوعی ویژگی لفظ، عبارت و یا یک سخن میدانند که «در اثر همراه بودن با کلمات و عبارت دیگر شکل میگیرد» (ابنجنی، 1952م.، ج1: 221). این تعریف ناظر بر سیاق لغوی کلام است و ابعاد دیگر آن را نادیده گرفتهاست. از سوی دیگر، اصطلاح «اقتضای حال مخاطب» به معنای مطابقت کلام با موقعیت بیرونی مخاطب است که این امر نیز تنها به نوع دیگری از بافت به نام «بافت موقعیتی کلام» اشاره دارد. قرینه نیز به عنوان نشانهای که مخاطب را در فهم معنای مقصود کمک کردهاست و مانع دریافت معنای غیرمقصود میشود، از پرکاربردترین مصطلحات در دو علم نحو و بلاغت است که میتوان آن را نزدیکترین معادل به مفهوم بافت دانست؛ زیرا قرینه، اعم از لفظی و معنوی، به نوعی همان کارکرد بافت زبانی و غیرزبانی را بر عهده دارد. به طور کلی، بافت به چهار نوع زبانی (Linguistic Context)، عاطفی (Emotional Context)، موقعیتی (Situation Context)، و فرهنگی (Cultural Context) تقسیم میشود (ر.ک؛ مزبان، 2004: 70). نظر به اینکه پژوهش حاضر تنها به تأثیر و نقش بافت زبانی در ترجمة سورة القارعه میپردازد، در ادامه به تعریف بافت زبانی و مؤلفههای ساختاری آن اشاره میشود.
1ـ2. بافت زبانی و مؤلفههای ساختاری آن
پیشتر گفته شد بافت عبارت از «فضایی است که جملهها در آن تولید میشوند» (صفوی، 1384: 19). در شکلگیری بافت، عناصر مختلف درونمتنی و برونمتنی نقش دارند. در این میان، عناصر درونمتنی را که از آن به عنوان بافت زبانی یا بافت لفظی (ر.ک؛ کنوش، 2007م.: 53) یاد میشود، باید جزء بلافصل متن دانست. به طور کلی، بافت زبانی به مجموعهای از عناصر پیشین و پسین زبانی پیرامون واژههای یک متن که در تعیین دلالت آن و در مجموع، رسیدن به کلیت معنادار نقش ایفا میکنند، اطلاق میگردد (ر.ک؛ اولمان، 1988م.: 54 و البرکاوی، 1991م.: 49ـ50). در این تعریف، با سه نکتة کلیدی «عناصر زبانی»، «ارتباط این عناصر با یکدیگر» و «تولید معنایی خاص» روبهرو هستیم که تبیین آنها میتواند به خوانش صحیح از مفهوم بافت زبانی و کارکرد آن در فهم متن بینجامد.
مقولة عناصر زبانی ناظر بر همة مؤلفههای واژگانی، صرفیـ نحوی و آوایی (ر.ک؛ البرکاوی، 1991م.: 50) و ادبی (بلاغی) (ر.ک؛ خلف، 2006م.: 76) متن است که در مجموع، فضای زبانی آن (متن) را تشکیل میدهند، مؤلفههای واژگانی به کشف معنای حاصل از قرار گرفتن واژگان در محور افقی و همنشینی میپردازند. مؤلفههای صرفی واژگان را از نظر نقش ساختار آنان در تولید معنای واژه بررسی میکند. مؤلفههای نحوی معنای حاصل از قرار گرفتن واژه در جمله را مدنظر قرار میدهد. مؤلفههای آوایی معانی حاصل از صوت در سیاق مکتوب یا منطوق را بررسی میکند (ر.ک؛ البرکاوی، 1991م.: 174). مؤلفههای بلاغی نیز معانی برآمده از کاربست صناعات بلاغی همچون تشبیه، استعاره، مجاز مرسل، کنایه و... را مطالعه میکنند.
اما مقولة ارتباط این عناصر به منزلة پیوندهای معنایی است که میان کلمات، عبارتها، جملات، بندها و به طور کلی، کلیت متن برقرار است. دامنة این ارتباط مباحثی چون ترتیب عناصر زبانی، روابط با عناصر پیشین و پسین و نوع رابطة واژگانی مبتنی بر همنشینی و جانشینی را در بر میگیرد. منظور از تولید معنای خاص در بافت زبانی، آن معنایی است که کلمه با توجه به موقعیتی که در آن قرار گرفته، به دست میآورد (ر.ک؛ صالح الضامن، 1360: 76 و حجازی، بیتا: 161). این معنا متفاوت از معنای معجمی (واژهنامهای) است که واژه در دلالت اولیة خود دارد. در مجموع، باید گفت هر متنی اساساً جدا از بافت خود نیست و واحدهای معنادار آن زمانی دلالتمند است و پیام مقصود را افاده میکند که خارج از ساختمان بافت زبانی نباشد. این بدین معناست که فرایند تولید معنای متن فرایندی نسبی، چندوجهی و وابسته به متغیرهای مختلف زبانی است که به همراه عناصر بافت بیرونی متن برای انتقال دلالت مورد نظر نقش ایفا میکنند.
1ـ3. بافت زبانی و نقش آن در ترجمه
یکی از نظریات عمده در حوزة ترجمه، اصل برابری و تعادل ترجمهای میان زبان مبدأ و مقصد است. در این راستا، کتفورد به عنوان یکی از نظریهپردازان حوزة ترجمه میگوید: «در ترجمة کامل، متون یا عناصر زبان مبدأ و مقصد زمانی معادل ترجمهای یکدیگر به شمار میروند که در موقعیت معین قابل تعویض هستند» (کتفورد، 1370: 86). لطفیپور ساعدی نیز در کتاب درآمدی بر اصول و روش ترجمه، ترجمه را فرایندی معرفی میکند که به موجب آن، عناصر متنی زبان مبدأ به وسیلة عناصر متنی زبان مقصد جایگزین میشوند و در این راستا میگوید مترجم باید تلاش کند تا در این جایگزینی، شرایطی را فراهم کند که در آن نویسندة اصلی و خوانندة متن ترجمهشده با هم به تعامل و تأثیر متقابل بپردازند (ر.ک؛ لطفیپور ساعدی، 1371: 70). از این تعریفها بهخوبی برمیآید که جایگزینی و برابریابی مناسب عناصر متنی در ترجمه، یکی از اولویتهای مهم مترجم به شمار میرود. البته مقصود از جایگزینی مناسب عناصر متنی صرفاً انتقال معنا و مفهوم اولیه (قاموسی) این عناصر در زبان مقصد نمیباشد، بلکه هر یک از این عناصر متنی در سایة قرار گرفتن در بافت زبانی ویژه و تعامل با سایر عناصر متنی معنا و مفهوم متغیر و تازهای متناسب با بافت کلّی متن پیدا میکنند. بنابراین، منظور از جایگزینی و برابریابی مناسب عناصر متنی در ترجمه، یافتن معادل مناسب واژگانی با در نظر گرفتن بافت زبانی حاکم بر آن است. بر این اساس، میتوان گفت میان ترجمه و بافت زبانی متن رابطة مستقیمی برقرار است که به موجب آن، ترجمة متن بدون در نظر گرفتن بافت زبانی میسر نمیباشد. بیشک بافت زبانی و مؤلفههای مختلف آن که نمودِ عینیتری نسبت به بافت غیرزبانی دارد، نخستین بخشی است که توجه مترجم را به خود جلب میکند. ازاینرو، مترجم باید واحدهای مختلف زبانی را که مشتمل بر واحد واژگانی، واحد صرفیـ نحوی، واحد بلاغی (ادبی) و واحد آوایی است، در کنار دیگر مؤلفهها و در تداخل با یکدیگر در نظر گیرد تا سرانجام، ترجمة موفقی داشته باشد. در ادامه، به تبیین هر یک از واحدهای یادشده و نقش آن در ترجمه میپردازیم.
1ـ4. واحد واژگانی
الفاظ در کاربرد اولیة خود معنای معجمی یا قاموسی دارند که در معناشناسی به آن «معنای ارجاعی» اطلاق میشود و بر مفهوم و معنایی عام و کلی دلالت میکنند (Nida, 1982: 130). پیداست که اگر مترجمی با اعتماد بر ذهن خود و یا صرفاً با مراجعه به فرهنگهای لغت مبادرت به ترجمه نماید، بازگردانی وی فاقد دقت لازم در انتقال مفهوم متن مبدأ خواهد بود. اما اگر واژگان را در چارچوب واحد کلی جمله یا متن معادلیابی کند و یا به عبارتی دیگر، واژگان را در بافت زبانی متنی که در آن واقع شدهاند، ترجمه کند، برابریابی مناسبی از واژگان انجام دادهاست و در نتیجه، متن ترجمهشده مقصود نویسنده را به مخاطب انتقال میدهد. همچنین، بر این اساس، مترجم خواهد توانست با تکیه بر توانش واژگانی برخاسته از بافت متن مسائلی چون ابهام، چندمعنایی و... را در رسیدن به معنای دقیق برطرف کند.
1ـ5. واحد صرفیـ نحوی
علم صرف ویژگی ساختاری واژگان و تغییرات مربوط به آن را بررسی میکند. این تغییرات یا به منظور تحول معنا و یا در راستای سهولت تلفظ انجام میگیرد (ر.ک؛ بدیع یعقوب، 1385: 417). با دقت در این تعریف میتوان گفت دگردیسیهایی که در ساختمان واژگان حاصل میشود، تغییراتی را به دنبال خود در معانی آنها ایجاد میکند. با توجه به این امر، مترجم باید تغییرات معنایی را همسو با تغییرات شکلگرفته در ساختمان کلمات در ترجمة خود اعمال کند. البته مترجم در فرایند بازگردانی نباید تنها ساختار صرفی واژه را در نظر داشته باشد، بلکه باید واژه را در شبکة درهمتنیدة جمله و متن (بافت نحوی) معادلیابی کند. مقصود از بافت نحوی عبارت است از واحدهای مستقل نحوی که با ترکیب و پیوست با یکدیگر، دلالت نحویـ معنایی جدیدی را در متن افاده میکند (ر.ک؛ البرکاوی، 1991م.: 195). بنابراین، مقصود از جایگاه سطح نحوی به عنوان جزئی از بافت زبانی در فرایند ترجمه آن است که مترجم علاوه بر در نظر داشتن دیگر عناصر بافت زبانی، با «تحلیل جملات و سازههای آن در زبان مبدأ، به تولید جملات درست در زبان مقصد» (طهماسبی و دیگران، 1392: 166) بپردازد تا بازگردانی وی دقیق باشد و معنای سالم و قابل فهمی را به مخاطب انتقال دهد.
1ـ6. واحد بلاغی
عناصر ادبی و بلاغی نیز در نظام معنایی جمله نقش دارند و همسو با دیگر مؤلفههای زبانی منجر به تولید معنا میگردند. باید گفت که «تمهیدات بلاغی تنها نقش تزیینی ندارند، بلکه اساساً معنای جدید خلق میکنند و در گسترش و تقویت مفهوم نقش اصلی بر عهده دارند» (فتوحی، 1387: 112). بنابراین، صناعات مختلف بلاغی در درونة کلام و بر اساس قرینههای موجود در محور همنشینی، معنا و دلالت جدیدی را بدان میبخشند. این بدان معناست که انواع ابزارهای بلاغی از جمله عوامل تغییر و تبدیل معنا به شمار میآیند و در بافت و سیاقی که در آن قرار میگیرد، دلالتی متناسب با آن بافت را افاده خواهند کرد.
مفسران قرآن نیز در آثار خود به این مؤلفه توجه ویژهای داشتهاند و از نقش آن به عنوان یکی از لایههای زبانی دالّ بر پیام آیات غافل نبودهاند (ر.ک؛ جلیلی، 1372: 74). بنابراین، توجه به این ساختار زبانی در ترجمة متنی چون قرآن کریم که کاربست اعجازآمیز صناعات ادبیـ بلاغی یکی از شیوهای القای معنا و پیام آیات به مخاطب میباشد، ضروری مینماید.
1ـ7. واحد آوایی
ساختار آوایی هر متنی از مجموع صفات حروف و نوع حرکات، نحوة گزینش و همنشینی واژگان، بلندی و کوتاهی جملات و مقاطع آنها حاصل میشود (ر.ک؛ العیاشی، 1976م.: 43). ساختار آوایی کلام نه تنها موجب موسیقایی شدن آن میگردد، بلکه در یک متن ادبی در افادة معنا نیز بسیار تأثیرگذار است؛ زیرا «واحد آوایی به واسطة رابطة پیوستگی با سایر عناصر بافت زبانی میتواند القاءکنندة معنا باشد» (البرکاوی، 1991م.: 116). البته باید گفت هر زبانی ویژگیهای آوایی خاص خود را دارد که آن را از دیگر زبانها متمایز میسازد؛ ویژگیهایی که تقریباً نمیتوان برابریابی مناسبی برای آنها در دیگر زبانها انجام داد. بنابراین، مؤلفههای آوایی چون همگونی آوایی، موسیقی کلمات، سجع و... را میتوان جزء عناصری زبانی دانست که بازتاب آن در ترجمه بسیار مشکل و یا حتّی غیرممکن است. این مسئله در ترجمة نصّ قرآن با توجه به بافت آوایی ویژة آن، عینیتر و ملموستر است. در این راستا، مهرزاد منصوری در مقالهای با عنوان «بررسی ترجمههای قرآن کریم به لحاظ آرایش واژگانی» به نقل از ابوالفضل حرّی مینویسد: «برخی از ویژگیهای زبانی قرآن نظیر توازن آوایی، ترجمة آن را بسیار مشکل کردهاست» (منصوری، 1389: 24). با عنایت به این مهم، در مقالة حاضر بررسی انعکاس بافت آوایی سورة «القارعه» در ترجمههای انتخابی، فاقد موضوعیت است و تحلیل ترجمههای مورد نظر صرفاً مبتنی بر سه سطح واژگانی، دستوری و بلاغی است.
2. بررسی بازتاب بافت زبانی سورة القارعه در ترجمههای فولادوند و مکارم شیرازی
rPالْقَارِعَةُO(القارعة/1).
mفولادوند: «کوبنده».
mمکارم شیرازی: «آن حادثة کوبنده».
اولین آیة سوره که برگرفته از نام سوره است، بافتی تکواژگانی دارد. ذکر واژه «القارعة» در نخستین آیه با ویژگیهای صرفی، نحوی، واژگانی و بلاغی درخور توجهی همراه است. در بافت صرفی آیه، مقرون شدن «قارعة» به «أل» تعریف مدلول معینی را به مخاطب انتقال میدهد. به عقیدة بسیاری از مفسران، این مدلول برخاسته از موصوف محذوف «الحادثة» و «الکائنة» (ابنعاشور، 1984م.: 510) و یا «الساعة» (الطبری، 1994م.: 559) میباشد. بنابراین، منظور از «القارعة» در این آیه، آن کنش و فعل و انفعالاتی است که در سورههای متعدد از آن سخن به میان آمدهاست و در زمان معین (قیامت) به وقوع خواهد پیوست. نکتة دیگر در باب بافت صرفی آیه، آمدن این واژه در قالب اسم فاعل و بر وزن «فاعلة» است که حکایت از فاعلیت و عاملیت آن دارد. تا (= ة) در القارعة نیز دلالت صرفی مهمی دارد. این واحد زبانی با توجه به موصوف مؤنث محذوف (الحادثة یا الساعة)، علاوه بر اینکه میتواند نشانة تأنیث باشد، ممکن است بر تأکید و مبالغه نیز دلالت داشته باشد (ر.ک؛ مکارم شیرازی، 1387، ج27: 285). بر این اساس و با توجه به دلالت واژگانی این کلمه که در ادامه بیان خواهد شد، میتوان در ترجمة آن، معنای تأکید و مبالغه را انعکاس داد. نکتة شایستة ذکر در باب بافت نحوی آیه، این است که آمدن «القارعة» به صورت منفرد و بدون همنشینهای نحوی، همچون خبر، صفت و... به منظور القای نوعی طنین دهشتناک در فضای کلّی سوره است (ر.ک؛ شاذلی، 2003م.، ج 4ک 3960). از دیدگاه بلاغی نیز ذکر واژة «القارعة»، آن هم در جایگاه مسندٌإلیه و به عنوان نخستین واژه از سوره، به منظور هدایت مخاطب به فضای کلّی گفتمان حاکم بر سوره، برجسته کردن امر هولناک قیامت و نیز قرار دادن آن در کانون توجه مخاطب و به عبارتی، تعظیم شأن قیامت نزد وی است. از سوی دیگر، انتخاب چنین الگویی میتواند بر ترغیب و تشویق مخاطب نسبت به آگاهی یافتن از حکم مسند، دلالت داشته باشد (ر.ک؛ ابنعاشور، 1984م.: 509). اما در بُعد واژگانی، «قرع» به معنای «زدن و کوبیدن» میباشد (ر.ک؛ ابنمنظور، 1405ق.، ج8: 263). بر این اساس، «قارعة» به معنای حادثة عظیمی از حوادث روزگار است که مردم را بهشدت درهم میکوبد (ر.ک؛ ابنفارس، 1979م.، ج 5: 72). البته در برخی لغتنامهها، آن را به معنای حادثة عظیمی آوردهاند که مردم را غافلگیر میکند (ر.ک؛ فیروزآبادی، 2005م.: 750). با توجه به مطالب یادشده، ترجمة فولادوند هیچ یک از لایههای صرفی (به جز ساختار اسم فاعلی آن)، نحوی، واژگانی و بلاغی را رعایت نکردهاست. از سوی دیگر، ترجمة مکارم هرچند تا حدودی توانسته بخشی از ظرفیت نحوی واژه را رعایت کند، ولی در انعکاس دو سطح واژگانی و بلاغی آن چنان که باید، موفق نبودهاست.
mترجمة پیشنهادی: «حادثة بهشدت کوبنده، هولناک و ناگهانی».
r PمَاالْقَارِعَةُO (القارعة/2).
mفولادوند: «چیست کوبنده؟».
mمکارم شیرازی: «و چه حادثة کوبندهای!».
گسترة زبانی آیه محدود به دو واژة «ما» و «القارعة» است. شناسة صرفی «ما» از نوع استفهام غیرعاقل است و «القارعة» نیز با همان شناسة صرفی مستعمل در آیة اول بهکار رفتهاست. در سطح نحوی، همنشینی «ما» با «القارعة» در بافتی دوجزئی مدلولی تازه و همسو با فضای کلی سوره القا میکند. در نگاه اول، به نظر میرسد استفهام آیه برای سؤال از ماهیت «القارعة» باشد که در آیة اول آمدهاست. اما چون مدلول واژة «القارعة» ـ چنانکه در تحلیل بافت آیة اول گذشت ـ واضح و مشخص است. بنابراین، صرفاً سؤال از چیستی آنچه که معلوم هست، بیفایده خواهد بود و این امر شاهدی است بر اینکه در سطح بلاغی آیه، استفهام بهکاررفته ماهیت مجازی دارد و در معنایی غیر از معنای حقیقی خود آمدهاست؛ به بیان دیگر، کاربست مجازی «ما»ی استفهام در این آیه، لایة معنایی جدیدی بدان بخشیدهاست. با توجه به گفتمان کلی سوره که بر مبنای سه عنصر متکلم آگاه (خداوند متعال)، مخاطب باورناپذیر (انسان منکر) و پیام معلوم و صریح (وقوع قیامت) شکل گرفتهاست و نیز قرینههایی چون مکی بودن سوره، شأن نزول آن، بسامد بالای واژة «القارعة» و... این معنای جدید همان تعظیم و تهویل است که به دیگر لایههای معنایی سوره افزوده شدهاست. علامه طباطبائی در تفسیر المیزان این معنای ثانویه را «بزرگ نشان دادن امر قیامت» (الطباطبایی، 1997م.، ج 400:20) دانستهاست و سید قطب نیز در تفسیر فی ظلال القرآن، هدف از استفهام در آیه را «القای نوعی ابهام وحشتزا در دل مخاطب» بیان کردهاست (ر.ک؛ شاذلی، 2003م.، ج 4: 3960). در سطح لغوی، تکرار «القارعة» عظمت و کوبندگی قیامت را دوباره به مخاطب یادآوری کردهاست و بدین ترتیب، وحشت و سرگشتگی وی را دوچندان میکند. با عنایت به توضیحات مذکور و دقت در ترجمههای فولادوند و مکارم شیرازی باید گفت که فولادوند با انتخاب برابرنهاد «چیست» برای «ما»، مفهوم چیستی «القارعة» را در ترجمه انتقال دادهاست و به نظر میرسد با مقدم آوردن «چیست؟» قصد القای مدلول تهویل و تعظیم امر قیامت را داشتهاست که البته چنین الگویی با هنجار دستوری زبان فارسی سازگار نیست. اما مکارم شیرازی بدون توجه به جنبة پرسشی آیه، تنها مدلول بلاغی آن را در ترجمه انعکاس دادهاست.
mترجمة پیشنهادی: «حادثة بهشدت کوبنده، هولناک و ناگهانی چیست؟».
r Pوَمَا أَدْرَاکَ مَا الْقَارِعَةُO (القارعة/ 3).
mفولادوند: «و تو چه میدانی که کوبنده چیست».
mمکارم شیرازی: «و تو چه میدانی که حادثة کوبنده چیست؟! (آن حادثه همان روز قیامت است!)».
آیة سوم ماهیت تشدیدی و تأکیدی چشمگیری دارد. در سطح لغوی آیه، بهرغم اینکه همة ابزارهای لغوی آیة دوم عیناً در این آیه تکرار شده، اما افزودن ترکیب لغوی «ما أدراک» بُعد استفهامی و پرسشی آیه را مضاعف ساختهاست. هر یک از ادوات استفهامی موجود در آیه بهتنهایی ماهیتی ابهامآفرین دارند. توالی این دو در سطح گستردهتر منجر به تولید فضای پرسشگرانه با مدلول تهویل و تعظیم شدهاست. در سطح دستوری، کاربست این اسلوب پرسشی در دو عبارت «ما أدراک» و «ما القارعة» تحیر و سرگشتگی مخاطب را دوچندان کردهاست. ضمن آنکه همنشینی «ما»ی استفهامیه با فعل «أدری» متصل به «کاف» خطاب به نوعی درک و شناخت مخاطب را نیز به چالش کشیده، عجز و ناتوانی وی را از درک حقیقت «القارعة» اثبات میکند و استفهام را به سوی مدلول استبعاد سوق میدهد. همسو با بافت لغوی و دستوری، در سطح بلاغی آیه نیز کاربست مجازی هر دو استفهام به گفتمان کلی سوره کمک کردهاست؛ بدین ترتیب که با توجه به موقعیت فرستنده و گیرندة پیام، آن لایه سطحی و اولیة استفهام کنار رفتهاست و لایة زیرین آن، یعنی مفهوم تهویل و تعظیم برجسته شدهاست. بر همین اساس، میتوان گفت که کاربست مشابه گزارههای استفهامی در آیة سوم با ابهام تشدیدشدهاش که حکایت از عظمت و دهشتناکی امر مورد پرسش (قیامت) دارد، به ضربآهنگ سوره شیبی افزایشی و تصاعدی بخشیدهاست و به موجب آن، اوج و فشار عاطفی مخاطب را در پی دارد.
با توجه به نکات یادشده، هر دو ترجمه با نوع انتخاب اسلوب استفهامی، معنا و مفهوم تشدیدی و تأکیدی آیه را به طور کامل انعکاس ندادهاند. لذا به نظر میرسد برابرنهاد «از کجا دانی» در دلالت ثانویة خود، مفهوم استبعاد از درک عظمت قیامت را بیشتر از اسلوب پرسشی «چه میدانی» در بر دارد. دلیل انتخاب معادل «کجا» از سوی نگارندگان، پژوهشهایی است که با موضوع اغراض ثانویة استفهام در زبان فارسی کار شدهاست. در پژوهشهای مذکور، نمونههایی که برای رساندن مفهوم استبعاد انتخاب گردیده، اغلب به کلمة پرسشی «کجا» استشهاد شدهاست (ر.ک؛ شمیسا، 1391: 143 و کزازی، 1387: 214). ضمن اینکه لحن و آهنگ خواندن جملة پرسشی «از کجا دانی» در کنار عبارت خطابی «و تو ای انسان»، بیشتر بر معنای استبعاد میافزاید. بر این اساس، ترجمة زیر پیشنهاد میشود:
mترجمة پیشنهادی: «و تو [ای انسان]، از کجا دانی که آن حادثة کوبنده، هولناک و ناگهانی چیست؟».
r Pیَوْمَ یَکُونُ النَّاسُ کَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِO (القارعة/ 4).
mفولادوند: «روزی که مردم چون پروانه(های) پراکنده کردند».
mمکارم شیرازی: «روزی که مردم مانند پروانههای پراکنده خواهند بود».
در این آیه، اوج هیجان و اضطرابی که در آیات اول تا سوم ایجاد شده بود، کاهش مییابد؛ بدین ترتیب که بعد از گزارههای استفهامی در آیات قبل که بر تحیّر و سرگشتگی مخاطب افزودهاند، آمدن گزارههای خبری در سطح دستوری آیه، پاسخی است بر سؤالها و ابهامهایی که در ذهن مخاطب شکل گرفته بود؛ به بیان دیگر، این آیه و آیة بعد با تصویرسازی آثار وقوع «حادثة کوبندة قیامت» یا همان «القارعة» درصدد پاسخگویی به سؤالات مخاطبان خود است. این مهم در بافت بلاغی آیه با کاربست عنصر بیانی تشبیه از نوع محسوس آن تحقق یافتهاست. دقت در ترجمههای مورد بحث نشان میدهد که هر دو مترجم تا حدودی همسو با متن اصلی و بافت بلاغی و نحوی آن، ترجمهای پذیرفتنی ارائه کردهاند. در این میان، توجه به نکتة ظریف صرفی در واژة «الناس» میتواند جنبة همارزی ترجمه را تقویت کند. «ال» واردشده بر کلمة «النّاس» از نوع جنس است (ر.ک؛ ابنعاشور، 1984م.، ج 1: 262) و ازاینرو، بر استغراق حقیقی جنس انسان دلالت دارد و همة افراد این جنس را شامل میشود (ر.ک؛ حسن، 1431ق.: 352ـ353). بر این اساس، معادل «همة انسانها» برابرنهاد مناسبی برای آن میباشد. نکتة درخور تأمل دیگر در بافت لغوی آیه، واژة «الفراش» است که هر دو مترجم بهسادگی از کنار آن گذشتهاند. این واژه علاوه بر شناسة قاموسی و دایرةالمعارفی خود، وامدار بسیاری از دلالتهای تاریخی، فرهنگی نیز میباشد که این امر نباید از دید هر مترجمی مغفول بماند. واژه در بُعد قاموسی به معنای «پروانه» است و دلالت فرهنگی خاصی در فرهنگ امثال عربی دارد. در زبان و فرهنگ عربی، واژة «الفراشة» مَثَلی برای نشان دادن مفهوم ضعف و ناتوانی، تحیّر و سرگردانی، و حرکت ناآگاهانه و بیهدف است. ازاینرو، گفته میشود: «أضعف مِنَ الفراشة» و «أطیش مِنَ الفراشة» و «أجهل مِنَ الفراشة» (فخر رازی، 1401ق.، ج 2: 14). این مفهوم از بافت تشبیهی آیه و وجه شبه منتزع از آن برداشت میشود. قرطبی در بیان و توضیح این تشبیه مینویسد: «وضعیت مردم مانند پروانه است؛ سرگردان و سردرگم، و به هر سویی حرکت میکنند» (قرطبی، 1427ق.، ج 22: 444). صابونی نیز در تبیین همین مدلول میگوید: «پروانه هنگامی که برمیخیزد، به یک سو حرکت نمیکند، بلکه هر کدام در جهت مخالف دیگری رو مینهند و این بدان معنی است که آنها هنگامی که برمیخیزند، بیمناک و هراسناکند» (صابونی، 1402ق.، ج 3: 595ـ596). در همین راستا، واژة «المبثوث» با توجه به بافت لغوی و نحوی آیه، مدلول «سرگشتگی» را در ضمن معنای «پراکنده شدن» تقویت میکند. با این توضیح که واژة «المبثوث» در بافت لغوی به معنای «پراکنده شدن و انتشار یافتن» (ابنمنظور، 1999م.، ج 1: 312) میباشد. در جایگاه نحوی نیز موقعیت این کلمه در مقام صفت برای واژة «الفراش» که از مادة «فَرَشَ: انتشار یافتن» (فخر رازی، 1401ق.: 71) گرفته شدهاست، مدلول ضمنی تحیر و سرگردانی را تأکید و تقویت و در نهایت، تصویر پراکندگی متحیرانة انسانها را در روز قیامت تداعی میکند. نظر به این نکات، این انتظار از مترجمان میرفت که با اندکی ژرفنگری در دلالتهای مختلف واژة «الفراش» و اکتفا نکردن به معنای قاموسی آن، برابریابی مناسبی را با توجه به فضای کلّی سوره و متناسب با تصویرسازی موجود در آیه ارائه میکردند تا سرانجام، پیام اصلی آیه به نحوی شایسته به مخاطب انتقال میشد. بر این اساس، ترجمة زیر پیشنهاد میشود:
mترجمةپیشنهادی: «روزی که همة انسانها چون پروانههای درمانده به هر سو پراکنده میگردند».
شایان ذکر است که برابرنهاد «درمانده» وامدار مدلولهایی چون ناتوانی، تحیّر و سرگشتگی و حرکت ناآگاهانه و بیهدف است.
r Pوَتَکُونُ الْجِبَالُ کَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِO (القارعة/5).
mفولادوند: «و کوهها مانند پشم زدهشده رنگین شود».
mمکارم شیرازی: «وکوهها مانند پشم رنگین حلاجیشده میگردد».
در آیة چهارم، خداوند متعال یکی از حالات انسان را هنگام حادث شدن قیامت به تصویر کشید و در این آیه، به توصیف یکی دیگر از صحنههای هراسناک روز واقعه، آن هم در بستر طبیعت میپردازد. این مهم با کاربست تشبیه محسوس و ساختار زبانی ـ بلاغی یکسان و مشابه با آیة قبل محقق شدهاست که سرانجام، به عینیسازی و باورپذیری مفهوم «القارعة» در وجود مخاطب میانجامد. چنین تصویری از قیامت با تشبیه «کوهها» به «پشم رنگین زدهشده» به مخاطب انتقال یافتهاست. بر اساس اسلوب تشبیهی آیة مذکور، شاهد فرایند تبدیل و صیروریت باصلابتترین نماد طبیعت (= کوهها) به یکی از سُستعنصرترین اشیاء (پشم زدهشده) هستیم که حکایت از شدت و کوبندگی قیامت دارد. نکتهای که در نظام نحوی آیه درخور توجه، و در انتقال صحیح مفهوم آن با توجه به فضای کلی سوره مؤثر است، ترکیب وصفی «العهن المنفوش» میباشد. در بافت لغوی، واژه «العهن» در معاجم عربی به معنای «پشم رنگین» است (ابنمنظور، 1405ق.، ج 297:13). خاصیت پشم، سبکی و تقریباً بیوزنی آن است. با این توصیف، قرار گرفتن واژة «المنفوش» ـ به معنای حلاجیشده (ر.ک؛ أنیس و دیگران، 1378: 940)ـ در جایگاه صفت برای «العهن» به منظور بیان مبالغه و نشان دادن نهایت پراکندگی و سبکی است (ر.ک؛ معصومی و شریفی تشنیزی، 1396: 104). ازاینرو، مقید شدن مشبهٌبه برای بیان شدت حال مشبه (= کوهها) میباشد که به دنبال وقوع حادثة عظیم قیامت (القارعة) متلاشی شده، ذرهذره در فضا پراکنده خواهد شد.
مقایسة میان ترجمههای انجامیافته نشان میدهد که هر دو مترجم با رعایت اصل همارزی ترجمه، سعی در انتقال معنا و مفهوم آیه برآمدهاند و تا حدودی موفق عمل کردهاند. اما نکتة حائز اهمیتی که از دید هر دو مترجم مغفول ماندهاست و در هیچیک از ترجمهها نیز بازتاب نیافته، افادة معنای مبالغه و تأکید برخاسته از بافت نحوی ـ بلاغی آیه است که بر اساس آن و به منظور بیان معنای دقیق مفهوم آیه میتوان ترجمة زیر را پیشنهاد داد:
mترجمة پیشنهادی: «و کوهها همچون پشم رنگین حلاجیشده در هوا پراکنده میگردد».
r Pفَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُO (القارعة/6).
mفولادوند: «اما هر که سنجیدههایش سنگین برآید».
mمکارم شیرازی: «اما کسی که (در آن روز) ترازوهای اعمالش سنگین گردد».
یکی از تفاوتهای دو ترجمة بالا، اختلاف نظر مترجمان در بافت صرفی واژة «موازین» است. واژة مذکور که به صورت جمع مکسر ذکر شده، در شکل مفرد خود به دو صورت «میزان: ترازوی سنجش» و «موزون: سنجیدهشده» آمدهاست (ر.ک؛ زمخشری، 1999م.، ج6: 421 و قرطبی، 2006م.، ج 9: 158). با این توضیح، میتوان به علت تفاوت ترجمههای فولادوند و مکارم در برابریابی «موازین» پی برد. برابریاب پیشنهادی مکارم برای این واژه، «ترازوهای اعمال» و برابریاب پیشنهادی فولادوند، «سنجیدههایش» میباشد که به نظر میرسد با توجه به دووجهی بودن صیغة مفرد آن، هر دو ترجمه صحیح باشد. نکتة مهم در این راستا، دقت کافی نداشتن مترجمان در برابریابی دقیق «موازین» با توجه به روابط ساختاری عناصر نحوی و لغوی آن با آیات بعدی است. واژة «موازین» به عنوان یکی از عناصر همنشین «ثَقُلَت» در جزء نخستین اسلوب شرطی (فعل شرط) قرار گرفتهاست و در جزء دوم اسلوب شرطی نیز جملة جواب شرط «فَهُو فی عیشةٍ راضیةٍ» آمدهاست. با توجه به رابطة سببیّت و علیّتی که میان فعل شرط و جواب شرط وجود دارد، پرواضح است که شرط حیاتِ رضایتبخش در آخرت، سنگین شدن سنجیدهها و یا ترازوهای اعمال نیکوست؛ چراکه در نقطة مقابل آن، سبک بودن همین سنجیدهها و ترازوهای اعمال نیکو، مایة قرار گرفتن در جهنم میباشد و این نکتهای است که در آیات بعدی به آن اشاره شدهاست. بنابراین، به نظر میرسد مقیّد ساختن «موازین» (سنجیدهها و ترازوهای اعمال) به صفت «نیکو» یا «صالح» نکتة مهمی است که از گفتمان کلی سوره و روابط ساختاری آیات به دست میآید؛ نکتهای که هیچ یک از مترجمان در برابریابی خود آن را در فرایند بازگردانی بازتاب ندادهاند. شایان ذکر است که مقید ساختن سنجیدهها یا ترازوی اعمال به این صفت (صالح)، به طور ضمنی معنای کنایی نهفته در بافت بلاغی «ثقلت موازین» را افاده میکند و آن، کسب رضایت خداوند و به تبع آن رسیدن به جایگاهی عظیم است؛ چنانکه در آیة بعد ذکر شدهاست. در همین راستا، در تفسیر ابنعاشور و در باب توضیح «موازین» چنین آمدهاست: «ثقل الموازین، کنایه از رضایت حق تعالی از کثرت حَسَنات است؛ چراکه ثقل ترازو مستلزم ثقل سنجیدههای برگزیده میباشد. چنین سنجشی در میان اعراب حکایت از فضل، شرف، مقام و منزلت دارد. بر این اساس، وقتی در زبان عربی گفته میشود: «فُلانٌ لاَیُقامُ لَهُ وَزنٌ»؛ یعنی فلانی صاحب مقام و منزلت ارزشمندی نیست (ر.ک؛ ابنعاشور، 1984م.، ج30: 513). بنابراین، با دقت در بافت صرفیـ نحوی و بلاغی آیه، ترجمة زیر پیشنهاد میشود:
mترجمة پیشنهادی: «و هر آن کس که سنجیدههای صالحش سنگین گردد».
r Pفَهُوَ فِیعِیشَةٍ رَّاضِیَةٍO (القارعة/ 7).
mفولادوند: «پس وی در زندگی خوشی خواهد بود».
mمکارم شیرازی: «در یک زندگی خشنودکننده خواهد بود».
نکتة درخور تأمل در آیة فوق ترکیب زبانیـ بلاغی «عیشة راضیة» است که موجب شده هر یک از مترجمان با توجه به دریافتی که از آن داشتهاند، دو ترجمة تقریباً متفاوت ارائه دهند. در سطح دستوری، «عِیشة» بر وزن «فِعلة» اسم نوع یا همان مصدر نوع میباشد (ر.ک؛ طباطبائی، 1997م.: 401). بنابراین، با توجه به چنین ساختاری، معنای لغوی آن بر نوعیت و چگونگی زندگی دلالت دارد. در سطح بلاغی نیز ترکیب «عیشة راضیة» دارای مجاز عقلی است (ر.ک؛ ابنعاشور، 1984م.: 514 و طباطبائی، 1997م.: 401). با این توضیح که اسناد «راضیة» به «عیشة» اسناد به غیر فاعل حقیقی و به اعتبار اسناد ضمیر فاعل به مفعول است. در نتیجه، مقصود از «عیشة راضیة»، «عیشة مرضیة» میباشد؛ یعنی همان زندگی مورد رضایت کسانی که سنجیدههای باارزش آنان سنگین است که البته کاربست چنین اسناد مجازی برای بیان مبالغه در صفت رضایتمندی است، تا جایی که این رضایت و خشنودی در مقام صفت، جزء جداییناپذیر زندگی گردیدهاست (ر.ک؛ معصومی و شریفی تشنیزی، 1396: 105). با توجه به توضیحات مذکور میتوان گفت ترجمة فولادوند ناظر بر معنای مجازی «عیشة راضیة» است، اما هدف از کاربست مجازی را که همان مبالغه و تأکید میباشد، در بازگردانی خود انعکاس ندادهاست. در مقابل، ترجمة مکارم شیرازی از بافت مجازی یادشده غافل ماندهاست و صرفاً معنای ظاهری را مدنظر قرار دادهاست. علاوه بر این، در برابریابی معنای ظاهری نیز موفق نبودهاست؛ چراکه «راضیة» بر وزن اسم فاعل برگرفته از فعل لازم «رَضِی» و به معنای راضی و خشنود میباشد، نه به معنای خشنودکننده.
mترجمة پیشنهادی: «پس وی در زندگی سراسر خوشی خواهد بود».
rPوَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُO (القارعة/ 8).
mفولادوند: «و اما هر که سنجیدههایش سبک برآید».
mمکارم شیرازی: «و اما کسی که ترازوهایش سبک است».
آیة هشتم در بافت دستوری مشابه با آیة ششم، و در تقابل معنایی با آن بیان شدهاست. این مهم به واسطة صنعت بلاغیـ بدیعی از نوع تقابل مکمل1 میان دو واژة «ثَقُلَتْ» و «خَفَّتْ» تحقق یافتهاست. در توضیح آیة ششم بیان شد که مقصود از «ثَقُلَتْ مَوَازینُه»، سنگینی سنجیدههای باارزش و نیکوست که به دنبال آن رضایت خدواند و سرانجام، زندگی سراسر خوشی را برای انسان به ارمغان خواهد آورد. در نقطة مقابل، چنانچه اعمال حسنة انسان به هنگام سنجش کم و سبک ارزیابی گردد، این امر نارضایتی خداوند را به دنبال دارد و در نتیجه، سرنوشتی ناخوشایند در انتظار او خواهد بود. با این توضیح، باید در فرایند بازگردانی، معادلی برای کلمة «خَفَّتْ» بیان گردد تا معنای مثبت موجود در آیة ششم را نفی و در مجموع، نشانگر تقابل میان دو آیه باشد. نگاه به ترجمههای مورد بررسی نشان میدهد که هر دو مترجم در انتخاب برابرنهاد «سبک گشتن» عملکرد دقیقی داشتهاند، ولی از آنجا که به معنای ضمنی برآمده از سطح دستوری و لغوی آیه ـ آن گونه که در بیان آیة ششم گذشت ـ توجه نداشتهاند. بنابراین، ترجمههایشان از همارزی کامل با متن مبدأ فاصله گرفتهاست؛ چراکه مقصود از عبارت «خَفَّتْ مَوَازِینُه» در واقع، «قَلَّتْ حسناتُه» است (یعنی اعمال صالحش کم باشد) (ر.ک؛ جاسم و معیوف، 2016م.: 165).
mترجمة پیشنهادی: «و هر آن کس که سنجیدههای صالحش سبک گردد».
rPفَأُمُّهُ هَاوِیَةٌO (القارعة/ 9).
mفولادوند: «پس جایش هاویه باشد».
mمکارم شیرازی: «پناهگاهش هاویه (دوزخ) است».
این آیه بیان فرجام کسی است که سنجیدههای صالحش سبک گردد. خداوند متعال در بیان این فرجام، به جای بیان مستقیم و صریح، در بافت بلاغی آیه با تعبیری کناییـ استعاری مقام و جایگاه انسانهای گناهکار را به تصویر میکشد. آیه در بافت دستوری از همنشینی از دو کلمة «أمّه» و «هاویة» ترکیب شدهاست. واژة «أمّ» که در دلالت اولیة خود به معنای مادر میباشد، دربردارندة معانی و مفاهیم ضمنی متعددی چون عطوفت و مهربانی، گذشت، ایثار و... میباشد. یکی از مدلولهای برجستة این واژه، «ملجأ» و «مأمن» بودن مادر است؛ بدین معنا که مادر و آغوش وی پناهگاه کودک است. بر این اساس، ترکیب «فَأُمّهُ هاوِیَةٌ» به معنای «مأواهُ هَاوِیَةٌ» و در حقیقت، تعبیری کنایی و تهکّمآمیز از حال دوزخیان است؛ یعنی بنا بر فرایند کنایی، مفهوم مأوی و ملجأ بودن از «أُمّ» به «هاویة» منتقل شدهاست و به جای آنکه آغوش و دامان مادر پناهگاه انسان باشد، این هاویه و آتش جهنم است که پناهگاه جهنمیان است. علامه طباطبائی در تفسیر المیزان دربارة ظرافت تصویری برخاسته از این عبارت کنایی مینویسد: «اگر هاویه را مادر دوزخیان خوانده، از این باب بوده که مادر مأوای فرزند و مرجع اوست. به هر طرف که برود دوباره به دامن مادر برمیگردد. جهنم هم برای دوزخیان چنین مرجع و سرانجامی است» (طباطبائی، 1997م.، ج 20: 401). بیشک کاربست چنین تعبیری بیشترین تأثیر را در دل و جان مخاطب بر جای میگذارد. البته برخی از مفسران مدلول مأمن و ملجأ بودن واژة «أُم» را در این آیه، ناشی از بافت مجازی عبارت «فأمّه هاویة» دانستهاند و بر این اساس و به علاقة شباهتی که میان این دو در پناهدهی وجود دارد، «أمّ» را استعاره از مسکن، مقرّ و مأوی گرفتهاند (ر.ک؛ ابنعاشور، 1984م.، ج30: 514). نکتة مهم دیگر در بافت لغوی آیه، مربوط به واژة «هاویة» میباشد. این واژه که از مادة «هویـ یهوی: فرورفتن، سقوط و افتادن» است، اسم فاعل به معنای ساقط و فروافتاده یا نابودکننده و به هلاکت رساننده میباشد. آرتور جفری ریشة این کلمه را در زبانهای عبری از مادة hâwâ و سریانی از مادة hawta یا hwyh و حبشی از مادة hawa به معنی آتش یا زغال افروخته دانستهاست (ر.ک؛ ملکزاده، 1389: 150ـ 152). در تفسیر ابنعاشور آمدهاست: «هاویه، دامنة میان دو کوه را میگویند که اگر انسان یا حیوان در آن سقوط کند، هلاک شود و نیز یکی از اسماء جهنم است» (ابنعاشور، 1984، ج 3: 514). زمخشری «هاویة» را یکی از اسامی آتش دانستهاست و در توضیح آن چنین آوردهاست: «گویا آن آتش عمیقی است که دوزخیان در قعر ناپیدای آن میافتند» (زمخشری، 1998م.، ج 4: 422).
با تأملی در مطالب یادشده میتوان به مدلول مشترکی رسید که ناظر بر هر دو دیدگاه باشد. در این میان، «آتش» و «سقوط» دو معنای متناظر در رسیدن به مدلول موردنظر از کلمة «هاویه» هستند که باید در برگردانی به زبان مقصد مورد توجه قرار گیرد. بر این اساس، ترجمة زیر پیشنهاد میگردد:
mترجمة پیشنهادی: «در پرتگاه آتشین جهنم آرام خواهد گرفت».
r Pوَمَا أَدْرَاکَ مَا هِیَهْO (القارعة/ 10).
mفولادوند: «و تو چه دانی که آن چیست؟».
mمکارم شیرازی: «و تو چه میدانی هاویه چیست؟!».
آیة دهم در توازن دستوری و بلاغی کاملاً مطابق با آیة سوم است و بافت زبانی همسانی با آن دارد. نوعِ «ما»ی استفهامیه و ماهیت مجازی، تکرار و کارکرد دلالتی آن، گفتمانی مشابه آنچه را که در آیة سوم شاهد بودیم، برای این آیه نیز رقم زدهاست. بر این اساس، کاربست مجازی «ما»ی استفهامیه که در معنای تهویل و ترعیب آمدهاست و تکرار آن که برای مضاعف ساختن این فضای هراسناک است، به نوعی القاءگر تصویر هولناک از «هاویه» میباشد و گفتمان حاکم بر آیة سوم را دوباره برای مخاطب تداعی میکند. علاوه بر این، عبارت «أَدْراکَ» نیز از لحاظ معنای لغوی همسان با آیة سوم است. ازاینرو، از مترجم این انتظار میرود که همان رویکردی را که در برگردانی آیة سوم اتخاذ کرده بود، دربارة این آیه نیز بهکار گیرد تا همارزی بافت زبانی متن اصلی و ترجمه رعایت گردد.
mترجمة پیشنهادی: «و تو [ای انسان]، از کجا دانی که هاویه (پرتگاه آتشین جهنم) چیست؟».
r PنَارٌحَامِیَةٌO (القارعة/ 11).
mفولادوند: «آتشی است سوزنده».
mمکارم شیرازی: «آتشی است سوزان».
آخرین آیه از سوره، پاسخ استفهام موجود در آیة یازدهم است. خداوند متعال در این آیه به روشنگری و بیان ماهیت «هاویه» میپردازد و در این راستا، ترکیب وصفی «نارٌ حامیةٌ» را ذکر میکند. نکتة درخور تأمل در بافت دستوری آیه، همنشینی «حامیة» با «نار» میباشد که این امر کارکرد دلالتی ویژهای به «نار» بخشیدهاست. «حامیة» در لغت از مادة «حمیـ یحمی» به معنای «شدت حرارت» آمدهاست (ر.ک؛ فیروزآبادی، 2005م.: 1276). توصیف آتش که خود حرارت دارد، به صفت «حامیة» صرفاً از باب تأکید معنای سوزانندگی آتش «هاویة» و بالا بردن غلظت معنایی آن است که این امر سرانجام، تهویل موجود در آیة قبل را نیز دوچندان میکند و تأثیری مضاعف در مخاطب بر جای میگذارد. در سطح بلاغی آیه نیز هدف از کاربست چنین گزارة خبری، چیزی جز افادة همین مدلول (مضاعف ساختن عذاب جهنم و تهویلآفرینی در مخاطب) نیست. این نکتهای است که اغلب مفسران بدان اشاره کردهاند. فخر رازی در این زمینه مینویسد: «حامیة از آن رو آمده که نشان دهد آتش دنیوی در قیاس با این آتش (هاویة) چیز قابل وصفی نیست» (فخر رازی، 1401ق.، ج32: 74). در تفسیر مراغی نیز آمدهاست: «این آتش از بقیة آتشها سوزندهتر است و این یعنی بقیة آتشها در مقایسه با شدت و حجم این آتش سوزان نخواهند بود» (المراغی، 1946م.، ج 30: 228). دقت در ترجمههای مورد بررسی نشان میدهد که هیچ یک از مترجمان به معنای برخاسته از ترکیب وصفی مذکور توجهی نداشتهاند و ازاینرو، بازگردانی دقیق از آیه نداشتهاند. بنابراین، با عنایت به مطالب مذکور، ترجمة زیر پیشنهاد میشود:
mترجمة پیشنهادی: «[آن] آتشی بسیار شعلهور و پرحرارت است».
نتیجهگیری
بررسی هر یک از ترجمههای مورد پژوهش بر مبنای همارزی بافت زبانی میان متن مبدأ و متن مقصد در سطوح سهگانة دستوری، لغوی و بلاغی نشان میدهد که توجه مترجمان به این عنصر مؤثر در انتقال پیام آیات از یک سطح زبانی به سطح زبانی دیگر در نوسان است، به گونهای که این نکته باعث شده تا در ترجمة برخی آیات، آن گفتمان حاکم بر متن اصلی به طور کامل انعکاس نیابد.
ـ در بازتاب لایة دستوری سوره، ترجمة مکارم شیرازی در همة آیات، جز آیات دوم، ششم و هشتم تا حدود زیادی موفق بودهاست. از سویی دیگر، فولادوند نیز تجربهای مشابه مکارم داشتهاست؛ یعنی جز آیات اول، ششم و هشتم، در بقیة موارد موفق به انعکاس سطح دستوری سوره در ترجمة خود شدهاست.
ـ در بازتاب سطح لغوی سوره، هر دو مترجم تجربة موفقی نداشتهاند، به طوری که میتوان ناتوانی دو مترجم در انعکاس لایة لغوی سوره را به عنوان مهمترین چالش ترجمههای مذکور مطرح کرد. بررسی ترجمة مکارم گویای آن است که وی تنها در آیات پنجم و ششم موفق به رعایت همارزی بافت لغوی بودهاست. فولادوند نیز صرفاً در آیات پنجم، ششم و هفتم بافت لغوی سوره را در ترجمة خود رعایت کردهاست.
ـ دو مترجم در انعکاس لایة بلاغی سوره در ترجمههایشان تجربههای متفاوت داشتهاند و ازاینرو، ترجمههایشان در نوسان است. ترجمة مکارم شیرازی تنها در چهار آیه (2، 3، 6، 7 و 10) موفق به رعایت لایة بلاغی سوره نبودهاست. در سوی دیگر، فولادوند هم در پنج آیه (2، 3، 6، 9 و 10) نتوانستهاست رابطهای همارز میان لایة بلاغی سوره و ترجمة خود برقرار کند.
در مجموع، با توجه به بررسی ترجمة آیات اول تا یازدهم سورة «القارعة» با محوریت لایههای سهگانة دستوری، لغوی و بلاغی آن میتوان گفت که نقطة قوت هر دو مترجم در بازتاب بافت زبانی سورة «القارعة» به رعایت لایة دستوری اختصاص دارد. در مقابل، نقطة ضعف هر دو مترجم در بازتاب لایة لغوی سوره میباشد. در بازتاب لایة بلاغی سوره نیز هر یک از دو مترجم با تجربة متفاوت، موفقیتها و ضعفهایی را داشتهاند.
پینوشت
1ـ تقابل مکمل یکی از گونههای تقابل واژگانی است که در آن میان، دو واژة متقابل هیچ گونه پیوستاری وجود ندارد و نفی یکی از دو واژه به منزلة اثبات واژة دیگر است (ر.ک؛ گرجامی، 1397: 108). این نوع تقابل، میان واژگانی چون «باز/ بسته»، «مرده/ زنده» و... مطرح است (ر.ک؛ صفوی، 1390: 118).