نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
استادیار، گروه زبان و ادبیات عربی، دانشگاه بینالمللی امام خمینی (ره)، قزوین، ایران
چکیده
مثنوی مولانا در آن سوی مرزهای زبان و فرهنگ فارسی بازتابی گسترده داشته و مخاطبان بسیاری را شیفتۀ خود ساخته است. این اثر فاخر در میان کشورهای عربی نیز از توجه ویژهای برخوردار بوده است. ادبای عرب -در قالبهای نظم و نثر- به ترجمه و شرح این شاهکار ادبی- عرفانی پرداختهاند که در این میان، ترجمههای منظوم دو شاعر معاصر عراقی، عبدالعزیز جواهری و محمد جمال هاشمی در معرفی مثنوی به مخاطبان عرب نقشی برجسته ایفا کرده است. آشنایی این دو مترجم با چارچوب اندیشه سراینده مثنوی و قرابت فرهنگی دو زبان، فضای روحانی اشعار را در تعریب این اثر نمایان میسازد. در مقالۀ حاضر پس از بیان ویژگیهای این دو ترجمۀ منظوم، برگردان داستان آغازین مثنوی، یعنی «شاه و کنیزک» را با تکیه بر هفت راهبرد ترجمۀ «وینی» و «داربلنه» مورد ارزیابی قرار دادیم. این بررسی بیانگر آن است که تعریب جواهری به دلیل بهرهگیری پربسامد از الگوهای ترجمۀ مستقیم و به طور ویژه ترجمۀ لغوی به متن مبدأ نزدیکتر است. ضمن آنکه وفاداری به متن و رعایت امانت از ویژگیهای مثبت این ترجمه بهشمار میآید. درحالی که در ترجمۀ منظوم هاشمی، ساختارهای نحوی و معنایی زبان مقصد بیشتر جلوه دارد. این مترجم به جای تعریب دقیق ابیات به تصریح معانی ضمنی داستان پرداخته است تا درک داستان برای خوانندۀ زبان دوم آسان شود. در میان راهبردهای هفتگانۀ ترجمه نیز جابهجایی و تعدیل در ترجمۀ هاشمی، فراوانی قابل توجهی نسبت به دیگر مراحل دارد.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Analyzing the Arabic Translation of ‘The King and the Handmaiden’ in Rumi's Masnavi Based on Viney and Adrbelnet’s Model (A Case Study of the Poetic Translation by Hashemi and Jawaheri)
نویسندگان [English]
- Aliasghar Shahbazi
- Mostafa Parsaeipour
Assistant Professor, Department of Arabic Language and Literature, Imam Khomeini International University, Qazvin, Iran
چکیده [English]
Rumi's Masnavi has been widely popular outside the Persian culture, having attracted many an audience. The work has been warmly welcomed in Arabic cultures as well. Arabic literary figures have provided several translations of this literary-mystic masterpiece in prose and poetry, among which the poetic translations of two contemporary Arab poets, Abdul Aziz Jawaheri and Mohammad Jamal Hashemi, have served a key role in introducing Masnavi to the Arab audience. Translators’ familiarity with Rumi’s philosophy and cultural affinity between the source and target cultures have helped reflect the spiritual atmosphere of the poems in Arabic. Having discussed the qualitative characteristics of these translations, the study has investigated the translations of the first story in Rumi’s Masnavi, The King and the Handmaiden, within the procedures provided by Viney and Darbelnet. The results show that Jawaher’s translation is closer to the original, adopting direct translation procedures, particularly ‘literal translation’, more extensively. Faithfulness to the source text is yet another virtue of this translation. Hashemi has provided a translation that mostly reveals the syntactic and pragmatic elements of the target language, explicating many elements to make the text more accessible to the readers in lieu of literal translation. Among the seven procedures studied, transposition and modulation are significantly more prevalent than others.
کلیدواژهها [English]
- Masnavi
- Arabic Translation
- The King and the Handmaiden
- Viney and Darbelnet
- Translation Criticism
جاذبۀ مضامین روحانی و اندیشههای عارفانۀ مولوی در زبانها و فرهنگهای متعددی تجلّی یافته است که از این میان زبان و ادب عربی جایگاهی ویژه دارد. توجه به این اثر ماندگار، ابتدا در مصر آغاز شد؛ جایی که دیگر آثار بزرگ فارسی، چون «شاهنامه»فردوسی، «دیوان» حافظ، «بوستان و گلستان»سعدی در آنجا ترجمه و شرح شد و از نیمه دوم سدۀ نوزدهم میلادی، یعنی از زمانی که کتاب المنهج القوی لطلاب الشریف المثنوی توسط «یوسف بن احمد القونوی» در چاپخانۀ بولاق قاهره منتشر شد، این پژوهشها جای خود را در دیگر کشورهای عربی نیز باز کرد (ر.ک؛ گنجی و اشراقی، 1392) تا جایی که آثار مستقلی از تعریب مثنوی و دیگر آثار مولوی در اغلب این کشورها پدید آمد. در این میان، ادبای خوش قریحۀ عراق نیز در قالب نظم و نثر به ترجمه و شرح این شاهکار ادبی- عرفانی پرداختند که ترجمههای منظوم عبدالعزیز جواهری (1396 قمری) و محمدجمال هاشمی (1397 قمری) از جمله آنها است. آشنایی این دو مترجم با گفتمان سرایندۀ مثنوی و قرابت فرهنگی دو سرزمین، اثر مهمی در ارائۀ برگردانی مناسب از مثنوی در عراق داشته و برخلاف برخی از ترجمههای دنیای غرب از تحریف مفاهیم عرفانی به دور ماندهاند (ر.ک؛ آزادی بوگر و پتن[1]، 1397).
پیش از هاشمی و جواهری نیز ادبایی به برگردان «مثنوی» همت گماشتند؛ از جمله: عبدالوهاب عزّام (1378 قمری) در کنار نگارش مقالاتی چند دربارۀ مولوی به برگردان منظوم بخشهایی از «مثنوی» پرداخت (ر.ک؛ کفافی[2]، 1966). محمد الفراتی (1398 قمری) نیز بخشهایی از «مثنوی» را به نظم درآورده و تعریب آن را در کنار برگردان اشعار سعدی و حافظ در کتابی با عنوان «روائع من الشعر الفارسی» به نشر رساند. ترجمههای منظوم یاد شده تنها بخش کوچکی از آثار ادبی عربی در حوزۀ «مثنوی» است که بیتوقّف در کنار ترجمههای منثور دیگر آن، چون ترجمههای عبدالسلام کفافی و ابراهیم دسوقی شتا از سدۀ نوزدهم آغاز شده و همچنان در جایجای جهان عرب ادامه دارد به طوریکه تازهترین تعریب مثنوی توسط شاعری به نام «عائشه محرزی» در سال 2018 میلادی در الجزایر به انجام رسید و با عنوان «الدیوان العربی لمولانا جلالالدین الرومی دیوان العشّاق و ینبوع الأذواق» منتشر شد (ر.ک؛ موقع الوفاق[3]، 2018).
آنچه در زمینۀ برگردان منظوم و منثور این اشعار مهم به نظر میآید بررسی و نقد این ترجمههاست؛ چه آنکه برگردان شعر به قالب نظم، آن هم شعر مولانا که با معانی عمیق عارفانه و تکنیکهای ادبی همراه است، امری دشوار به نظر میرسد. در این زمینه، محمد عزّام[4] در سرآغاز «فصول من المثنوی» مینویسد: «در ترجمه [مثنوی]، رنجی فراوان متحمّل شدم، چراکه مترجم به مرزهای معنایی متن مبدأ و قید و بندهای شعر ملزم است و التزام به برگردان بیت به بیت با وجود اختلافهای ساختاری و دستوری، دشواری این کار را دوچندان میکند» (عزام، 2013). همین نکته را عبدالسلام کفافی دربارۀ ترجمۀ منظوم جواهری بیان داشته و میگوید: «با نهایت امتنان من نسبت به تلاشهای این ادیب مترجم باید اعتراف کرد که نمایش هنر و اندیشۀ جلالالدین مولوی در ترجمههای منظوم محقق نمیشود» (کفافی، 1966).
با توجه به اهمیت نقد این ترجمهها در این جستار تلاش شده با تکیه بر مدل ارزیابی دو زبانشناس فرانسوی، «ژان پل وینی»[5] و «ژان داربلنه»[6]، برگردان حکایت آغازین «مثنوی»؛ یعنی «شاه و کنیزک» بررسی و تحلیل شود. داستان یاد شده با عنوان «قصة الملک و الجاریة» (325 بیت) در دیوان «حکایات و عِبَر هاشمی» و با عنوان «حدیث عشق السلطان الأمة وابتیاعه لها» (428 بیت) در «جواهر الآثار» ترجمه شده است. در این پژوهش با بررسی تعریب منظوم این حکایت، کوشش میشود به پرسشهای زیر پاسخ داده شود:
- ویژگیهای برجستۀ تعریب منظوم «شاه و کنیزک» در نزد دو مترجم، جواهری و هاشمی، کدامند؟
- بر پایۀ هفت راهبرد ترجمانی «وینی» و «داربلنه»، ترجمۀ منظوم «شاه و کنیزک» جواهری و هاشمی، چه تفاوتهایی با یکدیگر دارند؟
1. پیشینۀ پژوهش
پیشینۀ پژوهش حاضر را باید در دو بخش، مورد بررسی قرار دارد؛ نخست، پژوهشهای انجام یافته در باب بررسی تعریب اشعار مولوی و دوم در زمینۀ نقد ترجمه براساس الگوی وینی و داربلنه. دربارۀ بخش اول میتوان از پژوهشهای ذیل یاد کرد:
گنجی و اشراقی (1392) در پژوهشی با عنوان «درنگی در آثار و منابع مولویپژوهی در جهان عرب» به بررسی ترجمهها، تألیفها و پژوهشهای منتشرشده در قالب کتاب و مقاله پیرامون مولوی پرداختهاند. نتیجۀ حاصل از این مقاله بیانگر آن است که بیشترین رویکرد مولویپژوهان عرب در باب آثار مولوی، معطوف به ترجمه و شرح مثنوی است و در این زمینه مصر و سوریه از دیگر کشورهای عرب، پیشگامتر بودهاند (ر.ک؛ گنجی و اشراقی، 1392).
طالب عیسی (2015) در پژوهشی کوتاه با عنوان «مثنوی بعیون عراقیة» (مثنوی در دیدگان عراقی) به معرفی شخصیت هاشمی (مترجم مثنوی) پرداخته و پس از ذکر زندگینامه و آثار ادبی وی، برگردان مثنوی او را معرفی میکند. این مقاله در سایت «طواسین للتصوّف و الإسلامیات» به نشر رسیده است.
سیفی و سرپرست (1397) در پژوهشی با عنوان «نقد ترجمۀ محمد الفراتی از استعارهها و کنایات نینامه» سعی کردهاند تا با تمرکز بر عناصر خیالبخش چون استعاره و کنایه به نقد برگردان محمد الفراتی، بپردازند.
دربارۀ پیشینۀ بخش دوم نوشتار حاضر هم باید گفت که الگوی هفتگانه وینی و داربلنه در پژوهشهای متعددی در حوزۀ نقد ترجمه بهکار رفته است. از جمله:
محمد عنانی (2003) در فصل سوم کتاب خودبا عنوان «رویکردهای تعدیل در ترجمه» به تفصیل از این نظریه یاد میکند و با مثالهای متنوع از زبان عربی و انگلیسی، هفت راهبرد وینی و داربلنه را شرح میدهد.
خزاعیفر(1389) در «ترجمۀ متون ادبی»، الگوی این دو نظریهپرداز را به تفصیل مورد واکاوی قرار داده است. همچنین در جستارهایی چون «واکاوی بخشی از ترجمۀ رمان «الشحّاذ» براساس الگوی نظری وینی و داربلنه» (نیازی و دیگران، 1396)، «تغییر بیان و فاخرگویی در ترجمه از فارسی به عربی بر اساس نظریۀ وینی و داربلنه» (حیدری، 1398) و مانند آن، رویکرد نقدی وینی و داربلنه در تحلیل ترجمهها بهکار رفته است.
با توجه به این پیشینه، ملاحظه میشود که بررسی و نقد ترجمۀ «مثنوی» به زبان عربی، نیاز به پژوهشهای علمی متعددی دارد تا غبار زمان از این آثار زدوده و انتقال این اثر فاخر در چارچوب نظریههای علمی و با دقت بیشتری صورت پذیرد.
نوشتار حاضر نخستین پژوهشی است که با تکیه بر کاربست نظریۀ «وینی» و «داربلنه» به ارزیابی تعریب حکایت «شاه و کنیزک» همت گماشته است و تلاش دارد ضمن بیان ویژگیها و امتیازات ترجمۀ دو شاعر عراقی به کاستیهای برگردان آنها که اغلب ناشی از محدودیتهای ترجمۀ ادبی است، اشاره کند.
2. چارچوب نظری
2-1. حکایت «شاه و کنیزک» در مثنوی
حکایت «شاه و کنیزک» نخستین حکایت دفتر اول مثنوی است که حدود 250 بیت به نظم درآمده است. در این داستان عرفانی، پنج شخصیت اصلی به ترتیب: شاه، کنیزک، طبیبان ظاهری، حکیم الهی و زرگر، وجود دارد که داستان پیرامون آنها رقم میخورد و در سیر نقل این داستان، مولوی گاه نکات اخلاقی و داستانی حکمتآموز را نقل میکند و دوباره به سخن پیشین خود بر میگردد. بخش اول داستان با عشق سلطان به کنیزک آغاز میشود و با بیماری سخت کنیزک و ناتوانی اطبا در درمان او به پایان میرسد. در بخش دوم سلطان برای شفای کنیزک خالصانه به درگاه پروردگار نیایش میکند و در عالم رؤیا مژدۀ درمان بیمار را به او میدهند. بخش بعدی، اشاره به ادب و توفیق رعایت آن در محضر الهی است. در قسمت چهارم حکیم ربّانی بر بالین بیمار حضور یافته و از بیماری روحی و عشق وی به زرگر آگاه میشود. در بخش بعدی به امر سلطان، زرگر از سمرقند به دربار آمده و با کنیزک وصلت میکند. بخش پایانی هم کشته گشتن زرگر به تصویر کشیده شده و دلایل آن ذکر میشود. این داستان به سبب «قرابت زمانی و مکانی با «نینامه»، یکی از جدیترین داستانهای مثنوی است که غالب اصول و عقاید مربوط به جهانبینی، تجارب روحانی و حیاتی و ماجرای روح آدمی در جسم در آن به زبان تمثیلی ترسیم شده است» (رنجبر، 1386).
بنا به گزارش صاحب کتاب احادیث و قصص مثنوی مشابه این داستان در دیگر متون فارسی چون «چهار مقاله»، «قانون»، «اسکندرنامه»، «ذخیره خوارزمشاهی» و...، به چشم میخورد (فروزانفر، 1381) که از برجستهترین آنها، داستان «بهرامشاه» و عشق او به کنیزک در «آداب الحرب و الشجاعة» اثر «فخر مدبر» (625 قمری) است (ر.ک؛ پارسانسب، 1393).
2-2. جواهری و تعریب منظوم مثنوی
عبدالعزیز جواهری از ادبای خوشذوق عراقی است که در سال 1890 در نجف اشرف دیده به جهان گشود. او همچون برادرش محمدمهدی و سایر نزدیکان از موهبت و قریحۀ شعری شگفتی برخوردار بود (ر.ک؛ خالدی، 2016). این شاعر نامی در سال 1923 برای تکمیل «دانشنامۀ آثار شیعه»به ایران سفر و تا پایان عمر را در آنجا سپری کرد و در سال 1976 در همانجا به دیار باقی شتافت (بصری، 1994).
جواهری دربارۀ تعریب مثنوی در مقدمۀ کتاب خود مینویسد: «از چهل سال پیش و در اوان جوانی، شیفتۀ ترجمۀ «مثنوی» در عراق بودم و همچون عشق بلبل به گل، گرد آن میگشتم و پارهای از ابیات آن را تعریب میکردم» (جواهری، 1958). تا اینکه بعد از سفر به ایران و اقامت در کرمانشاه که شش سال به طول انجامید به طور جدی به ترجمۀ این اثر همت گماشت و موفق به تعریب کامل مثنوی شد و اثر خود را در سال 1958 در چهار مجلد با عنوان «جواهر الآثار فی ترجمةمثنوی مولانا خداوندگار محمد جلالالدین البلخی الرومی شعراً» به چاپ رساند. وی در این ترجمه هر بیت فارسی را اغلب در قالب دو بیت عربی به نظم درمیآورد و گاه توضیحاتی را در ذیل ترجمۀ عربی بیان میدارد تا درک ابیات بر مخاطب آسانتر شود. این توضیحات اغلب در شرح کلمات و عباراتی است که حامل مفاهیم عرفانی یا دربردارندۀ نکات ترجمهای است. او با مطالعۀ شروح مختلف مثنوی، سعی در وفاداری، حفظ سبک و پیامهای ابیات در ترجمه داشته است، اما در این میان بسیار متأثّر از زبان فارسی و ساختارهای آن بوده که بیتردید ناشی از زندگی طولانی وی در ایران بوده است.
2-3. هاشمی و تعریب منظوم مثنوی
سید محمدجمال هاشمی در سال 1914 در شهر نجف اشرف به دنیا آمد. از این ادیب آثار متعددی به یادگار مانده است که از جملۀ آن میتوان به کتاب «اصول الدین الإسلامی، مع القرآن الکریم، الأدب الجدید، هکذا عرفت نفسی، تاریخ الأدب العربی و الأدب القدیم» اشاره کرد. وی در سال 1977 دار فانی را وداع گفت و در وادی السلام در کنار قبر پدرش آرمید (ر.ک؛ خاقانی، 1408).
هاشمی در سالهای پایانی عمر خود، تعریب مثنوی را آغاز کرد، اما به علت مرگ ناگهانی، این ترجمه ناتمام باقی ماند. ترجمۀ وی با عنوان «حکایاتٌ و عِبَر منالمثنوی» در سال 1970 در بیروت به نشر رسید. این ترجمه برخلاف ترجمۀ جواهری، تعریب دقیق ابیات نیست، بلکه او گاه به تعدیل و بازآفرینی مضمون ابیات مثنوی پرداخته و اقدام به تصریح و تفسیر معانی ضمنی میکند تا درک آن برای خوانندۀ زبان دوم سهل شود. در پیشگفتار این کتاب آمده است: «هرگاه مترجم به برگردان مثنوی میپرداخت، حالت خاص معنوی بر او چیره میشد و با صدای حزنآمیز ابیات آن را زمزمه میکرد، گویی فارغ از زمان و مکان شده است. وی تعریب اشعار مولوی را تنها در این حالت انجام میداد. به همین خاطر، برای خوانندگان این ترجمه، فضای عرفانی خاصی مجسم میشود» (ر.ک؛ هاشمی، 1970).
2-4. نظریۀ وینی و داربلنه در ارزیابی ترجمه
بیگمان، انگیزۀ اصلی در ارزیابی ترجمه، تعیین کیفیت آن است، اما از آنجا که کیفیت مفهومی نسبی است، ارزشیابی نیز با توجه به اهداف آن و بافتی که در آن انجام میگیرد بر معیارهای نسبی استوار است؛ از همینرو، در این زمینه الگوهای نقدی و رویکردهای ارزیابی متنوعی مطرح شده است (ر.ک؛ پالامبو، 1392). از جمله افرادی که دستهبندی نسبتاً جامعی از این رویکردها ارائه دادهاند، زبانشناس آلمانی جولیان هاوس[7] است. وی در مقالهای با عنوان «ارزشیابی کیفی ترجمه»[8]، ترجمه را از منظر نگرشهای فکری گوناگون مورد بررسی قرار داده و آنها را در سه بخش کلّی، رویکردهای ذهنگرا، پاسخبنیاد و گفتمانمحور، قرار میدهد و سپس رویکرد گفتمانی را در سه محور نگرش توصیفی، ساختارشکنانه و رویکردهای زبانشناختی جای داده و به شرح مدل نقشگرای[9] خود پرداخته است (ر.ک؛ هاوس، 1392). رویکردهای زبانشناختی به ترجمه در دهۀ 1950 مطرح شد. از جمله افرادی که مدل نظری ترجمۀ خود را با تکیه بر مباحث زبانشناسی تبیین ساختند، «ژان پل وینی» و «ژان داربلنه» هستند که عمده شهرت آنها به سبب نگارش کتابی با عنوان «سبکشناسی تطبیقی فرانسه و انگلیسی»[10] در سال 1958 است. الگوی معرفی شده در این اثر فقط بر محور دو زبان فرانسه و انگلیسی است، اما تأثیری برجسته در مطالعات ترجمه در دیگر زبانها نهاد و کتابهای مختلفی به تأثیر از آن نگاشته شد (ر.ک؛ ماندی، 1394). آنها در این کتاب، الگوی ارزیابی خود را بر سه اصل «واژگان»، «ساختار» و «پیام»، تبیین ساخته و آن را دو بخش ترجمۀ مستقیم و غیرمستقیم با زیرمجموعههایی، معرفی کردند که ساختار (1) آن را نشان میدهد (وینی و داربلنه، 1995).
شکل 1. الگوی ارزیابی ترجمه وینی و داربلنه
الگوی پیشنهادی وینی و داربلنه، همچون الگوی کتفورد (2009)، طبقهبندی کلاسیک تغییرات زبانی در ترجمه است. این دو نظریهپرداز با معرفی دو گروه از شیوههای ترجمه، رویکردی چرخشی (تعدیل) را به مطالعات ترجمه در این دهه معرفی کردند. چنانکه در ساختار (1) ملاحظه میشود بخش نخست (ترجمۀ مستقیم) بیشتر ناظر بر چگونگی برگردان «واژگان» است و بخش دوم (ترجمۀ غیرمستقیم یا ناموازی) بیشتر به سبک و «ساختارهای نحوی و معنایی» زبان مقصد توجه دارد؛ با این توضیح که روش نخست شبیه به ترجمۀ تحتاللفظی و روش دوم بهسان ترجمۀ آزاد بهشمار میآید (ماندی، 1394) و به نوعی اگر پیام حاصل از ترجمه در سه مرحلۀ اول ترجمۀ مستقیم، نامفهوم باشد باید به روش ترجمۀ ناموازی (غیرمستقیم) متوسل شد تا معنایی مناسب ارائه شود (وینی و داربلنه، 1995). افزون بر این دو بخش که دربرگیرندۀ هفت راهبرد است از نگاه این دو زبانشناس، ترجمه در سطح دیگری با عنوان «پیام» مورد ارزیابی قرار میگیرد که راهبرد عملی برای بررسی آن «جبرانسازی» است.
نکتهای که حتماً باید در این الگو مدنظر داشت این است که اگر بعد از تحلیل ترجمه، ترجمۀ مستقیم در متن بسامد بیشتری داشته باشد، ترجمه به زبان مبدأ نزدیک شده و مترجم الگوی متن مقصد را رها کرده است و بر عکس این مطلب، اگر در ترجمه، معیارهای ترجمۀ غیرمستقیم (ضمنی) بسامد بالایی داشته باشد در این صورت ترجمه به زبان مقصد نزدیکتر شده است.
در مقایسه این دو تکنیک مستقیم و غیرمستقیم، وینه و داربلنه بر روشهای ترجمۀ مستقیم، مانند ترجمۀ لغوی، بسیار تأکید دارند و راهکار آن را ترجیح میدهند (وینی و داربلنه، 1995).
3. بررسی تعریب منظوم «شاه و کنیزک» براساس مؤلفههای وینی و داربلنه
3-1. وامگیری[11]
وامگیری واژگانی یکی از راهبردهای متداول در ترجمهها است. از نگاه وینی و داربلنه این تکنیک از سادهترین روشهای ترجمه است که اغلب از انگیزۀ نیاز سرچشمه یافته و ارتباط برون زبانی را پدیدار میسازد و موجبات غنای زبان میشود. این فرآیند زمانی روی میدهد که یک واژه یا اصطلاح، عیناً و بیهیچ تغییری از زبان مبدأ به متن ترجمه منتقل و با الفبای زبان مقصد نگاشته شود (وینی و داربلنه، 1955). در اصطلاح زبانی از این پدیده اغلب با عنوان واژگان «دخیل» یاد میشود که پس از مدتی این واژگان در فهرست واژگان فصیح یا عامیانه ذکر میشود (عنانی[12]، 2003). بنابراین، هنگامی که زبان مبدأ در قالب واژه یا گروه واژگانی، واقعیتی مادی یا انتزاعی را ارائه میکند که در زبان مقصد وجود ندارد، چشمپوشی از آن روشی مناسب در ترجمه است که نتیجه به صورت وامگیری در میآید. البته شرط آن است که استعمال واژۀ مزبور در زبان مقصد تعمیم یابد (نیازی و قاسمیاصل، 1397).
بنابراین عناصر قرضی که در اثر تعامل دو زبان روی میدهد اغلب ناظر بر حوزۀ واژگان است و نه ساختار، چراکه حوزۀ دوم، شاکلۀ اساسی هر زبانی است و به سختی دستخوش تغییر میشود. در دو ترجمهای که این مترجمان از حکایت «شاه و کنیزک» ارائه دادهاند این موضوع صدق میکند. در جدول (1) نمونههایی از وامواژههای فارسی که از متن داستان، مستقیم به ترجمه عربی راه یافته، ارائه شده است.
جدول 1. وامواژههای فارسی
مترجمان |
واژههای قرضی |
جواهری |
کنز، بستان، شکر، استاد، انگبین، محراب، تاج، هلیله، جلاب، خوان، درویش، ابریق، مسک. |
هاشمی |
کنز، کوزه، محراب، فردوس، تاج. |
واژههای درج شده در جدول (1) از جمله واژههایی است که به دلیل تبادل فرهنگی و اجتماعی دو زبان به شکل مستقیم به ترجمه راه یافته است. البته این پدیده را نباید در زمرۀ ضعف زبان قرضگیرنده پنداشت، چراکه هر چه زبانی با زبانها و فرهنگهای دیگر تماس بیشتری داشته باشد، عناصر قرضی آن نیز بیشتر میشود (فرشیدورد، 1380). با مقایسۀ تعریب منظوم هر دو شاعر چنان که از جدول (1) نیز پیدا است باید گفت که جواهری به علت گرایش به زبان مبدأ بیش از هاشمی از واژههای داستان در ترجمه اقتباس کرده است. این مبدأگرایی مترجم در اقتباس را باید در آشنایی نزدیک وی با زبان و فرهنگ فارسی و اقامت طولانی مدت او در ایران جستوجو کرد؛ از این رو، گاه ترجمۀ خود را در قالبهای مرسوم دستوری عربی نیز نمیریزد. تکنیک هاشمی در برگردان این واژهها، اغلب مبتنی بر معادلیابی یا شرح معنای کلمات است. نمونههایی از واژههای دخیل در ترجمههای زیر آمده است:
نان و خوان از آسمان شد منقطع |
|
بعد از آن زان خوان نشد کس منتفع |
(جواهری، 1958)
در کتاب «واژههای فارسی عربی شده» آمده است: «خِوان» یا «خُوان» معرب خوان است که در اصل به معنای خوراک و سور است (شیر، 1386). واژۀ «خوان» در متن حکایت چهار بار تکرار شده که جواهری در همۀ این موارد، کلمۀ دخیل را مستقیم در تعریب خود بهکار برده است در حالی که هاشمی به معادلیابی کلمه پرداخته و در برابر آن، واژۀ «مائده» را قرار میدهد.
آن خیالاتی که دام اولیاست |
|
عکس مهرویان بستان خداست |
(جواهری، 1958)
دربارۀ واژۀ «بوستان» که در عربی تخفیف یافته و به «بستان» تبدیل شده است باید گفت که این کلمه از دو جزء «بو» و پسوند «ستان» که سازندۀ اسم مکان فارسی است، ساخته شده و ساختاری فارسی دارد (ر.ک؛ آذرنوش، 1388) که مترجم آن را مستقیم به تعریب منظوم خود وارد ساخته است.
رفت در مسجد سوی محراب شد |
|
سجدهگاه از اشک شه پر آب شد |
(جواهری، 1958)
قَصَدَ المحرابَ فی قَلبٍ حَزِین |
|
ساجِدا للهِ رَبِّ العَالمین |
(هاشمی، 1970)
«محراب» وامواژۀ دیگری است که هر دو مترجم به عربی وارد ساختهاند. این واژه معرّب «مهرابه» بوده است که پیروان مهر در این جایگاه گرد میآمدند؛ «مهرپرستان جایگاه پرستش مهر را «مهرآوه» یا «مهرآبه» میگفتند که از دو واژه «مهر» و «آبه» یا «آوه» ساخته شده و جزء دوم این واژه به معنی جایگاه و نوعی طاق گنبدی شکل است» (کسائی، 1391). نمونۀ دیگر وامگیری، واژۀ «درویش» است که اصل ساختار فارسی آن «درپیش» به معنای جلو درخانه بوده است (شیر، 1386). جواهری به جای معادلگزینی و برابریابی از این واژه بهره جسته، اما در تعریب هاشمی، مفهوم این واژه در قالب جمله بیان شده است:
شه چو پیش میهمان خویش رفت |
|
شاه بود لیک بس درویش رفت |
(جواهری، 1958)
کَانَ سُلطاناً وَمَنْ قَابَلَه |
|
ذَابَ فَقراً یجتَدِی نائِلَه |
(هاشمی، 1970)
3-2. گرتهبرداری[13]
گرتهبردای بخش دیگری است که در الگوی وینی و داربلنه در دو زیرگروه واژگانی و ساختاری سنجیده میشود. این پدیده در واقع، حد واسط «ابداع» و «وامگیری» زبانی است و در آن، اجزای متشکل یک ترکیب جدا جدا از اجزای ترکیب خارجی ترجمه شده و در کنار یکدیگر قرار میگیرد. برای نمونه واژه «شستوشوی مغزی» عیناً ترجمۀ Brain Washing انگلیسی یا «راهآهن» ترجمۀ لفظبهلفظ Chemin de Fer فرانسوی است (ر.ک؛ نجفی، 1391). این دست از واژهها مانند واژههای قرضی گاه پس از یک برهه زمانی با همان ساختارهای عاریتی خود در زبان مقصد جا یافته و مرسوم میشوند تا جایی که به بخش جداییناپذیر زبان تبدیل میشوند و گاه هم دستخوش تغییر معنا میشوند (وینی و داربلنه، 1955). بنابراین، تفاوت این روش با الگوی پیشین در انتقال ساختار زبان مبدأ است که تنها در روش گرتهبردای روی میدهد و دومین راهبرد در ترجمه بهشمار میآید.
با تأمّل در تعریب سرودۀ «کنیزک و شاه» نزد دو مترجم به نظر میرسد مسأله گرتهبرداری در ترجمۀ هاشمی نمونهای ندارد، اما در تعریب جواهری به علت پایبندی مترجم به اجزای سازندۀ متن و نیز پیروی از ساختار دستور فارسی، نمونههایی از این پدیده ملاحظه میشود. از جمله مواردی که جواهری در شعر خود به طور آشکار بر مبنای مشخصههای فارسی تعریب خود را ارائه داده، برگردان واژۀ مرکب «گدارویان» به شیوۀ گرتهبرداری است:
زان گدارویان نادیده ز آز |
|
آن در رحمت بر ایشان شد فراز |
(جواهری، 1958)
«گدارو» یا «گداروی» به معنای گداصفتی، گداپیشگی یا گدامنش بودن است (انوری، 1386) که مترجم آن را با تکیه بر ترجمۀ جزء به جزء و به شکلی نادرست و ناآشنا به «وجوه السائلین» ترجمه کرده است؛ حال آنکه جزء دوم این ترکیب در فارسی، معنای حقیقی نداشته و مفهوم مشابهت را میرساند. این ترکیب با گرتهبرداری از شعر مثنوی به ترجمۀ شاعر راه یافته است. در بیت زیر نیز ساختار فارسی قید حالت (پرسپرسان) را به زبان عربی انتقال داده است که گرتهای مستقیم از فارسی بهشمار میآید:
پُرسپرسان میکشیدش تا بصدر |
|
گفت گنجی یافتم آخر بصبر |
(همان: 13)
چنان که ملاحظه میشود در نمونههای بالا از ترجمۀ جواهری، ساختار دستوری و مشخصههای واژگانی زبان مقصد نادیده گرفته شده و ترکیبهای ناآشنا پدید آمده است. البته از نگاه وینی و داربلنه هر دو روش قرضگیری و گرتهبرداری با گذر زمان اغلب در زبان مقصد ادغام شده و به بخشی از عناصر مرسوم آن تبدیل میشود. گاه هم هر دو پدیده با تغییرات معنایی در زبان مقصد روبهرو میشود که میتواند آن را به واژههای همریشه کاذب بدل سازد (ماندی، 1394).
3-3. ترجمۀ لغوی[14]
بخش دیگری که در الگوی مستقیم وینی و داربلنه مطرح است، ترجمۀ لغوی است. در این روش اجزای متن اصلی به لحاظ نحوی و معنایی عیناً در متن مقصد بازآفرینی میشود. در این بخش کار با ترجمۀ «واژهبهواژه» آغاز میشود؛ هر چند بنا به مقتضیات و ساخت ترکیبی زبان مقصد، نوعی تعادل صوری میان اجزاء دیده میشود (نیازی و قاسمیاصل، 1397). به اعتقاد وینی و داربلنه اینگونه از ترجمه از برترین شیوههای ترجمه است و تا زمانی که نتیجهای رضایتبخش به همراه داشته باشد، میتواند مورد استفاده قرار گیرد؛ اما آنگاه که شیوۀ لغوی به پیامی بیمعنا یا نامتناسب از نظر ساختاری منجر شود، پرهیز از آن ضروری است (وینی و داربلنه، 1955). نیومارک[15] (2011) نیز با تأیید این دیدگاه معتقد است «همیشه تا جایی که ممکن است و به شرط حفظ تأثیر برابر باید به صورت تحتاللفظی ترجمه کرد» (پالامبو[16]، 1390) این مسأله به طور خاص در زمینۀ ترجمۀ صنایع بلاغی دیده میشود و با وجود گذشت چند دهه از ترجمههای مثنوی، کماکان ترجمۀ تحتاللفظی از پرطرفدارترین روش در میان مترجمان بوده است (حسینزاده، 1392).
این مؤلفه در مقایسه با دو مرحلۀ نخست که بر ترجمۀ واژهها و اصطلاحات اختصاص داشت، بیشتر ناظر بر ترجمۀ جملات است. با بررسی این موضوع در ترجمۀ داستان «شاه و کنیزک» باید گفت که به طور کلّی تمایل به رعایت اسلوب فارسی و ترجمۀ کلمه به کلمه در برگردان هر دو مترجم دیده میشود، اما این میزان در ترجمۀ هاشمی بسیار اندک است. در ترجمۀ جواهری، وجود پر بسامد جملههای اسمیه بر مبنای جملات فارسی و توجه به زبان مبدأ در معادلیابی، گویای فراوانی این راهبرد در ترجمه اوست. برای نمونه در معادلیابی افعال مرکبی چون «آه کشیدن»، «پرده برداشتن»، «دست گشودن» و مانند آن با تفکیک اجزا برای هر جزئی، هویتی مستقل قائل شده و به صورت مجزا اقدام به ترجمه میکند؛ این در حالی است که هاشمی اغلب فعل بسیطی در برابر این افعال برمیگزیند:
دست بگشاد و کنارانش گرفت |
|
همچو عشق اندر دل و جانش گرفت |
(جواهری، 1958)
حَضَنَ الوافِدَ مَلهُوفاً کَما |
|
یحضُنُ القلبَ الهَوَی مُضطَرما |
(هاشمی، 1970)
افزون بر این مسأله، نوع چینش اعضای ثانویۀ جمله، چون قیدهای حالت، زمان، مکان و... در ترجمۀ جواهری به شکل قابل ملاحظهای بر اساس آرایش واژگان ابیات فارسی صورت پذیرفته است، حال آنکه فراوانی این مسأله در ترجمۀ هاشمی به این میزان نیست. برای نمونه در بیت زیر تقدیم مفعول در ترجمۀ جواهری دقیقاً براساس نظم فارسی است:
دست و پیشانیش بوسیدن گرفت |
|
وز مقام و راه پرسیدن گرفت |
(جواهری، 1958)
قَبّلَ الأنمُلَ والوجهَ الکریم |
|
سائلاً عَن سیرةِ الضَّیفِ العَظِیم |
(هاشمی، 1970)
در بیت زیر تأخیر فعل «یصیر» و تقدیم خبر آن «الکفر» دقیقاً بر اساس آرایش واژگان فارسی بوده است:
بدگمانی کردن و حرصآوری |
|
کفر باشد نزد خوان مهتری |
(جواهری، 1958)
به علت همین مبدأگرایی و اهتمام به تکنیک برگردان تحتاللفظی، پدیدۀ خروج از هنجارهای زبانی در ترجمۀ جواهری نسبت به هاشمی، بیشتر ملاحظه میشود. برای نمونه در بیت زیر با تکیه بر بیت فارسی، مفضولمنه را بر اسم تفضیل مقدم میدارد تا نظم بیت فارسی مراعات شود:
من غم تو میخورم تو غم مخور |
|
بر تو من مشفقترم از صد پدر |
(همان: 42)
از این جهت باید گفت که تفاوت تعریب جواهری و هاشمی براساس الگوی وینی و داربلنه، گرایش بیشتر جواهری به روش مستقیم است. همچنانکه از میان راهبردهای سهگانۀ این روش هم، ترجمۀ لغوی فراوانی قابل ملاحظهای در ترجمه او دارد. هرچند هر دو مترجم به استراتژی ترجمۀ ناموازی و غیر مستقیم نیز روی آورده اند که در ادامه به آنها پرداخته شده است.
3-4. جابهجایی[17]
در الگوی نقدی وینی و درابلنه، سه مؤلفۀ ترجمۀ مستقیم که به آنها اشاره شد، پاسخگوی ارزیابی کامل ترجمه نیست. از این جهت، ترجمه در سطح بالاتری؛ یعنی مؤلفههای ترجمۀ غیرمستقیم مورد بررسی قرار میگیرد. نخستین الگو در این بخش از ارزیابی، فرآیند «جابهجایی» یا «تغییر صورت» است که به معنای «تغییر مقولۀ دستوری عناصر متن مبدأ در متن مقصد است» (پالامبو، 1390). وینی و داربلنه این تکنیک را «متداولترین تغییر ساختی انجامگرفته توسط مترجمان در نظر میگیرند» (وینی و داربلنه، 1955). این تغییر در صورت کلام به اقتضای تفاوت دستگاه ساختاری دو زبان شکل میگیرد و جایگاه کنشگران جمله را تغییر میدهد و هر مترجمی ناگزیر از این تکنیک است. دگرگونیهایی چون تبدیل ساختارهای فعلی به اسم و برعکس، تغییر عناصر قیدی، تبدیل فعلهای معلوم به مجهول و برعکس، تبدیل اسمهای مفرد به جمع و مانند آن، همگی در زمرۀ این فرآیند قرار میگیرد که متناسب با شبکۀ روابط دستور زبانی روی میدهد. گفتنی است محمد عنانی با تکیه بر نظریۀ وینی و داربلنه، این مجموعه تغییرات در ترجمه به عربی را با عنوان «الإبدال الصرفی» یاد کرده و آنها را به دو بخش «الزامی» و «اختیاری» تقسیم میکند (عنانی، 2003).
در بررسی ترجمههای این دو مترجم، نمونههای متعددی از این مقوله را میتوان ملاحظه کرد که اغلب به صورت الزامی و به علت ناسازگاری ساختاری و نیز تنگناهای برگردان منظوم روی داده است.
3-4-1. تبدیل فعل به اسم
یکی از اقسام تغییرات ساختی در تعریب هر دو مترجم، تبدیل فعل به مصدر، اسم و برعکس است. این بخش از تغییرات در تعریب هر دو مترجم ملاحظه میشود؛ برای نمونه در تعریب جواهری:
بود اندر منظره شه منتظر |
|
تا ببیند آنچه بنمودند سر |
(جواهری، 1958)
زر گرفت آن مد شد و مشغول کار |
|
بیخبر از حالت این کارزار |
(همان: 48)
چنانکه در تعریب دو کلمۀ «منتظر» و «بیخبر» ملاحظه میشود، مترجم آن را در قالب فعلی بیان کرده است. در بیت زیر هم واژۀ «نامرد» به ساختار «لیس الرجل» تغییر صورت داده است:
هر که بیباکی کند در راه دوست |
|
رهزن مردان شد و نامرد اوست |
(همان: 25)
این گزینش لفظمدارانه، معنای درستی از مفهوم مجازی «نامرد» در ترجمه ارائه نداده و شمّه دستوری فارسی را در انتقال معنای نفی پیشوند «نا» با خود به همراه دارد؛ به همین دلیل از نگاه وینی و درابلنه گاه «ترجمۀ تحتاللفظی یا حتی جابهجا شده منتج به گفته دستوری صحیحی میشود، [اما] آن ترجمه در زبان مقصد نامناسب غیرمصطلح و حتی ناشیانه محسوب میشود» (ماندی، 1394) که این مسأله به روشنی در ترجمۀ بالا هویدا است. ابیات زیر، نمونۀ دیگری از این موضوع است:
ترجمانی هر چه ما را در دل است |
|
دستگیری هر که پایش در گِلست |
(همان: 33)
در بیت زیر از تعریب هاشمی به جای قید حالت «پرس پرسان»، معنای ضمنی آن را با ذکر پرسشهایی بیان ساخته است که نشان از تغییر ساختار دستوری جمله میدهد:
پرسپرسان میکشیدش تا بصدر |
|
گفت گنجی یافتم آخر بصبر |
(همان: 27)
یا طبقه و نقش دستوری قید پرسشی «کو» در بیت فارسی در تعریب با دو ساختارهای فعلی «طَلَبُوا» و «رَامُوا» جابهجا شده است:
در میان قوم موسی چند کس |
|
بیادب گفتند کو سیر و عدس |
(همان: 27)
3-4-2. تبدیل فعل به اسم
فراوانی تبدیل فعل به اسم برخلاف مورد پیشین در دو ترجمه، نادر و محدود به نظر میآید؛ یعنی هر دو مترجم به حفظ ساختار فعلی مقید بودهاند و این نکته را میتوان ناشی از محوریت فعل در زبان عربی دانست، چراکه سلیقه و ذوق فطری عربزبان اهتمام به حدث در گفتارها و توجه به این بخش از جمله است (مخزومی، 1986). با این وجود، مثالهایی از این جابهجایی در دو ترجمه ملاحظه شد که مثالهای زیر از آن جمله است:
گفت فرمان ترا فرمان کنم |
|
هر چه گویی همچنان کن آن کنم |
(هاشمی، 1970)
آنکه کشتستم پی ما دون من |
|
مینداند که نخسبد خون من |
(جواهری، 1958)
3-4-3. تغییر فاعل جمله
تغییر فاعل جمله یکی دیگر از بخشهای راهبرد «جابهجایی» است که هاشمی برخلاف جواهری به کرات از آن بهره میبرد و تنها مفهوم و معنای کلی جملات را در ترجمه خود بیان میدارد؛ برای نمونه:
از خدا جوییم توفیق ادب |
|
بیادب محروم شد از لطف رب |
(هاشمی، 1970)
یا در تعریب بخش پایانی این حکایت، فاعل «لرزیدن» در تعریب هاشمی با کلمه «رحمن» جایگزین شده است:
می بلرزد عرش از مدح شقی |
|
بدگمان گردی زمدحش متقی |
(همان: 69)
این تبدیلها و جابهجاییها که در تعریب هاشمی ملاحظه میشود، اغلب به علت نوع گزینش قالب معنایی است که مترجم انتخاب کرده و سعی دارد محتوای قصه را در زبان مقصد بازنمایی کند؛ از همین رو، به اقتضای قواعد دستوری زبان عربی، ساختارهای متن مبدأ را در هم شکسته و متناسب با آن، جابهجاییهای دستوری را انجام میدهد.
3-4-4. جابهجایی ساختاری
مقصود از جابهجایی ساختاری در این بخش، تغییر در ساختارهای قیدی، عناصر دستوری و نوع جملات در ترجمه است که مترجم به ضرورت یا اختیار به آن گرایش مییابد. تبدیل برخی از واژههای مرکب، صفتهای فاعلی یا مفعولی در متن حکایت به جملههای برساخته از موصول و صله از جمله جابهجاییهای برجستۀ ساختاری است که در ترجمۀ این داستان دیده میشود. برای نمونه، در بیت زیر اسم مرکب «ماهروی» که ترکیب اضافی مقلوب است به شکل جمله صله ترجمه شده است:
آه سردی برکشید آن ماهروی |
|
آب از چشمش روان شد همچو جوی |
(جواهری، 1958)
و در بیت زیر:
زانکه عشق مردگان پاینده نیست |
|
زانکه مرده سوی ما آینده نیست |
(هاشمی، 1970)
مترجم به جای معادلیابی صفت مفعولی «مرده» به جملۀ صله روی آورده است. همچنین در بیت زیر:
بیادب تنها نه خود را داشت بد |
|
بلکه آتش بر همه آفاق زد |
(همان: 27)
همانطور که ملاحظه میشود هاشمی در تعریب بیت بالا به جای صفت مشتق «بیادب»، جملۀ موصول «من تناءی عنه» را آورده و بهجای جملۀ «نه خود را داشت بد» ضمن تغییر ساختار جمله، «للشرّ اقترب» را جایگزین کرده است. ضمن آنکه ترکیب نفی و استثنای موجود در بیت را به ساختاری مثبت تبدیل کرده تا ترجمهای روان ارائه کند. از نظر وینی و داربلنه، عبارات جابهجا شده از نظر مفهوم، یکسان است، اما دارای ارزشهای لزوماً برابری نیستند (وینی و داربلنه، 1955). این جابهجایی، گاه از این رو است که ساختار مشابهی در زبان مقصد وجود نداشته باشد و مترجم برای احتراز از ارائه عبارتی ناملموس، ناگزیر از آن است؛ ضمن آنکه قید و بندهای عروضی در ترجمههای منظوم مورد بررسی، گرایش به این راهبرد را پر رنگتر ساخته است. در مجموع با مقایسه این دو ترجمه به نظر میرسد مقولۀ «جابهجایی» در تعریب هاشمی، نمود برجسته و پربسامدتری دارد، چراکه وی در چارچوب الفاظ و ساختار متن مبدأ توقف نمیکند و عناصر دستوری را طبق زبان مقصد به نظم درمیآورد. از این جهت ترجمۀ وی در مقایسه با ترجمۀ جواهری به دلیل نزدیک شدن به زبان عربی برای خواننده عربزبان روانتر و طبیعیتر جلوه میکند.
3-5. دگرگونسازی[18]
وینی و داربلنه تعدیل (مدولاسیون) را «تغییر صورت پیام در نتیجۀ تغییر زاویۀ دید» تعریف کردهاند (وینی و داربلنه، 1955). از نگاه این دو زبانشناس، این روش سنگ محکی مناسب برای تعیین مترجم خوب است (ماندی، 1394). اساس این روش در ترجمه از تفاوت نظام زبانی و گفتمانی زبانها شکل میگیرد؛ روندی که حاصل آن برقراری تعادل میان متن مبدأ و مقصد است. میزان تعدیل را نوع متن و هدف ترجمه تعیین میکند. تفاوتهای فرهنگی دو زبان و فاصلۀ زمانی نوشتن اثر و ترجمۀ آن نیز از عوامل مهم در تعیین میزان تعدیل بهشمار میروند (صحرایینژاد، 1389). در واقع، تعدیل، تغییر در شکل پیام متن اصلی به سبب تغییر در زاویۀ دید و به دو زیر گروه آزاد یا اختیاری و ثابت و اجباری تقسیم میشود. این دو زیر گروه هم طیف گستردهای از پدیدهها را دربر میگیرد که در جدول (2) نشان داده شده است.
جدول 2. تعدیل در نظریۀ وینی و دابلنه
اقسام تعدیل |
|
1. ترجمه مفهوم انتزاعی به عینی و برعکس |
5. تبدیل معلوم به مجهول |
2. ترجمه مفهوم خاص به عام و برعکس |
6. تغییر نماد |
3. ترجمه کل به جزء و برعکس |
7. منفیسازی متضاد |
4. وارونه سازی عبارت |
8. کاستی و فزونی در ترجمه |
3-5-1. تبدیل تصاویر انتزاعی به توصیف عینی
یکی از نمونههای تعدیل و دگرگونسازی تبدیل «تصاویر انتزاعی» به «توصیفات عینی و ملموس» یا برعکس است که مثال آن را در تعریب هاشمی شاهدیم. مترجم در بخش «دیدار حکیم از بیمار» با تکیه بر تصاویر محسوس برآمده از صنعت تشبیه به توصیف و بازآفرینی «قصۀ رنجور و رنجوری» میپردازد و این تعدیل را تنها در برابر عبارت کوتاه «قصۀ رنجور و رنجوری» قرار میدهد:
قصه رنجور و رنجوری بخواند |
|
بعد از آن در پیش رنجورش نشاند |
(هاشمی، 1970)
این نوع تعدیل در ترجمۀ جواهری به علت تکیۀ مترجم بر متن داستان و عدم خروج از چارچوب بیانی مولوی یافت نشد. جواهری این بیت را به شکل ذیل ترجمه کرده است:
قِصّةَ العِلّةِ قَالَ والعَلِیل |
|
لَهُ أنباهُ عَن الخطبِ الجَلیل |
(جواهری، 1958)
3-5-2. کاستی و فزونی در ترجمه
کاهش و افزایش در ترجمه بخش دیگری از الگوی تعدیل است. واحدهای واژگانی کوچک به دلیل عدول از ساختار نحوی جملات، هنگام ترجمه از زبانی به زبان دیگر، گستردهتر میشوند. این کلمهافزایی «اغلب به دلیل بسط نحوی است» (ماندی، 1397) که در هر دو ترجمه، فراوانی قابل ملاحظهای دارد. در اینجا میتوان افزودههایی را که مترجم در طول روایت داستان اختیار کرده و به واسطۀ آن معانی ضمنی را روشن میسازد، جزء این بخش برشمرد. برای مثال، هاشمی در ترجمۀ ابیات نخستین برای پیوند اجزای داستان و نمایش سیر طبیعی صحنههای داستان، بیتی را اضافه میکند تا شکاف حاصل از ترجمه برای خواننده محسوس نباشد:
لُعبَةُ الأقدارِ فی دُنیا البَشَر |
|
لم تَزلْ تجرِی عَلَیهم فی الصُّوَر |
(همان: 15)
یا همین مترجم در بیت زیر به مدد دو استعاره «ظبیة» و «تصطاد» زیبایی کنیزک را به تصویر میکشد که البته این مفهوم در بیت فارسی موجود نیست:
یک کنیزک دید شه در شاهراه |
|
شد غلام آن کنیزک جان شاه |
(همان: 2)
آوردن معادلهای متنوع برای یک کلمه به صورت عطف یا نعت و اضافه نیز از عوامل توسعۀ نحوی است که در تعریب جواهری از بسامد بالایی برخوردار است و به صورت تکنیک غالب در ترجمۀ وی ملاحظه میشود. این افزودهها اغلب از محدودیتهای ترجمۀ منظوم ناشی شده است. در ترجمۀ هاشمی نیز کاستی و فزونی در ترجمه به علت بازگویی داستان بسیار روی داده و مترجم التزامی به حرکت در مسیر ساختار فارسی داستان نداشته است؛ از همینرو، گاه تشبیهات و یا تعابیر مجازی در ترجمه او ملاحظه نمیشود.
3-5-3. ترجمۀ جزء به کل و برعکس
مقصود از ترجمۀ جزء به کل یا عکس آن در نظر گرفتن معنای مجازی واژه است که از جمله رویکردهای راهبرد تعدیل بهشمار میآید. نمونههایی از این مسأله در تعریب هر دو مترجم ملاحظه میشود که در جدول (3) آمده است.
جدول 3. تعدیل در معادلگزینی
واژههای فارسی |
جواهری |
هاشمی |
دست |
ید |
أنمل |
پیشانی |
وجه |
وجه |
ابر |
أمطار |
غیث |
چمن |
روض |
روض |
سرکنگبین |
الخل والانگبین |
سالب الصفراء |
هلیله |
اهلیلج |
ممد القوی |
بیباکی و گستاخی |
سوء الأدب |
سوء أفعال البشر |
روغن بادام |
دهن اللوز |
باعث البهجة |
آب |
السحاب |
الزلال |
خوبان |
حِسان |
عزیزاً قد غلا |
برخی از این نمونهها را در ابیات زیر ملاحظه میکنیم:
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم |
|
آن ز بیباکی و گستاخی است هم |
(هاشمی، 1970)
در این بیت، شاعر بجای دو صفت زشت خاص، نام کلی زشتکاری را جایگزین کرده است.
شاد باش و ایمن شو که من |
|
آن کنم با تو که باران با چمن |
(همان: 29)
برای نمونه در ترجمه «سرکنگبین» و «هلیله» به جای معادلگزینی با شرح همراه
شده است:
عاقبت سرکنگبین صفرا فزود |
|
روغن بادام خشکی مینمود |
(جواهری، 1958)
سالِبُ الصَّفراءِ أمسَی مُوجِباً |
|
باعِثُ البَهجَةِ أَمسَی مُکرِباً |
(هاشمی، 1970)
ثعالبی در «فقه اللغة» «سکنجبین» را که معرب کلمۀ «سرکنگبین» است در زمرۀ کلمات دخیل فارسی در عربی برمیشمارد (ثعالبی، 2000) و هر دو مترجم این کلمه را به شکل توضیحی بیان داشتهاند. در ترجمۀ جواهری به جای معادلگزینی، اجزای کلمه مجزا بیان شده و کلمۀ «انگبین» در شکل فارسی خود وارد ترجمه شده است؛ با این تفاوت که هاشمی مفهوم کلمه را تغییر میدهد و به جای تعریب کلمه به اثربخشی و درمان آن اشاره میکند. یا در ترجمۀ کلمۀ «هلیله» که به عنوان قابض بهکار میرود و میوه بیضوی شکل به اندازه یک سنجد ریز بوده... و خاص نواحی حاره چون هندوستان است (انوری، 1386) در شعر هاشمی به جای آوردن معادل عربی آن در قالب جملۀ صله توضیح داده شده است.
از هلیله قبض شد اطلاق رفت |
|
آب آتش را مدد شد همچو نفت |
(هاشمی، 1970)
3-5-4. تغییر نماد
استفاده از نمادها یکی از ویژگیهای زبان عرفانی است که مولانا در بیان اغراض خود از آن به وفور بهره گرفته است. از نظر بیانی در نماد، برخلاف استعاره، قرینهای برای ظهور معنای حقیقی وجود ندارد. یکی از گونههای تعدیل ترجمهای از نگاه وینی و داربلنه، تغییر این پدیدۀ ادبی است که نمونۀ آن در ترجمۀ هاشمی در برگردان این بخش از حکایت «شاه و کنیزک» دیده میشود:
آرزو میخواه لیک اندازه خواه |
|
برنتابد کوه را یکبرگ کاه |
(هاشمی، 1970)
کلمۀ «کاه» نمادی از کوچکی و بیارزشی است که هاشمی کلمۀ «نمل» را جایگزین داشته است؛ حال آنکه جواهری معادل این کلمه؛ یعنی «تبن» را ذکر کرده است:
وَرَقٌ فَردٌ مِن التِّبنِ الجَبَل |
|
یَقلعُ اقنَع وَاترُکن طُولَ الأَمَل |
(جواهری، 1958)
3-6. تعادل[19]
راهبرد دیگر از الگوهای ترجمۀ غیرمستقیم نظریۀ وینی و داربلنه، تعادل است که در ترجمۀ ضربالمثلها و اصطلاحات بسیار راهگشا است. از نظر آنها، اصطلاح «تعادل» برای اشاره به مواردی بهکار میرود که زبانها یک موقعیت یکسان را با ابزار ساختاری یا سبکی مختلف توصیف میکنند (ماندی، 1394). در این روش به جای ترجمۀ یک جمله یا عبارت، معادل آن در زبان مقصد بیان میشود، چراکه برخی از عبارتها با استفاده از روش تحتاللفظی یا گرتهبرداری، قابل ترجمه نیست؛ بنابراین، باید معادل آن را در زبان دیگر جستوجو کرد (وینی و داربلنه، 1955). در این مثال:
رنجش از سودا و از صفرا نبود |
|
بوی هر هیزم پدید آید ز دود |
(همان: 76)
دربیت زیر هم هاشمی در برگردان مصرع دوم به معادلیابی عبارت پرداخته است:
بهر آن است امتحان نیک و بد |
|
تا برآرد کوره از نقره زبد |
(هاشمی، 1970)
از جمله ابیاتی که در این داستان در قالب ضربالمثل برای بیان عدم تحقق همۀ مرادهای انسان در این دنیا بهکار رفته، بیت زیر است که در ادامۀ آن ترجمۀ جواهری و هاشمی آمده است:
آن یکی خر داشت و پالانش نبود |
|
یافت پالان، گرگ خر را در ربود |
(جواهری، 1958)
و ترجمه این بیت در شعر هاشمی به شکل زیر آمده است:
رُبَّ حافٍ لم یجِدْ مَا یَنعلُهْ |
|
وحِمارٍ لم یجِدْ مَنْ یحملُهْ |
(هاشمی، 1970)
چنانکه ملاحظه میشود در ترجمۀ لفظگرایانۀ جواهری، توجه به زبان مبدأ بوده است و نه مقصد؛ از این جهت معنا و الفاظ این مَثَل دقیقاً مطابق با بیت فارسی آورده شده است و این نکته در دیگر گونههای بیانی، چون استعاره و کنایه نیز ملاحظه
میشود که شاعر ترجمۀ تحتاللفظی را به انتخاب معادل همسو ترجیح داده است. در حالی که هاشمی روش «جایگزینی» مَثَل را برگزیده و با آوردن معادل مثل به
عربی، عبارت کاربردی و مأنوس را ترجیح دادهو در مصرع دوم نیز به بسط مثل پرداخته است.
نمونههای دیگری که در راستای تعادل در این دو ترجمه دیده میشود:
شاه بود شاه بس آگاه بود |
|
خاص بود خاصه الله بود |
(همان: 69)
و معادلیابی «خونبها»:
اسب تازی برنشست دلشاد تاخت |
|
خونبهای خویش را خلعت شناخت |
(جواهری، 1958)
3-7. همانندسازی[20]
هفتمین راهبرد پیشنهادی وینی و داربلنه، «همانندسازی» است که در معادلیابی واژگانی یا واحدهای بزرگتر از آن روی میدهد. از نگاه این دو زبانشناس این زیرگروه، افراطیترین روش ترجمه است. روندی که توسط آن یک مفهوم ویژه با دیدگاه خاص زبان مقصد هماهنگ میشود. در چنین مواردی مترجمان مجبورند معادلی مشابه را برای بیان مقصود بهکارگیرند. به عبارت دیگر، «یک پیام که در موقعیت مشابه دیگری بیان میشود که در ارتباط با اصطلاحات یا نهادهای فرهنگی باشد» (وینی و داربلنه، 1955). این روش در واقع نوعی معادلسازی فرهنگی است، زیرا در برابر واژۀ فرهنگی معادلی قرار میدهیم که در موقعیت مشابه در زبان مقصد بهکار میرود.
به اعتقاد غالب صاحبنظران این بخش «هنگامی که یک نماد، ضربالمثل یا کنایه در هر دو زبان مبدأ و مقصد هم از نظر بازتاب مفهومی و هم از نظر شکل و تصویر احساسی و عاطفی بهکار گرفته شده، یکسان باشد، جایگزینی معادل دقیق و همسنگ آن در زبان مقصد در اولویت قرار میگیرد» (نصیری، 1390) تا نقش و تأثیر معادل ادبی یا عنصر فرهنگی در زبان مقصد محسوس باشد (ر.ک؛ نیومارک، 1988). البته به دلیل اشتراکات فرهنگی نزدیک در محدودۀ دو زبان عربی و فارسی، مسألۀ همانندسازی در ترجمه تاحدودی کمرنگ میشود.
شربت و ادویه و اسباب او |
|
از طبیبان ریخت یکسر آبرو |
(جواهری، 1958)
در این مثال از برگردان منظوم جواهری، معادل قیدی «یکسر» را که بیانگر بیحاصلی و بیاثری کلّی و آنی داروی حکما است را در عبارت کاربردی «ذهب کالریح» (همچون باد رفت) بیان داشته است. همچنین برای تعبیر کنایی «ریختن آبرو» از جملۀ کاربردی و روان «الشأن افتضح» در زبان عربی بهره گرفته است تا مخاطب بدان انس داشته باشد.
گاه انتخاب معادل که مضمون فرهنگی و اعتقادی ویژهای دارد، مترجم را به تصرّف در ترجمه وامیدارد. برای نمونه این بخش از شعر «کنیزک و شاه» را هاشمی اینگونه ترجمه میکند:
ای مرا تو مصطفی من چون عمر |
|
از برای خدمتت بندم کمر |
(هاشمی، 1970)
همانطور که ملاحظه میشود هاشمی در این بخش با تکیه بر ارزشهای فکری خود که برگرفته از نگرش مذهبی و تلقی ایدئولوژیک اوست پا از دایرۀ وفاداری به متن مثنوی بیرون نهاده و به جای نام خلیفۀ دوم که در بیت ذکر شده است، نام امام علی (ع) را قرار میدهد و عشق دوسویۀ پیامبر و امام علی را به تصویر میکشد. این تعدیل و تغییر لغوی از جنبۀ سلبی ترجمه بهشمار میآید. تغییر تشبیه نیز از موارد همانندسازی است که در بیت زیر از هاشمی دیده میشود. در این بیت شاعر پیکر نحیف کنیزک را که بر اثر بیماری چون مو شده است به «خیال» تشبیه میکند که تشبیهی متعارف و متداول در ادب عربی است؛ اصطلاحی چون «مختل الجسم» (نحیف الجسم) نشان از این مسأله دارد، اما تشبیه موجود در مصرع دوم در دل ترجمه محو شده و عبارتی دیگر جایگزین آن میشود:
آن کنیزک از مرض چون موی شد |
|
چشم شه از اشک خون چون جوی شد |
(هاشمی، 1970: 19)
این بیت از حکایت مثنوی در ترجمۀ جواهری به شکل زیر آمده است:
حَیثُ تِلکَ الأمةُ بِالأَلم |
|
شَعرَةً عَادَتْ وَلُبَّ القَلَمْ |
(جواهری، 1958)
بحث و نتیجهگیری
در این مقاله تعریب منظوم داستان «شاه و کنیزک» مثنوی بر پایۀ هفت راهبرد ترجمانی «وینی» و «داربلنه» مورد ارزیابی قرار گرفت. دستاورد حاصل از این بررسی در موارد زیر خلاصه میشود:
1- برگردان جواهری به دلیل بهرهگیری پربسامد از شیوۀ وامگیری و برگردان لغوی به متن مبدأ نزدیک است درحالی که هاشمی با آزادی نسبی نسبت به گزینش معادلها اقدام کرده و بیشتر از الگوهای ترجمۀ غیرمستقیم و ضمنی و به طور خاص از تکنیکهای تعدیل و جابهجایی، بهره برده و ترجمهای روان ارائه داده است.
2- در ترجمۀ جواهری التزام به مضمون و قالبهای معنایی زبان مبدأ و نیز اهتمام به حفظ ساختارهای زبان مثنوی به طور چشمگیر بیشتر از تعریب هاشمی است؛ چنان که از میان سه تکنیک ترجمۀ مستقیم، «ترجمۀ لغوی» بیشترین و «گرتهبرداری» کمترین فراوانی را دارد. این مترجم هر جا که عرصۀ ترجمۀ منظوم را تنگ مییابد به شرح اصطلاحات و عبارات مثنوی در پانوشت اقدام میکند. با این توصیف، وفاداری جواهری به متن مثنوی و رعایت امانت در ترجمه به گونۀ قابل ملاحظهای بیشتر از هاشمی است.
3- با توجه به تفضیل تکنیک ترجمۀ لغوی از نگاه وینی و داربلنه باید گفت که ترجمۀ جواهری در مقایسه با ترجمۀ هاشمی به دلیل رعایت اصل متن شعری بر آن برتری دارد؛ هر چند که خواندن متن ترجمه گاه برای مخاطب دشوار مینماید، اما شروحی که در ذیل ترجمه و در قالب نثر بیان داشته، این نقیصه را تا حدودی مرتفع میسازد.
4- حذف و تعدیل مضامین از رویکردهای ترجمۀ هاشمی است. وی به جای تعریب دقیق ابیات، گاه به بازآفرینی مضمون داستان پرداخته و به تصریح و تفسیر معانی ضمنی میپردازد تا درک داستان برای خوانندۀ زبان دوم سهل شود. هاشمی در این کار از سیر طبیعی داستان هم غافل نمیشود و تغییر و تعدیل او در راستای روان کردن حکایت و به تعبیری ایجاد تأثیر برابر است.
5- در ترجمۀ جواهری ذکر معادلهای متنوع برای یک کلمه به صورت عطف، نعت و اضافه ملاحظه میشود که از عوامل توسعه نحوی است و به صورت تکنیک غالب در ترجمۀ وی بهشمار میرود.
6- تلاش هاشمی برای ارائۀ یک متن روان با تکیه بر تکنیکهای ذکر شده درترجمۀ غیرمستقیم ستودنی است، اما در واقع او ویرایش دومی از مثنوی را خلق کرده است و مثنوی واقعی از ترجمۀ او جز در محتوا رخت بربسته و حتی معانی را هم بیشتر با دیگرگونهسازی ارائه کرده است.
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.
ORCID
Aliasghar Shahbazi |
https://orcid.org/0000-0002-5677-0229 |
|
Mostafa Parsaeipour |
https://orcid.org/0000-0001-9174-917X |
[1]-Azadi Booger,O. and Patten, S.
[2]- Kafafi, A.
[3]- Al-Vefagh
[4]- Azzam, M.
[5]- Vina, J-P.
[6]- Darbelnet, J.
[7]- House, J.
[8]- Translation Quality Assessment
[9]- Functional Approach
[10]- Comparative Stylistics of French and English
[11]- Borrowing
[12]- Anani, M.
[13]- Calque
[14]- Literal Translation
[15]- Newmark, P.
[16]-Palumbo, G.
[17]- Transposition
[18]- Modulation
[19]- Equivalence
[20]- Adaptation