نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

دانشیار، گروه زبان و ادبیات عربی، دانشگاه محقق اردبیلی، اردبیل، ایران

چکیده

ترجمۀ ضرب­المثل­ها، ترجمه­ای فرهنگی است. در این میان، تفاوت نشانه­های فرهنگی زبان مبدأ و مقصد و متغیّرهای چندگانه آن‌ها، فرآیند ترجمۀ ضرب­المثل­ها را به یکی از اساسی­ترین چالش­های پیش ­روی مترجم تبدیل کرده است. نادیده گرفتن این مهم، نارسایی ترجمه و کارکرد ارتباطی آن را به دنبال داشته، به شکاف میان متن مبدأ و مخاطبین متن مقصد انجامیده و در نهایت، گسست گفتمانی دو زبان مبدأ و مقصد را در سطح کلی ارتباط موجب می­شود. پژوهش حاضر سعی دارد تا با اتخاذ رویکردی توصیفی- تحلیلی ضمن بررسی مقوله گسست گفتمانی برآمده از متغیرهای فرهنگی در ترجمۀ مَثَل­های فارسی و عربی به ارائه راهکاری کاربردی در جهت ترجمه­ای تعامل‌محور و ناظر بر پیوستار فرهنگی میان دو زبان بپردازد. در همین راستا، راهکار پیشنهادی مقالۀ حاضر «چرخش نشانه­های فرهنگی» ساختار تمثیلی دو زبان در چارچوب «سپهرنشانه‌ای» است که با توجه به الگوی «ترجمۀ بینانشانه­ای» رومان یاکوبسن و الگوی مبتنی بر «مثلث نشانه­شناسی» آلفرد شوتز تبیین می­شود. در فرآیند «چرخش نشانه­های فرهنگی» در چارچوب «سپهرنشانه­ای»، نشانه­های فرهنگی مَثَل­های زبان مبدأ  به‌عنوان نشانه­های برون‌سپهری و نامتعارف با ورود به فضای درون‌سپهری نشانه‌های فرهنگی مَثَل­های زبان مقصد و تعامل و گفت‌وگومندی با سایر نشانه­های فرهنگی حاضر به‌عنوان نشانۀ فرهنگی پذیرفته و بومی شده در نظام سپهرنشانه­ای فرهنگی آن (زبان مقصد) درآمده و بدین ترتیب به پیوستار فرهنگی مَثَل­های دو زبان می­انجامد.

کلیدواژه‌ها

عنوان مقاله [English]

The Rotation of Cultural Signs is a Continuum to Repair the Discourse Gap in the Translation of Proverbs (Case Study: Translation of Proverbs from Arabic to Persian)

نویسنده [English]

  • Javad Garjami

Associate Professor, Department of Arabic Language and Literature, Mohaghegh Ardabili University, Ardabil, Iran

چکیده [English]

Translation of proverbs is a cultural translation due to its high cultural capacity and its various levels. The difference between the cultural signs of the source language and the target language and its multiple variables has made the process of translating proverbs one of the most fundamental challenges for translators. Ignoring this leads to the failure of translation and communication functionality and it has led to a gap between the source text and the target audience. Finally, it leads to a discourse gap between the two languages of origin and destination at the general level of communication. Using a descriptive-analytical approach and following the example of literary translation theory, this study seeks to examine the discourse gap caused by cultural variables in the translation of Persian and Arabic proverbs and provide a way to the interaction–oriented translation according to the principle of cultural continuity between the two languages. In this regard, the rotation of the cultural symbols of the proverbs in the two languages is the proposed solution of this article. This is analyzed according to the model of the insightful translation of Roman Jacobsen and Alfred Schutz’s semiotics triangle. In the process of translating Persian and Arabic proverbs in the context of the rotation of cultural symbols, native and cultural schemas of proverbs in the source language are recreated with conventional patterns in the target language. Thus, the unbalanced and unconventional cultural symbols of the two languages turn from an unexplained and understandable set. As a result, there is a discourse attachment between the proverbs of the two languages and their cultural carriers. The process of rotating cultural signs is done only in the context of the association of the cultural signs of the source language among a series of conventional and normal signs of the target language. This chain of conventional and normal signs in the target language is called  ̏Sepehr Sign ̋. According to such a thing, the cultural signs of Arabic proverbs enter the space inside Sepehri and the cultural signs of Persian proverbs interact with other cultural signs in Persian language and as a localized cultural sign in Sepehr, it becomes a sign of the target language (Persian) and thus, the cultural continuum of two-pronged proverbs is performed.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Proverbs
  • Sepehr Sign
  • Rotating cultural Sign

ترجمه از دیرباز و در کنار کارکرد اصلی خود (انتقال و مبادلۀ زبان و پدیده­های بینازبانی) همواره نقطه عطفی در تعامل فرهنگ­ها و تمدّن­های مختلف نیز بشمار می­رود. از این­رو، می­توان آن (ترجمه) را  فرآیندی بینازبانی و بینافرهنگی بدانیم. در متونی همچون ضرب‌المثل­ها که بارزترین میراث فرهنگی هر زبانی محسوب می­شوند، چه بسا کارکرد بینافرهنگی ترجمه، برجسته­تر از کارکرد بینازبانی آن بوده؛ چنانچه می­توان ترجمۀ ضرب­المثل­ها را «ترجمه­ای فرهنگی»[1] دانست. این گفته بدان معنا است که در ترجمۀ ضرب­المثل­ها، مقولۀ انتقال و انطباق مؤلفه­های فرهنگی دو زبان {مبدأ و مقصد} اولویت اساسی مترجم است. البته این مهم آن­گونه که می­نماید، کار چندان آسانی نیست؛ چراکه در یک سو، «فرهنگ» خود مفهومی کلی است که دارای متغیّرهای مختلف تاریخی، اجتماعی و فرهنگی است و در سویی دیگر، به­موازات فراوانی زبانی در جوامع بشری، شاهد فراوانی فرهنگی نیز هستیم. با این اوصاف، ترجمۀ ضرب­المثل­ها و نشانه­های فرهنگی آن‌ها در زبان­های مختلف بیش از آنکه به برگردان صِرف واژگانی محدود شود، نیازمند الگویی است تعامل‌محور که با درنظر گرفتن تفاوت­های بینافرهنگی به ارتباط و پیوست میان دو جامعۀ زبانی {مبدأ و مقصد} منجر ­شود. در همین راستا، الگوی پیشنهادی مقاله حاضر، ترجمه­ای است بینافرهنگی و ناظر بر «چرخش نشانه­های فرهنگی» عبارت­های تمثیلی دو زبان.

«چرخش نشانه­های فرهنگی» مَثَل­ها در راستای ترجمه، فرآیندی است که به موجب آن، نشانه­های فرهنگی زبان مبدأ به کمک نشانه­های فرهنگیِ بومی شده در زبان مقصد در فضایی موسوم به «سپهرنشانه­ای» برابریابی و بازآفرینی می­شود. البته الگوی یادشده از رهگذر «ترجمه بینانشانه­ای» رومن یاکوبسن[2] و «مثلث نشانه­شناسی» آلفرد شوتز[3] نیز تبیین شده است. در واقع، این مقاله درصدد است تا با استناد به مطالعات کتابخانه­ای و اتـخاذ رویکرد توصیفی- تحلیلی با طرح این مهم (چرخش نشانه­های فرهنگی) در ترجمۀ ضرب­المثل­ها از عربی به فارسی، راهکاری مناسب در راستای ترجمه­ای ارتباطی و تعامل­محور ارائه دهد تا به­موجب آن، پیوستاری گفتمانی میان دو زبان و مخاطبان آن تحقق یابد. در این میان، سوالی که پیش می­آید این است که فرآیند «چرخش نشانه­های فرهنگی» در ترجمۀ مَثَل­ها از عربی به فارسی چگونه به پیوست و اتصال گفتمانی دو زبان منجر می­شود؟ و اینکه این فرآیند با کاربست چه ساز وکارهایی تحقق می­یابد؟ همسو با این سوالات، فرضیه­هایی نیز قابل طرح است؛ فرضیه­هایی از قبیل اینکه شکل‌گیری «سپهرنشانه­ای» در فضای بینانشانه­ای که به موجب آن بتوان فرآیند «چرخش نشانه­های فرهنگی» عبارت­های تمثیلی را در راستای ترجمۀ بین دو زبان فارسی و عربی تحقق بخشید، بهترین راهکار برای ترمیم گسست گفتمانی و رسیدن به تعامل فرهنگی دو زبان است. 

 1. پیشینۀ پژوهش

در ارتباط با هر کدام از کلیدواژه­های «ترجمۀ فرهنگی» و «ضرب­المثل­ها» به­طور جداگانه، پژوهش­هایی انجام گرفته که از آن جمله: مقالۀ محسن جاذب و صابر زاهدی با عنوان «ترجمۀ بین­نشانه­ای و تحریف فرهنگی؛ بررسی موردی: تصویرگری در ترجمۀ رباعیّات خیّام» مقوله مصوّرسازی عناصر فیزیکی و غیرفیزیکی رباعیّات در متن ترجمه را که متناسب با معیارها و کلیشه­های غربی بوده به­عنوان نوعی ترجمۀ بینانشانه­ای و به­مثابه دستکاری و تحریف متن و فرهنگ اصلی بررسی می­کند.

قاسم درزی و احمد پاکتچی در مقالۀ «نقش ترجمه فرهنگی در مطالعات میان رشته­ای با تأکید بر الگوهای نشانه­شناسی فرهنگی» نشانه‌شناسی فرهنگی مبتنی بر سه الگوی «دیگری فرهنگی»، «کریول‌سازی» و «سپهرنشانه­ای» را شیوه­ای برای برقراری ارتباط میان­فرهنگی و دست­یابی به زبان مشترک بین رشته­ای معرفی می‌کند.

شهریار نیازی و حافظ نصیری در مقالۀ «ارزش فرهنگی ترجمۀ ضرب­المثل­ها و کنایات (عربی – فارسی)» ضمن بررسی برخی از مهم­ترین عناصر فرهنگی دو زبان (عربی-فارسی) به بیان جایگاه ضرب­المثل­ها و کنایات در بین این عناصر و روش­های معمول در ترجمه آن‌ها می­پردازند.

علیرضا حاجیان‌نژاد و سلمان میرفت در مقالۀ «میزان ترجمه­پذیری عناصر فرهنگی و... در خطبۀ 108 نهج­البلاغه» با بررسی امکان ترجمه­پذیری عناصر فرهنگی این خطبه، روش تلفیقی و ترکیبی از ترجمۀ برابر و معادل در فرهنگ مقصد را به عنوان یکی از موفق­ترین و کاربردی­ترین روش­ها معرفی می­کنند.

حامد صدقی و فاطمه کیادربندسری در مقالۀ «چگونگی ترجمۀ عنصر فرهنگی «نهادها، آداب و رسوم، جریانات و مفاهیم» در ترجمه­های عربی به فارسی با تأکید بر چارچوب نظری نیومارک» به نقد و بررسی برخی از ترجمه­های منتخب آثار داستانی «غسّان کنفانی» پرداخته و درنهایت به این نتیجه می­رسد که مترجمان با بهره­گیری از روش «معادل فرهنگی» تا حدود زیادی توانسته­اند با موفقیت از عهدۀ ترجمۀ عناصر فرهنگی برآیند.

مزدک بلوری در کتاب «چرخش فرهنگی در مطالعات ترجمه» که دربردارندۀ مجموعه مقالاتی از نظریه‌پردازان حوزۀ ترجمه همچون «آندره لفور[4]، سوزان بسنت[5] و مری اسنبل هوربنی[6]» است، مسائلی چون بررسی ترجمه­ها با توقعات فرهنگ­ها از ترجمه، نقش قدرت در تولید، انتشار و توزیع ترجمه­ها و همچنین تحلیل نقش ترجمه در ساختن فرهنگ­ها، تثبیت استعمار و شکل دادن به گفتمان­های نوظهور در زمره مباحث مورد علاقه ترجمه‌پژوهان از جمله کلیدواژه­های مورد بحث در این کتاب است.

آنچه مقالۀ حاضر را در مقایسه با پژوهش­های اشاره شده متمایز ساخته، بهره­گیری از الگوی نشانه­شناختی به‌عنوان رویکرد نوین ترجمه در قالب کاربست دو نظریۀ نقدی مشهور در این حوزه است. با این توصیف، می­توان به اهمیت موضوع پژوهش حاضر، الگوی نقدی پیشنهادی آن و راهکاری که در راستای ترجمه­ای تعامل­محور ارائه می­کند، اشاره کرد.

2. ترجمه به مثابۀ پدیده­ای بینافرهنگی 

ورود مطالعات زبان­شناختی به حوزۀ ترجمه -که زبان و مؤلفه­های زبانی را کانون ترجمه قرار داده است- برخی از دریافت­ها و برداشت­های ناصحیحی را در این خصوص به­دنبال داشته است. برداشت­هایی که ناشی از نگرش تک­بعدی و یک­جانبه به فرآیند ترجمه است که به­موجب آن، ترجمه را صرفاً محدود به ساختار زبانی متن کرده و فراتر از آن نمی­رود. تعریفی که تیلر[7] بیان می­کند، خود مؤیّد چنین تصوری از ترجمه است. وی با لحنی قاطعانه می­نویسد: «بی­تردید، ترجمه یک پدیده زبانی است» (مانفردی، 1394). بدیهی است چنین برداشتی از ترجمه، سطحی و محدود خواهد بود، ضمن آنکه ظرافت­های متعدد متن مبدأ را به‌خوبی در متن مقصد انعکاس نخواهد داد. لااقل در خوشبینانه­ترین حالت، نقش مسائل {صِرف} زبانی را به­عنوان عامل سرنوشت­ساز در ترجمه معرفی می­کند. بنابراین، بجا است که با نگاهی تعدیلی ترجمه را صرفاً محدود به انتقال زبان و مؤلفه­های زبانی متن نکرده، بلکه در کنار آن، نقش و عاملیّت دیگر عناصر و مؤلفه­های متن را نیز مورد توجه قرار داد. در همین راستا گفته می­شود: «ترجمه به مثابۀ عامل انتقال عوامل زبانی و فرازبانی متن مبدأ به متن مقصد است» (گرجامی و همکاران، 1396). حتّی با فرض اینکه زبان و مؤلفه­های زبانی‌محور پژوهش­های ترجمه­شناسی است، نباید غافل از این حقیقت بود که زبان به­عنوان پدیده­ای متکثّر و چندلایه با مؤلفه­های مختلفی در ارتباط است و در این میان، فرهنگ و عناصر فرهنگی یکی از مؤلفه­های جدایی‌ناپذیر زبان است. ارتباط زبان و فرهنگ چنان ارتباط عمیق و دوسویه است که تصوّر یکی بدون تصوّر دیگری غیرممکن است. از این­رو، وقتی از فرهنگ صحبت به میان می­آید، زبان هم به­عنوان یکی از عناصر آن مورد توجه قرار می­گیرد (قنبری خانقاه، 1386). با چنین توصیفی، اگر ارتباط زبان و فرهنگ را بدیهی بدانیم در درک ارتباط فرهنگ و ترجمه چندان مشکل نخواهیم داشت (همان). در این راستا گفته می­شود «ترجمه روشی برای برقراری رابطه میان دو فرهنگ است» (علیزاده، 1389). نجومیان با اذعان به این مهم، نقش ترجمه را در گفت‌وگومندی و تعامل فرهنگ­ها نقشی انکارناپذیر می­داند و می­نویسد: «ترجمه، فرآیندی است که طی آن، دو یا چند فرهنگ با یکدیگر گفت­و­گو می­کنند» (نجومیان، 1390). این گزاره­ها به‌خوبی قلمرو ترجمه و کارکرد اساسی آن را در انتقال سازوکارهای فرهنگی نشان می­دهد. بررسی دقیق تاریخ ترجمه نیز نشان می­دهد که ترجمه به­عنوان نقطه عطفی در تعامل فرهنگ­ها و تمدّن­ها همواره مورد توجه بوده است (امیرشجاعی و قریشی، 1395). بنابراین، براساس آنچه گفته شد، می­توان ترجمه را به­عنوان پدیده­ای بینافرهنگی به­شمار آورد.

3. ضرب‌المثل­ها و ظرفیت­های فرهنگی آن­ها

یکی از بارزترین جلوه­های ادبیات شفاهی یا عامیانه[8] هر ملّتی ضرب­المثل­های آن ملّت است. ضرب­المثل­ها بارزترین میراث فرهنگی هستند که آینۀ تمام­نمای سنّت­ها، باورها و هنجارهای یک جامعه بوده و به نوعی هویّت فرهنگی، اجتماعی و ادبی آن جامعه به­شمار می­رود. می­توان با توجه به ماهیّت فرهنگی برجسته ضرب­المثل­ها، اصطلاح «زبآهنگ» را در مورد این نوشتار به‌کار برد. «زبآهنگ عبارت است از ساختارها و عباراتی از زبان که نما و شِمای فرهنگی یک قوم را نشان می­دهد» (فارسیان و همکاران، 1395 و پیش­قدم، 1391). این نوع ادبی را می­توان از کهن­ترین وسایل و ابزارهای تعبیر ادبی دانست که از جایگاه زبانی ویژه­ای برخوردار است (صاحبی، 1381). از آنجا که مَثَل­ها دارای  خاستگاه فرهنگی عریق و ریشه­داری است و با توجه به اینکه فرهنگ در مفهوم کلی خود تلفیقی از لایه­های مختلف اجتماعی، تاریخی و تخیّلی زبان است (کرامش، 1390)، از این­رو، می­توان این محصول فرهنگی را دارای ساختاری متکثّر و چندلایه دانست که وامدار بسیاری از حقایق زبانی، تاریخی، اجتماعی، جغرافیایی و... است. در این راستا گفته می­شود: «مَثَل­ها در هر جامعه و ملّتی، ارتباط خاصّی با اوضاع تاریخی و اجتماعی آن جامعه دارد. ضمن آنکه وضعیت جغرافیایی یک ملّت نیز پیدایش و ظهور امثال خاصّ مربوط به همان ناحیه را موجب می­شود» (صاحبی، 1381). به­عبارت دیگر، می­توان گفت که مَثَل­ها در هر ملّتی برحسب اختصاصات قومی و فرهنگی، جغرافیایی و اجتماعی آن ملّت ویژگی خاصّی یافته است. این عبارت بدان معنا است که به موازات تعدّد اقوام و جوامع مختلف و ساختار تمثیلی آن‌ها با بافت­های فرهنگی متفاوت و لایه­های زبانی، تاریخی، اجتماعی و جغرافیایی آن روبه‌رو خواهیم بود و همین مسأله فرآیند ترجمۀ ضرب­المثل­ها را به یکی از پیچیده ترین و البته چالش‌برانگیزترین حوزه­های ترجمۀ متون ادبی تبدیل کرده است.

4. محدودیت ترجمۀ ضرب­المثل­ها و گسست گفتمانی

در تعریفی که گرت یگر[9] از ترجمه بیان می­کند، بیشتر بر جنبۀ ارتباطی ترجمه تأکید کرده و می­نویسد: «اساس و جوهرۀ ترجمه، حفظ ارتباط {بین خواننده و متن} است» (ن.ک: حقّانی، 1386). بدین منظور و در راستای تحقق کارکرد ارتباطی ترجمه، خوانندۀ زبان مقصد همان ارتباطی را با ترجمه برقرار می‌کند که خوانندۀ زبان مبدأ با متن اصلی برقرار کرده است. چنین برداشتی، فرآیند ترجمه را به کنشی تعاملی در راستای رسیدن به مفاهمه (فهم مشترک) بینافردی و بینازبانی تبدیل می­کند. این تعامل و ارتباط صرفاً در چارچوب نشانه­های لغوی زبان خلاصه نمی­شود. چنان که گفته می­شود برای تولید کنشی متناسب و ایجاد ارتباطی موثّر، تنها شناخت صورت­های زبانی بدون در نظر گرفتن اهداف، نقش­ها و کارکردهای این صورت‌{های زبانی} کافی نیست (فارسیان و همکاران، 1395). مسلمّاً ارتباطی که برمبنای {صرفاً} ارتباط و تعامل نشانه­های لغوی دو زبان {مبدأ و مقصد} شکل بگیرد، ارتباطی عمیق و مستحکم نخواهد بود و در نتیجه به گسست و شکاف میان دو زبان منجر خواهد شد. ضمن آنکه -همان­طور که گفته شد- زبان، پدیده­ای متکثّر و چندبعدی (چندلایه) است و برای نقش‌پذیری به­عنوان ابزار ارتباطیِ مفید و ثمربخش باید همۀ ظرفیت­های موجود در آن مدّنظر قرار گیرد. در ترجمۀ متنی چون ضرب­المثل­ها -با توجه به وجه غالب فرهنگی آن‌ها - چنین ضرورتی بیش از پیش احساس می­شود به­طوری که می­توان ترجمۀ ضرب­المثل­ها را بیش از آنکه ترجمۀ زبانی به­شمار آورد، ترجمه­ای فرهنگی[10] بدانیم.

ترجمه در این­جا به­معنای بازسازی متن و معنایی است که در فرهنگی دیگر قرار دارد و نه صرف برگردان آن (درزی و پاکتچی، 1393). البته باید گفت این مهم {ترجمۀ فرهنگی} آن­گونه که در ظاهر می­نماید، مسأله ساده­ای نیست؛ چراکه فرهنگ در مفهوم کلی خود دارای متغیّرهای فراوانی است. فرهنگ به نوبه‌خود در سه سطح، قابل توصیف است: 1- سطح معناهای زیرمتنی (ژرف­ساختی)، 2- سطح فرهنگ به­مثابه نظامی (نشانه‌ای) از متون و 3- سطح فرهنگ به­مثابه مجموعه­ای از کارکردها که در خدمت متون هستند (سجودی، 1390). بر این اساس، کنش ارتباطی موردنظر در ترجمه، ناظر بر تمامی این سطوح فرهنگی است و این امر به نوبه‌خود، تحقق ترجمۀ تعامل‌محور را دشوار می‌کند. ضمن آنکه معیارهایی که براساس آن، اعضای یک فرهنگ متونی را انتخاب می­کنند تا هویت فرهنگی آن‌ها را توضیح دهد از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت است؛ زیرا این حقیقتی است که هر فرهنگ مفهوم خودش را از متن گسترش می­دهد و اغلب، متونی را که با هویت خودش بی­ارتباط هستند به­عنوان «نامتن» دسته­بندی می­کند (همان: 330). ضمن آنکه برخی فرهنگ­ها مشخصاً حتّی امکان هیچ نوع تجدیدنظری در ارزش­های خود را مجاز نمی­دانند. براین اساس، باید گفت «در تعامل بین دو فرد {و دو زبان} با فرهنگ متفاوت، چنانچه هر یک از طرفین گفت­و­گو (تعامل) نتوانند بخش مفروض انگارۀ فرهنگی را درک کند، دچار شگفتی، سوءبرداشت یا برداشت غلط می­شود؛ بنابراین، مقصود و منظور طرف مقابل را درک نمی­کند و ارتباطی ناموفق رخ می­دهد (فارسیان و همکاران، 1395). بدیهی است چنین تمایز و تفاوتی در سطح فرهنگی، پیوند نشانه­ای میان نشانه­های زبانی متن مبدأ و متن مقصد در ترجمه را از بین برده و به­دنبال خود، کارکرد ارتباطی آن {ترجمه} را خنثی می‌کند. در این راستا گفته می­شود «تعارض و اختلاف شدید میان رمزگان نشانه­ای گروه‌ها و طبقات اجتماعی {و زبانی} متفاوت و متباین، باعث گسست بیش از پیش نشانه­ها از یکدیگر و عدم درک متقابل و در نتیجه، ظهور ناهنجاری­های متعدّد و تنش­های فراوان می­شود (سلیمی کوجی و سکوت جهرمی، 1394). چنین حالتی در بافت فرهنگی متون مورد ترجمه، موجب تقابل و برخورد «فرهنگ خودی» و «دیگری فرهنگی» شده، شکاف میان متن مبدأ و مخاطبان متن مقصد را به‌دنبال داشته و درنهایت به گسست نشانه­ای دو زبان {مبدأ و مقصد} منجر خواهد شد. بدیهی است گسست نشانه­ای به نوبه خود، گسست گفتمانی را در سطح کلی ارتباط موجب می­شود.

گفته شد که در ترجمۀ ضرب­المثل­ها با توجه به متغیّرهای متعدّد فرهنگی آن­ها، مقولۀ گسست نشانه­ای امری محتوم و انکارناپذیر است. البته در این میان ذکر نکته­ای ضروری است و آن اینکه این مسأله در مورد همه ضرب­المثل­ها و بافت­های زبانی و فرهنگی آن‌ها صادق نیست. در این خصوص دو حالت قابل پیش‌بینی است: در حالت اول، امکان مطابقت شکلی (فُرمی) و مفهومی (محتوایی) مَثَل­ها در زبان مبدأ و مقصد وجود دارد و به­دنبال آن، تصویر برخاسته از ضرب­المثل­ها تداعی­گر مدلول مشترک در دو جامعۀ زبانی {مبدأ و مقصد} است. مانند: «ما وَراءِ الأَسوَدِ لَونٌ: بالاتر از سیاهی رنگی نیست» یا «الشَّبعانُ لایَدری بِالجَوعان: سیر از گرسنه خبر ندارد». حالت دوم، زمانی پیش می­آید که با توجه به محدودیت­های فرهنگی در دو جامعۀ زبانی {مبدأ و مقصد} امکان هیچ‌گونه مطابقت شکلی (فُرمی) و مفهومی (محتوایی) مَثَل­ها در دو زبان وجود ندارد[11]؛ مانند: «مَن خَطَبَ الحَسناءَ، یُعطی مِهرَها: هر که طاووس خواهد، جور هندوستان کشد».

مسلماً مسألۀ گسست نشانگانی و به‌دنبال آن، گسست گفتمانیِ مورد بحث در فرآیند ترجمۀ ضرب­المثل­ها در مورد آن­دسته از مَثَل­هایی صدق می­کند که به دلیل متغیّرهای مختلف فرهنگی دو جامعۀ مبدأ و مقصد و محدودیت­های برخاسته از آن، هیچ‌گونه کنش ارتباطی متناسب بینانشانه­ای در سطح ساختار لغوی و معنایی ضرب­المثل­ها اتفاق نمی­افتد و این امر به «عدم توفیق» در کارکرد ارتباطی ترجمه منجر می­شود. «منظور از عدم توفیق در ارتباط این است که مخاطب بخشی از گفتار یا تمام آن را درک نکند؛ یعنی هدف گوینده به طور کامل تحقق نمی­یابد و یا بخشی از آن تحقق می­یابد» (فارسیان و همکاران، 1395 و دست­آموز و محمدی، 1394). در این میان سوالی که مطرح می­شود، این است که با توجه به خلأ و گسستی که در ترجمۀ سطح نشانه­ای و گفتمانی ضرب­المثل­ها وجود دارد، چه الگوی ترجمه­ای می­تواند امکان گفت­وگو و مفاهمۀ بینانشانه­ای و بیناگفتمانی ضرب­المثل­های دو زبان را فراهم کرده و درنهایت به پیوست گفتمانی آن‌ها منجر شود. این مسأله­ای است که در بخش بعدی مقاله بدان پرداخته خواهد شد.

5. چرخش نشانه­های فرهنگی در ترجمۀ ضرب ­المثل­ها

با توجه به گسست گفتمانی ناشی از تفاوت­های فرهنگی در ترجمۀ ضرب­المثل­ها، محققان و نظریه­پردازان ترجمه، شیوه­های متعددی را در جهت رسیدن به «مفاهمۀ فرهنگی» ارائه کرده­اند. روش­هایی مانند به‌کارگیری واژگان قرضی (Brrowing)، ترجمۀ تحت­اللفظی (Literal translation) و دگرنویسی (Paraphrasing) و... (نیازی و نصیری، 1388 و خطیب و خان­جانی، 1384). راهکارهای یادشده هرچند ممکن است تا حدودی آن خلأ (شکاف) ناشی از تفاوت لایه­های فرهنگی را برطرف کرده و حرکتی در جهت تقریب مؤلفه­های فرهنگی دو زبان باشد، اما آنچه مسلّم است، اینکه هرگز به اتصال و پیوست نشانه­های فرهنگی ضرب­­المثل­ها نینجامیده و درنهایت هیچ­گونه گفت‌وگومندی در سطح فرهنگی دو زبان اتفاق نخواهد افتاد؛ چراکه آنچه در ترجمۀ فرهنگی ارزشمند است، انتقال حامل­هایی {فرهنگی} است که بتواند همان انگاره­های فرهنگی زبان مبدأ را با الگویی آشنا و شناخته شده در زبان مقصد بازآفرینی کند.

بازآفرینی فرهنگی یا جایگزینی فرهنگی یا هر آنچه منجر به دخل و تصرّف یا دستکاری[12] عوامل فرهنگی متن مبدأ در متن مقصد می­شود، تنها راهکاری است که در این راستا پیشنهاد می‌شود. راهکاری که چندان غریب و نامأنوس نیست؛ چراکه «از منظر فرهنگ و جامعه‌شناسی، ترجمه را می­توان نوعی بازنویسی دانست که در آن فرهنگ و هویت گروه، قوم یا ملیّتی تغییر پیدا می­کند» (زاهدی و جاذب، 1393). براین اساس، باید دغدغۀ اصلی مترجمِ متونی چون ضرب­المثل­ها را که دارای «زبآهنگ» بومی و فرهنگی خاص هستند، بازآفرینی و تبدیل نشانه­های فرهنگی آن‌ها -به عنوان لایۀ ژرف‌ساختی-دانست و نه اصرار و پافشاری {بیهوده} در برگردان و جایگزینی نشانه­های زبانی -به عنوان سطوح روساختی- آن‌ها (ضرب­المثل­ها).

فرآیند بازآفرینی و تبدیل نشانه­های فرهنگی در ترجمۀ ضرب­المثل­ها مقوله­ای است که در این نوشتار از آن به «چرخش نشانه­های فرهنگی»[13]تعبیر می­شود. «در فرآیند چرخش نشانه­های فرهنگی، مترجم متن را از قالب فرهنگی خود در زبان مبدأ خارج و با توجه به فرهنگ دو زبان مبدأ و مقصد با آزادی عمل، پیام فرهنگی متن را دریافت می­کند و آن را به خواننده می­رساند و تنها با این شگرد است که مترجم می­تواند ترجمه­ای شیوا ارائه کند تا برای خواننده، پیام داشته باشد» (قنبری خانقاه، 1386). در این رویکرد، دست مترجم باز است و می­تواند با درنظر گرفتن اختلاف فرهنگی در متن مبدأ و مقصد، وفاداری خود را در ابلاغ پیام به بهترین شیوه رعایت کرده و تلاش کند تا متن ترجمه شده همان اثری را روی مخاطب زبان مقصد داشته باشد که متن اصلی روی مخاطب زبان مبدأ دارد (همان: 194). شری سیمون[14]در این راستا می­نویسد: «مترجمان باید دائماً دربارۀ معناهای فرهنگی­ که زبان منتقل می­کند، تصمیم بگیرند و میزان «برابری» دو جهان متفاوتی را که در آن به­سر می­برند، ارزیابی کنند. درواقع، فرآیند انتقال معنا بیشتر به بازسازی ارزش آن مربوط می­شود؛ به یافتن تثبیت فرهنگی یک اصطلاح» (ر.ک؛ بحرینی و حسینی، 1397).

در واقع، چرخش نشانه­های فرهنگی مَثَل­ها را می­توان راهکاری برای همگام­سازی و همگون­سازی عناصر نامتوازن و نامتعارف فرهنگی دو زبان دانست؛ راهکاری که به­موجب آن، متن از مجموعه­ای تأویل­ناپذیر و غیرقابل ترجمه به کلیّت معنادار و قابل فهم درآمده و در نتیجه، اتصال و پیوست گفتمانی میان دو زبان و دو فرهنگ مختلف به وقوع می­پیوندد. در فرآیند چرخش نشانه­های فرهنگی -چنانچه که پیشتر نیز گفته شد- این بافت (ساختار) فکری و ایدئولوژیکی موجود در ژرف­ساخت مَثَل­ها است که دچار تغییر، دستکاری و بازآفرینی می­شود و این مهم نیز به­واسطۀ همگون (همسان)سازی انگاره­ها و طرح­واره­های بومی و فرهنگی زبان مبدأ با الگوهای آشنا و شناخته شده (متعارف) در زبان مقصد میسّر می­شود. به­عبارت دیگر، در فرآیند ترجمۀ ضرب­المثل­ها در چارچوب چرخش نشانه­های فرهنگی، آنچه اولویت اساسی مترجم به­شمار می­رود، نحوه بازسازی حامل­ها و پیام­های فرهنگی نهفته در ژرف­ساخت مَثَل­ها در جامعۀ زبانی مقصد است.

فرآیند انتقال پیام در چرخۀ نشانه­های فرهنگی مَثَل­های ترجمه شده درقالب دو الگو قابل تبیین است:

نخست، الگوی ترجمه­ای پیشنهادی رومان یاکوبسنموسوم به «ترجمه بینانشانه­ای» است؛ {ترجمه بینانشانه­ای} یعنی تفسیر نشانه­های یک نظام نشانه­ای با نظام نشانه­ای دیگر (ر.ک؛ حقّانی، 1386). در نگاه سیمولوژیک (نشانه­شناسانه) یاکوبسن، مفهوم ترجمه دارای شمول معنایی بوده و دامنه گسترده­‌ای را دربر می­گیرد و بر این اساس، شامل هرگونه تبدیل، تغییر و دگردیسی در نظام نشانه­ای می­شود. البته به شرط آنکه در فرآیند چنین دگردیسی ماهیّت پیامِ درون نشانه حفظ شود و در انتقال مدلول نشانه­ها، هیچ خللی وارد نشود. با این توصیف، می­توان تبدیل نشانه­ تصویری    به عبارت «لطفاً سیگار نکشید» را نوعی ترجمۀ بینانشانه­ای بدانیم (همان: 57). بدیهی است در الگوی پیشنهادی یاکوبسن آنچه حائز اهمیت است، انتقال پیام از رهگذر یک نظام نشانگانی به نظام نشانگانی دیگر است. برمبنای این الگو، چرخش نشانه­های فرهنگی در فرآیند ترجمه مَثَل­ها را می­توان نوعی ترجمۀ بینانشانه­ای دانست که به­موجب آن، پیام ژرف­ساختی عبارت­های تمثیلی زبان مبدأ درقالب انگاره­ها و طرح­واره­های متناظر بومی و متعارفِ برساخته در زبان مقصد دریافت می‌شود. ترجمۀ بینانشانه­ای فرهنگی مَثَل­ها طبق الگوی بینانشانه­ای یاکوبسن در نمودار (1) قابل ترسیم است.

نمودار 1. ترجمه بینانشانه­ای فرهنگی مَثَل­ها طبق الگوی بینانشانه­ای رومان یاکوبسن

 

                

دوم، الگوی مبتنی بر «مثلّث نشانه­شناسی» آلفرد شوتز است. در الگوی سه وجهی شوتز، فرآیند دریافت معنا (پیام) شامل سه مؤلفه می­شود که عبارتند از: نشانه، موضوع و تفسیرگر. از نظر وی، برای شکل­گیری یک نشانۀ دلالت­مند و تعامل‌محور، عاملیّت و فاعلیّت هریک از این سه مؤلفه ضروری است (Schutz, 1962). بر این اساس، چنین به نظر می­رسد که در فرآیند یک ارتباط (تعامل) بینانشانه­ای، می­توان انتظار هرگونه تغییر و تبدیل را در هریک از اضلاع نشانه­شناختی داشت. البته همان­طور که شوتز عنوان می­کند، برای حفظ تعامل و پیوست در یک رابطۀ نشانه­ای حتماً باید طرح­واره­های بازنماییِ موضوع نشانه مورد توجه قرار گیرد و چه بسا بی­توجهی بدان باعث کج­ فهمی ذات نشانه شود (همان: 302). بر این اساس، در برخورد و ارتباط بینانشانه­ای برای رسیدن به تعامل بینافردیِ مبتنی بر ادراکِ دوسوی –با وجود تغییر و تبدیل نشانه و تفسیرگر- حفظ ماهیّت (ذات) موضوع نشانه، ضرورتی انکارناپذیر است. بنابراین، در تعامل بینانشانه­ای، موضوع نشانه، جذابیّت (اولویّت) بیشتری از خود نشانه دارد و بُعد التفاتی و آگاهی (معرفتی) نشانه، متوجه موضوع نشانه است.

در تبیین چرخش نشانه­های فرهنگی مَثَل­ها هنگام ترجمه برمبنای الگوی نشانه­شناسی آلفرد شوتز، موضوع مَثَل­های زبان مبدأ در قالب انگاره­ها و طرح­واره­هایی بومی شده در زبان مقصد بازنمایی می­شوند تا به­موجب آن، رابطۀ بینانشانه­ای {فرهنگی} دلالت­مند و تعامل­محور بین دو زبان تحقق یابد.

فرآیند چرخش و بازآفرینی نشانه­های فرهنگی مَثَل­های زبان مبدأ در جامعۀ زبانی مقصد طبق الگوی آلفرد شوتز در نمودارهای (2)، (3) و (4) قابل تبیین است.

نموار 2. شبیه­سازی ترجمۀ {نشانه­های} فرهنگی براساس مثلث نشانه­شناسی آلفرد شوتز

   

نمودار 3. تبیین ساختار تمثیلی در جامعه زبانی مبدأ براساس مثلث نشانه­شناسی آلفرد شوتز

 

نمودار 4. تبیین ساختار تمثیلی در جامعۀ زبانی مقصد براساس مثلث نشانه­شناسی آلفرد شوتز

 

نکته قابل ذکر در این میان اینکه فرآیند بازنمایی (بازآفرینی) موضوع مَثَل­ها در زبان مقصد و متناسب با ژرف­ساخت­های اجتماعی و فرهنگی آن (زبان مقصد) برمبنای الگویی نظام­مند بوده و صرفاً در چارچوب مجموعه­ای از نشانه­های متعارف و بهنجار شده در زبان مقصد تحقق می­یابد که درنهایت، زنجیره نظام نشانگیِ بازنمایی شده در جامعه زبانی مقصد به انتقال موضوع مَثَل­ها و ژرف­ساخت­های فرهنگی آن‌ها می­انجامد. این نظام نشانگی و فضای دلالتی آن، همان چیزی است که از آن به «سپهرنشانه­ای»[15]تعبیر می­شود.

اصطلاح سپهرنشانه­ای اولین بار توسط یوری لوتمان[16] مطرح شد. وی معتقد بود که سپهرنشانه­ای، فضای نشانه­ای است که بیرون از آن، «نشانگی»[17] ناممکن است (درزی و پاکتچی، 1393). با این توضیح که سپهرنشانه­ای از دو بخشِ هسته و پیرامون تشکیل می­شود و میان سپهرنشانه­ای {هسته} و فضای فرانشانه­ای {پیرامون} مرزی وجود دارد. این مرز نشانه­ای با مجموعه­ای از فیلترهای ترجمه­پذیر دو زبانه نشان داده شده است که با گذشتن از آن، متن به زبان یا زبان­های دیگری ترجمه می­شود که بیرون از سپهرنشانه­ای مورد نظر قرار دارد (ر.ک؛ سجودی، 1390). هرچند که لوتمان این دیدگاه خود را در حوزۀ ترجمه بیان کرده، اما همان­طور که ترجمه، نشانۀ فرهنگی را از سرزمینی به سرزمین دیگر می­برد، گفتمان ادبی و هنری نیز، نشانه­های ادبی و هنری را از جایگاه اصلی خود جدا می­کند و در تلاقی و تعامل با نشانه­های خارج از حوزه خود قرار می­دهد (اسماعیلی و همکاران، 1391).

سپهرنشانه­ای، چیزی فراتر از صِرف قرار گرفتن چند نشانه در یکدیگر است. در واقع، در سپهرنشانه­ای، فضایی گفتمانی شکل می­گیرد که در آن، نشانه­های درون‌سپهری در تلاقی و تعامل با نشانه­های خارج از حوزه خود (برون‌سپهری) قرار گرفته و همزمان در فضای گفت­وگومندی با یکدیگر شرکت می­کنند و بدین ترتیب، نشانه­های برون­‌سپهری با ورود به ساختار نشانه­های درون‌سپهری، کارکرد نشانه­ای پیشین خود را از دست داده و در درون‌سپهرنشانه­ای میزبان، ماهیّت نشانه­ای تازه­ای متناسب با سپهرنشانه­ای میزبان و در تعامل  با سایر نشانه­های درون‌سپهری پیدا می­کند به­طوری که به­موجب چنین فرآیندی، اتّصال و پیوست گفتمانی بینانشانه­ای شکل می­گیرد. بنابراین، در فرآیند پیوست گفتمانیِ بینانشانه­ای در الگوی سپهرنشانه­ای، مقولۀ خودی شدن نشانه­ای به­موجب انتقال و جابه‌جایی نشانه­ها از فضای برون‌سپهری به فضای درون‌سپهری انجام می­پذیرد. با الگوگیری از سپهرنشانه­ای و تعامل گفتمانیِ بینانشانه­ای در آن، فرآیند چرخش نشانه­های فرهنگی ضرب­المثل­ها و مقوله بومی‌شدگی روساخت­های فرهنگی آن قابل تبیین است. در همین راستا گفته می­شود که انتقال نشانه­های فرهنگی، مهم­ترین هدف و دستاوردی است که با استفاده از الگوی سپهرنشانه­ای می­توان بدان دست یافت (درزی و پاکتچی، 1393). بنابراین، نشانه­های فرهنگی مَثَل­ها در زبان مبدأ برای ترجمه و جایگزینی در زبان مقصد مستلزم ورود به فضای سپهرنشانه­ای فرهنگی زبان مقصد است تا به­واسطۀ قرار گرفتن در فضای تعامل و گفت‌وگومندی با سایر نشانه­های فرهنگی زبان مقصد به­عنوان نشانه­ای پذیرفته شده و بومی­شده در نظام سپهرنشانه­ای آن (زبان مقصد) به پیوست و اتّصال گفتمانی مَثَل­های دو زبان (مبدأ و مقصد) و در نهایت، بازآفرینی ژرف­ساختی آن‌ها (ضرب­المثل­ها) بینجامد. این فرآیند در قالب نمودارهای (5) و (6) قابل ترسیم است. همچنین نمودارهای (7) و (8) نمونه‌هایی از این فرآیند هستند.

نمودار 5. نمایه فضای سپهرنشانه­ای فرهنگی مَثَل­ها در زبان مبدأ

 

نمودار 6. نمایه فضای سپهرنشانه­ای فرهنگی مَثَل­ها در زبان مقصد

 

نمودار 7. نمونه نمایه فضای سپهرنشانه­ای فرهنگی مَثَل­ها در زبان مبدأ

«مِن کِثرةِ المَلّاحین غَرَقت السَّفینة»

 

نمودار 8. نمونه نمایه فضای سپهرنشانه­ای فرهنگی مَثَل­ها در زبان مقصد

­«آشپز که دو تا شد، آش یا شور می­شود یا بی­نمک»

 

آنچه در این میان قابل تأمّل است، اینکه هر یک از خُرده نشانه­های فرهنگی موجود در ساختار مَثَل­های زبان مبدأ، تنها در صورت قرار گرفتن در فضای سپهرنشانه­ای فرهنگی زبان مقصد و تعامل با سایر نشانه­های فرهنگی می­تواند به بازسازی ژرف­ساخت مَثَل­های زبان مبدأ و ایجاد پیوست گفتمانی دو زبان منجر شود. چنان که در نمونه یادشده در نمودار (8)، نشانه «آش» -به­عنوان عنصر مورد تولّی در سپهرنشانه­ای زبان مقصد- تنها در صورتی می­تواند در فرآیند چرخش نشانه­ای به­عنوان نشانۀ دلالت­مند، جایگزین نشانه «السَفینة: کشتی» در زبان مبدأ شود که در فضای تعامل با سایر نشانه­هایِ کنش­مندِ حاضر در فضای نشانه­ای زبان مقصد همچون «آشپز» (عنصر متولّی)، «دو تا شد» (نشانۀ تنوّع و گوناگونی متولّیان)، «شور می­شود» (نتیجۀ برآمده از تنوّع و گوناگونی متولّیان) و «بی­نمک» (نتیجۀ برآمده از تنوّع و گوناگونی متولّیان) قرار گرفته و با بازسازی انگاره مفهومی برخاسته از عبارت تمثیلی به انتقال لایۀ ژرف­ساختی آن در زبان مقصد و در چارچوب پیوستاری فرهنگی میان دو زبان بینجامد. چنین انگارۀ­ تمثیلی‌ای برخاسته از گفتمان وحدت‌طلبی و انسجام در نظام ارزش­گذاری فرهنگی است. در این گفتمان، ضرورت رسیدن به تک­صدایی و همدلی و اجتناب از هرگونه چندصدایی -به­عنوان نمایۀ غالب- در ژرف­ساخت عبارت تمثیلی نهاده شده و در روساخت عبارت {تمثیلی}، تداعی فضای هرج و مرجی که نتیجه این اختلاف سلیقه­ها و دیدگاه‌های مختلف است در قالب نشانه­هایی که دلالت­گر چنین گفتمانی در سپهرنشانه­ای {فرهنگی} دو زبان هستند، تحقق یافته است.

همین الگو در ترجمۀ سایر عبارت­های تمثیلی قابل تبیین است. در ادامه، نمایه چرخش نشانه­های فرهنگی برخی از ضرب­المثل­ها طبق الگوی سپهرنشانه­ای آمده است.                                                

«أکَلتُم تَمری، عَصَیتُم أمری»

 

«نمک خوردی، نمکدان شکستی»

 

«بیضةُ الیَومِ خَیرٌ مِن دَجاجةِ الغَدِ»

 

«سرکه نقد به از حلوای نسیه»

 

«کالمُستَجیرِ مِن الرَّمَضاءِ إلی النَّارِ»

                              

«از چاله درآمده، به چاه افتاد»

 

«إن کُنتَ ریحاً، فَقَد لاقَیتَ إعصاراً»

 

«اگر تو نیم منی، من یک من هستم»

 

«إبنُ الإسکافِ حَفیانٌ وَ إبنُ الحائکِ عُریانٌ»

 

«کوزه­گر از کوزه شکسته آب می­خورد»

    

«غَداؤُهُ مَرهونٌ بِعِشائِهِ»

 

«هشتش گروی نهشه»

 

«فَمٌ یُسَبِّحُ و یَدٌ تُذبَحُ»

 

«شب به نماز نافله، روز به کمین قافله»

 

«مِن کِثرةِ المَلّاحین غَرَقت السَّفینة»

 

«آشپز که دو تا شد، آش یا شور می­شود یا بی­نمک»

 

بحث و نتیجه­گیری

پژوهش حاضر سعی بر آن داشت تا با بررسی محدودیت ترجمۀ مَثَل­ها از عربی به فارسی و چالش­های فراروی مترجم، راهکارهایی را در این خصوص ارائه دهد. بدین منظور به نتایج زیر رسیده است:

1-                 با توجه به متغیّر بودن ظرفیت­های تاریخی، اجتماعی و فرهنگی عبارت­های تمثیلی فارسی و عربی، «چرخش نشانه­های فرهنگی» در ترجمۀ ضرب­المثل­ها راهکاری است در راستای همگون‌سازی عناصر نامتوازن و نامتعارف فرهنگی مَثَل­های زبان مبدأ و مقصد؛ راهکاری که به موجب آن، متن تمثیلی از ساختاری تأویل‌ناپذیر و غیرقابل ترجمه به کلیّت معنادار و قابل فهم درآمده و در نتیجه، اتّصال و پیوست گفتمانی میان دو زبان و دو فرهنگ {فارسی و عربی} تحقق می­یابد.

2-                 در فرآیند «چرخش نشانه­های فرهنگی» که با تکیه بر دو نظریۀ «ترجمۀ بینانشانه­ای» رومان یاکوبسن و «مثلث نشانه­شناسی» آلفرد شوتز نمود می­یابد، نشانه­های زبانی حاضر در ساختار تمثیلی و انگاره­های فرهنگی آن در زبان مبدأ (عربی) با الگویی آشنا و شناخته­شده در زبان مقصد (فارسی) بازآفرینی می­شوند.

3-                 چرخش نشانه­های فرهنگی مَثَل­ها در راستای ترجمه از عربی به فارسی در چارچوب الگویی موسوم به «سپهرنشانه­ای» تحقق می­یابد. سپهرنشانه­ای فضایی گفتمانی است که به موجب آن، نشانه­های فرهنگی مَثَل­های زبان مبدأ (عربی) به عنوان نشانه­های برون‌سپهری با ورود به نظام نشانگی زبان مقصد (فارسی) و قرار گرفتن در فضای درون‌سپهری آن، کارکرد نشانه­ای پیشین خود را از دست داده و در درون‌سپهرنشانه­ای میزبان، ماهیّت نشانه­ای تازه­ای متناسب با سپهرنشانه­ای میزبان و در تعامل و کنش­مندی با سایر نشانه­های درون‌سپهری آن پیدا می­کند به‌طوری که به موجب چنین فرآیندی، پیوست و اتصال گفتمانی مَثَل­های دو زبان {فارسی و عربی} و در نهایت، بازآفرینی ژرف­ساختی آن‌ها تحقق می­یابد.

تعارض منافع

تعارض منافع ندارم.

ORCID

Javad Garjami

 

http://Orcid.org/0000-0003-4001-1065



[1]- Cultural Translation

[2]- Jakobson, R.

[3]- Schutz, A.

[4]- Lefevere, A.

[5]- Bassnett, S.

[6]- Snabel Horbney, M.

[7]- Taylor, A.

[8]-  Folklor

[9]- Jager, G.

[10]- ترجمۀ فرهنگی (Cultural Translation) ترجمه‌ای است که در متن آن، عناصری از فرهنگ مقصد اضافه می‌کنند تا برای خواننده فضای مأنوس‌تر و در نتیجه دلپذیرتر پیدا کند (صلح‌جو، 1394).

[11]- با این وجود (عدم مطابقت فرمی و محتوایی ضرب‌المثل‌های زبان مبدأ و مقصد) می‌توان به مدلول مشابهی در ساختار مَثَل‌های دو زبان رسید و این مهم با کاربست راهکاری موسوم به «چرخش نشانه‌های فرهنگی» امکان‌پذیر است.

[12]- در این نوشتار، دستکاری به معنی تغییر و جابه‌جایی در سطوح و لایه‌های فرامتنی فرهنگی است.

[13]- Cultural Turn

[14]- Symon, Sh.

[15]- Semiosphere

[16]- Lotman, J.

[17]- Semiosis

قرآن کریم
آلگونه جونقانی، مسعود. (1397). تحلیل پدیدارشناختی نماد در اندیشه آلفرد شوتز. فصلنامه زبان­پژوهشی، ش 28، 30-7.
اسماعیلی، عصمت و شعیری، حمیدرضا و کنعانی، ابراهیم. (1391). رویکرد نشانه- معناشناختی فرآیند مربّع معنایی به مربّع تنشی در حکایت دقوقی مثنوی. پژوهش­های ادب عرفانی، ش 3، 94-69.
امیرشجاعی، آناهیتا و قریشی، محمدحسین. (1395). بررسی نشانه­ای- فرهنگی و تغییر ایدئولوژی در ترجمه، (براساس تحلیل گفتمان انتقادی) مطالعۀ موردی: پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی. فصلنامه زبان پژوهشی، ش 19، 32-7.
بحرینی، شیما و حسینی، مالک. (1397). زبان به منزله بازنمایی فرهنگ از دیدگاه استوارت هال با توجه به نظر فردیناند دوسوسور. دوفصلنامه فلسفی شناخت، ش 79، 22-7.
پیش­قدم، رضا. (1393). معرفی زبآهنگ به عنوان ابزاری تحوّل­گرا در فرهنگ کاوی زبان. مطالعات زبان و ترجمه، ش 4، 62-47.
حقّانی، نادر. (1386).  نظرها و نظریه­های ترجمه. تهران: امیرکبیر.
خطیب، محمد و خانجان­خانی، مرجان. (1384). نگاهی به تفاوت­های فرهنگی و راهبردهای ترجمه. مطالعات ترجمه، ش11، 48-39.
درزی، قاسم و پاکتچی، احمد. (1393). نقش ترجمه فرهنگی در مطالعات میان رشته­ای با تأکید بر الگوهای نشانه­شناسی فرهنگی. فصلنامه مطالعات میان رشته­ای در علوم انسانی، ش 4، 49-33.
زاهدی، صابر و جاذب، محسن. (1393). ترجمۀ بینانشانه­ای و تحریف فرهنگی؛ بررسی موردی: تصویرگری در ترجمه رباعیّات خیام. پژوهش­های زبان­شناسی، ش  1، 61-47.
سجودی، فرزان. (1390). مجموعه مقالات نشانه­شناسی فرهنگی. تهران: نشر علم.
­­­____________. (1388). ارتباطات بین فرهنگی: ترجمه و تأثیر آن در فرآیندهای جذب و طرد. مجله تحقیقات فرهنگی ایران، ش 5، 154-141.
سلیمی کوچی، ابراهیم و سکوت جهرمی، فاطمه. (1394). تعارض شخصیت­های «جزیره سرگردانی» و «ساربان سرگردان» از منظر نشانه­شناسی اجتماعی. پژوهش­های نقد ادبی و سبک­شناسی، ش 4، 134-117.
________________________________________. (1394). بررسی شخصیت­های داستان «انار بانو و پسرانش» از منظر تن بیگانه «کریستوا». ادب پژوهشی، ش 31، 117-135.
صاحبی، هادی. (1381). مَثَل‌های رایج در زبان عربی. ویراستار عبدالعلی آل­بویه لنگرودی. تهران: انتشارات مدرسه.
صلح­جو، علی. (1394). از گوشه و کنار ترجمه. تهران: نشر مرکز.
علیزاده، علی. (1389). مقوله و عناصر فرهنگی و چگونگی ترجمۀ آن‌ها در گتسبی بزرگ. پژوهش ادبیات معاصر جهان، ش  59، 74-53.
فارسیان، محمدرضا و فسنقری، آزاده. (1395). بررسی متغیرهای فرهنگی در ارتباطات میان ایرانیان و فرانسویان براساس الگوهای زبانی. جستارهای زبانی، ش  35، 195-173.
فیروزآبادی، سعید و امیری، آنیتا. (1389). فرهنگ. زبان و آموزش. برگ فرهنگ، ش 21، 111-103.
قنبری خانقاه، قاسم. (1386). جایگاه فرهنگ در ترجمه. نشریۀ علوم انسانی دانشگاه امام حسین(ع)، ش 72، 212-189.
کرامش، کلر. (1390). زبان و فرهنگ. ترجمۀ فریبا غضنفری و همکاران. تهران: امیرکبیر.
گرجامی، جواد و آزاددل، عادل و محمدی، سعید. (1396). بررسی هم­پایه­گی انسجام دستوری غیرساختاری در خطبه اول نهج­البلاغه و ترجمه­های آن. مطالعات ترجمه قرآن و حدیث، ش 7، 152-125.
مانفردی، مارینا. (1394). ترجمۀ متن و بافت غیرزبانی: مطالعات ترجمه و زبان­شناسی نقش­گرای نظام­مند. ترجمۀ آزیتا افراشی. تهران: نشر قطره.
نجومیان، امیرعلی. (1390). نشانه­شناسی فرهنگ{ی}. ویراستار{ان}: فاطمه بنویدی و بابک آتشین‌جان. تهران: نشر سخن.
نیازی، شهریار و نصیری، حافظ. (1388). ارزش فرهنگی ترجمۀ ضرب­المثل­ها و کنایات. (عربی-فارسی). زبان پژوهی، ش 1، 167-184.
نیایش، ثنا. (1389). چرخش فرهنگی در ترجمه. ایران فرهنگی، ش 52، 46-22.